پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت سی :
گلویم میسوخت
شاید حواسم نبوده و جای بغض، زغال قورت داده ام!؟
با بغض با نفس های قطار شده سعی میکردم صدایش بزنم…
مرا جلوی چشمان گرد شده همه،به درون اتاقم پرت کرد.
هم زمان با زمین خوردنم، دستانم را برای گرفتن از تخت بالا آوردم،اما کتفم چنان دردی گرفت که با ناله و ضعف پشت به او در همان حال لب گزیدم.
او اما بی توجه به من به سمتم آمد و پرده را از پشت پهلویم کشید،با کشیده شدن پر
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فطرس
00عالیه
۲ ماه پیشاسرا
70عمه مانندشترمرغ می ماند🙏
۴ ماه پیشالهه
40یه داروشمون نشه؟ چی میگم اصلا اسکل شدم رف
۵ ماه پیشParya
00خیلی خیلی خوب
۹ ماه پیشmona
40خزانمممممم اقاااا من سوختم با حرفای خزان منتظرم ببینم شازده چه کاری میکنه. من الان باید برم پست مرجان رو تو اینستا ببینم که شازده حرف قشنگی زده به خزان و یکم اروم شم
۱۱ ماه پیش
شیدا
30نیاز به یه داریوش دارم تو زندگیم خیلی خوبه این بشر باهاش می تونم ساعت ها بخندم بامزه گوگولی