سنسار (سَنسار) به قلم آمنه آبدار
پارت هجده :
وارد شدم و سلام بلند بالایی دادم که توجه خاله فریبا که با پدر و مادر و عمو شاهرخ وسط خانه ایستاده بود، به من جلب شد.
- به پریزاد، خوبی دخترم؟ امتحانا چطور بودن؟
لبخندی به پهنای صورتم بر لب نشاندم و پر انرژی گفتم: عالی! هم من، هم امتحانا!
عمو شاهرخ هم بعد خاله فریبا با منپارتگذاری رمان به اتمام رسیده و برای چاپ ارسال شده. به همین علت دیگر امکان مطالعه رمان را ندارید.
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۵۰۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
K
۱۶ ساله 60عالی خانم ابدار قلمتون حرف نداره ولی کاش پارتا بیشتر بشه کمه خاهشن رمان عشق آمازونی هم فصل دومش رو بزارین انلاین باتشکر از سازنده و نویسند 😘خیلی کنج کاو شدم واسه بقیه داستان
۴ سال پیشayda
20عشق آمازونی دو پولی هستش
۴ سال پیشAyla
۱۶ ساله 20عکس شخصیت هارو بذار😶
۴ سال پیشنیلی
۱۴ ساله 20عکساکو؟. چراعکس شخصیت هارونذاشتیددددد؟؟ 😐
۴ سال پیشRAHAII
40به غودا کمه...کمهههه. ولی لایک👍👍👍
۴ سال پیشگرگ
10عالی ولی هنوزم کمه
۴ سال پیشزهرا
20چقدر کم بود 😕
۴ سال پیشسحرجون
۹۰ ساله 40چ مرموز😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃❤🌷
۴ سال پیشکانگ سه را
۱۲ ساله 20خوب بود
۴ سال پیش
آندریا
20من فک میکنم داره خاطرات اون دختره تو ذهنش میاد بعد ویلاهم مال اونا بوده