پارت چهارده :

حرفی نزد و همان‌طور که دست‌هایش را داخل جیب شلوارش گذاشته بود به سمت عقب برگشت. داریوش از روی صندلی برخاست و قدم به قدم نزدیکش شد، تا جایی که مقابلش رسید و توقف کرد. او نیز دست‌هایش را داخل جیب شلوارش گذاشت. با‌ حالتی متکبرانه سینه سپر کرد و چشمان سب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.