آخرین خبرها :
سلام به همه عزیزای دلم
خوبین همتون؟
عشقای من این مدت دسترسی به سیستمم برای تایپ خیلی کم بود و مجبور بودم کارهام رو سریع انجام بدم و خیلی زمان برای نوشتن نداشتم. میدونم حقتون این نیست ولی اگر با اون حجم کار زمانی برای نوشتن میذاشتم، قطعا نوشته خیلی آبکی و بی معنی میشد. دلم میخواد این قسمت های داستان رو با تمرکز کامل بنویسم :))) دوست دارم لبخندهای ایل ماه رو وقتی داشت عاشقی میکرد حس کنین. دوست دارم طوری حسش رو بفهمین که انگار دلش تو دستای شماست.
نوشتن این قسمت ها منو خیلی غرق میکنه و بعدش ساعت ها به اون سال های ایل ماه فکر میکنم.
سلام به دلای مهربونتون
پست جدید خدمت شما
امروز باز هم پارت داریم منتهی بعد از ظهر میفرستمش.
یک نکته ای که دلم میخواد بگم بهتون اینه که باید در نظر بگیریم ایلماه درگیر عشق یک طرفه به یاشاره و طبیعیه اکثر اوقات با خودش فکر کنه و حرف بزنه. وگرنه داستان آب بندی میشه و حیفه.
من خاطرات عزیز رو بعد از رمان سومم به اسم سولار شروع کردم. فکر کنم شیش سال پیش بود. یک سال نوشتمش. نزدیک به آخراش که بود، با ایلماه واقعی قصه آشنا شدم. و هر چه که نوشته بودم رو کنار گذاشتم. و الان شش ساله دارم این داستان رو می نویسم. شش ساله با دست نوشته های خود ایلماه درگیرم. برای همین اگه صرفا بنویسم احساس میکنم در حق ایلماه و قصه ش ظلم کردم.
معصومه اسدی
-
تاریخ تولد ۱ فروردین ۷۹
-
سال شروع به کار ۱۳۹۶
-
تحصیلات کارگردانی
-
زمینه فعالیت
لیست آثار نویسنده
لیست شبکه های اجتماعی
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است
-
صفحه اینستاگرام نویسنده Masoumeh_asadi_79
-
آیدی تلگرامی نویسنده ثبت نشده است
-
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
بیوگرافیمعصومه اسدی
خاطرات عزیز (بخش آنلاین)
ایلماه، دختری که در میان آرزوهایی که همیشه داشت زندگی میکند و در این مسیر، دل به همکار مرموزش، یاشار میبازد. اما با نزدیکتر شدن این دو، رازهایی از گذشته سر برمیآورند؛ رازهایی که سرنوشت ایلماه و یاشار را به هم گره میزنند و حقیقتهای تلخ و شیرینی را آشکار میکنند. این داستان عشقیست که میان غبار گذشته و پیچیدگیهای تقدیر، به دنبال روشنایی راه خود میگردد.
آوای شهر
دختری به اسم آوا که برعکس خیلی دخترهای دیگه، "دختر بابا" نیست، دختری طرد شده از سوی پدر که از آیندهاش منع میشه… دختری که کنکور داره و در خانه با مشکلات فراوانی رو به روست. خانوادهای سخت گیر و بی منطق که عذابش میدن. بعد از مشکلاتی که برای کنکورش پیش میاد، آوا پیش پدربزرگش میروه تا بتونه به تنهایی و با تمرکز بیشتری درس بخونه. بعد از مدتی برای مراسم عروسی نوگل، دختر داییاش، به تهران میره و آنجاست که فصل دیگری از زندگیاش شروع میشه…