پارت چهارم :

انگشتانم یک‌باره مشت و چیزی شبیه کاغذ در دستانم مچاله شد.

به زحمت سر چرخاندم و تمام سرِ سنگینم تیر کشید. کاغذی که میان مشتم بود را مقابل نگاه تارم گرفتم و دست‌خط زیبای علیرضا تاری دیدم را با سد اشک تارتر کرد. خواب نبود؟ باید این شب شومی که مقا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.