طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت نود و پنجم
زمان ارسال : ۱۲۳۱ روز پیش
نوازشهای دست کودکانهای پلکهای غرق در خواب پرهام را از هم باز کرد، نگاهش به لنا افتاد که با صورتی بشاش و چشمهایی که شیطنت از آن میبارید، بالای سرش نشسته و لب باز کرد:
- پاشو داداش پرهام، لنگ ظهره!
لبخند کمرنگی روی لبش نشست و گفت:
- قراره تو هر روز صبح اینجوری خرا
ژلوفن
۱۶ ساله 110عالیه عالی خدا کنه هموشون عاقبت بخیر شن آمین😊😊😊😊😊☺☺☺☺🤗🤗🤗