پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت سی و یکم :
داریوش همان طور که به مهندس زل زده بود گفت:
_وا، چرا ناراحت میشی
مهندس به سخنی لبخند زد و دستش را روی شانه داریوش گذاشت
_داریوش یکم شوخه… شما جدیش نگیرید!
یک تای ابرویم را بالا انداختم
_نه این چه حرفیه!
داریوش یک قدم به سمتم برداشت
_خانوم شما یک دیقه بیا…
با بهت نگاهش کردم، با دست به در اتاق مقابلمان اشاره میکرد
با تردید پشت سرش راه افتادم،مهندس بیچاره با
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آیرین
10چطوری خزان همه چیز رو سیاه سفید میبینه ولی رنگ مو پسرا رو میدونه؟؟