تیارا دختری که تازه پدر و مادرش رو توی یک حادثه از دست داده و حالا مجبوره که کار کنه و توی یک آرایشگاه مشغول به کار میشه همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یه غریبه که خیلی هم غریبه نیست وارد زندگیش میشه و… پایان باز

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۱ دقیقه

مطالعه آنلاین تیارا
نویسنده : تیام 23

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی

خلاصه :

تیارا دختری که تازه پدر و مادرش رو توی یک حادثه از دست داده و حالا مجبوره که کار کنه و توی یک آرایشگاه مشغول به کار میشه همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یه غریبه که خیلی هم غریبه نیست وارد زندگیش میشه و…

پایان باز

فصل اول:

نگاهم رو از ساختمون نما آجر سفالی رو بروم گرفتم و به خانم امجد چشم دوختم اونقدر قیافه ام تابلو نگران بود که خانم امجد با خنده گفت: تیارا دارت نمی زنن

- مطمئن نیستم که بتونم

- این درخواست خودت بود! اگه نه که بر می گردیم سر خونه اول

اینبار به سر در ساختمون نگاه کردم (( آرایشگاه سپیده )) دیگه بیخیال تبلیغاتش شدم

- تیارا می خواهی بازم دنبال کار بگردیم

- نه!

نمی دونم این نه رو اونقدر که باید محکم گفتم یا نه ولی برای من که تا حالا طعم تنهایی رو نچشیده بودم این استقلال اجباری بی موقع یه جورایی رو اعصاب بود دستی به شال و مانتو مشکیم کشیدم و آب دهنم رو همراه هیجاناتم قورت دادم و دنبال خانم امجد رفتم تو (( اوه اوه شلوغ پلوغه اینجا! )) سالن بزرگ و قشنگی داشت که اولین چیزی که به چشم می اومد دکور قرمزش بود که با توجه به رنگ سفید دیوارا و سقف و کف سالن کاملا خودنمایی می کرد مشتری ها روی صندلی نشسته بودن و خانم هایی که اونیفورم قرمز و سفید تنشون بهشون رسیدگی می کردن با صدای خانم امجد دنبالش راه افتادم طرف یکی از اتاق ها و در همون حین زیر چشمی نگاهی به خانمی انداختم که یک ماسک سبز رنگ رو صورتش گذاشته بود و بخور بالا سرش روشن بود خانم امجد نگاهی به من انداخت و گفت: حواست رو جمع کن باشه! اگه اینجا قبولت کنن راحت میشی هم حقوق می گیری هم جای خواب داری تازه تنها هم نیستی چون یکی دیگه از شاگردهای آرایشگاه هم شبها همین جا می مونه فقط بگم که نباید توقع زیادی داشته باشی همه چیز به خودت بستگی داره باید تلاش کنی

در جواب همه حرف هاش فقط سرم رو تکون دادم و با خودم گفتم: آخه منو چه به آرایشگری من اگه خیلی هنر داشتم که همیشه واسه یه خط چشم ناقابل دست به دامن مامان نمی شدم

داخل اتاق که شدیم یه خانم میانسال خوشگل که هفت قلم آرایش کرده بود با لبهای خندون و چشم های پر اشک اومد طرفم و یه خورده زل زد تو چشمام و قبل از اینکه خانم امجد یا من بخوایم حرفی بزنیم محکم بغلم کرد و لپم رو محکم ماچ کرد و من به این فکر افتادم که صورتم رژلبی شد منو از خودش جدا کرد و گفت: تــــیـــــارا! چقدر بزرگ شدی

من که عین مونگولا فقط زل زدم بهش خانم امجد با تعجب پرسید: مگه شما تیارا رو می شناسید.

- البته

- پس چرا چیزی به من نگفتید

- اونروز که اومدید صحبت کردید شک کردم تصمیم گرفتم خود تیارا رو ببینم تا مطمئن بشم آخه از اون موقع ها که من و مریم دوست بودیم خیلی می گذره اون موقع تیارا کوچیک بود

و با بغض ادامه داد: چقدر شبیه پدرتی عزیزم

تازه تونستم این زبون وا مونده رو تکون بدم : شما دوست مامان بودید؟

سرش رو تکون داد و با ذوق نگام کرد و یهو چهره اش تو هم رفت و با تاثر گفت: بخاطر پدر و مادرت متاسفم عزیزم

بغض کردم ... ولی گریه نکردم... نه... نه بعد از اینکه سر مزارشون به هر دوتاشون قول داده بودم که روی پای خودم وایسم و از خودم ضعف نشون ندم تا مایه افتخارشون باشم!

سری تکون دادم و زیر لبی گفتم : ممنون

خانم امجد گفت: خوب پس دیگه نیازی نیست نگران تیارا باشم خیالم راحت؟

خانمه لبخندی زد و گفت: تیارا عزیز منه

با من و من پرسیدم: ببخشید ولی من اسم شما رو نمی دونم

ما رو دعوت به نشستن کرد و گفت: ببخشید عزیزم اونقدر از دیدنت ذوق شده شدم که یادم رفت خودم رو معرفی کنم من فرناز هستم

سریع سوالاتی که داشتن مغزم رو می خوردن رو پرسیدم: شما کجا با مامانم آشنا شدی؟ از کی با هم دوست بودید؟ چی شد که جدا شدید؟

لبخند مهربونی بهم زد و گفت: جواب همه سوالات رو میدم اما به وقتش

با دلخوری نگاهش کردم لبخندش پر رنگ تر شد و گفت: این حالتت درست شبیه مریم بود هر وقت که دلخور می شد قیافه اش همین شکلی می شد

راستش یه جورایی از اینکه یکی رو پیدا کرده بودم که درباره پدر و مادرم می دونست خیلی خوشحال شده بودم حس اینکه عزیزم که از دست دادم عزیز اونهم بوده و می تونم باهاش راجع به اون حرف بزنم یه حس اطمینان بخش بود.

خانم امجد گفت: خانم بازگیر دیگه تیارا رو می سپرم اول به خدا و بعدم به شما خدا شاهده خیلی اصرار کردم پیش خودم بمونه ولی خوب مثل خدابیامرز اولادی سرتق و یه دنده است.

بعد لبخند گرمی به من زد و ادامه داد : مواظب خودت باش تیارا جان بهت سر میزنم تو هم هر وقت خواستی بهم سر بزن خوشحال میشم.

محکم بغلش کردم و بوسیدمش خداییش تو عالم همسایگی این خانم امجد زیاد به داد من رسیده بود و بعد از مرگ مامان و بابا اگه کنارم نبود شاید نمی تونستم به این زودیا خودم رو جمع و جور کنم گفتم: خیلی ممنون لطفتون رو هیچ وقت فراموش نمی کنم حتماً بهتون سر می زنم

فرناز هم به خانم امجد قول داد که حسابی مواظب من باشه و راهیش کرد

- خوب بهتره بریم تا با بعضی از بچه ها آشنات کنم

با این حرف دستش رو گذاشت پشت کمرم و به سمت سالن هدایتم کرد و پرسید: آرایشگری بلدی؟

لبخند خجولی زدم و گفتم: اصلاً! فکر کنم باید واسه تمیز کاری روی من حساب کنید.

- مریمم روز اول همین حرف رو به ایران خانم آممممم منظورم آرایشگریه که اون موقع رفتیم پیشش واسه کار گفت ولی به دوماه نکشید که چنان کار بلد شد که همه انگشت حیرت به دهن موندن

- مامان هیچ وقت بهم نگفته بود که آرایشگر بوده

- اون موقع توئه فینگیلی به دنیا نیومده بودی وقتی که مامانت تو رو حامله شد تایماز دیگه نذاشت مریم کار کنه آخه طفلی خیلی ضعیف شده بود تو خیلی بچه بدی بودی

با این حرف بینی ام رو کشید و من فقط خندیدم و خدا رو شکر کردم که صاحبکارم دوست مامان و بابا در اومده فرناز دستش رو روی شونه دختری گذاشت و گفت: این خانم گلاره است ما بهش میگیم گلی یه جورایی حکم آچار فرانسه داره واسه اینجا و همه کاره است

گلی خنده متواضعانه ای کرد و گفت: همه کاره و هیچ کاره

دست دراز شده اش رو توی دستم فشردم و گفتم: از دیدنت خوشحالم تیارا هستم

قیافه اش رو به طرز بامزه ای متعجب نشون داد و گفت: تیارا هم شد اسم

خندیدم و گفتم: همچین بی ارتباط به شغل شما نیست تیارا یعنی آراینده چشم

فرناز رو به گلی گفت: دیگه وقت ناهاره کم کم کارا رو جمع و جور کن

گلی سری تکون داد و سرگرم کارش شد فرناز دختر لاغر اندامی که درحال جارو کردن موهای چیده شده بود رو صدا زد : هستی!...

دختر بدو اومد و گفت: جونم فرناز جون

فرناز اخم ساختگی کرد و گفت: باز خود شیرین شدی شیرین عسل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی موهای لخت قهوه ایش رو پشت گوشش زد و گفت: وا فرناز جون با منی؟؟!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این تیاراست همکار جدیدت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به من ادامه داد: هستی کار نظافت رو انجام میده اینجا قانونش اینجوریه که تازه واردین اول از نظافت شروع می کنن وکم کم که کار یاد گرفتن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی وسط حرفش پرید و گفت: ارتقاء مقام پیدا می کنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه فرناز بخواهد چیزی بهش بگه یکی صداش کرد و اونم رفت از هستی خوشم اومده بود به نظرم دختر خونگرم و مهربونی اومد دیگه ساعت کاری تموم شده بود و یه عده رفتند خونه هاشون و یه عده که شامل من و فرناز و هستی و گلی بود موندن که همینجا ناهار بخورن من بلا تکلیف وایساده بودم که دستی محکم خورد به شونه ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجایی دختر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به صورت هستی خیرم شده غش غش خندید و گفت: حالا به جایی هم رسیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به کجا باید میرسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاش رو بالا انداخت و گفت: من چه بدونم تو دوساعته تو فکری میگم اینقدر فکر کردی به جایی هم رسیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فهمیدم دستم انداخته خندیدم و صادقانه گفتم: ناهار ندارم و توش موندم که بیام تو اتاق واسه ناهار یوخده ضایع است یا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم با صدای بلند خندید و گفت: همین! بیا بابا یه چی گیر میاد تو بخوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فرناز اومده که می گفت: تیارا... هستی ... کجا موندین دخترا؟؟؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهار خورده و نخورده پرسیدم: آ... میگم... شب ها کی اینجا می مونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی دستش رو بالا گرفت و با هیجان گفت: ما!... آقا ما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرکتش خنده ام گرفت فرناز پرسید : چطور؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب می دونم که خیلی پررو ام خانم امجد که باهاتون حرف زد در مورد شب ها خواستم بدونم کی شب ها کنارمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز چپ چپ نگام کرد و گفت: مگه قراره اینجا بمونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم ریخت... یا خدا ... نکنه نمی خواد بذاره اینجا بمونم... منکه پول نداره کرایه خونه بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو میای پیش خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوووووووووووووون؟!.... پیش خودم... عقل آکبندم تازه کار افتاد زحمت کشیدم البته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پیش شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تیارا!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه فرناز جون نمی خوام مزاحم بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرف ها چیه دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه مظلومانه به هستی کردم اون هم انگار منتظر یه اشاره بود چون پرید وسط و گفت: وای فرناز جون آخه مگه من چه هیزم تری به شما فروختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز یه لحظه هنگید و حیرون هستی رو نگاه کرد اونهم ادامه داد: حالا بعد یه مدت که یکی پیدا شده که شب ها کنار من بمونه شما بخیلی می کنی... خوب ماشاءالله شووور داری دسته بیل... اهم ... نه ... دسته گل خوب این نی قلیون رو می خوای چکار بذارش ور دل من بدبخت که شب ها عین چی از ترس به خودم نلرزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز بر و بر هستی رو که پشت هم حرف قطار می کرد نگاه می کرد منم از فرصت استفاده کردم و حرف دلم رو زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه فرناز جون من خونه شما معذب میشم خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی ادامه حرفم گفت: آره دیگه پسر مجرد هم تو خونه داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هان!... پسر مجرد ... دیگه عمرا برم اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز نگام کرد و گفت: دلم رضا نمیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که دیدم یکم نرم شده خودم رو عین گربه چکمه پوش کردم ( مواقعی که مظلوم می شد.) و گفتم: خوااااااهش.... اینطوری راحت ترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز پوفی کرد و باشه ای زیر لب گفت بیچاره جوری که من و هستی دوره اش کردیم مگه راه دیگه ای هم داشت گلی که این مدت ساکت بود و فقط گوش می کرد یهو خندید و گفت: این هستی ورپریده خودش کم بود یه یار کمکی هم براش رسید.خدا عاقبتمون رو به خیر کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی غش غش خندید و دست من رو گرفت و گفت: بیا بریم بهشتمو نشونت بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالش راه افتادم از یک گوشه سالن چند تا پله می خورد و یه حالت نیم طبق داشت رفتیم بالا دو تا اتاق بود هستی سمت یکی از اتاق ها رفت و به اون یکی اشاره کرد و گفت: اینجا اتاق عروس عروس هامون رو اینجا صافکاری می کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر هر خندید و در اتاقی رو باز کرد و با داد گفت: اینم از بهشت من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک اتاق نسبتا بزرگ بود که خیلی خالی میزد یه تخت معمولی رو همین جور یه گوشه گذاشته بود یک موکت قرمز کف اتاق انداخته بود یک فرش اریب هم وسطش انداخته بود یه تلوزیون 14 اینچ کوچولو هم روی یه چارپایه چوبی گذاشته بود و یک سی دی پلیر زهوار در رفته هم زیرش بود. بهترین قسمت اتاق پنجره بزرگی که پرده های سفید حریر داشت و منو یاد خونمون می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دیگه خوردیش حالا خوبه وسیله ای توی این اتاق نیست تو اینطوری زل زدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم و سعی کردم بغضی که با یادآوری خونه تو گلوم نشسته بود رو نادیده بگیرم گفتم: به! به! حالا این بهشت رو با من شریک نمی شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی با لودگی گفت: اگه قول بدی چشم بد بهم نداشته باشی در موردش فکر می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتی به بازوش زدم و گفتم: گمشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی نچی کرد و گفت: نذار مهارت های رزمی ام رو به نمایش بذارم که زنده از این اتاق بیرون نمی ری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برم وسایلم رو از خونه خانم امجد بیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه فرناز اجازه بده با هم میریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و و گفتم: بهتره بریم پایین شاید کارمون داشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی هم موافقت کرد و هر دوتا مون رفتیم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه داشتم می رفتم سراغ مشتری که فرناز یهو جلوم سبز شد و گفت: قرارمون که سر جاشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب برو به کارت برس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی این شش ماهی که اینجا بودم حسابی تو کار پاکسازی پیشرفت کرده بودم و حالا فرناز با خیال راحت مشتری ها رو می سپرد دستم رفتم کنار مشتری و یه خوش و بش مختصر باهاش کردم و تند و تند وسایلم رو روی میز کوچیک کنار دستم چیدم. از تمیز کردن پوستش شروع کردم بعدم یه ماسک گذاشتم رو صورتش و دو تا پد هم رو چشماش و بخور رو بالا سرش روشن کردم و گفتم: 20 دقیقه باید پوستتون بخور بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو مختصری به نشانه فهمیدن تکون داد و منم دست هام رو توی جیب اونیفورمم فرو کردم و رفتم سراغ هستی که داشت تند و تند یه مشتری رو بند می انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا نمیشه نری؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی- چه بی انصافی تو دختر ننه بابامن ها دلم تنگ شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس زود بیا ... تو که می دونی توی این مدتی که نیستی باید برم خونه فرناز جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از کار کشید و یه آینه کوچیک داد دست مشتری و گفت: ببینید خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با دقت صورتش رو برانداز کرد و زیر لب تشکری کرد و بلند شد نشستم سر جاش و گفتم: هستی باشه!... زود میای دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گمشو من 6 ماهه نرفتم خونمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که میدونی درد من چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی بهم زد و گفت: واسه همین دارم میرم گم و گور شم که دردت دوا شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بمیری الهی ... اینطوری دردم دوا میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا به من چه مگه من دکترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ورچیدم و به حالت قهر روم رو برگردوندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اووووه نگاه چه قیافه ای هم گرفته... بالاخره که چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم و با صدا دادم بیرون و گفتم: خودمم نمی دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ نچی کرد و گفت: بالاخره که باید تکلیفت رو با فرناز روشن کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چه جوری ؟ اونها که حرفی نزدن که من ردش کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون دهنت واسه چیزی که اصلا مطرح نشده غصه می خوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعتم کردم و گفتم: من برم به مشتری برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین برداشتن وسایلم مدام غرغر می کردم که هستی یهو جوش آورد و لباسش رو کوبید رو ساک و داد زد: اههههه... خف بزن دیگه تیارا! ... سرم پوکید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا خودآگاه ساکت شدم که هستی گفت: آخیششش چه سکوتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تی شرتم رو مچاله کردم و پرت کردم طرفش اونهم رو هوا قاپیدش و گفت: همه اش یه هفته است اینقدر به خودت سخت نگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم و گفتم: اصلا حوصله فرشاد رو ندارم پسره لوس با اون دماغ عملیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی- به این بدیا هم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- إإإإإإإإإإإإإإإإ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی قیافه متفکری به خودش گرفت و گفت: البته در اسکل بودنش شکی نیست اگه نه که از توی اسکل خوشش نمی اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من نفهمیدم تو دوستی یا دشمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد کنارم وایساد و موهام رو زد پشت گوشم و گفت: من فقط می خوام بهت بگم که تو باید با آدم های اطرافت کنار بیای کسی مجبورت نکرده از فرشاد خوشت بیاد پس بیخودی حرص نخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست می گفت... شاید من بیخودی شلوغش کرده بودم... ولی هر چی که بود واقعاً فرشاد رو نروم بود و می دونستم که تحمل ندارم یه هفته تمام خانمی کنم و چیزی نگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا هم پاشو دختر خوب وسایلت رو جمع کن که بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای گفتم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم امروز طبق روال معمول عصر پنج شنبه دیگه آرایشگاه رو تعطیل می کردیم تا صبح شنبه هستی هم با ما می اومد تا برسونیمش ترمینال ساک بدست رفتیم پایین و به سفارش هستی سعی کردم از قیافه ام معلوم نباشه ناراحتم تا فرناز ناراحت نشه سوار ماشین پژو 405 فرناز شدیم و رفتیم سمت ترمینال موقع خداحافظی محکم بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم: مواظب خودت باش و حسابی خوش بگذرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سخت نگیر تیارا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه اینکه خیالش رو راحت کنم گفتم: قول میدم حسابی از نبودت استفاده کنم و خوش بگذرونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش به خنده باز شد و گفت: می دونم که خیلی نامردی شک ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز گفت: بدو دختر جا می مونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی گونه فرناز رو هم بوسید و خداحافظی کرد و رفت ما هم رفتیم سمت خونه فرناز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که از در رفتیم داخل خونه فرشاد عین عجل معلق سر رسید: سلام تیارا خوبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اووووووفف من مرده این پسر خاله شدنشم هر چی هم فکر می کنم یادم نمیاد که باهاش چایی خورده باشم. زوری یه سلام خشک و خالی بهش کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز- فرشاد خاله ساک تیارا رو می گیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشم رفت سمت آشپزخونه تو عمل انجام شده قرار گرفتم و قبل از اینکه عکس العملی انجام بدم دست فرشاد به بهانه گرفتن ساک اومد رو دستم با عصبانیت دستم رو پس کشیدم که ساک افتاد فرناز برگشت و گفت: چی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشاد- هیچی خاله ساک افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به! به! چه توضیح قانع کننده ای هم داد چشم داشت خودش دید که افتاد اگه راست میگی بگو چرا افتاد ساک رو برداشت و یه لبخند از نظر خودش دختر کش و از نظر من چندش زد و بردش توی اتاقی که هر از چند گاهی به عنوان مهمان توش اتراق کرده بودم منم مجبوری رفتم دنبالش ساک فسقلی منو گذاشت روی تخت و گفت: خوب چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشاد- منم خوبما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کی حال تو رو پرسید آخه دیلاق اونهم که دید جوابش رو نمیدم چشم غره ای بهم رفت و از اتاق زد بیرون به من چه خود درگیری مزمن داره چکارش کنم یه نیم ساعتی خودم رو تو اتاق سرگرم کردم ولی خوب نمی شد که نرم کمک فرناز به اصرار فرناز لباس عزام رو درآورده بودم ولی هنوز هم دلم نمیومد که رنگ خیلی روشن بپوشم واسه همین یه تونیک قهوه ای آستین بلند و یه شلوار مشکی پوشیدم و یه شال مشکی هم انداختم روی سرم و رفتم تو آشپزخونه فرناز داشت مرغ خورد می کرد و فرشاد هم پشت میز نشسته بود و سالاد درست می کرد الحق هم بهش می اومد با اون ابروهای برداشته و دماغ عملی خانومی بود برای خودش گفتم: کمک نمی خوای فرناز جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه کمک فرشاد سالاد درست کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باع! همینو کم داشتم حالا یکی بیاد نیش اینو جمع کنه چاره ای نبود نشستم به پوست کردن خیارا یه ده دقیقه ای که گذشت کم کم حس کردم دیگه حوصله نگاه های خیره فرشاد رو ندارم اومدم بزنم تو پرش که آقا حمید (شوهر فرناز) و حامد (پسرشون) پیدا شد با اومدن اونها گل از گلم شکفت سلام بلند بالایی کردم و دستی به سر حامد کشیدم و لپش رو ماچ کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمید- سلام تیارا خانوم پارسال دوست امسال آشنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار دارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز دست هاش و شست و با آقاشون سلام و احوال پرسی کرد و حامد رو بوسید و گفت: خوب چی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو حامد پنچر شد و گفت: باختیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمید- ولی خیلی بازی قشنگی بود پسرم عین رونالدو بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز با شیفتگی گفت: قربون پسرم غصه نخوریا مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد اخم هاش رو کرد تو هم و گفت: نامردی کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشاد- آررررره ... شما که عند بازی بودید... فقط داوربه نفع اونها گرفت ... باد نمی ذاشت و زمین کج بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم های حامد بیشتر رفت تو هم دستش رو گرفتم و دم گوشش گفتم: به حرف این دراز گوش ندیا این بخواهد توپ رو شوت کنه پاهاش می پیچه تو هم می خوره زمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد غش غش خندید و گفت: آرررره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز گفت: برید دو تا تون دوش بگیرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام زیر نگاه های خصمانه فرشاد کوفتم شد واسه همین ظرف ها رو تند و تند شستم و عذر خواهی کردم و به بهانه خستگی رفتم اتاقم و دراز کشیدم و نا خودآگاه خوابم برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس اینکه کسی کنارم نشسته یهو سیخ تو جام نشستم با دیدن سیاهی که درست یه قدمیم بود خواستم جیغ بزنم که یهو جلوی دهنم و گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جیغ نزنی ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا دیگه واقعا دلم می خواست جیغ بزنم آخه این فرشاد گور به گور تو اتاق چه غلطی می کرد سرم رو تکون دادم که یعنی باشه جیغ نمی زنم دستش رو با احتیاط از رو صورتم برداشت سریع بهش توپیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم هست داری چکار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغ خواب رو روشن کرد نورش یه لحظه چشمم رو اذیت کرد دماغم رو چین انداختم و گفتم: برو بیرون تا جیغ نزدم همه بریزن اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواستم بفهمی که بدست آوردنت خیلی هم واسم سخت نیست ولی منتظر می مونم تا سر عقل بیایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت تهوع بهم دست داد پسره احمق بیشعور گفتم: برو گمشو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیش خند زد و از اتاق رفت بیرون هر چی بهش فحش میدادم دلم خنک نمی شد تقصیر خودم بود باید در اتاق رو قفل می کردم پا شدم درو قفل کردم و دوباره دراز کشیدم ولی هر کاری می کردم خوابم نمی برد خیلی کفری بودم این از اولین شب اقامت خدا باقیش رو ختم بخیر کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود از خواب بیدار شدم و آبی به دست و روم زدم که برم سرکار یه جورایی ذوق مرگ بودم بعد از اون شب کذایی و جمعه کوفتی حالا بیرون رفتن برام از هر چیزی بهتر بود فرناز خواب آلود و پف کرده بیرون اومد و خمیازه ای کشید و گفت: بیداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم یه جواب پ ن پ بدم که دیدم او زشته گفتم : بله شما چرا هنوز آماده نشدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کش و قوسی به خودش داد و گفت: باید یه سر برم مدرسه حامد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس من میرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد ورفت دستشویی منم فی الفور بدون خوردن صبحانه زدم بیرون که یه وقت با اون زرافه چشم تو چشم نشم خوشبختانه از خونه فرناز اینا تا آرایشگاه رو راحت می شد با اتوبوس رفت تا رسیدم حدودای هفتی می شد. خواستم کلید هام رو در بیارم که رژلبم افتاد بیرون و قل خورد تو پیاده رو همین جور خم خم رفتم دنبالش که خورد به یه جفت کفش سیاه براق و متوقف شد خواستم رژ رو بردارم که اون زودتر برش داشت و منم بی اختیار هماهنگ با حرکت دستش سرم و گرفتم بالا واییییییییی مامانم اینا چه خوشتیپ یک کت شلوار مشکی تنش بود که معلوم بود از اون مارک دارهاست صورتش معمولی بود نمی شد گفت خوشگله ولی فوق العاده خوشتیپ و خوش هیکل بود یه چند دقیقه ای با لبخند به من نگاه کرد و وقتی دید من عین این مونگولا زل زدم بهش گفت: فکر کنم این مال شماست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشاءالله صدا مردونه خودم رو جمع و جور کردم حسابی خیط کاشته بودم و می دونستم حالا صورتم از خجالت قرمز شده رژلب رو از دستش گرفتم و اونقدر یواش تشکر کردم که خودمم به زور شنیدم بعدم تا اونجا که می تونستم به سرعت از جلوش غیب شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعتی که کلا از من بعید بود در آرایشگاه رو باز کردم و بدون اینکه به پشت سرم نگاهی بندازم پریدم داخل ... ای خداااااااا... آخه این چه گندی بود زدی دختر... خوشم باشه ... محو جمال طرف شده بودییییی؟!.... حالا خوبه از این خوشگل چشم رنگی ها نبود!... ولی خداییش خوشتیپ بود... یعنی خااااااااااک تیارا... همین الان در مغزت رو گل بگیر... خودم رو تو آینه نگاه کردم... قرمز شده بودم بد رقم... یهو رفتم تو نخ خودم... ابروها که کلفت و به قول هستی پاچه بزی البته مرتبشون می کردم ولی بعد از مرگ مامان و بابا دیگه دست نزدم... چشم ها مااااااااچ بهترین عضو چهره درشت و یکم البته یه کوچولو خمار بیشتر از کشیده بودن درشت ... مژه ها که با یکم ریمل حرف نداشتن... بینیمم که به قول مامان مریمم یه نخود دماغ که بیشتر نیست ... آخه اینم لب ما داریم یه ذره چی می شد ما هم از این لب گوشتی ها داشتیم خوب دیگه قسمت نبود تو فاز عمل و اینها هم که نیستم خصوصا بعد از اینکه سعادت آشنایی با فرشاد رو پیدا کردم ... موهامم که مشکی با پوست سفید... به به به چه شود دیگه خودم از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه... زیبای خفته نیستم ولی خدا رو شکر اونقدر بهره ای از زیبایی بردم که نشه بهم گفت زشت آخ که اگه به بابا تایمازم رفته بودم بغیر از ابروهای کلفت و کشیده اش چیز دیگه ای از ظاهرش رو به ارث نبرده بودم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه 2 ساعته خودت رو تو آینه برانداز می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گلی از جا پریدم: وووووویییییییی ... تو کی اومدی ترسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من والا تا اونجایی که جا داشت با سر و صدا اومدم داخل ولی شما چنان محو جمالت شده بودی که متوجه نشدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هام رو بالا انداختم و کلاً بی خیال اون مرد خوشتیپ و قیافه ام و گلی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص به کابینت تکیه دادم و به بخت بدم لعنت فرستادم حالا آنفولانزا گرفتنت چی بود حمید آقا ... یه نفس عمیق کشیدم بلکه حرصم یکم خالی شه... که ... نه ... توفیری نداشت.. دستم به این هستی برسه گوشیش رو هم خاموش کرده نامرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم سوپ ریختم تو کاسه و گذاشتم تو سینی و بردم تو اتاق فرناز داشت دستمال خیس می ذاشت رو پیشونی حمید آقا با دیدن من با ناراحتی گفت: هنوز تبش قطع نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوپ رو گذاشتم کنار دستش و گفتم: فرناز جون خوب میشه همین الان دکتر براش آمپول زد قرار نیست که معجزه بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به صورت بر افروخته حمید آقا انداختم بنده خدا واقعاً حالش بد بود اونوقت من عزا گرفته بودم که چرا فرناز گفته که صبح با فرشاد برم تا آرایشگاه الحق که خیلی بچه بودم دستم رو گذاشتم رو شونه فرناز و گفتم: این سوپ رو بده بخوره الان داروها تاثیر میذاره و تبش میاد پایین دیدی که دکتر گفت یه سرما خوردگی ساده است باید دوره اش رو طی کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز بهم لبخندی زد و تشکر کرد از اتاق اومدم بیرون فکرم درگیر اون مرد غریبه بود بعد از جریان اون روز چندبار دیده بودمش با اینکه هیچ حرکتی از جانبش ندیده بودم و احتمال میدادم محل کارش اون اطراف باشه ولی یه چیزی تو ذهنم ربطش میداد به خودم و منم هر بار تلاش میکردم این ذهنیت مسخره رو از خودم دور کنم نگام افتاد به حامد که با اخم های تو هم داشت تی وی میدید رفتم کنارش نشستم و موهاش رو بهم ریختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه چرا قنبرک زدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب بازی پرسپولیس و مس کرمانه بابا نمی تونه ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: اشکال نداره تو میری نتیجه رو بهش میگی دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی حالش بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفت واقعا نگران باباش بود دلم هوای مامان و بابا رو کرد اون هفته نتونسته بودم برم سر مزارشون و خیلی دلتنگ شده بودم دستم و انداختم دورگردنش و گفتم: نه عزیزم سرما خورده همین!... الانم یه کوچولو تب داره که زود خوب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و دوباره محو تلوزیون شد گذاشتم تو حال خودش باشه پا شدم که یه چیزی واسه شام درست کنم داشتم تو کابینت ها سرک می کشیدم که فرشاد اومد تو آشپزخونه و گفت: شام چی داریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه پررو... واسه تو کوفت ... چیزی نگفتم و مشغول بازرسی یخچال شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تو ام ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکارانی!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دماغش رو چین داد... می دونستم از ماکارانی متنفره ... یه بار از فرناز شنیده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از قصد داری این کارو می کنی نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم کار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوای حرص منو دربیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی تفاوتی نگاش کردم و گفتم: اونقدر مهم نیستی که بخوام وقت بذارم و حرصت رو دربیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه رسماً از عصبانیت کبود شد زیر لب گفت: حالا می بینی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست های مشت شده از آشپزخونه زد بیرون و نمی دونم چکار کرد که داد حامد رو هم در آورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام رو آماده کردم و فرناز رو هم صدا زدم که بیاد بخوره به حامد گفتم: برو فرشاد رو صدا بزن بیاد شام ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم دارم میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند گوشه لبش بود نمی دونم چه نقشه ای تو سرش بود ولی هر چی که بود میدونستم میذارتش واسه فردا صبح و امشب همه جا امن و امانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دماغم رو چین دادم و به حرکت نمایشی فرشاد که در جلو رو برام باز می کرد چشم دوختم ... زرافه!... با اون صدای تو دماغیش که به گمانم ره آورد دماغ عملیش بود گفت: بفرما تیارا خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راهم رو کج کردم که برم عقب بشینم که صدای فرناز از پشت سرم باعث شد که برگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تیارا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گذاشت روی سینه اش یه نفس عمیق کشید تا حالش جا بیاد، فکر کنم دنبالمون دویده بود دستش رو دراز کرد و گوشیم رو گرفت طرفم: بیا ... اینو جا گذاشتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گرفتم و گفتم: وای فرناز جون چرا اینقدر به خودت زحمت دادی منکه کسی رو ندارم به من زنگ بزنه مهم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم شاید لازم داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش رو بوسیدم و ازش تشکر کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تشریف نمیارید خانوم دیرمون شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز منتظر نگام کرد جلوی اون که نمی تونستم برم عقب بشینم و بچه خواهرشو راننده به حساب بیارم خصوصاً اینکه فرشاد هم در جلو برام باز کرده بود و همون طرف ایستاده بود و دستش به دستگیره در ماشین بود حرصم گرفت ولی چاره ای نبود رفتم نشستم نیشخند فرشاد بیشتر کفرم رو در می آورد فرناز دستی تکون داد و رفت داخل و فرشاد راه افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خوام برسونمت ... سونمت.... سونمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاو بترکونمت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوووووووووووووف اشکین، آهنگ هاش هم مثل خودش نچسبن با صورت بغ کرده نشسته بودم و داشتم به بخت بد خودم لعنت می فرستادم که اینهمه شهر چرا فرشاد باید اینجا قبول شه و اینهمه خوابگاه چرا باید عین این تیتیش مامانی ها باید بیاد خونه خاله اش تلپ شه که باز نطق آقا باز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این آهنگ بدت میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روزه سکوت گرفتی؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خوب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پخش رو خاموش کرد و گفت: حالا که حرف نمیزنی گوش کن چون من حرف دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو بغل زدم و نفسم رو با صدا بیرون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین تیارا خودت خوب میدونی که من می خوامت پس بهتره که با من باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه خیلی روش زیاد شده!... چرخیدم سمتش و با تشر گفتم: و اگه نباشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی فکر کردی؟ یه بچه یتیم که بیشتر نیستی ... نه پدری نه مادری یه دختر بی کس و کار که از قضا شاگرد آرایشگاه خاله امم هست اینهمه غرور چیه من دارم بهت یه جورایی لطف می کنم تازه منکه نمی خواهم با هات ازدواج کنم هیچ دلم نمی خواد به خاطرت با خانواده ام مشکل پیدا کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و با لحن چندش آوری گفت: ولی خوب از خوشگلی تو هم نمیشه گذشت یه مدت با همیم و بعد هم تو رو به خیر و مارو به سلامت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنم از اینهمه وقاحت باز مونده بود سردم شد و پوستم دون دون شد حرف ها تا نوک زبونم می اومد و برمی گشت بغض داشت خفه ام می کرد فقط تونستم داد بزنم: نگه دار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندشناک خندید و گفت: رسیدیم! نمی گفتی هم نگه می داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که ایستاد خودم رو از ماشین انداختم بیرون خواستم بدوم طرف آرایشگاه که صداش میخکوبم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رو حرف هام فکر کن تیارا قول میدم لذتشو ببری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مورد من چی فکر کرده بود که حالا اینجا اینطوری وقیحانه همچین پیشنهادی داشت بهم میداد برگشتم ایستادم جلوش و زل زدم تو چشماش لبخند زد قبل از اینکه لبخندش عمیق تر شه کشیدم بیخ گوشش جوری که از صداش خودمم جا خوردم با چشمای قرمز عصبانیش نگام کرد پره های بینیش گشاد شده بود و نفس نفس می زد ازش ترسیدم ولی قبل از اینکه بکشم عقب پس سرم سوخت موهام رو با کلیپس بسته بودم و این دردش رو بیشتر می کرد چونه ام لرزید ولی نمی خواستم جلوش گریه کنم داد زد : دست رو من بلند می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رفت بالا چشام رو بستم ... با صدای آخ فرشاد چشام رو باز کردم موهام رو ول کرده بود و با یکی دست به یقه ااااااا اینکه همون آقا خوشتیپه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زورت رو به دختر نشون میدی نظرت چیه که زور بازوت رو روی من امتحان کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دور و برم انداختم صبح به اون زودی مرغم پر نمی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا خوشتیپه فرشاد رو هول داد و اونهم خیلی راحت پخش زمین شد بعدم آروم یقه کتش رو به صورت نمایشی از هیچی پاک کرد خندم گرفت ... اسکل کرده بود فرشاد.... حقش بود فرشاد هم انگار فهمیده بود نباید با طرف درگیر شه پاشد و با یه خونسردی عجیب رو کرد به منو گفت: می دونستم که یه غربتی بی پدر و مادر مثل تو حتماً سرو گوشش می جنبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا هفت نسل این ور و اون ورم آتیش گرفته بود خاااااک تیارا که همیشه سر بزنگا لال میشی نگام افتاد به اون تا بنا گوش سرخ شدم یه لحظه تو چشای اشکیم نگاه کرد و حمله کرد به فرشاد قبل از اینکه فرشاد حرکتی بکنه مشت بزرگش نشست رو بینی عملیش و من به این فکر کردم که باید دوباره عملش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشاد دستی به بینی پر خونش کشید و داد زد : هوییییییییییییییی یابو چته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینو زدم که حرف دهنت رو بفهمی و در مورد تیارا درست صحبت کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهام یه متر پرید بالا.... جاااااااااااان! ..... گفت تیارا؟!..... اسم منو از کجا میدونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راه بیفت تیارا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کلا هنک کردم یه چند ثانیه عین مونگولا بهش زل زدم که با حرص صدام زد: تیارا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشاد شروع کرد به بد و بیراه گفتن کم کم یه دو سه نفری توجهشون داشت بهمون جلب می شد دوباره صدام کرد: تیارا بیا دیگه دختر بعدا برای فرناز خانوم توضیح میدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشتم از زور تعجب خفه می شدم این یارو کی بود که از همه جیک و پوک زندگی من خبر داشت دنبالش راه افتادم می دونستم که اگه منم آرایشگاه رو باز نکنم گلی تا نیم ساعت دیگه این کارو می کنه و واسه همین نگرانی از این بابت نداشتم یه خیابون بالاتر به یک پژو پارس مشکی اشاره کرد و گفت: سوار شو الان میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم و رفتم نشستم اونهم جلو دو دقیقه بعد خودشم اومد یه اب پرتقال پاکتی گذاشت کف دستم و و گفت: یکم بخور رنگت پریده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این خودمونیتت تو حلقم زل زدم بهش اونقدر سوال یهو به مغزم هجوم آورده بود که نمی تونستم درست و پشت هم کلمات رو برای پرسیدنشون ردیف کنم لبخند کجی زد و گفت: آویدم ... آوید رضایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آویدی که باش حجم ذره ای قلب من چرا بیخود افزایش پیدا کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همه چیز رو برات توضیح میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا زبون بستم!... واسه چی حرف نمیاد تو دهنم ... چت شده تیارا... بکن اون چشم های گور به گوریت رو از پسر مردم... خم شد طرفم با نگرانی تو چشمام خیره شد و پرسید: چیزیت شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه نفی تکون دادم بازم یه لبخند نیم بند زد نکنه نمی تونه کامل بخنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما کی هستید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این الان من بودم؟! نه پس لال نشدم خدا رو شکر روبرو نگاه کرد و فرمون رو میون دست هاش فشرد و گفت: من نوه عموی خانم امجد هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوه عموی خانم امجد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوهومی کرد و گفت: خیلی عجیبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- محل کارتون این دور و براست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو انداخت بالا که یعنی نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این دور و برا زندگی می کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم سرشو تکون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم امجد شما رو فرستاده تا دور را دور مواظب من باشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش گرفت: نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی شدم خواستم بگم پس چرا همیشه همین جا پلاسی ولی خانومی کردم و گفتم: پس چرا همیشه همین دور و برایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواهم مطمئن شم که کسی به با ارزش ترین چیز زندگیم بد نگاه نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله؟؟؟؟!!!!!!! دیگه رسما گرخیده شدم بدون اینکه نگام کنه گفت: فکر کنم دیگه بهتره بری سر کارت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیجم خدا... این چی گفت؟ گفت با ارزش ترین؟ گفت برم؟ چرا چشم های قهوه ایش انگار اشکیه؟ چرا لبخندش نصفه نیمه است؟ نکنه یارو سکته ایه؟ چی میگی تیارا خل شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان برو بعد همه چیز رو برات توضیح میدم آب میوه ات رو هم نخوردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به آب میوه گرم شده میون دست های عرق کرده ام انداختم ... چی بهش میگن هم رفتی همینه دیگه ... یادم نیست.. گذاشتمش رو داشبورد و بی حرف پیاده شدم در ماشین رو بستم و خم شدم و از توی شیشه ماشین فقط گفتم: ممنون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین و راه افتادم نگاهم به ال استار های سفید مشکیم بود و فکرم حول و حوش آوید... این اوید رضایی که نوه عموی خانم امجد بود و من با ارزشترین چیز زندگیش... یه جورایی هیچیش تو کتم نمی رفت نه اون لبخند نیمبندش نه اینکه من واسش ... پووووف ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ گوشیم از جا پریدم و با دیدن اسم فرناز روی صفحه گوشی یهو صحنه دعوای آوید و فرشاد تو ذهنم تداعی شد نکنه این فرشاد دهن لق رفته پیش فرناز چغلی کرده و هزار تا حرف مفت زده با استرس اوکی کردم که الو تو دهنم ماسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو! تیارا کجایی تو دختر؟! تو که خیلی وقته راه افتادی چرا آرایشگاه نیستی؟ نمیگی دلم هزار راه میره ؟! گلی نیم ساعته پشت در علاف توئه کلیدش رو جا گذاشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جواب تمام ابراز نگرانی هاش مختصر و مفید گفتم: ببخشید فرناز جون نزدیک آرایشگاهم الان می رسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خداحافظی زوری کردم و قطع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هام رو تند کردم و سعی کردم فکر آوید رو عقب بزنم این مرد هر کی که بود بهتر بود زیاد بهش نزدیک نشم و اولین کاری هم که در این مورد باید می کردم این بود که بهش فکر نکنم از دور چشمم افتاد به گلی سرش پایین بود و داشت با نوک پا به یه چیز خیالی ضربه می زد با سلام من سرش رو بالا آورد و با نارضایتی گفت: خدا هیچ وقت آدمو اسیر دست شما چغله بچه ها نکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خنده ام گرفت گفتم: اووووووه انگار حالا خودش چند سالشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون داد گفت: حالا در باز می کنی یا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاری که گفت رو انجام دادم و رفتیم تو طبق معمول مشغول تمیز کاری شدیم تا کم کم مشتری ها از راه برسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی پرسید: امروز فرناز نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچی کردم و توضیح دادم: بنده خدا حمید آقا خیلی مریضه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی گفت: ان شاءالله که بهتر بشه پس امروز حسابی دست تنهاییم آخه هستی هم نیست و فاطیما هم مرخصیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکال نداره ناهید که امروز میاد سه نفری از پسش برمیایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام طول روز با استرس کار کردم با اینکه آرایشگاه شلوغ بود و بخاطر تعداد نفرات کم کارمون زیاد ولی نمی تونستم به این فکر نکنم که چطور شب برم خونه و با فرشاد رو برو شم خصوصا با اون مشت آخری که خورد و این احتمال که حتما سر و صورتش کبود و ورم کرده است با تصور اینکه جلوی جمع بخواد بگه که با دوست پسر من دعوا کرده یخ بستم از فرشاد بعید نبود که بخواد یه همچین دروغ شاخداری بگه اما بالاخره که چی باید می رفتم و پی همه چیزو به تنم می مالیدم طرفای ساعت 7 بود که گلی جارو رو یه طرف انداخت و دو تا مشت آروم به کمرش کوبید و رو به منو ناهید گفت: وای خدا از خستگی مردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهید لباسش رو عوض کرد و خداحافظی مختصری کرد و رفت کلا ناهید و فاطیما خیلی کم حرف بودن و با ما قاطی نمی شدم فقط می دونستم جفتشون متاهلن و بچه دارن واسه همینم هیچ وقت با ما تو آرایشگاه ناهار نمی خوردن و می رفتن به خونه زندگیشون برسن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تیارا معلومه خیلی بهت خوش گذشته نمی خوای بری خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم آره جون تو چه خوشی هم گذشته جوابی به گلی ندادم پا شدم لباس عوض کردم و بعد از خداحافظی با گلی رفتم سمت ایستگاه اتوبوس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی نیمکت سرد نشستم و مشغول بازی با انگشتام شدم فکرم رو روی بند بندشون متمرکز کردم هر چند بازم ته تهای ذهنم دنبال بهانه های جور واجور واسه فرناز می گشتم فرناز جون فرشاد داره خالی می بنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا فرناز جون منو این حرف ها ازت توقع نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز جون به پیر به پیغمبر من روحمم خبر نداره این یارو کیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تیارا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر نگشتم ببینم کیه صداش رو همین امروز صبح شنیده بودم با این تفاوت که تن اون یکی دستوری و این یکی یه جورایی نرم و مردونه بود کنارم نشست حضورش بدجوری حس می شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه نگام کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و چرخوندم ولی به چشماش نگاه نکردم نگاهم رو دوختم به یقه لباسش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواستم بگم اگه اشکالی نداره فردا آممممم خوب چطور بگم راستش باید باهات حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در چه مورد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه لطف کنی یه روزت رو به من اختصاص بدی خودت می فهمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینید آقای رضایی من خیلی ازتون ممنونم که امروز صبح جلوی فرشاد در اومدید ولی دلیلی نمی بینم باهاتون قرار بذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاش تو هم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی میگی من بخاطر امروز صبح می خوام بذارمت تو معذورات که ... چی میگی دختر .. قرار کدومه ... من فقط می خوام باهات حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه بخواهم جوابش رو بدم اتوبوس رسید و منم بی معطلی خودم رو انداختم توش از جاذبه عجیب مرد غریبه فرار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه که رسیدم سکوت دلچسبش یه جورایی خیالم رو راحت کرد مستقیم رفتم سمت آشپزخونه فرناز در حال آشپزی داشت یه ترانه زیر لب زمزمه می کرد سلام کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام به روی ماهت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس معلومه فرشاد قشقرق به پا نکرده برای اولین بار تو این مدت ازش ممنون شدم هر چند که هنوزم بخاطر اون حرف هایی که صبح بهم زد دلم می خواد خرخره اش رو بجوام ولی خوب ظرفیتم واسه امروز تکمیل بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمک نمی خواهی فرناز جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم خسته ای برو یه آب به دست و روت بزن بیا برات یه چیزی بیارم بخوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حمید آقا چطوره؟ بهتر شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرناز چتری های رنگ کرده اش رو عقب زده و گفت: بهتره خدا رو شکر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اتاق بیخودی هی ذهنم کشیده می شد طرف آوید یعنی چکارم داشت؟! چی می خواست بگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستی گور به گور ذلیل شده چقدر دلم برات تنگ شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی غش غش خندید و گفت: اره جون خودت دختر تو عفت کلام نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بغلش کردم و محکم ماچش کردم و هستی دوباره قهقهه زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبرتونه کل آرایشگاه رو گذاشتید رو سرتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و انداختم دور گردن گلی و اون رو هم کشیدم به سمت خودمون و گفتم: جمال گل گلیت رو عشقه گلی خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی دستش رو فشار داد تخت سینه ام خودشو ازم جدا کرد و گفت: گمشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به هستی ادامه داد: زود برو وسایلت رو بذار سر جاش که امشب عروس داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رو جفت چشام گلی خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جفتتون خلین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هستی رفتیم بالا دل تو دلم نبود که همه چیز رو واسش تعریف کنم ولی خوب خیلی هم بد نمی شد که یکم سر به سرش بذارم هستی که دید همینجوری زل زدم بهش از توی ساکش یه شال آبی رنگ در آورد و پرت کرد طرفم و گفت: بیا اینم سوغاتیت حالا حرف بزن می دونم که همه حرفات بیخ گلوت mp3 شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عاشق شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه کاری بود هستی با چشای گرد شده اومد نزدیک و زل زد تو چشام و قبل ازینکه بخوام از اینهمه متعجب کردنش لذت ببرم محکم کوبید پس کله ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک بر سر همه اش یه هفته ولت کردم رفتم ها چه کولی بازی هم در آورده بودا من از فرشاد خوشم نمیاد و من نمی تونم و من ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می گی واسه خودت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس گردنی دوم که اومد سمتم سریع جاخالی دادم و گفتم: چته تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چته،تو این هفته مگه فرشاد چکار کرد که زرت عاشق شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا کی گفت من عاشق فرشاد شدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا اونجا که من یادم میاد مرد دیگه ای دور و برت نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق یه غریبه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی که دیگه امپرش چسبیده بود داد زد: تیارا به مولا درست مثل بچه آدم حرف زدی زدی نزدی می زنمت که بمیری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از واج آرایی بی هوای هستی خندم گرفت ولی دیگه اذیت کردن بس بود دستش رو گرفتم و رو لبه تختاون نشستیم و من همه چی رو از روز افتادن رژلب تا شب ایستگاه اتوبوس تعریف کردم هستی گیج و ویج منو نگاه کرد و گفت: حالا می خواهی چکار کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خواهم بی محلش کنم تا اونهم بی خیال بشه بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب شاید مرد خوبی باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم تو رو خدا دو دلم نکن هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ گلی که می گفت شما دوتا کجایین از جا پریدیم هستی حین اینکه تند تند مانتوش رو از تنش خارج می کرد گفت: باید ببینم این آقا اوید رضایی رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم بین مامان و بابا دو دو می زد هنوزم باورم نمیشه که یهو هر دوتاشون رو از دست دادم که یهو بی پشت و پناه شدم که یهو بی کس و کار شدم دلم از این همه بی کسی گرفت دلم سوخت ... بابا لر بود از یه طایفه بزرگ... اینطور که خودش می گفت کلی کس و کار داشت ولی زد و عاشق یه دختر پرورشگاهی شد دختری که بخاطرش از خانواده طرد شد طایفه بابا نتونستن عشق پسرشون رو باور کنن بابا می گفت خیلی تلاش کرده تا پدر و مادرش رو راضی کنه ولی وقتی پدر بزرگم بهش میگه حاضر نیست عروسی رو قبول کنه که معلوم نیست ننه باباش کین که شاید تخم حروم باشه دیگه بابا قید همه چی رو میزنه و دست مامان رو می گیره و میره و دیگه نه بابا سراغی از خانواده اش می گیره نه اونها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم رو قبر هر دوتاشون که جفت هم بودن بوسه زدم اشک های مزاحم باز راهشون رو روی گونه ام باز کردن دست کشیدم رو قبر مامان زمزمه کردم: مامان من خیلی تنهام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشیدم رو قبر بابا هق زدم: بابا من خیلی دلتنگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا انگشت مردونه رو قبر بابا نشست و زمزمه یه فاتحه پیچید تو گوشم نگاهم رفت پی صاحب دست آوید بود نگاهش به روبرو و بود و لباش بهم می خورد و من فقط صدای سین سین به گوشم می رسید واسه بابا و مامان فاتحه خوند و نگاهش رو دوخت تو نگاه خیسم و رد اشکم رو تا روی گونه ام با چشمای همیشه خدا اشکیش گرفت دستش اومد نزدیک صورتم انگار که بخواهد اشکام رو پاک کنه صورتم رو کشیدم عقب یه چند لحظه یه لبخند محو رو لبش اومد شروع کرد به حرف زدن ولی مخاطبش من نبودم بابا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقای اولادی، یه چیزی رو رک بپرسم؟! چرا این دختر شما اینقدر سرتق! دو کلام حرف نمیشه باهاش زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش روی صورت بهت زده من چرخید و باز یه لبخند نصفه نیمه زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته خیلی خوبه که به هر کسی اعتماد نمی کنه ولی خوب مگه من هر کسی ام! منکه فامیل همسایتونم تازه مگه قرار نبود شما با تیارا در مورد من حرف بزنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی قبلا منو از بابا خواستگاری کرده بوده!... پس چرا مامان و بابا چیزی به من نگفتن ... با اینحال یه حس اطمینان بخش بهم دست داد و از علظت اخمم کم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تازه شما نگفته بودید دخترتون اینقدر بداخلاقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد و با دیدن اخمام که یکم باز شده بود ادامه داد: البته قابل تحمله ... چه میشه کرد ... حالا میشه شما به دختر خانومتون اجازه بدید یک نوک پا با بنده راه بیان بلکم ما تونستیم این چار کلوم مونده تو دلمون رو بهشون بزنیم... مریم خانوم حداقل شما یه کاری واسه من بکنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهی به من انداخت و یه جوری نرم گفت: خودت چی میگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به مزار عزیزام کردم زمزمه وار گفتم: شما قبلا بابا رو دیده بودید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولش دختر خانومشون رو دیدم ... بعد خواستم به خانوم امجد بگم ... ولی گفتم بهتره خودم پا پیش بذارم اینه که بابا پدرت صحبت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونوقت بابا چی گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت باید با تو حرف بزنه ولی خوب .... مثل اینکه وقت نشده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی که کشیدم نه از حسرت که از سوز دلم بود نا مطمئن گفتم: من شما رو نمی شناسم آقای رضایی، توقع ندارید که بهتون اطمینان کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ریلکس گفت: کاری نداره پاشو بریم پیش خانم امجد اون سیر تا پیاز زندگیم رو می ذاره کف دستت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ... راستش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین تیارا ... من خیلی وقته که حواسم بهت هست ... ولی نخواستم وقتی که تازه پدر و مادرت رو از دست داده بودی واست دلمشغولی درست کنم ... تا حالا هم کلی صبر کردم ... من اصلا زندگیم اینجا نیست... خیلی وقته که آلاخون والاخونم .... تا موقعیت مناسب دست بیاد... به من نگاه کن منکه یه پسر بچه 18 ساله نیستم من یه مرد 30ساله ام که با چشم باز انتخاب کردم... فکر می کنم اونقدر ارزش دارم که حداق بخواهی یکم باهم آشنا بشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم چی بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو فقط اجازه بده من خودم رو به تو بشناسونم بعد هر تصمیمی که بگیری من قبول می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفهاش منطقی بود با اینحال دختری مثل من بهتر بود همه جوانب احتیاط رو رعایت کنه گفتم: من باید با خانم امجد صحبت کنم و فرناز جون رو در جریان بذارم بعد بهتون میگم که اون فرصت رو بهتون میدم یا نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسوده خیال نفسی کشید و گفت: پس علی الحساب بذار برسونمت آرایشگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم و خاک مانتوم رو تکوندم با هم همقدم شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی اون زرافه دیگه مزاحمت نشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت اونهم همون لقبی رو به فرشاد داده بود که من بهش می دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باورتون میشه از اون روز دیگه ندیدمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب باش مطمئنم تلافی می کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم از فرشاد هیچی بعید نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو برام باز کرد و منم نشستم پرسید: میری آرایشگاه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سختت نیست کار می کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به روبرو بود: نه خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای موزیک آرومی که پخش شد نگاهم بی اختیار به نیمرخش افتاد نمی دونم چرا با فرشاد مقایسه اش می کردم مقایسه احمقانه ای بود پوفی کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم دلم می خواست چشمام رو ببندم و بخوابم شاید اگه تو اتوبوس بودم حتما اینکارو می کردم ولی اینجا کنار مردی که هنوزم به نظرم غریبه بود نمی شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا می رسیم چشمات رو بذار روی هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سری تکون دادم و باز به روبرو خیره شدم با صدایی که رگه های دلخوری توش مشهود بود گفت: از چی می ترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از چیزی نمی ترسم ولی خوب دلیلی هم نداره که احتیاط نکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا باورانه گفت: تو چقدر رکی دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی زدم بابا همیشه بهم می گفت که بهتره یکم تو حرف زدن ملاحظه کنم ولی خوب ترک عادت موجب مرض است شونه ای بالا انداختم و گفتم: شما مشکلی دارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مشکلمم این همه رسمی بودن توئه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش رو ندادم دلم نمی خواست راجع به رابطه ای باهاش بحث کنم که اصلا وجود خارجی نداشت چه رسمی چه دوستانه کلافه دستی تو موهاش کشید با کمی تردید پرسید: گرسنه نیستی؟! بریم یه چیزی بخوریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه! ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تارسیدن به مقصد چیزی نگفت جلوی آرایشگاه که ایستاد رو کردم بهش و گفتم: ممنون آقای رضایی لطف کردید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تیارا من منتظر خبرت هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهام رو روی هم فشردم واقعا نمی دونستم چه جوابی باید بهش بدم تردید رو انگار توی چشمام خوند که تاکید کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یادت که نرفته قرار شد با خانم امجد و فرناز خانوم صحبت کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله ... آمممم....حتماً

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش رو فوت کرد و از توی جیبش یه خودکار بیرون کشید و روی دستمال کاغذی شماره اش رو نوشت و گرفت طرفم و با همون لبخند نیمبندش گفت: زیاد منتظرم نذاری دختر خوب ... ببین واسه یه ملاقات ساده چقدر داری منو می پیچونی... وای به وقتی که بخواهم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمال رو از دستش گرفتم و بازهم تشکر کردم و پیاده شدم اونم یه تک بوق زد و رفت نگاهم به دستمال توی دستم افتاد... چی شد؟! ... نباید بهم کارتش رو میداد... مثل تو فیلم ها... نباید وایمیستاد تا برم تو بعد بره... مثل تو رمانا... چه توقع هایی داری تیارا... دستی به شونم خورد هستی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه چی یه ساعته اینجا علم شدی؟ اون کی بود واست بوق بوق کردو رفت ! نکنه آوید بود بلا گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بریم تو برات تعریف کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم رفتیم بالا عصر پنج شنبه بود و آرایشگاه تعطیل! بی حوصله شالم رو از روی سرم کشیدم و گفتم: این آوید رو دیگه کجای دلم بذارم آخه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز تو بیخود و بی جهت شروع کردی به حرص خوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستی؟! تو جای من بودی چیکار می کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی خودش رو روی تخت انداخت و با لودگی گفت: واه ما کجا از این شانسا داریم خواهر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آدم باش دارم باهات جدی حرف می زنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم این چیزی نیست که من بجات تصمیم بگیرم اصلا تو به من بگو چه حسی نسبت بهش داری اصلا دلت می خواهد با آوید بعدنی داشته باشی یا نه اگه آره خوب بهش فرصت بده که خودش رو بهت بشناسونه به خودت فرصت بده که ببینیش بسنجیش و بفهمی که به دلت می شینه که می تونی دوسش داشته باشی اگه هم که فکر می کنی به دلت نمی شینه همین الان بهش بگو تو را به خیر و ما را به سلامت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمهای درشت هستی نگاه کردم همیشه همینطور بود خیلی راحت با مسائل برخورد می کرد دستام رو گرفت و منو کنار خودش نشوند و با آرامش گفت: اصلا این آقاهه به دلت هم نشسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب نمی تونم انکار کنم که آدم دل نشینیه خوشگل آنچنانی نیست ولی زشت هم نیست یه صورت معمولی اما تیپ و ظاهرش فوق العاده است مبادی آداب و در عین حال راحت و بی تکلف و در صورت لزوم هم حسابی حمایتگر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هستی قهقهه زد و گفت: تیکه آخرش رو موافقم معلوم نیست چه به روز صورت این فرشاد بدبخت آورده که اصلا خودشو آفتابی نمی کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جدی گفت: حالا که اینهمه نکات مثبت توش می بینی بد نیست بهش یه فرصتی واسه آشنایی بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره حق با توئه ولی قبلش بهتره یه سر برم پیش خانم امجد تا یکم سر از کار این نوه عموی مرموزش دربیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی مبل جابجا شدم و یه استکان چایی از توی سینی تعارف شده بهم برداشتم و با یه لبخند گفتم: ممنون زحمت کشیدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.