پارت بیست :

مادر دستگیره‌ای که روی شانه‌اش انداخته بود را برداشت و در دستانش گرفت.
- می‌گه دلش نمی‌خواد...
جلو رفت و بدون اینکه ملاحظه‌ی چیزی را بکند ناگهان صدایش را بالا برد و فریاد زد:
- مامان من بیست و هفت سالمه! یعنی بابا می‌خواد بازپرس رو وادار کنه جلوی من رو بگیره؟! اصلاً متوجه هستید این کار رسماً زیر سوال بردن کل هویت منه؟! من با مشورت استادم دارم پیش می‌رم... چرا می‌خواید کوچیکم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م.ر

    00

    درد بی درمون هستش که دیگران تصمیم میگیرند

    ۱ ماه پیش
  • اسرا

    00

    فکرمیکردم ۲۴سالش نه ۲۷وای چقدرسخت براش🙏

    ۱ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    نه بیست و هفت🤍

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.