پارت هجده :

با دیدن چال‌های دو طرف صورت تهام، خندید و داخل اتاق رفت و همزمان گفت:

- یه ساعت قبل از تموم شدن ساعت کاری بیا یکم حرف بزنیم.

و بعد از شنیدن «چشم جناب جهانشاهی» در اتاقش را بست.

پشت میزش نشست و پلک‌هایش را مالید. با دیدن میز سیاه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.