طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نود و چهارم
زمان ارسال : ۱۲۳۱ روز پیش
ستارهها یکی پس از دیگری در آسمان تیرهی شب پدیدار میشدند و شبی آرام و بهاری بود. مطهره خانم پشت میز غذاخوری نشسته و میوههای شسته را خشک میکرد و داخل ظرف میچید، پرهام وارد آشپزخانه شد و گفت:
- الان دیگه باید برسن نه؟!
- آره مادر، گفتن بعد از اذان مغرب میان.
پرهام
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
???
30چی شد من که اصلا متوجه نشدم آخه چجوری پری مرددددد مهدخت چی میشه غم پدر تموم نشده غم خواهر اضافه شد هم پری هم مهی زندگی غمگینی دارن خیلی زندگیشون بده
۳ سال پیشسارا
۲۰ ساله 110آخی بیچاره مهدخت داغ کله خانوادش رو دید دلم خیلی براش می سوزه داستان زندگیه اونو بیشتر از بقیه دوس دارم دلم براش کباب شد💔💔😭😭
۳ سال پیش.
132درسه پری بد بود ولی مزه رمان بود 😴😐💔
۳ سال پیشسوگند
۱۳ ساله 20آه دو باره تو غغماریموندیم
۳ سال پیشyasamin
141دلم سوخت واسه پری😪 ازش خوشم نمیومد ولی راضی به مرگش هم نبودم😅☹
۳ سال پیش
.
40دلم خیلی واسه پریدخت سوخت . اشتباه زیاد کرد که بیشتر بخاطر شرایط خانواده و عقده های توی دلش بود . جاه طلب بود و میخواست به هر چی که دلش میخواد برسه اما راه درستشو پیدا نکرد...