تنها گناه ام مادر بودن است به قلم نسترن قره داغی
پارت سیزده :
صبح با صدای زنگ ساعت و سردرد بدی که از بد خوابی دیشب نشأت میگرفت، آروم از جام بلند شدم و نگاهم رو به حسین دوختم که بیخبر از همه چی غرق خواب بود.
با لبخند کم رنگی خم شدم و یه بوسهی ریز روی گونهاش کاشتم که تکون آرومی خورد و کم کم لای چشمهاش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
x
00حسین مگه 17 سالش نیست؟ پس رشته حسابداری چجوری خونده؟؟؟ چجوری مدرکش قراره به زودی بیاد وقتی فقط 17 سالشهههه؟؟؟؟ بعدشم مگه ماه رمضون نیست زمان داستان؟ پس چرا زری برای صابر میخواست چایی دم کنه؟؟؟