رمان شاهزاده ای از آسمان به قلم نارسیس زد ای آر
سرنوشتی عجیب در حال رقمخوردن است؛ رازی که برای فاششدن به دوازده قربانی نیاز دارد. حسیبا؛ دختری معمولی مثل همه دخترهاست که غافل از سرنوشت شگفتانگیزی که در انتظارشه، با پسری به نام آرتین نامزد میشه. آرتین پلیسی وظیفهشناس و بیباکه که علاقهی چندانی به این ازدواج نداره. در کشاکش داستان، رازی بزرگ در دنیایی از ناشناختهها برملا میشه که…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #فانتزی
خلاصه :
سرنوشتی عجیب در حال رقمخوردن است؛ رازی که برای فاششدن به دوازده قربانی نیاز دارد.
حسیبا؛ دختری معمولی مثل همه دخترهاست که غافل از سرنوشت شگفتانگیزی که در انتظارشه، با پسری به نام آرتین نامزد میشه. آرتین پلیسی وظیفهشناس و بیباکه که علاقهی چندانی به این ازدواج نداره.
در کشاکش داستان، رازی بزرگ در دنیایی از ناشناختهها برملا میشه که…
آرتین:
با تونفا ضربهی محکمی به کیسه بوکس زدم؛ صدای بلندی داد و چند بار دور خودش چرخید. هنوز راضی نشده بودم؛ ضربه محکمتری زدم و این کار رو دوباره و سهباره تکرار کردم. فکر این که اینقدر سریع دلم رو به یه دختر باختم، داشت دیوونهام میکرد. کی فکرش رو میکنه دختری که برای حل مهمترین پرونده عمرم طعمهای بود، شکارچی دلم شده. این برای من که همیشه از عشق و عاشقی فراری بودم، یک رسوایی بزرگ بود.
چند تا نفس عمیق کشیدم و تونفا رو گوشه سالن، روی ردیف تاتمیهایی که روی هم چیده شده بودند، پرت کردم و باعث شد تکونی بخورند و همه با هم به کف سالن سقوط کنند.
هه! چند وقت دیگه مسابقه قهرمانی دفاع شخصی کشور رو پیش رو داشتم و این حال و روزم بود. روی زمین نشستم و سرم رو به دیوار پشت سرم زدم. دیگه مخم نمیکشید.
صدای بلند سقوط کوهی از تاتمی، باعث شد محسن با عجله وارد سالن بشه و با دیدن افتضاحی که به بار آوردم چشم غرهای بهم بره. دیگه تو این یک ماه به رفتارام عادت کرده بود. میدونست به خاطر مشکل حل این پرونده اعصاب درستی ندارم؛ به خاطر همین جرئت نکرد چیزی بگه.
یکراست سراغ تاتمیها رفت و وقتی کارش تموم شد، تونفا رو از زمین برداشت و به سمتم اومد، سر تونفا رو به طرفم دراز کرد و گفت:
_ بگیر داداش.
وقتی دید عکس العملی نشون نمیدم، کنارم نشست و گفت:
_ چته آرتین؟ این مدت که پروندهی گمشدن این دخترا افتاده زیر دستت بدجور داغونی؛ چرا اینقدر این قضیه واست مهم شده؟ ناسلامتی تو قهرمان دفاع شخصی کشوری پسر! یه نگاه به خودت بنداز؛ داری ذره ذره آب میشی داداش من.
آخه چهطور میتونستم از علت مهمبودن این پرونده برای همکارم بگم، وقتی پای آبرو و ناموسم وسط بود. کلافه سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ولم کن محسن، یه چیزی میگم ناراحت میشی.
عصبانی پوفی کشید؛ دستش رو روی شونهام گذاشت و بلند شد و در حالی که دور میشد گفت:
_ تو که اینقدر درگیر این پروندهای، دیگه نامزدکردنت چی بود؟ ببین اون دختر بیچاره چی میکشه از دستت.
از سالن بیرون رفت و در رو محکم پشت سرش بست.
هه دختر بیچاره! یکی باید دلش به حال من بسوزه. با این تصور که اون دختر کلید حل بزرگترین معمای زندگیمه، باهاش نامزد شدم و حالا نه تنها چیزی دستگیرم نشده، بلکه خودم هم گرفتارش شدم.
چشمام رو بستم و سعی کردم برای هزارمین بار همه چیز رو تو ذهن آشفتهام تحلیل کنم. درطول یک ماه، یازده تا دختر ناپدید شدند، همهشون با این دختر در ارتباط بودند و به گفته شاهدا، آخرین کسی که باهاشون دیده شده هم همین دختر بوده. پس چرا تو بازجوییها چیزی دستگیرمون نشد؟ چرا با وجود این که بهش نزدیک شدم و حتی باهم نامزد هم شدیم هنوز نتونستم گره کور این معما رو باز کنم؟ حالا هم که این افتضاح پیش اومده و دل بیصاحبم این جوری گیر این دختره افتاده.
سرم رو بین دستام گرفتم و انگشتام رو با حرص بین موهام فرو بردم. تو بد دوراهی گیر کردم.
***
حسیبا:
بعد از دوهفته هنوز باورم نمیشه پدر رضایت به نامزدی من و آرتین داده؛ پسر باجذبهای که غرور و اقتدار از لحن حرفزدنش مشخص بود.
هیچوقت یادم نمیره روزی رو که برای خواستگاری تک و تنها پا پیش گذاشت و وارد خونهمون شد، وقتی از لای در اتاق یواشکی دید میزدم، چهرهی پرابهتش اولین چیزی بود که توجهم رو جلب کرد. نمیدونم از کجا متوجه نگاههای من شده بود که برگشت و صاف بهم زل زد! شرط میبندم چشمام رو از لای در دید.
هنوز هم با یادآوری اون روز به خودم به خاطر این فضولی بیموقع لعنت میفرستم؛ ولی مشکل از اون جایی شروع شد که روز عقد با تمام ذوق یه دختر بیست ساله تو چشماش نگاه کردم و...
تو چشماش هر چیزی رو دیدم، جز عشق! اون من رو دوست نداشت. چشمای خالی از احساسش دلم رو خالی کرده بود و از انتخابم پشیمون شده بودم؛ ولی دیگه پشیمونی چه فایدهای داشت وقتی کار از کار گذشته بود.
روی تختم غلت زدم و چراغ خواب فیروزهای روی میز رو روشن کردم. عادتم بود که وقتی فکرم مشغول چیزیه، خواب به چشمام نیاد و امشب هم یکی از اون شبها بود. فکر آینده مبهمی که قرار بود با آرتین داشته باشم داشت دیوونهام میکرد.
با صدای قار و قور شکمم، یادم افتاد شام درست و حسابی نخوردم. دستم رو روی شکمم گذاشتم. بدجور ضعف کرده بودم و احساس میکردم معدهام تو هم میپیچه. باید همین الان چیزی میخوردم، وگرنه تا صبح زنده نمیموندم.
موهای بلند و تاب خوردهام رو چند دور پیچیدم و با کلیپس بزرگ سفید که تضاد عجیبی با موهای بینهایت سیاهم داشت، روی سرم محکم کردم. آروم در اتاق رو باز کردم و تو نور ضعیف چراغ خواب دیواری هال، به طرف آشپزخونه حرکت کردم.
با دیدن هیکل سیاهی که تو تاریکی روی صندلی آشپزخونه نشسته بود، هول کردم و هینی کشیدم. سایه سیاه سریع دستش رو به طرف کلید برق برد؛ یک ثانیه بعد همه جا روشن شد و پدر در حالی که با چشمای رنگ آسمونش بهم نگاه میکرد، جلوم ظاهر شد. اوف! قلبم اومد تو دهنم. شاکی شدم و رو بهش گفتم:
_ داشتم سکته میکردم بابایی، چرا تو تاریکی نشستید؟
لبخند مبهمی روی لبهاش نشست، جلو اومد و دستی روی سرم کشید و گفت:
_ من قربون باباییگفتنت بشم دختر شیرینم.
بعد نگاهی به لباسهام کرد و گفت:
_چهقدر با این لباس شبیه بچگیهات شدی.
نگاهم روی بلوز شلوار سفید با خرسهای بنفش چرخید. راست میگفت؛ این لباس واسه خیلی وقت پیش بود و دیگه باید از دور خارج میشد.
لبخندی زدم و با عصبانیت ساختگی گفتم:
_ بابا! شما هم خوب بلدید از جواب دادن به سوالی که دوست ندارید طفره بریدا.
چشمای مهربون پدر غمگین شد، آهی کشید و گفت:
_چیزی نیست دخترم، تو چرا بیداری؟ برو بخواب.
همون لحظه انگار شاهد از غیب رسید و صدای قار و قور شکمم دوباره بلند شد. گوشهی لبم رو گزیدم، نگاهی به شکمم کردم و گفتم:
_ من به خاطر این بیدارم.
دوباره لبخند روی لبهاش برگشت چشمکی زد و گفت:
_خب پس بریم یه دستبردی به یخچال بزنیم...
سر یخچال رفتم و ظرف کوکو سیبزمینی رو بیرون آوردم، روی میز گذاشتمش و بدون این که گرمش کنم، شروع به خوردن کردم.
از گوشهی چشم حواسم به پدر بود که تو این مدت فقط نشست و به جای نامعلومی خیره شد. غم و دلمشغولی بزرگی رو از نگاهش میخوندم؛ ولی میدونستم اگه چیزی بپرسم، جوابی نمیده. پس بیخیال شدم و در عوض سوالی رو که چند روز ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم:
_ بابا، چرا این قدر اصرار کردید با آرتین نامزد کنم؟
اصرار که چه عرض کنم؛ پدر یه جورایی مجبورم کرده بود بله رو بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که تو اون نقطه نامعلوم سیر میکرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یه بار که بهت گفتم دخترم؛ این جوون از همه لحاظ خوبه؛ علاوه بر این شغلش بود که توجهم رو به خودش جلب کرد. قطعا یه پلیس بیشتر و بهتر از هرکسی میتونه ازت محافظت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو جلوی صورتم گرفتم و با دهن پر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوه! بابا مگه من چه شخصیت مهمی هستم که باید ازم محافظت بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار چیز مهمی یادش اومد؛ چون بالاخره نگاهش رو از اون نقطه نامعلوم برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی این مدت که تنها جایی نمیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا یه دفعه این مساله یادش افتاد؟ با تعجب لقمه کوکو تو دهنم رو قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا جان، یا با مامان میرم یا با آژانس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو مدتی که یازده تا از دوستام گم شده بودند، بابا خیلی حساستر شده بود و اجازه نمیداد هیچ جا تنها برم، حتی باشگاه و دانشگاه رو هم یا باید با خودشون میرفتم یا با احمد آقا راننده آژانس سرکوچه. یه جورایی از این وضعیت خسته شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا آخه کی میاد دختر زشت شما رو بدزده؟ مگه دختر خوشگلتر از من کمه تو این شهر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه سرش رو به سمتم برگردوند و اخمی کرد که دلم ریخت! انگشت اشارهاش رو مثل وقتایی که میخواست دعوام کنه، بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه این حرف رو نزن حسیبا، دیگه نشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکزده از این برخورد طوفانی، بغض کردم و با چشمهایی که پردهای از اشک روش نشسته بود نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر که معلوم بود از رفتارش پشیمون شده، صندلیش رو جلوتر کشید و سرم رو تو بغلش گرفت و با دست مردونه و پرمهرش شروع به نوازش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عشق بابا من که جز تو و مادرت تو این دنیا کسی رو ندارم. در ضمن دیگه نشنوم بگی خوشگل نیستما؛ اون چشمای مشکی و بادومی تو که معصومیت ازشون میباره میارزه به کل دنیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که میدونستم فرزند از چشم پدر و مادرش زیباترین بچهی دنیاست؛ ولی بازم از تعریفش قند تو دلم آب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی وقتی یادم به دماغ یه کوچولو بزرگم افتاد، داغم تازه شد. سریع سرم رو از بغلش بیرون کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس دماغم چی بابا؟ چرا نذاشتی عملش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا که از این تغییر موضع ناگهانی من خندهاش گرفته بود، نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت: وای دوباره یادش افتاد! دیگه پررو نشو دختر کوچولو، دماغت خیلی هم خوبه و به صورتت میاد. پاشو برو بخواب ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی از جام بلند شدم، صندلی رو با حرص زیر میز گذاشتم و پدر رو با دنیای اسرار خودش تنها گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته و کوفته کفشهام رو درآوردم و وارد آپارتمان کوچیکم شدم. این روزا کار فیزیکی زیادی نداشتم؛ اما اون چه که بیشتر آزارم میداد، مشغله فکری بود و مطمئنا مشغله فکری خیلی بیشتر از مشغله کاری خستم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیراهن قهوهای رو در آوردم و روی دسته مبل پرت کردم. نگاهی به شلوار سیاهم انداختم و سری رو به نشونهی تاسف تکون دادم؛ چه تیپ افتضاحی! کِی اینا رو پوشیده بودم که یادم نیست؟! باورم نمیشه منی که این قدر به تیپم اهمیت میدادم، الان به این روز افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم برای اون پسر فعال و سرزندهی درونم تنگ شده بود. همون پلیس وظیفهشناس که همه بهش حسادت میکردند، همون پسر که لحظهای غم و ناراحتی رو به خودش راه نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از ته دلم کشیدم و بدون این که چیزی بخورم، به سمت اتاق خواب رفتم؛ شاید میتونستم بعد از چند روز با کمی خواب، از کمبودها و ضعفهای بدنم کم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشیدم، غلت زدم و چشمم به کمد لباس افتاد، گوشه کاغذ بزرگی که از بالای کمد بیرون زده بود، توجهم رو به خودش جلب کرد. بلند شدم و کاغذ رو برداشتم و متوجه شدم یه عکسه، عکسی که خاطرهی دوهفته پیش رو برام زنده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره روی تخت دراز کشیدم و نگاهم روی دختر غمگین توی عکس ثابت موند. هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم؛ روزی که برای من حکم بستن قراردادی برای حل پروندهام رو داشت و برای اون دختر، حکم بستن پیمانی برای شروع یک زندگی عاشقانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم اون لحظه که با چشمای پرذوق و مشکیش تو چشمام زل زد تا شادی و امیدش رو باهام تقسیم کنه، فراموش نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاهم کرد و چشمای معصومش یه دفعه غمگین شد و خنده از لبهای کوچیک و بچهگونهاش پر کشید، دلم ریخت و مطمئن شدم چشمام همه رازم رو فاش کردند. تازه اون موقع بود که فهمیدم اشتباه بزرگی کردم؛ این احساسات پاک یه دختر بود که داشت بازیچه دستم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اون روز خیلی سعی کردم اشتباهم رو جبران کنم؛ اما هرگز دیگه اون نگاه پر از عشق رو تو چشماش ندیدم، باید همون موقع صدای شکستن قلبش رو میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر بار که به دیدنش میرفتم، بیشتر عاشق رفتاراش میشدم، عاشق شیطنتهایی که گاهی با پدرش میکرد، عاشق لجبازیهای بچهگونهای که با مادرش داشت، عاشق ادبی که تو صحبتش بود، عاشق حجب و حیای دخترونهای که تو رفتارش موج میزد و عاشق چشماش؛ چشمایی که با هر خندهاش میخندیدند و دنیای دیگهای دور از همه غمها و استرسهام بهم هدیه میدادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی بیشتر میگذشت، بیشتر متوجه میشدم خطا رفتم. این دختر هیچ نقشی تو قضیه دخترای گمشده و پروندهای که به خاطرش وارد زندگیش شده بودم نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بودم مثل یه آدم دوشخصیتی که تو تنهایی به خاطر معمای حلنشده زندگیم، همهاش تو خودم بودم و با دیدن حسیبا شخصیت دومم رو میشد؛ همهی اون مشکلات رو فراموش میکردم و امید به زندگی رو تو وجودم پیدا میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی اوقات فکر میکردم این دختر افسونگر قهاریه که تونسته این جوری تو قلبم نفوذ کنه. افسونگر بیوفایی که خیلی زود قلبم رو مال خودش کرد؛ ولی من رو به خاطر اشتباهم نبخشید و قلبش رو به دستم نسپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری خاطرات گذشته قلبم تیر کشید. تو این مدت به اندازه یک عمر فکر و دلمشغولی داشتم. احساس میکردم بار یک دنیا روی دوشمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس دونفره رو روی میز گذاشتم و به جای دستمالکاغذی شیشهای تکیه دادم تا همیشه جلو چشمام باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی بعد همین طور که به عکس نگاه میکردم، کم کم چشمام گرم شدند و برای اولین بار تو این چند روز با آرامش خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی چشمام رو باز کردم، هوا کاملا تاریک شده بود. کورمال کورمال به طرف کلید برق رفتم و تو یک لحظه اتاق غرق نور شد. سریع دستم رو روی چشمام گذاشتم تا به نور عادت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم که به ساعت افتاد، تازه فهمیدم چهقدر زیاد خوابیدم؛ امشب خونه حسیبا دعوت بودم و ساعت هفت بود. وقت زیادی نداشتم. سریع آبی به صورتم زدم و بعد از خوندن نماز مغرب، سراغ کمد لباسها رفتم. تصمیم داشتم امروز هم مثل بقیه وقتهایی که به دیدن حسیبا میرفتم، بهترین لباسهام رو بپوشم. باید تمام سعیام رو میکردم تا قلب این دختر رو مال خودم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار کتان سورمهای رو پام کردم و پیراهن چهارخونه آبی مشکی رو هم روش پوشیدم. هماهنگی لباسهام رو با یه شومیز سورمهای کامل کردم. یقهی پیراهن رو از زیر شومیز بیرون آوردم و مرتبش کردم. ساعت مچی رو هم دور دستم بستم و ادکلن همیشگی رو روی مچ دست و گردنم خالی کردم. پالتو و ساکدستیهای روی کاناپه رو برداشتم و زدم بیرون. امشب میخواستم تمام تلاشم رو برای بهدست آوردن حسیبا بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسیبا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراغ کشوی لباسها رفتم و شروع به گشتن کردم. علاقهای به پوشیدن لباسهای خیلی باز و تنگ جلوی آرتین نداشتم، پس تونیک نخی بنفش و بلندم رو پوشیدم و با یه شلوار لی و روسری بلند سورمهای خودم رو راحت کردم. با دیدن خودم تو آینه آه کشیدم. الان اگه هر دختری جای من بود، بهترین لباساش رو واسه نامزدش میپوشید؛ ولی من هربار با یادآوری روز عقد، نگاه و رفتار آرتین جلو چشمام میاومد و ازش زده میشدم. بعد از اون روز حتی جلو نیومد تا به خاطرش توضیحی بده. شاید قانع میشدم و میتونستم راحتتر باهاش کنار بیام، راحتتر عاشقش بشم؛ ولی تنها کاری که تو این دو هفته انجام داد این بود که بشینه و از دور نگاهم کنه یا نهایتا لبخندی تحویلم بده و اینا برای قانعکردن دل من اصلا کافی نبودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای اهم اهم مامان نگاهم به سمت در اتاق چرخید. وای بازم اومده بود از لباس پوشیدنم اشکال بگیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که حرفی بزنه، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من لباسام رو عوض نمیکنم مادر من؛ با اینا راحت ترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چند بار سرش رو بالا و پایین کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم، میدونم چه دختر لجبازی دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم وارد اتاق شد و به طرفداری از من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا داری دوباره اذیتش میکنی زهره جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هیکل تپلش رو سمت بابا چرخوند و با گلایه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرداس نمیبینی داره چی میپوشه؟ همیشه همین کار رو میکنه عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای آبی بابا روی لباسهام چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه چشه لباساش زهره جان؟ بیا، بیا بریم کارات مونده منم کمکت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دست مامان رو گرفت و سمت آشپزخونه کشید. مامان لحظه آخر برگشت و چشم غرهای بهم رفت و با بابا همراه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف، خداروشکر! اصلا حوصله سر و کلهزدن با مامان رو نداشتم؛ به خصوص امروز که تو باشگاه با الهام دعوام شده بود و تا خونه جر و بحث طولانی با هم داشتیم، اعصابم بیشتر از هر وقتی ضعیف شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هشت بود که زنگ خونه رو زدند. بابا گرمکن توسی رنگی رو که ست شلوارش بود پوشید و به حیاط رفت. چند روزی بود که اف اف خراب شده بود و مجبور بودیم خودمون بریم در رو باز کنیم. باز خداروشکر که خونه یک طبقه بود و تو آپارتمان زندگی نمیکردیم، وگرنه مجبور بودیم برای بازکردن در چند تا پله رو بالا و پایین کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پنجرهی پذیرایی بابا رو دیدم که به سمت در رفت و بازش کرد. آرتین با چند تا ساک دستی وارد حیاط شد و شروع به احوال پرسی باهاش کرد. نمیدونم اون ساک دستیهای تو دستش چی بودند. قبل از این که مثل روز خواستگاری دوباره نگاههای یواشکیم رو ردیابی کنه، از پنجره فاصله گرفتم. سمت چادر سفید و گلدارم دویدم سرش کردم. تو آشپزخونه رفتم و خودم رو مشغول درستکردن سالاد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان رو از دم در شنیدم. مثل همیشه داشت قربون صدقهی آرتین میرفت، قشنگ حس میکردم آرتین رو به اندازه پسر نداشتهاش دوست داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه همه وارد شدند و روی مبلهای آبیرنگ نشیمن نشستند. بیشتر دکور خونه به سلیقه بابا آبی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی چای رو برداشتم و سمت پذیرایی رفتم. بعد از سلام و احوالپرسی، اون رو روی میز گذاشتم و روی یکی از مبلهای تکنفره نشستم. سنگینی نگاه آرتین رو روی خودم حس کردم. ناخودآگاه نگاهم سمتش چرخید و دیدم با لبخندی که دندونهای سفید و ردیفش رو بیشتر از همیشه نمایان کرده بود، نگاهم میکنه. باید چیکار میکردم. آیا این لبخندها نشونه عشق بودند؟ در جوابش به یه لبخند کوچیک اکتفا کردم و سرم رو پایین انداختم. همه چیز مثل دفعات قبل بود. باز هم اون نگاهها و لبخندها، بیهیچ حرفی. انگار نه انگار که من هم آدم بودم. همهی صحبتش با بابا و مامان بود و این بیشتر از همه حرصم میداد. دلم میخواست برم جلو، تو چشمای قهوهای و مردونهاش نگاه کنم و همه دلخوریهایی رو که ازش داشتم، بهش بگم تا با یه توضیح همه چیز رو حل کنه؛ ولی غرورم هرگز این اجازه رو نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان از فکر و خیال بیرون اومدم:" حسیبا بیا بریم غذا رو بکشیم؛ آرتین جان، آقا مرداس، شما هم بفرمایید سر سفره."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و دنبال مامان به طرف آشپزخونه راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن شام خواستم خودم رو مشغول شستن ظرفها کنم که پدر صدام زد؛ حتما میخواست براشون چیزی ببرم. وقتی رسیدم تو پذیرایی کسی نبود. روی مبلی که موقعیتش دقیقا پشت به آشپزخونه بود، پاهای یه نفر رو دیدم. نزدیک شدم و تونستم آرتین رو تشخیص بدم، پس مامان اینا کجا بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم و از آرتین که با خیال راحت رو مبل لم داده بود پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید پس بابا مامانم کجا رفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای من ابروی راستش رو بالا داد و آروم سرش رو چرخوند تا تو زاویه دیدش باشم. وای خدا نگاهش چه جذبهای داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو گاز گرفتم و سرم رو پایین انداختم، نباید اینقدر زود وا بدی دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین با لحن مطمئنش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من ازشون خواستم تا تنها صحبت کنیم، حسیبا لطفا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره منم باور کردم؛ یعنی هیچی زیر سر مامان نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و روی دورترین مبلی که ممکن بود نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب، بفرمایید من در خدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه از جاش بلند شد و به سمتم اومد. با دیدن هیکل مردونه و پرهیبتش استرس گرفتم و پام پشت سر هم روی زمین ضرب گرفت. میدونستم قهرمان ورزشهای رزمیه و همیشه تو رویاهام آرزو داشتم همسرم یه رزمیکار مثل خودم باشه؛ ولی نمیدونم چرا حالا که آرزوم برآورده شده، سرنوشت جوری رقم خورده که بینمون این همه فاصلهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل دونفره بغل دستم نشست و ازم خواست برم و کنارش بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی ادکلنش تو بینیم پیچید و ضربان قلبم رو بالا برد. سرم رو با استرس تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، ممنون اگه حرفی دارید همین فاصله برای شنیدن کافیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم خدا خدا میکردم در مورد اون روز صحبت کنه و بگه که همه چیز سوءتفاهم بوده، عشقش رو بهم ابراز کنه و سعی کنه از دلم در بیاره تا منم سعی کنم بیشتر دوستش داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رو که گوشهی لبش اومد، سریع جمع کرد و سرش رو پایین انداخت. با اون بینی عقابی، شکل کارآگاههای فیلمای پلیسی شده بود. دستی روی موهای قهوهای تیره و کوتاهش کشید، آرنجش رو به دسته مبل تکیه داد و انگشتاش رو روی لباش گذاشت؛ معلوم بود داره بدجور در مورد حرفی که میخواد بزنه فکر میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ موبایل هر دومون از دنیای فکر و خیال بیرون اومدیم؛ سریع سمت پالتوش رفت، گوشی رو از جیبش در آورد و شروع به صحبت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو، سلام. چی شده بگو... اشکال نداره کار مهمی ندارم بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟! یعنی صحبت با من، اون هم وقتی که اینقدر بهش نیاز داشتم کار مهمی نبود؟بدجور بهم برخورد. سریع از جام بلند شدم، تو اتاقم رفتم و در رو پشت سرم بستم؛ دیگه عمرا اجازه بدم باهام صحبت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم پشت اون تلفن مزاحم چی بهش گفتند که پنج دقیقه بعد صدای خداحافظیش با مامان بابا به گوشم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه! عاشق دل خسته ما رو باش. حتی براش مهم نبود از دستش ناراحت شدم، حتی نیومد باهام خداحافظی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و خودم رو روی تخت انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند و کشدار تو فضای سرد و سیاه پیچید. چند نفر باهم از جایی نامعلوم اسمم رو صدا میزدند و با هربار صدازدن ضربان قلبم بالاتر میرفت. نور آبی رنگ شناور از دور نزدیک و نزدیکتر میشد و فضای اطراف رو روشنتر میکرد. حالا همه جا پر از درخت شده بود؛ ولی هنوز تاریکی زیر پام بود. میخواستم فرار کنم؛ اما میترسیدم داخل فضای سیاه زیر پام سقوط کنم. یک لحظه احساس خفگی کردم، دستهام رو روی گلوم فشار دادم. نور آبی سرعت گرفت و با شتاب به طرفم حرکت کرد، ناخودآگاه قدمی به عقب برداشتم و توی فضای سیاه و بینهایت پرت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب پریدم و نفس عمیق و صداداری کشیدم که به جیغ بیشتر شبیه بود. نگاه مضطربم رو دور و اطراف چرخوندم و وقتی فهمیدم تو اتاق امن خودم هستم، نفس راحتی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه بابا با چهرهی نگران در رو باز کرد و خودش رو تو اتاق انداخت. فکر کنم اون هم صدای نفسهای مضطربم رو شنیده. اومد سمتم و بدن بیحالم رو تو بغلش گرفت؛ وای خدا چه آرامشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بیرمقم رو سمتش چرخوندم و لبهای خشکیدهام رو چندبار مثل ماهی به هم زدم اما صدام در نیومد. با دیدن حال و روزم سمت آشپزخونه دوید و با لیوان آب برگشت لیوان رو از دستش گرفتم و بیمعطلی سر کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پر از مهرش رو روی سرم حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه قدردانی بهش انداختم و لیوان خالی رو روی میز گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مطمئن شد حالم بهتره، لبه تخت نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بود دخترم؟ چرا تو خواب جیغ میزدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبام رو با زبونم خیس کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نبود بابا، خواب بد دیدم، مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای پدر تنگ شد، با شک پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه خوابی میدیدی دخترم؟ میتونی برام تعریف کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثانیه به ثانیه اون کابوس لعنتی جلو چشمام بود؛ ولی نمیخواستم پدر رو به خاطر یه خواب نگران کنم؛ به خاطر همین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابایی، یادم نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر سری تکون داد و بلند شد که بره. دلم نمیخواست این قدر زود تنها شم. دستش رو گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابایی میشه پیشم بمونید و داستان اون شاهزاده رو دوباره برام تعریف کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تو چشمای خستهاش نشست. میدونستم امشب هم مثل چند شب پیش درست و حسابی نخوابیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لبه تخت نشست. من هم از خداخواسته سریع خوابیدم، پتو رو تا زیر گلوم بالا کشیدم و منتظرشنیدن داستان مورد علاقهام شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو یه سرزمین دور، پر از قصرهای بزرگ و زیبا با رودخونههای پر آب و زلال و جنگلهای سرسبز، یه شاهزاده آبی زندگی میکرد. شاهزادهای که عاشق خانوادش بود. شاهزاده قصه ما بزرگترین پسر پادشاه شهری بود، به اسم لاجورد. تو اون سرزمین قلمروهای زیادی وجود داشت، همگی هم با هم دوست و متحد بودن و زیر سایه رحمت پروردگار خوش و خرم زندگی میکردند تا این که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که ادامه داستانی رو که تقریبا از حفظ بودم بشنوم، خوابم برده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد با صدای غرغرهای مامان از خواب بیدار شدم. وای بازم نماز صبح خواب موندم که این جور عصبانیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکف دستم رو به پیشونیم کوبوندم و تو دلم خودم رو به خاطر تنبلی سرزنش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیواشکی از اتاق اومدم بیرون و خودم رو تو دستشویی انداختم. باید چند دقیقه صبر میکردم تا آرومتر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پنج دقیقه بیرون اومدم و در حالی که حولهی زرد رو تو دستای خیسم جابه جا میکردم، وارد آشپزخونه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان داشت یکی از اون قرمه سبزیهای بینظیرش رو بار میذاشت. آروم از پشت نزدیکش شدم و محکم تو بغلم گرفتمش و چند تا ب*و*س آبدار رو لپش نشوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که هیچوقت از این کارا خوشش نمیاومد، هولی خورد و کفگیر قرمه سبزی رو روی سرم فرود آورد! قشنگ کلهام بوی قرمه سبزی گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه هر دو متعجب به همدیگه نگاه کردیم و قبل از این که داد و بیدادش شروع بشه، تو حموم پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا عجب شانسی داشتم یه روزم که اومدم بهش ابراز محبت کنم، قرمهسبزی تو سرم کوبوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمدا حموم رو طول دادم. در برابر عصبانیتش هیچ شانسی نداشتم. بعضی اوقات فکر میکردم بابا خیلی صبوره که این قدر با مامان کنار میاد، شاید هم خیلی نسبت بهش عشق داره، دقیقا چیزی که آرتین نسبت به من نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و شیر آب رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حموم، سریع برای رفتن به دانشگاه حاضر شدم. چادرم رو دستم گرفتم و گوشیم رو از تو کیف بیرون آوردم. بنا به خواسته بابا باید با احمد آقا، آژانسی سر کوچه، میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که شماره رو پیدا کنم صدای مامان از تو آشپزخونه بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا خدا چی کارم داشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احتیاط وارد آشپزخونه شدم و کنار میز ایستادم. دستام رو به نشونه تسلیم بالا بردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم مامان جان میخوای دعوام کنی؟ من تسلیم، از الان عذر خواهی میکنم، فقط شما عصبانی نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و جلوتر اومد. یکی از صندلیهای میز رو بیرون کشید. روش نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای جوجه! با همین حرفات بابات رو دیوونه خودت کردی دیگه، بشین کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی رو به روش رو بیرون کشیدم و نشستم، مطمئنم یه خوابی برام دیده که این قدر مهربون شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای منتظر نگاهش کردم. یه کم من و من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیشب آرتین با بابات صحبت کرده، امروز ساعت پنج و نیم میرید بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب گرد شدند، بابا؟! امکان نداشت اجازه بده با آرتین بیرون برم، به خصوص این مدت که این دخترا پشت سر هم گم میشن خیلی حساستر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم فکر کردم و با یادآوری کار دیشب آرتین، اخمام تو هم رفت. به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من باید برم دانشگاه مامان جان، نمیتونم برم بیرون. باید دیشب اول ازم میپرسیدین بعد قرار میذاشتین. اصلا بابا چه جوری راضی شد؟ تو این مدت یه بارم نذاشته تنها باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرتین با بابات صحبت کرد و اجازهات رو گرفت. قراره یه ساعته برید و برگردید. لازم نکرده امروز بری دانشگاه، حالا واسه من درسخون شده؛ بعد از دوهفته بابات راضی شده ،حالا تو دبه در بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چشم غرهای بهم رفت و بیتوجه به غر غرهام بلند شد و سمت کمد دیواری رفت. چندتا ساک دستی رو بیرون کشید و تو آشپزخونه آورد. چهقدر آشنا بودند؛ فکر کنم همونایی بودند که دیشب دست آرتین دیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن محتویات ساکدستیها، دهن منِ از همه جا بیخبر بیشتر از قبل باز میشد. وقتی کارش تموم شد، یک جفت پوتین ساق بلند قهوهای، یه مانتوی کتان پاییزه و کلاه دار تقریبا بلند هم رنگ پوتینها و یه روسری چهارخونه قهوهای جلوم ردیف شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسها واقعا قشنگ بودند؛ ولی بوی توطئه از صد کیلومتریشون میاومد. چشمام رو تنگ کردم و رو به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از اندازه و مدلشون که معلومه مال شما نیست مامان جان، پس واسه منه. حالا بگید ببینم چی شده که این قدر ولخرجی کردید؟ من که تازه لباس خریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معلومه که واسه من نیست، اینا رو آرتین واست خریده آورده، امروز که میرید بیرون بپوشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم. نه به اون رفتار دیشبش، نه به این دست و دلبازی هاش. با وجود رفتارهای ناراحت کنندهاش، چه طور انتظار داشت باهاش برم بیرون؟ اون هم با این لباسا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص نگاهی به لباسها انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرف من همونه مادر من، امروز دانشگاه دارم، در ضمن خودم لباس دارم، نیازی به اینا نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان قیافه مهربونی به خودش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین حسیبا، آرتین نامزد توئه، نامحرم نیستید که هر دفعه میاد میری خودت رو تو صد لا چادر قایم میکنی. فکر نکن نفهمیدم میری عمدا بدترین و کهنهترین لباسات رو جلوش میپوشی. به خدا خیلی پسر آقاییه که تا حالا چیزی نگفته. حتی تو خونه هم به خودت نمیرسی. حیف اون چشمای خوشگل و بادومی و اون لبای کوچولوت نیست؟ به خدا با یه آرایش ساده از این رو به اون رو میشی، هر چند که الان هم بدون آرایش عالی هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفای مامان عصبانیتر شدم. جوری حرف میزد که انگار با یه بچه پنج ساله طرفه. چهطور پیش خودش فکر میکرد من عمدا این کارا رو میکنم؟ یعنی تا به حال یک بار هم حس نکرده بود این کارهای من به خاطر اینه که فکر میکنم واسه آرتین هیچ اهمیتی ندارم؟ که تو دلم هیچ میل و رغبتی برای زیبا بودن برای همسری که دوستم نداره نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی از جام بلند شدم و به سمت در راه افتادم و زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من امروز با این مرد بیرون برو نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعنی اسامی:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسیبا: پاکنژاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین: پاک و مقدس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرأس ساعت پنج و نیم زنگ خونه به صدا در اومد و همزمان دلشوره عجیبی به جونم افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه چرا اینقدر وقتشناس بود؟ آهی کشیدم و جلوی آینه قدی راهرو خودم رو ورانداز کردم؛ مانتوی کتان بلند کلاهدار با پوتینهای ساق بلند و روسری چهارخونه قهوهای. و این گونه بود که من به سادگی مغلوب زبون چرب و نرم مامان عزیزم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و چادرم رو سر کردم. پام رو که بیرون گذاشتم، دیدمش. امروز خوشتیپتر از همیشه بود. با اون بارونی یه کم بلندِ مشکی و پیرهن سفیدی که در تضاد با رنگ سیاه شلوار و شال گردنش بود، بیشتر از هر زمانی تو چشم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش سمتم چرخید و لبخندی دندون نما تحویلم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتار خشک و رسمیش تو این مدت باعث شد از لبخند گرم و بینهایت صمیمیش تعجب کنم و سرم رو پایین بندازم. سرمای بهاری اواخر اسفند لرزه به تنم انداخت. سرم رو به طرف مامان چرخوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ما زود برمیگردیم، هوا سرده برو تو مامان جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمومشدن حرفم با خجالت سمت سمند مشکی که رو به روی خونه پارک شده بود، رفتم و سوار شدم. این اولین باره که قراره باهاش برم بیرون، شاید هم اولین بار که قراره چند ساعت تنها باشیم. فقط خداکنه بیرون از شهر نریم؛ به خاطر خوابهای آشفته این مدت و هشدارهای پدر، علاقهای برای رفتن به جاهای ناامن نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلشورهای که چند دقیقه پیش به جونم افتاده بود، دوباره سراغم اومد و باعث شد پام کف ماشین ضرب بگیره. خدایا من امروز چم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن زهره خانم، من هم به سمت ماشین رفتم. نگاه کنجکاوی رو که با نزدیکشدنم سریع به جلو برگشت، دیدم و لبخندی گوشهی لبم جا خوش کرد. کاش امروز حال بهتری داشتم تا میتونستم اولین خاطره گشت و گذارمون رو به یاد موندنی کنم؛ اما افسوس! خبر ناگواری که دیشب با اون تماس لعنتی به گوشم رسید، روی روحیم تاثیر منفی گذاشت و باعث شد گردشی که مدتها پیش براش نقشه کشیده بودم، از یک برنامه تفریحی به یک برنامه حرفکشی و بازجویی از دختری که همه راهها بهش ختم میشد تبدیل بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشین رو باز کردم و نشستم. کمربند ایمنی رو از روی سینهام رد کردم و نگاهی بهش انداختم. چشم از دیوار سفید و بیطرح و نقش کنار ماشین برنداشت؛ معلوم بود خیلی از این دیدار ناگهانی خوشحال نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آینه نگاهی به پشت انداختم و دنده عقب از کوچه بیرون اومدم. حضور دختری در کنارم که قلب و روحم رو مال خودش کرده بود، باعث میشد با حس مسئولیت و احتیاط بیشتری رانندگی کنم، شاید هم میخواستم با این کارم یه جورایی از خودم و رانندگیم تعریف کرده باشم تا این اطمینان رو بهش بدم کنار مطمئنترین مرد دنیا نشسته و با وجود من نیازی به هیچکس نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه با خودم کنار اومدم و تصمیم گرفتم سکوت رو بشکنم تا شاید بتونم کمی اطلاعات ناب و ارزشمند به دست بیارم. صدام رو صاف کردم و اولین سوال این بازجویی غیر رسمی رو پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب دیروز چی کارا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن سوالم بالاخره دست از تماشای مناظر تکراری اطراف برداشت و سرش رو به سمتم برگردوند. با تعجب نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیروز که شما خونه ما بودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، منظورم قبل از اومدن منه، از صبح.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و منی کرد و بعد از چند لحظه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کار خاصی نکردم، صبح دانشگاه نداشتم و خونه موندم، عصر هم یه سر رفتم باشگاه و برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم خوب پیش میرفتم، یک قدم نزدیک به هدف. خنده مصنوعی تحویلش دادم و سوال دوم رو پرسیدم: باشگاه چهطور بود؟ تو باشگاه یه دوستی داری که... فکر کنم اسمش الهامه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفم اخماش رفت تو هم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما از کجا میدونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار خراب کردم؛ داشت بهم شک میکرد. دوباره لبخندی زدم و در حالی که سعی میکردم همه چیز رو عادی جلوه بدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب، تو نامزد منی عزیزم، باید خبر داشته باشم با کی میری با کی میای. حالا رابطهات با این دوستت چهطوره؟ با هم مشکلی ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو به طرف پنجره برگردوند و با لحنی ناراحت و آزرده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بد نیستیم، دیروز یه کم دعوامون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و با کنجکاوی پرسیدم: چرا دعوا؟! یعنی از دیروز تاحالا یه زنگم به دوستت نزدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، خودش مقصر بود، خودشم باید جلو بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی واقعا از اون خبر ناگوار اطلاعی نداشت؟ باید بهش میگفتم و عکسالعملش رو میدیدم تا خیلی چیزها مشخص بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی بهش انداختم و بیمقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اما دوستت از دیروز بعد باشگاه ناپدید شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشنیدن حرفم یه دفعه مثل برق گرفتهها برگشت سمتم و با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چی؟ مطمئنید؟ یعنی الهامم گم شد؟ مثل اونای دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاهش رو سمت پنجره کشوند و وقتی دید از شهر دور شدیم، با چشمایی که از اشک و وحشت پر شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داریم کجا میریم؟ لطفا از این بیشتر از شهر خارج نشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چشمای پر اشکش، یه لحظه انگار قلبم از حرکت ایستاد. چرا این دختر اینقدر ترسیده بود؟! فکر کنم زیادهروی کرده بودم و بویی از قضیه برده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو کنار یکی از باغها پارک کردم و روی صندلی جابه جا شدم تا رو به روش قرار بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو تو صورت خیس از اشکش چرخوندم و روی چشمای زیباش ثابت نگه داشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا از من میترسی حسیبا؟ مگه من غریبهام که با بیرون اومدن باهام این قدر مشکل داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من با شما مشکلی ندارم؛ یعنی هیچ امیدی به پیداشدن الهام نیست؟ یعنی اونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره زد زیر گریه. خدایا باید این اشکها رو باور کنم یا اون شواهد دقیق رو؟ چهطور ممکنه دختری به پاکی حسیبا کوچکترین نقشی تو گمشدن اون دخترا داشته باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم بدجور آتیش گرفته بود و از دست خودم عصبانی بودم که چرا این خبر رو بهش دادم. دستم رو آروم و با احتیاط جلو بردم و روی چادرش کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناراحت نباش، ما همه دوستات رو پیدا میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه سرش رو از روی دستاش بلند کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچه گول میزنید؟ شما اگه میخواستید پیداشون کنید تا حالا این کار رو کرده بودید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تحمل این همه فشار رو نداشتم. این همه معمای حل نشده و این رفتارهای سرد از طرف حسیبا. اون چی میدونست از حال خرابم و از اضطراب هر شبم به خاطر این پرونده؟ واقعا که این همه بدبیاری بیسابقه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتهام رو دور بازوش حلقه زدم و با حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مطمئنی تمام تلاشمون رو نکردیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه پر اشکش رو به بازوش که تو چنگم گرفتار شده بود، انداخت و در ماشین رو باز کرد. دستش رو از دستم کشید و بیرون دوید و من رو با چادری که تو دستام جا مونده بود، تنها گذاشت. آخه چرا هیچی درست نمیشد؟ چرا این هزارتوی معما به سرانجام نمیرسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به فرمان ماشین تکیه دادم و صورتم رو تو چادرش فرو بردم. چند بار بوش کردم؛ بوی آشنای یک دوست رو میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه وقتی حالم بهتر شد، سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم. باید فضا رو عوض میکردم؛ اون دختر گناهی نداشت، نباید ناراحتش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم؛ اما با دیدنش نفسم تو سینه حبس شد. با اون لباسا بینظیر شده بود، واقعا حق داشتی چادر سرت کنی دختر، عجب دلربا بودی امروز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای حبس شده تو ریههام رو بیرون دادم و با لحن پر محبت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با این که هوا سرده و درختا این قدر لختن؛ اما منظره قشنگیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نداد. با دقت به صورتش نگاه کردم. گونههاش سرخ شده بودند و ترکیب صورتش رو دلنشینتر کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آسمون انداختم؛ هوا داشت کم کم تاریک میشد و باید چشمام رو راضی میکردم تا از این دختر زیبا دل بکنن. باوضعیت ناامنی که این مدت به وجود اومده بود، درست نبود تو تاریکی بیرون باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش زدم و راهم رو سمت ماشین کج کردم؛ اما با صدایی که از طرف باغ رو به رویی شنیدیم، هر دو از جا پریدیم. چشمهای جستوجوگرم رو تنگ کردم و داخل باغ رو زیر نظر گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا اول شبیه جرقههای کوچیک بود که کم کم بلند و بلندتر میشد و یه دفعه انگار گُر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید آتیش سوزی شده باشه. اگه این طور باشه، باید زودتر آتش نشانی رو خبر میکردم تا باغهای مردم نابود نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره حسیبا رو صدا زدم و به سمت ماشین دویدم و دنبال موبایلم همه جا رو زیر و رو کردم؛ ولی انگار آب شده بود رفته بود تو زمین، شاید هم... آره تو پاسگاه جا گذاشته بودمش، اصلا یادم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید با موبایل حسیبا تماس میگرفتم. دستم رو تا نزدیک کیفش بردم؛ اما منصرف شدم، باید اول ازش اجازه میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقعیت ماشین جوری بود که پشت به باغ پارک شده بود و دید درستی به حسیبا نداشتم. سریع از ماشین پیاده شدم. هم زمان صدای هماهنگی مثل گروه سرود از دور دست بلند شد. هر لحظه با واضحتر شدن صدا چشمهام از تعجب بازتر میشدند. صدا با لحن کشدار انگار اسم کسی رو صدا میزد. با یه کم دقت میشد اسم رو تشخیص داد، حسیبا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو سمت حسیبا چرخوندم؛ ولی سر جاش نبود. دیگه دارم دیوونه میشم؛ این جا چه خبره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا حالا باید چی کار کنم؟! دلم آشوب بود؛ انگار خبر از اتفاقی داشت که قراره زندگیم رو عوض کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه ته دلم از فکر از دستدادنش خالی شد و آروم شروع به خوندن آیتالکرسی کردم؛ آرامش و تمرکز تنها چیزی بود که الان بهش نیاز داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن یک پلیس بودم، کارم همین بود؛ پیداکردن گمشدهها. باید فکر میکردم کجا ممکنه رفته باشه. نگاهی به اطراف انداختم. اون باغ، اون جا تنها جایی بود که میتونسته رفته باشه. باید میرفتم و اون جا دنبالش میگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل باغ تاریکتر از بیرونش بود و سکوت عجیب و کرکنندهای توش برقرار بود. انگار همه اون صداها یه دفعه قطع شد. میخواستم خوش بین باشم؛ اما دلم گواهی بد میداد. اگه اتفاقی براش افتاده باشه، هرگز نمیتونم خودم رو ببخشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه و کنار باغی رو که لحظه به لحظه به تاریکی و سکوتش اضافه میشد گشتم؛ اما انگار هیچوقت دختری به اسم حسیبا همراه من نبوده تا بخواد پیدا شه. کجایی دختر؟ کجایی، کجایی. با دیدن روسری چهارخونه قهوهای که با وزش باد روی شاخه درخت تاب میخورد، دلم ریخت و به سمتش دویدم. پس حدسم درست بود، از همین طرف رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آخرین صدایی که از خودم سراغ داشتم، اسمش رو صدا زدم. نه یک بار و دوبار، دهها بار صداش زدم. با هر بار صدازدن اسمش گلوم میسوخت، انگار داشت پاره میشد. خدایا خودت کمکم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم دوباره صداش بزنم؛ اما نور آبی رنگ و کوچیکی که از انتهای باغ سو سو میزد دهنم رو بست. امید تو قلبم زنده شد و به سمت نور دویدم. هر چی نزدیکتر میشدم، اندام کشیده حسیبا با اون موهای بلند و مشکی بیشتر نمایان میشد. دوباره صداش زدم؛ اما توجهی نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من اون شعله آبی شناور بین زمین و آسمون چی بود! به عمرم چنین چیزی رو ندیده بودم و همین باعث میشد بیشتر وحشت کنم. با دیدن حسیبا که داشت دستش رو سمت شعله آبی رنگ میبرد، دوباره اون حس شوم سراغم اومد. داشت چی کار میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدمی رو که باهاش فاصله داشتم دویدم. باید جلوش رو میگرفتم؛ اون شعله نشونه خوبی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم زمان با برخورد دستش با شعله شناور، از پشت تو بغلم گرفتمش تا از اون عالم بیخبری و خلسه نجاتش بدم؛ اما انگار دیر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسیبا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو از درد روی هم فشار دادم، آخی گفتم و به سختی سر جام نشستم. از دیدن محیط اطرافم کم مونده بود شاخ در بیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا این جا دیگه کجا بود! نور نقرهای مهتاب، دشتی وسیع با درختهای سبز و سر به فلک کشیده رو که گوشه به گوشه پراکنده بودند روشن کرده بود. این جا خیلی با شهر ما فرق داشت!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکون خوردن چیزی تو فاصله دو متریم، هول خوردم و سریع پا شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر نور ماه جثهٔ انسانی رو که طاق باز روی زمین افتاده بود، تشخیص دادم. آروم نزدیکش شدم و تونستم چهرهی آشناش رو ببینم، آرتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اینجا چی کار میکرد. من اینجا چی کار میکردم خدایا، اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم و با عصبانیت تکونش دادم. خدا میدونه من رو کجا آورده و میخواد چه بلایی سرم بیاره. دوباره تکونش دادم و هم زمان شروع به داد و بیداد کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاشو ببینم. این جا کجاست آوردی من رو؟ تو رو خدا پاشو، بابام حتما الان خیلی نگران شده، پاشو چرا این جوری میکنی؟ مگه بیهوش شدی که تکون نمیخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه خیر، مثل این که راستی راستی بیهوشه. پس اگه آرتین من رو نیاورده این جا، کار کی بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامیدانه به تکه سنگ بزرگی که پشتم بود تکیه دادم. سرم رو روی پاهام گذاشتم و تو فکر رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جا هیچ شباهتی به هیچ جا نداشت. اونقدر زیبا بود که بیشتر شبیه یه رویا بود. تو شهر ما الان همه درختا خشک و بیبرگ هستند؛ ولی اینجا..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی شنیدم و سریع سرم رو بلند کردم. صدا از طرف آرتین بود. چهار دست و پا سمتش رفتم؛ انگار این دفعه داشت به هوش میاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف دفعه پیش آروم صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرتین... بیدار شو آرتین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداروشکر مثل این که چشماش داشتند باز میشدند. ناخودآگاه لبخندی روی لبم شکل گرفت و آهی از سر آسودگی کشیدم. آروم بلند شد و سر جاش نشست. سرش رو پایین انداخته بود و با دو انگشت شقیقههاش رو ماساژ میداد. معلوم بود سردرد داره و هنوز کاملا هوشیار نیست. پنج دقیقه به همین منوال گذشت تا بالأخره کاسه صبرم لبریز شد و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما این جا چی کار میکنیم؟ این جا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که سرش پایین بود، با لحن عصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من باید بگم؟ تو بودی که مثل بچهها دنبال یه چیز آبی کرده بودی و بهش دست زدی، من اومدم جلوت رو بگیرم که این جوری شد! وای سرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا از حرفاش سر در نمیآوردم، پس چرا من هیچی یادم نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو محکم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، من هیچی یادم نیست. از کجا معلوم اینا همهاش نقشه تو نباشه که من رو بدزدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و سرش رو بالا آورد تا جوابم رو بده؛ ولی دهانش نیم باز موند و مات قیافهام شد. خدایا این امروز چش شده! دیگه از این وضعیت عجیب و غریب داشت گریهام میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهاش رو به هم فشرد و دوباره باز کرد، با دقت بیشتری نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چرا این جوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترس برم داشت، حتما صورتم زخمی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو روش کشیدم؛ ولی هیچ چیز غیر عادی حس نکردم. هنوز داشت با چشمای بهتزدهاش نگاهم میکرد. اعصابم رو خرد کرد، این چرا اینجوری شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیه؟ نکنه شاخ و دم درآوردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لکنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ن.. نه.. نه تو تاریکی چیز زیادی معلوم نیست؛ ولی انگار صورتت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی شبیه کوبیدهشدن سم چند اسب روی زمین رو از دور شنیدیم و دوتایی به هم نگاه کردیم. آرتین از جاش بلند شد و نگاهی به جایی که صدا ازش میاومد انداخت. بعد از چند ثانیه دوباره نشست و در حالی که چشماش رو از شدت سردرد تنگ میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند تا سوار دارن نزدیک میشن، پاشو باید بریم یه جا مخفی بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب چهار تا شدن؛ اسب؟! سوار؟! این جا دیگه کجا بود؟! قبل از این که بخوام کاری کنم دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمرهای خمشده و قدمهای کوتاه به طرف جنگلِ پشت سرمون دویدیم و تا جای ممکن از سوارهایی که هرلحظه نزدیکتر میشدند دور شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد جنگل شدیم و پشت یکی از درختهای بزرگ پناه گرفتیم. خداروشکر، فکر کنم سوارها تو تاریکی ما رو ندیدند؛ چون چند دور تو دشت زدند و کم کم دور شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خیالم راحت شد، برگشتم و با دقت به فضای عجیب اطرافم نگاه کردم. این جنگل رو هرگز تو عمرم ندیده بودم، پر از درختهای بلند با تنههای کلفت بود. معلوم بود جنگل خیلی قدیمیه که درختاش اینقدر بزرگند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نمیتونستم چیزی رو تو ذهنم تحلیل کنم، قوه تفکرم رو از دست داده بودم و احساس میکردم خوابم. نگاهم به آرتین افتاد که داشت با دقت درختها رو بررسی میکرد، گاهی دستش رو روشون میکشید و گاهی خم میشد و مشتی از خاک رو تو دستش میگرفت و وقتی خوب وارسیش میکرد،روی زمین میریخت. معلوم بود اون هم مثل من گیج شده. بالاخره بعد از چند دقیقه، کلافه چند بار سرش رو تکون داد و در حالی که شال گردنش رو دور سرش میبست، رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا، باید برای امشب جای امنی پیدا کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه انگار دلم پایین ریخت، پس اون هم نمیدونست اینجا کجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر تنها شدن تو این جنگل نیمه تاریک، ترس رو تو تمام وجودم انداخت و باعث شد فاصله چند قدمی رو کم کنم و به سمت آرتین بدوم و پشت سرش به طرف قلب جنگل حرکت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعتی بود که بیصدا و تو تاریکی پیادهروی میکردیم و از بین درختهای شبیه به هم رد میشدیم؛ اما انگار این جنگل هیچوقت قرار نبود تموم بشه. هرچی جلوتر میرفتیم ناامیدتر میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین هم تو این مدت فقط سکوت کرده بود. مشخص بود بیهدف داره تو جنگل راه میره و فکرش درگیر جای دیگهایه، حتما اون هم داشت به راز این شب عجیب فکر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خسته شده بودم و پاهام از این همه پیادهروی روی زمین پر از پستی و بلندی درد گرفته بودند. این جوری به هیچ جا نمیرسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این مسیری که ما میریم به هیچ جا نمیرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به طرف راستم گرفتم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا از این طرف بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و نگاهی به سمتی که اشاره میکردم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، همین راه رو پیش میگیریم بالاخره به جایی میرسیم، اگر مسیرمون رو تغییر بدیم گم میشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص روی زمین نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دیگه خسته شدم، نمیتونم راه بیام، پاهام درد گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه چشماش رو بست و با عصبانیت داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه تو این موقعیت اینقدر سنگ جلوی پامون نندازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش ناراحت شدم، مگه من عمدا این کارو کردم، یا مگه دردگرفتن پاهام دست خودم بود؟ سرم رو پایین انداختم، بغضم گرفته بود. این دومین بار بود که داشت دعوام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای قدمهاش که نزدیک میشدند، سرم رو بالا گرفتم و با ناراحتی نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار متوجه شده بود باهام بد حرف زده؛ چون این بار خنده خستهای گوشه لبش نشونده بود. کنارم روی پا نشست و آروم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خب به من حق بده، این جا امن نیست. باید هر چی زودتر جایی رو پیدا کنیم، حتی یک دقیقه وسط این جنگل بزرگ و ناشناس موندن خطرناکه. حالا میگی چی کار کنم؟ میخوای بغلت کنم ببرمت تا خسته نشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بند اومد، جوابش واقعا قانعکننده بود. قبل از این که حرفش رو عملی کنه، از جام بلند شدم و جلوتر از خودش راه افتادم. من این جا کاملا بیپناه بودم و دوست نداشتم حالا که تنهاییم کاری کنم که فکر سوء استفاده از موقعیت به سرش بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت دیگه هم پیادهروی کردیم و تو این مدت هیچ کدوم حرفی نزدیم. بالاخره به فضای خالی و بیدرختی که به صخره بزرگی منتهی میشد رسیدیم. وسط فضای خالی برکه پرآب و زیبا زیر نور ماه میدرخشید. اطراف برکه پر از بابونههای وحشی زرد و سفید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین بیتوجه به زیبایی بینهایت برکه و اطرافش، سمت صخره دوید و چند تا از بوتههای گل رو زیر پاش له کرد. عجب آدم بیاحساسی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم که وضعیت رو بررسی کرد، از اون طرف برکه صدام زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار گلها، نه از روشون به سمتش رفتم و رد نگاهش رو تا دهانه غار کوچیکی که پایین صخره دهن باز کرده بود دنبال کردم. خب خداروشکر، پس بالاخره یه جایی پیدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین خوشحال از کشف جدیدش پالتوش رو در آورد و گفت: این رو بگیر، من میرم تو غار رو ببینم اگه امن بود میگم تو هم بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف بلافاصله پالتو رو تو دستام رها کرد و به سمت صخره رفت. سرش رو کمی خم کرد و از دهانه باریک داخل رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تنها شدم، ترس مثل موجود موذی که منتظر موقعیت مناسب باشه تو وجودم خزید. اگه تو غار حیوون یا موجودی باشه که بهش حمله کنه چی؟ اگه بعدش بیاد سراغ من چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و شروع به خوندن آیتالکرسی کردم. همیشه تو لحظههای بد جواب میداد و کلی آرومم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ریزش چند تا خرده سنگ از داخل غار بلند شد و پشت سرش صدای قدمهای ریز و پشت سر هم؛ یه چیزی داشت نزدیک میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم عقب رفتم. نگاهم رو حتی یک لحظه هم از دهانه غار برنداشتم، نفسم رو تو سینه حبس کردم و بازم عقبتر رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از پاهام تو آب برکه رفت و سریع بیرون کشیدم. پس آرتین چی شده؟ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه ضربان قلبم به صد و هشتادتا رسیده بود. صدای قدمهای ریز بلندتر شد و چند تا چشم درخشان رو تو ورودی غار تشخیص دادم. قبل از این که بتونم فرار کنم جیغی زدم و از پشت تو برکه سُر خوردم. هم زمان هفت هشت تا روباه کوچیک با عجله از غار بیرون دویدند و تو جنگل گم شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروباه! من از چند تا روباه کوچیک ترسیده بودم و این افتضاح رو به بار آوردم؟! واقعا خجالت آور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین بیرون اومد و وقتی من رو با اون حال زار تو برکه دید، چنان اخمی کرد که باعث شد تو خودم جمع بشم. بعد از چند لحظه کم کم اخماش باز شد و پقی زد زیر خنده. واقعا هم حال و روزم خندهدار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور خودم رو از تو برکه بیرون کشیدم و نگاهی به سر تا پام انداختم. خداروشکر آبش تمیز بود و گلی نشده بودم؛ اما عوضش مثل موش آبکشیده شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لباسهای خیس شالاپ و شولوپکنان به طرف آرتین رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عوض این که بخندی یه فکری به حال من کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع خندهاش رو جمع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا، ببین چه جایی پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش با احتیاط وارد فضای تاریک و راهرومانند شدم. دستام رو به دیوارهها گرفتم تا نیفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که جلو رفتیم، کم کم فضا روشنتر شد و بالاخره وارد محوطه بزرگ غار شدیم. غار که چه عرض کنم، نمیدونم به جایی که یه سوراخ بزرگ رو سقفش باشه چی میگن؛ ولی به هر حال بهتر از هیچی بود. همین که چهار تا دیوار دورمون باشه، کلی احساس امنیت میکنم. نگاهی به قرص ماه که از سوراخ بزرگ کاملا مشخص بود، انداختم؛ بیشتر غار به وسیله همین نور روشن شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو رفتم و وسط محوطه خالی دستم رو دور خودم حلقه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من این جوری سرما میخورم، خیلی سردم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه آرتین شدم که چشمای تعجبزدهاش رو بهم دوخته بود و نگاهم میکرد. این چرا امشب این جوری شده بود؟ چرا همش به من زل میزد؟ انگار فراموش کرده بود من چه وضعی دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو چند بار براش تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حواست کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و بعد از چند لحظه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فراموش کرده بودم، چند دقیقه صبر کن الان برمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشونه تایید تکون دادم و رفتم روی تخته سنگ بزرگی که گوشه غار جا خوش کرده بود نشستم و باز تو فکر اتفاقاتی که افتاده رفتم. میدونستم هیچ راهی جز ای نکه تا فردا صبر کنم ندارم؛ ولی بازم فکرم درگیر آینده نامعلوم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود یه ربع بعد آرتین در حالی که یک بغل چوب خشک تو دستاش جمع کرده بود، وارد شد. چوبا رو وسط غار روی هم چید و یکی از نازکترین هاش رو ریش ریش کرد. بعد از تو جیبش کبریت رو در آورد و چوبهای ریش ریش رو آتیش زد و اون ها رو زیر بقیه چوبها گذاشت تا اونها هم آتیش بگیرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کبریت تو دستش نگاه کردم و با لحن مشکوک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون چیه؟ مگه تو سیگار میکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سوالم جا خورد.به کبریت تو دستش نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه قراره هر کی کبریت تو جیبشه سیگاری باشه؟ پاشو عوض این که به این چیزا گیر بدی، برو لباسات رو در بیار بنداز کنار آتیش خشک بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به لباسام انداختم و با خجالت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه... نه همین جوری خوبه، کنار آتیش میشینم خودش خشک میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هرجور راحتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کنار آتیش دراز کشید و پشتش رو بهم کرد. عجب نامردی بود! یعنی دشمن آدم هم اینقدر بهش به محلی نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا طلوع آفتاب و تابش اولین اشعه خورشید چشمام رو باز کردم و با دیدن غار بزرگ همه اتفاقات تو ذهنم ریکاوری شد. دیشب وانمود کرده بودم میخوابم تا بتونم با خیال راحت تا نیمه شب بیدار باشم و به این جا فکر کنم، به راه حلی برای این معمای جدید و پیچیده، این مکان ناشناخته و این اتفاقات باور نکردنی. همیشه عادت داشتم؛ وقتی از حل مشکلی عاجز میشدم، تو تنهایی با خودم فکر میکردم، اون قدر که به نتیجه برسم، حالا خوب یا بد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی داشت کم کم هوش از سرم میرفت و تقریبا به هیچ راه حلی نرسیدم، خدا خدا کردم که فردا صبح وقتی بیدار میشم بفهمم همه اینا خواب بوده؛ ولی حالا همه چیز واقعیتر از همیشه جلوی چشمام بود و این یعنی باید همین امروز برای نجات خودم و حسیبا کاری کنم. حسیبا... پس حسیبا کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی چشمم کشیدم و نگاهم به آتیش خاموش افتاد. دیشب با همون لباسای خیس خوابیده بود. خدا کنه مریض نشده باشه. بلند شدم و سر جام نشستم. گردنم به خاطر خوابیدن روی سطح سرد و سنگی غار حسابی درد گرفته بود. کش و قوسی به خودم دادم و با چند تا حرکت قلنج گردنم رو شکستم. نگاهم رو تو غار چرخوندم و متوجه مانتوی قهوهای که روی تخته سنگ بزرگ پهن شده بود، شدم. مانتوش بود؛ اما خودش نبود. کم کم داشتم نگران میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدمهای کسی رو که داشت وارد غار میشد، شنیدم و خودم رو عقب کشیدم. از پشت ستون سنگی و نتراشیده نگاهم رو به ورودی غار دوختم و چشمام روی دختر زیبایی که پوتینهای بلندش رو تو دستاش گرفته بود و با احتیاط پا روی سنگهای ریز و درشت کف غار میذاشت ثابت موند. باورم نمیشد این دختر حسیبای من باشه، اون حالا زیباتر از همیشه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباورانه به حرکاتش نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم این همه تغییر چه طور ممکنه اتفاق بیفته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو چرا اینجوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای من هینی کشید و به سمت مانتوش دوید. از رفتارش بیشتر تعجب کردم، مگه ما با هم محرم نبودیم؟ پس این کارا واسه چی بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی بلند شدم و سمتش رفتم. پشت به من مشغول بستن دکمههای مانتوش بود. باید میفهمیدم، باید علت این اتفاقات رو کشف میکردم. شونههاش رو گرفتم و با یه حرکت اون رو سمت خودم چرخوندم. خیلی مقاومت میکرد. نزدیک تخته سنگ کشوندمش و به زور نشوندمش. جلوش زانو زدم و تو صورت متعجبش دقیق شدم و دیگه نتونستم چشم ازش بردارم. چه قدر با اون سایه آبیرنگ زیبا که دور چشمهای مشکیش خودنمایی میکرد زیباتر شده بود، چهقدر با هاله آبی نقرهای و براقی که روی گونههاش کشیده شده بود، بینظیر شده بود. با اون لبهای سرخ و کوچیک چه معصوم شده بود و با موهای سراسر مشکی که رگههای آبی توش میدرخشید چه دلفریب شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس دیشب درست دیده بود. باورم نمیشد این فرشته زیبا مال منه. این جا نه وسیله آرایشی بود و نه وقتی برای این کار، پس این چهره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسیبا هم از رفتار من تعجب کرده بود و دیگه تقلایی برای فرار نمیکرد. دستم رو سمت صورتش بردم. میخواستم مطمئن بشم همه اینا واقعیه، آرایش نیست. سریع صورتش رو عقب کشید. با یک دست چونهاش رو گرفتم و انگشت اشاره دست دیگهام رو روی گونهی براقش کشیدم و پشت سرش به انگشتم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه خیر! خبری از هیچ رنگ و آرایشی نبود. خودم هم باورم نمیشد حسیبا دختری باشه که تو این موقعیت فکر این چیزا باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار انگشتم رو سمت لبهاش بردم؛ ولی سرش رو محکم عقب کشید و به دیوار پشت سرش برخورد کرد؛ از شدت برخورد چهرهاش تو هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تو بغلم گرفتم؛ ولی به زور بیرون کشیدش و بلند شد. کمی ازم فاصله گرفت و در حالی که پشت سرش رو میمالید و کلاه مانتو رو روی سرش میکشید با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این کارا یعنی چی؟ الان تو این موقعیت وقت این کاراست؟ من از استرس این که این جا گیر افتادیم خواب به چشمام نمیاد و تو یادِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعصابم دوباره داشت به هم میریخت. اصلا دوست نداشتم درباره من چنین فکرایی کنه. ؛نگاه ناراحتم رو به چشمای جادوییش انداختم و گفتم: اشتباه میکنی، من چنین قصدی نداشتم، من هم به اندازه تو نگرانم؛ ولی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم باید چه طور براش توضیح بدم؛ این جا هیچ آینهای برای اثبات حرفام نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه یاد برخورد سرش با دیوار افتادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی سرت چی شد؟ میخوای ببینمش؟ چیزی نشده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم اول رو که به طرفش برداشتم چند قدم عقب رفت و سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir