پارت دوازده :

به سمت آشپزخونه قدم برداشتم و با لبخند کم جونی به رضا که هنوز بهم زل زده بود نگاه کردم و برای پرت کردن حواسش لب زدم: فکر کنم توی یکی از اون کیسه‌ها یه چیزهایی دیدم؛ شاید داداشی رضا کوچولو براش یه عالمه خوراکی خریده باشه.

با تموم شدن حرفم، ذوق ز ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.