خاطرات عزیز به قلم معصومه اسدی
پارت بیست و یکم :
از یاشار خبری نشد. پیامی برای حل معما نداد و حرصم را درآورد. شاید درگیر کاری شده بود. چه کاری میتوانست از آشوبی که به جان من انداخته بود، مهمتر باشد؟ گوشی را برداشتم و وارد اینستاگرام شدم. استوری گذاشته بود. با اخم آن را باز کردم. یک عکس که از بایگ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00هرچه که باشه دیگرازفکرهای مالیخولیای راحت میشه 🙏