پارت چهارده :

حرفی نزد و همان‌طور که دست‌هایش را داخل جیب شلوارش گذاشته بود به سمت عقب برگشت. داریوش از روی صندلی برخاست و قدم به قدم نزدیکش شد، تا جایی که مقابلش رسید و توقف کرد. او نیز دست‌هایش را داخل جیب شلوارش گذاشت. با‌ حالتی متکبرانه سینه سپر کرد و چشمان سبزش را به او دوخت. بر روی پیشانی‌اش چند جای زخم کهنه بود که تا روی ابرویش کشیده شده و آن را کج کرده بود. تمام سعی‌اش را می‌کرد با این آثار ضر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    شمشیرچیه میخوادتمام عصبانیت اززندگی روسرداریوش یزنه🙏

    ۳ روز پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    😁😁😁

    ۳ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.