پارت نوزده

زمان ارسال : ۲۱۲ روز پیش

دکمه‌های مانتوی آبی و سبکش را بست. کاغذ‌های طراحی شده‌اش را روی میز مرتب کرد. صدای باران بهاری را از کانال کولر می‌توانست بشنود که خیلی آرام و پیوسته داشت می‌بارید. صدای قدم‌هایش روی سرامیک‌های روشن کف مزون طنین انداختند. چراغ‌ها را یکی پس از دیگری خ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید