آخرین خبرها :
سلام دوستای عزیزم خوبین؟
میگم ببخشید من هی روزای زوج یادم میره پارت بذارم. من حقیقتش درگیر کارای چاپ رمان دومم هستم که از نشر شادان به زودی چاپ میشه اسم کتاب «انتهای این کوچه بن بست است» هست و به خاطر همین خیلی مشغله دارم روزا رو گم میکنم برای همین خواستم بدونین این فراموشی بی دلیل نیست و من برای شما ارزش قائل هستم.
از طرفی دارم پارتای انتهایی رمان هوده رو مینویسم که حساسیت کار برام بالاست و تمرکزم رو میگیره.
ولی برای جبران حجم پارت رو بالا بردم پس نظر بدین فراموش نشه ها؟! منتظر نظرات و حدساتون هستم ❤️
سلام دوستای عزیزم ممنونم بابت نظرات پر مهرتون و لطفی که به من و هوده دارید.
از روند پارت گذاری راضی هستن؟ تعداد خطوط کافیه؟
من دیروز یادم رفت پارت بذارم و امروز جبران کردم شما هم نظر بدین باشه؟
دوستون دارم:)
سلام دوستای عزیزم
در مورد حجم هر پارت اگر نظزتون بر این هست که پارت طولانیتر باشه و تعداد کمتر بهم بگید تا از این به بعد روزای زوج دو پارت طولانی بذارم اینجوری خوبه؟
اگر خوبه بهم بگید فقط و اگر نظر دیگهای دارین بگین حتما
و بازم میگم میشه پارتا رو میخونین نظر بدین؟ ❤️❤️❤️😍😍
مهدیه سجده
-
تاریخ تولد ۱۳۷۶
-
سال شروع به کار ۵مرداد۱۳۹۸
-
تحصیلات کاردانی حسابداری
-
زمینه فعالیت نویسندگی
لیست آثار نویسنده
-
هُـودِه ژانر : اجتماعی،جنایی،معمایی،عاشقانه | رایگان
-
طاق فلک ژانر : عاشقانه،اجتکاعی،تراژدی،در دست چاپ نشر علی |
-
انتهای این کوچه بنبست است ژانر : اجتماعی،درام، عاشقانه، در دست چاپ نشر شادان |
لیست شبکه های اجتماعی
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده Mahdiyesajdeh97
-
آیدی تلگرامی نویسنده @Mahdiye8_s
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
بیوگرافیمهدیه سجده
رمان اولم در دست چاپ از نشر علی هست(آرینا)
رمان دومم به زودی از انتشارات شادان چاپ میشه
رمان سوم «هوده» که آنلاین پارت گذاری میکنم.
هوده (بخش آنلاین)
«دستانی که در آتش میرقصید حکایت از پشیمانیای داشت که چارهای برایش نبود و چشمانِ محکوم به تماشا، حکایت تلخش را از بَّر شد!» زندگی مشترک بهنود که در شرف سه نفره شدن بود رو به فروپاشی رفته و تلاشهایش بیثمر شدهبود؛ اما مشکلات از جایی آغاز شد که بهنود در شغل وکالتش با پروندهای رو به رو شد و همهی زندگیاش روی دور باطل افتاد. پروندهای که هرچه بیشتر حقیقتش آشکار میشد فهمیدنش را برای بهنود سختتر میکرد؛ اما کاغذهای سوختهی لا به لای پرونده، حقیقت فراموش شدهای را هجی میکرد که انگار از یاد رفتهبود. شخصی بعد از سالها از راه رسید، حقیقت را از بین خاکسترهای به جا مانده فهمید و حالا میخواست دردی که با گوشت و استخوانش حس میکرد را تا مغز استخوان مقصرها برسد!