اولین مرگ به قلم مبینا حاج سعید
پارت سوم
زمان ارسال : ۱۳۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
کمی بعد صداش رو شنیدم.
- چیشده؟
در حالی که سمت حیاط پا تند میکردم، گفتم:
- یه نفر داره میره تو انبار. مگه اون خراب شده نگهبان نداره؟!
- الان خودم میرم.
در رو باز کردم، پلهها رو طی کردم و چیزی نگفتم. به انبار رسیدم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
رحیمی
00خوب