چه کسی مانع ویرانی خواهد شد؟ به قلم مریم دولتیاری
پارت بیست و یکم :
تلفن را از گوشش جدا کرد و با پشت دست دوباره اشکهایش را کنار زد که مادرش از آن سوی در کلافه گفت:
- باز کن این در رو آذر. بابات چی گفت؟
به پشت روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد. به چراغ کوچک آبی و بنفشش و انعکاس کمسویی که دورتادور خودش بر سقف بهجا گداشته بود. بیرمق گفت:
- مامان میخوام استراحت کنم.
مادر زود کوتاه آمد و رفت، اما اشکهای او همچنان بر روی گونهاش پافشار
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سمیرا
00خیلی برام جای سواله همه چی حسام بابای همایون چرا مردن الانم که یه هو شخصیت جدید اومد به اینم مشکوکم😂😑