خاطرات عزیز به قلم معصومه اسدی
پارت بیست :
دیماه سال ۹۸ بود. هنوز خبری از کرونا نبود و من تازه وارد دانشگاه شده بودم. خستگی تمام جانم را گرفته بود. با تمام طایفهمان جنگیده بودم تا در این رشته درس بخوانم و توانی در من نمانده بود. یکتنه جنگیده بودم و خستگی بعد از پیروزی، داشت مرا از ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
محنا
00این استرس قبل از گفتن حست خیلی چیز عجیبیه. هم اذیت میکنه هم یه جورایی هیجانش خوشاینده. واقعا عشق چیز عجیبیه. ممنون از نویسنده عزیز