پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۱۲۵۴ روز پیش

لحظاتی از خداحافظی پریدخت می‌گذشت و نسیم و سپهر تنها بودند؛ هر کدام منتظر بود تا دیگری لب باز کند. 
نسیم نگاهی به سپهر انداخت؛ اخم‌آلود و ناراحت به نظر می‌رسید. اصلا آن سپهر چند لحظه‌ی قبل نبود که مدام می‌گفت و می‌خندید. 
- نمی‌خوای حرف بزنی؟
بی‌آن که نگاهش کند، ح
1393
277,809 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آرام

    40

    هققق ناراحت شدم

    ۳ سال پیش
  • لیلی

    ۱۷ ساله 120

    آه بیچاره بهزاد 😭😭

    ۳ سال پیش
  • صبا

    60

    بیچاره عسل !

    ۳ سال پیش
  • ثمین

    80

    کاش نمیمرد😢😢

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید