پارت سی :

گلویم میسوخت
شاید حواسم نبوده و جای بغض، زغال قورت داده ام!؟
با بغض با نفس های قطار شده سعی میکردم صدایش بزنم…
مرا جلوی چشمان گرد شده همه،به درون اتاقم پرت کرد.
هم زمان با زمین خوردنم، دستانم را برای گرفتن از تخت بالا آوردم،اما کتفم چنان دردی گرفت که با ناله و ضعف پشت به او در همان حال لب گزیدم.
او اما بی توجه به من به سمتم آمد و پرده را از پشت پهلویم کشید،با کشیده شدن پر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیدا

    30

    نیاز به یه داریوش دارم تو زندگیم خیلی خوبه این بشر باهاش می تونم ساعت ها بخندم بامزه گوگولی

    ۴ هفته پیش
  • فطرس

    00

    عالیه

    ۲ ماه پیش
  • اسرا

    70

    عمه مانندشترمرغ می ماند🙏

    ۴ ماه پیش
  • الهه

    40

    یه داروشمون نشه؟ چی میگم اصلا اسکل شدم رف

    ۵ ماه پیش
  • Parya

    00

    خیلی خیلی خوب

    ۹ ماه پیش
  • mona

    40

    خزانمممممم اقاااا من سوختم با حرفای خزان منتظرم ببینم شازده چه کاری میکنه. من الان باید برم پست مرجان رو تو اینستا ببینم که شازده حرف قشنگی زده به خزان و یکم اروم شم

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.