طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و نهم
زمان ارسال : ۱۲۵۴ روز پیش
لحظاتی از خداحافظی پریدخت میگذشت و نسیم و سپهر تنها بودند؛ هر کدام منتظر بود تا دیگری لب باز کند.
نسیم نگاهی به سپهر انداخت؛ اخمآلود و ناراحت به نظر میرسید. اصلا آن سپهر چند لحظهی قبل نبود که مدام میگفت و میخندید.
- نمیخوای حرف بزنی؟
بیآن که نگاهش کند، ح
آرام
40هققق ناراحت شدم