در جهانی که باران دیگر زندگی‌بخش نیست، بلکه قاتل مرگباریست که آهسته جهان را می‌بلعد، سه غریبه در مرز جنون و امید به هم می‌پیوندند. دنور، سربازی که سال‌هاست در جستجوی رَدی گمشده از فرزندانش است؛ الکسیا، شکارچی و جنگاوری با شوخ‌طبعی تلخ و گذشته‌ای تاریک؛ و ارینا، دختری که رازها را نه در خاطرات، که در خون خود حمل می‌کند. آنها در طول سفر مرگبار خود با ویرانه‌‌یِ شهرهای نفرین‌شده، باران رادیواکتیو که پوست را می‌سوزاند و موجوداتی که نباید وجود داشته باشند یعنی ماهی‌های سخن‌گو با دندان‌های تیز، مارمولک‌های غول‌پیکر که اعداد مرموز را فریاد می‌زنند، و سایه‌هایی که در مه حرکت می‌کنند مواجه می‌شوند. اما این اتفاق، تنها یک جنگ برای بقا نیست؛ سفری است به قلب تاریکیِ حقیقتی که سال‌ها قبل دفن شد. آزمایشگاه‌های مخفی که در آن مرز بین انسان و هیولا محو شده، یادداشت‌های یک دانشمند دیوانه که پروژه‌ای شیطانی را فاش می‌کند، و رازی خانوادگی که مانند زخمی کهنه می‌میرد. همه و همه آنها را به سمتی می‌کشانند که نمی‌خواهند بروند. در این راه، وفاداری آزموده می‌شود، خیانت شکلی جدید می‌گیرد، و هر انتخابی بهایی خونین دارد. رمان شبی در رویا قصهٔ جست‌وجوی امید در جهانی است که آن را فراموش کرده؛ داستان انتخاب‌های غیرممکن، رازهایی که بهتر بود هرگز فاش نشوند، و تلاش برای یافتن نور هرچند کم‌فروغِ حقیقت در تاریکیِ مطلق. آیا حقیقت رهایی‌بخش است، یا نفرینی بدتر از مرگ؟

ژانر : تخیلی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲ دقیقه ۲۹ ثانیه

نویسنده : امیراحمد محمدی فرد

ژانر : #تخیلی #فانتزی #ترسناک

خلاصه :

در جهانی که باران دیگر زندگی‌بخش نیست، بلکه قاتل مرگباریست که آهسته جهان را می‌بلعد، سه غریبه در مرز جنون و امید به هم می‌پیوندند. دنور، سربازی که سال‌هاست در جستجوی رَدی گمشده از فرزندانش است؛ الکسیا، شکارچی و جنگاوری با شوخ‌طبعی تلخ و گذشته‌ای تاریک؛ و ارینا، دختری که رازها را نه در خاطرات، که در خون خود حمل می‌کند. آنها در طول سفر مرگبار خود با ویرانه‌‌یِ شهرهای نفرین‌شده، باران رادیواکتیو که پوست را می‌سوزاند و موجوداتی که نباید وجود داشته باشند یعنی ماهی‌های سخن‌گو با دندان‌های تیز، مارمولک‌های غول‌پیکر که اعداد مرموز را فریاد می‌زنند، و سایه‌هایی که در مه حرکت می‌کنند مواجه می‌شوند.

اما این اتفاق، تنها یک جنگ برای بقا نیست؛ سفری است به قلب تاریکیِ حقیقتی که سال‌ها قبل دفن شد. آزمایشگاه‌های مخفی که در آن مرز بین انسان و هیولا محو شده، یادداشت‌های یک دانشمند دیوانه که پروژه‌ای شیطانی را فاش می‌کند، و رازی خانوادگی که مانند زخمی کهنه می‌میرد. همه و همه آنها را به سمتی می‌کشانند که نمی‌خواهند بروند. در این راه، وفاداری آزموده می‌شود، خیانت شکلی جدید می‌گیرد، و هر انتخابی بهایی خونین دارد.

رمان شبی در رویا قصهٔ جست‌وجوی امید در جهانی است که آن را فراموش کرده؛ داستان انتخاب‌های غیرممکن، رازهایی که بهتر بود هرگز فاش نشوند، و تلاش برای یافتن نور هرچند کم‌فروغِ حقیقت در تاریکیِ مطلق. آیا حقیقت رهایی‌بخش است، یا نفرینی بدتر از مرگ؟

تانکهای کهنه با روکشی خزهمانند در دور و اطراف شهر به حال خود رها شدهاند، ماشینها و کامیونهای باری سوخته و آتشگرفته بخش اعظم محیط شهر را در اختیار دارند. سیل عظیمی به جان ساختمانها و خیابانهای شهر افتاده و نیمی از بدنه آنها را تسخیر کرده است. چیزی جز صدای مهیب رعد و برق و بارش قطرات باران در محیط اطرافم طنین نمیاندازد. از پنجره آپارتمان فاصله میگیرم، به نزدیکی شومینه و آتش گرم میروم و بر روی مبل کهنه و فرسودهای مینشینم. گیتار را در دست میگیرم و شروع به نواختن و آواز خواندن میکنم:

- آواز گیتارم گریه دلم را میخواند/ با هر نتی که مینوازد درد و غصههایم را می... .

ناگهان صدایی دورگه و خشن توجهم را به خود جلب میکند:

- اون صدای لعنتی رو خفه کن دِنور ، میخوام یه دیقه تو آرامش کبه مرگم رو بزارم.

از شدت ناراحتی آهی میکشم و به آرامی ادای او را در میآورم:

- میخَم کبه مرگم رَ بزا... .

صدای دورگه و خشنش من را از ادامه این کار منصرف میکند:

- نشنیدم... چی بلغور کردی؟ جرئت داری یه بار دیگه بگو!

- ه... ه... هیچی... من چیزی نگفتم.

گیتار را کنار پایم میگذارم، تصویر یادگاری زن و فرزندانم را به همراه دیگر اعضای خانواده از روی میز کوچک و دایرهای شکلی که در کنارم قرار دارد بر میدارم و با نگاهی به آن به فکر فرو میروم.

***

) سیزده سال پیش(

- همه چیز رو برداشتید؟ چیزی را جا نذارید.

- آره دِنوِر، حالا میشه زودتر حرکت کنیم؟

بیتوجه به حرفش ماشین را روشن میکنم، دنده را بر روی یک قرار میدهم و با بالا آوردن کلاج گاز را فشار میدهم. به محض این کار ماشین شروع به حرکت میکند. با احتیاط از پارک خارج میشوم و مسیر جاده را با عوض کردن دنده و بیشتر کردن سرعتم در پیش میگیرم. از کنار کامیونها و ماشینهای در حال حرکت رد میشوم و با رسیدن به چراغ قرمز به مانند بقیه ماشینهای دور و اطرافم با فشار دادن ترمز توقف میکنم. صدای داد و فریادهای بلند و دعوای بچهها اعصابم را به هم میریزد:

- ابی رو پس بده.

- نمیخوام... مال خودمه!

- بابا! بابا ببینش... .

صدای جیغهای بلند و گوشخراش ایزابِل به مانند شیئ تیزی پرده گوشهایم را پاره میکند، در حالی که به چراغ راهنمایی و دور و اطراف چشم دوختهام با صدای بلند و کلفتی فریاد میکشم:

- کافیه... با هر دوتاتون هستم... .

نگاهی به اِوا که با صورتی اخم کرده به خواهر کوچکترش زل زده و عروسک خرسمانند را در زیر مشتهایش پنهان کرده است میاندازم و با عصبانیت به او میگویم:

- زود عروسک خواهرت را بهش بده.

- اما پدر... .

نگاه تندی به او میاندازم و با صدای خشن و جدی فریاد میکشم:

- الان اِوا.

به محض شنیدن سخنم با کینه و عصبانیت دستهایش را مشت میکند، عروسک در زیر فشار دستهایش به ناله میافتد طوری که انگار میخواهد از شدت درد بدنش پاره شود. اوا عروسک را با ناراحتی به نزدیکی صورت خواهرش پرتاب میکند و با حالتی مظلوم و بغض کرده به پنجره ماشین که در سمت راستش قرار دارد زل میزند و با تنفر از خواهرش فاصله میگیرد. ایزابل در حالی که عروسک را در دست گرفته است با دست دیگرش موهای طلاییرنگ آشفتهاش را که بر روی صورتش سرازیر شدهاند مرتب میکند و به آرامی مشغول بازی با آن میشود.

نگاهم را از آنها میگیرم و با نگاهی به چراغ سبزرنگ راهنمایی با گاز دادن ماشین حرکت میکنم و به مسیرم ادامه میدهم، همسرم در حالی که آینه کوچکی را در دست گرفته است و صورتش را مرتب میکند با لحن آرام و زنانهای میگوید:

- کی میرسیم دِنوِر؟

- تا یکی دو ساعت دیگه اِمیلی... زیاد راهی نمونده.

- راستی فراموش که نکردی، امروز تولد مادربزرگته... امیدوارم هدیهای گرفته باشی تا... .

با ناراحتی دستی به موهای مشکیام میکشم و میگویم:

- چی تولد؟

- آره... یعنی یادت نیست دِنوِر؟

- چی؟ نه چی یادم باشه؟

امیلی در حالی که اخمهایش با تعجب بالا رفتهاند میگوید:

- همین دیشب در موردش صحبت کردیم!

اخمهایم بالا میروند... من که دیشب اصلاً حرفی در این باره نزدم، اگر زدم چرا آن را به خاطر نمیآورم؟ اصلاً... تازه یادم آمد، برای تولد مادرم قرار بود گردنبند سفیدی را خریداری کنم... لعنتی... حال چه کنم؟ باید همه راهی که رفتهام را برگردم تا... اما نه خیلی دیر شده است، همه مغازهها بسته هستند. چرا اکنون باید همه چیز را به خاطر بیاورم؟ شاید... صدای بوق ماشین مقابل من را از افکار آشفتهام خارج میکند، با عجله و صدای گوشخراشی ترمز میکنم، درست در لحظه آخر در نزدیکیاش متوقف میشوم. شخص در حالی که مشغول داد و فریاد و ناسزا گفتن است با سرعت از مقابلم به سمت راست حرکت میکند و از من دور میشود. آب دهانم را با نگرانی به پایین قورت میدهم، پوفی میکشم و با روشن کردن رادیو ماشین به راهم ادامه میدهم:

- به خبری که هماکنون از اداره پلیس به دستمان رسیده توجه کنید، طی چند روز گذشته اغتشاشاتی در محلههای مختلف شهر صورت گرفته است، کارشناسان اعلام کردهاند که ویروسی ناش... شن... اخته در سطح کشور پخش شده است و... .

با تکخنده تمسخر آمیزی رادیو را خاموش میکنم و در حین رانندگی به محیط اطرافم نگاهی میاندازم. امیلی در حالی که چشمانش گرد شده است با لحنی که نگرانی و تردید در آن موج میزند میگوید:

- منظورش از ویروس ناشناخته چی بود؟

با بیخیالی میگویم:

- چِ میدونم؟ خبر مهمی که ندارن میخوان با این اراجیف توجه مردم رو جلب کنن، اهمیت نده عزیزم... اینها فقط... .

- اما فک میکنم که کاملاً حرفش جدی بود.

در حالی که یک تای ابرویم بالا رفته است نگاهی به او میاندازم و سریع نگاهم را میدزدم، سپس با لحن سوالی میگویم:

- منظورت چیه که جدی بود؟ اونها فقط میخوان با این کار مردم رو بترسونن تا دست به اعتراض دولتی نزنن همین. تازش هم اگه همچین چیزی حقیقت داشته باشه اونوقت... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان طنین صدای انفجار مهیب و گوشخراشی توجه همگیمان را به خود جلب میکند، با عجله به تقلید از تعدادی از رانندههای دیگر ماشینم را به گوشه جاده هدایت میکنم، سر جایم متوقف میشوم و نگاهی به منبع صدا میاندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامیون باربر بزرگی در اثر واژگونی به طرزی وحشتناک منفجر و دود غلیظی از آن به هوا بلند شده است. همراه با او تعداد زیادی ماشین، موتور و کامیون دیگر در دور و اطراف جاده مقابلم چپ شدهاند، و داد و فریاد و آه و ناله شدیدی از اشخاصی که در اثر این اتفاق زخمی و مجروح هستند به هوا بلند شده است، تعدادی افسر پلیس و نیروهای امدادی در نزدیکی محل حادثه ایستادهاند و به زخمیها کمک میکنند. در را باز میکنم، از ماشین پیاده میشوم و در حالی که در نزدیکی ماشینم ایستادهام به یکی از رانندههایی که در نزدیکیام با وحشت و تعجب به حادثه مقابلش زل زده است نگاهی میاندازم و او را صدا میزنم. شخص به محض شنیدن فریادهایم سرش را به جهتی که در آن قرار دارم میچرخاند و با صورت مچالهشده و نگرانی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ با من بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن سوالی که نگرانی در آن موج میزند میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چه خبره؟ یهو چه اتفاقی افتاد؟ چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم مثل خودت بیخبرم. نمیدونم... فک کنم تصادف شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان تصادف... ببخشید وقتتون رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ایرادی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتوجه به او سرم را میچرخانم و وارد ماشینم میشوم، در ماشین را محکم میبندم، پدال گاز را با بالا آوردن کلاج و تعویض دنده به پایین فشار میدهم و در حالی که با احتیاط از کنار ماشینهای مقابل عبور میکنم میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدید گفتم چیزی نشده، فقط یه تصادف عادی بود همین. حالا با خیال راحت سر جاتون بشینید عزیزانم و از منظره زیبا و بهتآور شهرمون لذت ببرید تا... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان جسد خونینی محکم به شیشه جلوی ماشینم برخورد میکند و بر روی زمین میافتد، همزمان با این اتفاق صدای جیغهای گوشخراش و بلندی در گوشهایم طنین میاندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوا و ایزابل به همراه امیلی هر سه با چشمانی بزرگ و از حدقه درآمده که ترس و نگرانی در آن موج میزند به شیشه خونآلود و کثیف ماشین زل میزنند و با تردید به دور و اطرافشان نگاهی میاندازند. ناگهان ماشین با ضربه محکمی از پشت سر به طرف جلو حرکت میکند و با برخورد به چراغهای عقب ماشین مقابلم صدای بلند دزدگیر فعال میشود و اعصابم را به هم میریزد. با تحمل درد و سوزش گردنم سرم را از کیسه امنیتی سفیدرنگ و مچاله شدهای که از داخل فرمان بیرون آمده است دور میکنم و با نگرانی به بچهها و همسرم نگاهی میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه حالشون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیلی در حالی که با دستش سر و صورتش را محکم گرفته است و از شدت درد آه و ناله میکند نگاهی به من و بچهها میاندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آ... آ... آره... آره حالمون خوبه دِنوِر... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ایزابل و اوا میاندازم، هر دوی آنها در حالی که سر یا دماغشان را گرفتهاند در حال گریه و آه و ناله هستند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد داره... درد دا... آخ دماغم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی و ضربات کوتاهی در ماشینم را باز میکنم، از ماشین پیاده میشوم و در عقب ماشین را باز میکنم. ایزابل و اوا را از ماشین خارج میکنم و همراه با آنها به طرف در شاگرد راننده میروم، در را باز میکنم و به امیلی کمک میکنم تا از ماشین پیاده شود. در حالی که اخمهایم بر روی هم رفتهاند به رانندهای که به چراغ عقب ماشینم آسیب زده است نگاه تندی میاندازم و با فریادهای بلندی او را به ناسزا میگیرم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی مرتیکه عوضی مگه کوری؟ این چه طرز رانندگیه؟ هِی مگه با تو نیستم؟ هوی مردک دیوونه... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار او را صدا میزنم اما واکنشی از او نمیبینم، پیشانیاش درست بر روی فرمان راننده افتاده و با حالت نگرانکنندهای بر روی کیسه ضدتصادف فرمان ماشینش سر خم کرده است. صدای شلیک گلوله و پرواز بالگرد توجه همگیمان را به خود جلب میکند،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را بر میگردانم و به منبع صدا نگاهی میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویر را با آه و حسرت به سر جایش بر میگردانم، با دستهایم چشمها و گونههای خیسم را پاک میکنم و با عصبانیت از جایم بلند میشوم، بغضم را با زحمت به پایین قورت میدهم و با نزدیک شدن به پنجره شکستهشده و سوخته مقابلم به محیط بیرون آپارتمان نگاهی میاندازم. باران رادیواکتیوی و رعد و برق همچنان برقرار است. تعداد زیادی از تابلوهای راهنمایی و رانندگی با حالتی شکسته بر روی آب شناور هستند و همراه با وسایل نقلیه دیگر بیهدف به سمت مسیر نامشخصی حرکت میکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خزهها سراسر بدنه خراب و سوخته ساختمانهای بلند و مغازههای غارت شده را تسخیر کردهاند. رعد و برق محیط بیرون را با جرقههای آبیرنگ مهیب و بزرگی مدام و پشت سر هم روشن و خاموش میکند. صداهای حشرهمانند و غرشهای وحشتناکی از دور و اطراف شهر بلند میشود. آنها در همهجا حضور دارند، هر جایی که فکرش را بکنم هستند. بیتوجه به آنها نگاهی به آسمان که در ابرها و تاریکی مطلق ناپدید شده است میکنم. از وقتی که تاریکی سراسر پهنه وسیع آن را تسخیر کرده است سینزدهسالی میگذرد. نه تنها تغییری نکرده بلکه حتی از قبل هم تاریک، شوم و ترسناکتر شده است. نگاهم را از آسمان میگیرم و به ساعت شکسته و رنگ و رو رفتهام نگاهی میاندازم. هنوز چندساعتی تا صبح باقی مانده. نگاهم را از ساعت میدزدم و به طرف مبل خاکخورده میروم. دستی به سر تاس و کبود شدهام میکشم و بر روی مبل مینشینم. به محض این کار شخصی اسلحه به دست در حالی که چهرهاش را در زیر ماسک ضدرادیواکتیو پنهان کرده است از کنارم رد میشود، به گوشه دیوار خاکخورده و ترکبرداشتهای تکیه میدهد و بر روی زمین مینشیند. بیتوجه به او چاقوی تیز، باریک و خیسم را از پشت شلوارم بیرون میکشم و در حالی که با پارچه پارهای آن را خشک میکنم روبه او میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خوابیدی اَلِکسیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شخصی که او را الکسیا خطاب کردم بیتوجه به من به لوله اسلحهاش ور میرود و با صدای سرد، بیروح و زنانهاش میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اون آهنگ و صدای مسخرت خواب رو از چشام پروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمهایم به چشمانم نزدیک میشود، دندانهایم را محکم روی هم فشار میدهم و خشمگینانه میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟! صدای من؟! مگه صدام چشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وادارم نکن دوباره شروع کنم دِنوِر ... یه بار بهت گفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً که... هر چی باشه از صدای اون سایمون عوضی که خیلی بهتره، بعدشم من... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با چشم غره و خشم شدیدی به من نگاه میاندازد و فریاد میکشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواست به حرف زدنت باشه دِنوِر، اون هم مثل تو جزوی از خانوادمه، فک نکن چون به خاطر خیانت به گروه طردش کردم پس یعنی کاملاً ازش متنفرم، اون کارهایی میتونست بکنه که تو بیعرضه فکرش رو هم نمیتونی بکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زحمت خشم و عصبانیتم را پنهان میکنم و با نیشخند تمسخرآمیزی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه خواهر... هر طور میخوایی فکر کن... به هر حال تو که مرگ عزیزات رو تجربه نکردی، کردی؟!... من... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِنوِر ... دوباره شروع نکن... پسرم شاید دروغگو و قلدر باشه اما قاتل نیست... سایمون تو مرگ همسر و بچههات هیچ نقشی نداشته... بعدش هم تو که جسد دخترهات رو ندیدی شاید همسرت مرده باشه اما ممکنه اونها هنوز زنده باشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سخنش قلب و روحم را به درد میآورد، برای لحظهای صحنه سوختن همسرم در آتش و زجه و نالههای مرگبارش جلوی چشمانم قرار میگیرد و به سرعت محو میشود. از روی مبل بلند میشوم و در محیط اطرافم مدام قدم میزنم، نگاهی به قابعکسها و گلدانهای شکسته شده بر روی زمین میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چندین ساله تمومه که دنبالشون میگردم... هر بار سعی کردم این واقعیت لعنتی رو از ذهنم بیرون کنم اما... هر چی زمان میگذره فقط ناامید و ناامیدتر میشم. هر جایی که فکرش را بکنی گشتم اما چیزی پیدا نکردم... این قضیه حسابی رفته تو اعصابم، اگه واقاً اونها... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الِکسیا بیتوجه به حرفهایم گردنبند کهنهای را از داخل جیب شلوارش بیرون میکشد و در حالی که به آن زل زده است با صدای سرد و بیحسی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران و وراج! درست مثل پدرمون شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی از حدقه درآمده به او نگاهی میاندازم و با تعجب میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! ببینا مردم خواهر دارن ما هم خواهر داریم... جای این که دلداریم بدی داری از پدر مردمون صحبت میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس از کی صحبت کنم؟ اون موقعی که میخواست با چوب آدمت کنه رو یادته دِنوِر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظهای آن صحنه دردآور در مقابل چشمانم قرار میگیرد، خنده کوتاهی میکنم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره... اون موقع هفتسالم بود... فقط یه بچه بودم... به خاطر پنهون کردن چندتا نخ سیگار زیر تشکم با چوب میخواست روزگارم رو سیاه کنه... تو هم مثل الان فقط نشسته بودی یه گوشه و... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چون من اون نخهای سیگار رو لای تشکت قرار داده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی و خنده کوتاهی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره تو.... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان لبخند از صورتم محو میشود و برای لحظهای با صورت اخم کرده به او نگاه تندی میاندازم، با دهانی باز شده و بهت و حیرت به او زل میزنم و با صدای خشن و کلفتم فریاد میکشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چ... چ... چی؟ تو چیکار کردی؟ جدی که نمیگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه من باهات شوخی دارم دِنوِر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... من به خاطر تو حسابی سیاه و کبود شدم، چند شب رو تو هوای سرد زمستون بیرون خونه تو حیاط خوابیدم اون وقت تو... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته... بعدم کی گفته سیاه و کبود شدی؟ من ضمانتترو کردم که دیگه این کار رو نمیکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشمگینانه چند قدم به او نزدیک میشوم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ضمانت؟! تو... تو خودت تو نحوه تنبیه شدنم به پدر مشاوره دادی لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته... ازش خواستم به جای سیاه و کبود کردنت چندشب رو بیرون خونه بخوابی... تو مجازاتت تخفیف دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تخفیف؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره تخفیف... چه اهمیتی داره؟! گذشتهها گذشته... وقتی تویی که پدرشون هستی چند شب رو تو هوای به اون سردی و استخونسوز پشتسر گذاشتی چرا اونها نتونن؟! پدر که انقدر واسه ما دوتا نگرانی نشون میداد اون زمان اصلاً براش مهم بود که تو توی چه شرایطی هستی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به قصد مخالفت با او دهانم را باز میکنم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته... اما... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما چی؟! این همه سال خودترو درگیر پیدا کردنشون کردی، گیریم که پیداشون کردی... فکر میکنی به خاطر این که نتونستی تو همچین وضعیتی ازشون محافظت کنی اونها تو رو میبخشن... مسلماً نه! مطمئنم به حدی ازت متنفرن که اگه پیدات کنن به بدترین شکل بازخواستت میکنن! همونطور که تو همش پدرمون رو بازخواست میکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من؟! منظورت چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الِکسیا چشمقره کوتاهی به من میرود و در حالی که لوله اسلحهاش را تمیز میکند بیتوجه به سوالم میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط میخوام بگم انقدر لازم نیست براشون دلسوزی کنی و نگران باشی... بگذریم به جای این حرفها بیا غذا بخور، صبح که بشه راه میافتیم و برای پیدا کردن بچههات به مسیر ادامه میدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غباری وسیع پهنه آسمان خونی را تسخیر کرده است، ماشینهای فرسوده یا متلاشی شده در کنار تاکهای زرهی غولپیکر در هر دو طرف به طور نامنظمی به صف شدهاند، شیشه مغازهها در راستای خیابان همگی شکسته شده جز وزش باد سرد پاییزی چیزی توجهام را به خود جلب نمیکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا در حالی که محتاطانه لوله اسلحهاش را به دور و اطرافمان نشانه گرفته است قدمهای کوتاهی روبه جلو بر میدارد، سپس در حین عبور از کنار چیپ نظامی فرسوده و خزهزدهای به پارک و وسایل بازی آن نگاهی میاندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا رو یادته دِنوِر؟ مادر، خواهر و برادر کوچیکترمون همینجا جونشون رو از دست دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماسک رادیواکتیوی اجازه نمیدهد تا احساسات و حالت چهرهاش را بتوانم به خوبی تشخیص دهم اما از نوع صدایش مشخص است که با به یاد آوردن آن خاطره دردناک شدیداً غمگین و از درون شکسته شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت فکر کردن به آن اتفاق وحشتناک را ندارم، سریع نگاهم را از پارک متروکه و وسایل خزهزده میدزدم و با صدایی که ناراحتی از آن موج میزند میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوام در مورد اون اتفاق چیزی بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا نگاهش را از پارک متروکه میدزدد، اسلحهاش را روی دستانش جابهجا میکند و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بر خلاف پدرمون خیلی زود ما رو ترک کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که به نفرت و بیخیالی شباهت دارد میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونها مبتلا شده بودن الکسیا، نمیشد واسشون کاری کرد. با خواست خودشون مجبور به این کار شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا به آسمان ابری نگاهی میاندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبی که از دستشون دادیم رو خوب یادمه، همشون بدون هیچ ترسی بهمون لبخند زده بودن. خواهر کوچیکترم قبل از این که ازم بخواد دست به همچین کاری بزنم گردنبندش رو بهم داد. ازم خواسته بود که هیچوقت فراموشش نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار تاکسی فرسودهای رد میشوم و با لحن غمانگیزی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از مرگش چی بهت گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی سکوت میکند، سپس دستی به آستین لباسش میکشد و با لحن تند و غمبارش میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید سازمان رو ترک میکردم و همون موقعی که فرصتش رو داشتم با افشا کردن حقیقت جلوی اون دانشمند دیوونه و جونورای آزمایشگاهیش رو میگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی که سعی دارم به دلسوزی شبیه باشد میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون حادثه تقصیر تو نبود، هر دو اشتباه کردیم. نباید تو رو برای موندن توی سازمان ترغیب میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا لحظهای کوتاه سر جایش میایستد، نگاهی به مسیر و ساختمانهای پوسیده و تاریک میاندازد، به داخل چهارراه بزرگی که توسط ماشینها و کامیونهای نظامی زنگزده تسخیر شده است وارد میشود و با اشاره دست از من میخواهد تا او را همراهی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین عبور از کنار کامیون چپ شده و غولپیکری میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جالبه، حالا که دیگه کار از کار گذشته از اشتباهت داری ابراز پشیمونی میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به ماسک رادیواکتیویام میکشم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار قانون سازمان رو فراموش کردی، هر کسی تصمیم به جدایی از سازمان میگرفت چیزی جز مرگ نسیب خودش و اعضای خونوادش نمیشد. من روحمم خبر نداشت که بعد از استخدام کردنت تو و هممون رو وادار به امضای اون فرم و پذیرفتن قانون مزخرفشون میکنن وگرنه اصلاً اجازه نمیدادم پات رو توی اون سازمان لعنتی بزاری. چیزی که برام تعجبآورِ اینِ که چرا پدرمون با این که خودش از این مسئله آگاه بود چیزی به هیچکدوممون نگفت و خیلی راحت هممون رو قربانی خواستههای احمقانه خودش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با شنیدن این حرفها خشمگین میشود و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون اون حرومزاده اصلاً پدرمون نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجبانه به محض شنیدن حرفهایش سر جایم میایستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباورانه پلکهایم را به هم نزدیک میکنم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! منظورت چیه که پدرمون نبود؟! اون... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا سرجایش میایستد و روبه من با لحن کینهورزانهای میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موقعی که وارد اون فاضلاب و آزمایشگاه زیرزمینیش شدیم رو یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره یادمه، همون جایی که اجساد سوخته داخل یه گودال عمیق دفن شده بودن... چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا نفسش را محکم بیرون میدهد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبل از ترک اونجا من چندتا پرونده که مربوط به آزمایشاتشون بود پیدا کردم، پروندههایی که مربوط به من، تو و بقیه اعضای خانواده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظهای سکوت میکند، سپس میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داخل یکی از اون پروندهها یه نوار سیاهرنگ بود که برای ضبط فیلم ازش استفاده میکردن. وقتی اون رو وارد دستگاه کردم چیزهای زیادی دیدم. از آزمایشهای موفق و ناموفقی که روی قربانیهاشون میکردن تا هر کثافتکاری دیگه. توی همه اونها پدرمون رو میدیدم. یه مرد قدبلند با لباس، شلوار و کفشهای سیاه و موهای تراشیده شده. اون مثل یه ربات قاتل دستورات رو اجرا میکرد، هر کسی رو که میگفتن بکشه میکشت، هر طوری که دلش میخواست قربانیها رو شکنجه میکرد... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزاق دهانش را به پایین قورت میدهد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی مشخصات روی پرونده رو خوندم متوجه شدم که پدر و مادر واقعیم بعد از به دنیا اومدنم به قتل رسیدن! توسط کسی که تمام مدت اون رو پدر خودم میدونستم! نه تنها من بلکه هزارتای دیگه شبیه به من و تو بودن که بعد از تولد والدین واقعیشون رو از دست داده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفهایش به مانند پتکی مغزم را متلاشی میکند، نمیتوانم باور کنم. تمام این مدت گمان میکردم شخص خشن و دیوانهای که یک قاتل روانی بوده پدرم است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلبکارانه نگاهی به او میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان داری این رو بهم میگی؟! چرا همونجا چیزی بهم نگفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتش فایدهای نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی در فکر فرو میروم، سپس نگاهی به پای چپش که در حین فرار از آن مکان زخمی شده بود میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی که فایدهای نداشت تو خودت گفتی که... وایسا ببینم، اونجا موقع فرار... کسی که فکر میکردم پدرمون هست رو تو کشتی؟! یعنی توسط اون مبتلاها و افرادش... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشانه تایید حرفم سرش را به بالا و پایین تکان میدهد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، چارهای نداشتم. اگه این کار رو نمیکردم الان هیچ کدوممون زنده نبودیم. اون از قبل برنامهریزی کرده بود تا بعد از خروج از اونجا طبق دستوری که بهش داده شده کار ما رو هم یکسره کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم را باز میکنم تا معترضانه چیزی بگویم اما با طنین انداختن غرش کامیون نظامی، سپس تیراندازی و جیغهای حشرهمانند از این کار منصرف و به تقلید از الکسیا پشت نفربر زردرنگی که کلمه ارتش روی بدنه بزرگ آن حک شده است پناه میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی آمیخته به نگرانی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا محتاطانه سرش را بالا میبرد و از پشت بدنه نفربر به اطرافش نگاهی میاندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به تقلید از او این کار را انجام میدهم صدای انفجار بزرگی در گوشهایم طنینانداز میشود، سپس کامیون بزرگ مشکیرنگی را میبینم که سپر جلوی آن با سرعتی زیاد محکم به داخل بدنه مغازه بستنیفروشی که چند متر از ما فاصله دارد برخود میکند و سر جایش متوقف میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از مدتی کوتاه نزدیک به آن حشرات غولپیکر و بزرگی پدیدار میشوند و برخی از آنها در حالی که به مانند انسان روی پاهایشان ایستادهاند و مسلسل بزرگی به دست دارند آرامآرام به درب عقب کامیون نظامی نزدیک میشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناباورانه و در حالی که نگاهم روی آنها قفل شده است خطاب به الکسیا میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم میبینی؟ انگار بعضیهاشون رفتار انسانی دارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با صدای تردیدآمیزی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اما فکر نکنم رفتارشون به انسان عاقل و معمولی شبیه باشه، باید... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان صدای انفجار گلوله، سپس داد و فریاد و جیغهای حشرهمانند حرفش را قطع و توجه هر دویمان را به خود جلب میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از حشرات با سرعت زمین میافتد و در حالی که با کف دستهای دراز و چنکالمانندش بخشی از صورتش را گرفته است بریدهبریده میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انسانِ لعن...تی... شلیک... ک... رد... به من... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشرهای دیگر مسلسلش را با سرعت به طرف بدنه کامیون نشانه میگیرد و بدون اتلاف وقت به سمت آن شلیک میکند اما به محض تمام شدن گلولههایش او نیز با ضرب گلوله نقش زمین میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشراتی که توانایی سخن گفتن ندارند کنترل خود را از دست میدهند، وحشیانه با دهانهای چنگکشکلشان به کامیون حملهور میشوند و بیتوجه به زخم گلوله سعی میکنند تا وارد آن شوند تا کسی که از داخل کامیون مشغول تیراندازی هست را تکهپاره کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان در حین آسیب زدن به در و پنجرهها و به محض ورودشان کامیون با انفجار گوشخراشی منهدم میشود موج انفجار حشرات مسلسل به دستی که نزدیک به آن ایستاده بودند را محکم به عقب پرتاب میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اجساد در حال سوختن یا دست و پاهای خونین و تکهتکه شده حشراتی که وارد کامیون شده بودند در دور و اطراف آن پخش و پلا میشود و خون سیاهرنگ غلیظ دور و اطراف اجساد را نقاشی میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشرات مسلسل به دست به آرامی از کف زمین بلند میشوند، عدهای دستانشان را به سر یا صورت عنکبوتمانندشان نزدیک میکنند و نگاهشان را روی آتش و دود غلیظی که از کامیون به بالا سرازیر شده است قفل میکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان یکی از آنها با دقت به کامیون آتشگرفته و پنجره مغازه مقابلشان نگاهی میاندازد و در حالی که با بیدقتی همراه دیگر همنوعانش به پنجرههای مغازه تیراندازی میکند میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انسان! تسلیم شد! وگرنه... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تعداد زیادی گلوله به نزدیکی او و افرادش شلیک میشود و آنها را وادار میکند تا هر یک پشت ماشین، راهبند یا تانک فرسودهای پناه بگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاوانه از دور نگاهی به مغازه میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونها به کی دارن شلیک میکنن؟ تا حالا ندیده بودم که بتونن حرف بزنن! اصلاً... اصلاً چطوری میتونن مثل انسان بایستن و اسلحه به دست بگیرن؟ شاید بهتر باشه که... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا به آرامی و بیآنکه توجهشان را به خود جلب کند با چند قدم کوتاه از پشت نفربر خارج میشود و کنار راهبند نسبتاً بزرگی که تاکسی خرد شده و خزهزدهای نزدیک به آن قرار دارد پناه میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به آرامی و در حالی که با علامت دست از من میخواهد تا او را همراهی کنم میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب قراره بفهمیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مضطربانه نگاهی به حشرات انداختم و کنجکاوانه خطاب به الکسیا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هِی میخوایی چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا بیتوجه به سوالم میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط همراهم بیا برادر، به زودی خودت متوجه میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدمهای آرامی او را از پشت سر دنبال میکنم، نزدیک به او و پشت سنگر و مسلسل بزرگی که به توپ ضد هوایی شباهت دارد روی پاهایم میایستم، کلت کمریام را از پشت شلوارم بیرون میکشم، محتاطانه با بالا آوردن سرم نگاهی به حشرات میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فک نکنم درگیر شدن با اونها عاقلانه باشه، به نظرم باید تا فرصت داریم و ما رو ندیدن از اینجا دور بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با دقت شدیدی به حشرات و پنجرههای مغازه نگاهی میاندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا الان به جز تو و هیولاهایی که توی این شهر یا جاهای دیگه پرسه میزنن با انسانی که شبیه به خودمون باشه مواجه نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که زیاد اهل دلسوزی برای کسی نبودی، چی شده که الان... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه تمسخرآمیزی به من میاندازد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی از دلسوزی حرف زد؟ فکر کردی از روی دلسوزی میخوام کاری انجام بدم؟ خیلی وقته که دوره این حرفها گذشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاوانهتر از قبل به او نگاهی میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس، پس برای چی میخوایی باهاشون درگیر بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با علامت سر به مسلسهای کوچک و بزرگی که حشرات به دست گرفتهاند اشاره میکند و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر وقت در رو به رومون باز میکنن باید از فرصتی که داریم به درستی استفاده کنیم دِنوِر. گلوله و اسلحه بیشتر یعنی زندگی طولانیتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا سادهلوحانه فکر کردم که او قصد دارد انسانی که جانش اکنون در معرض خطر است را نجات دهد؟! همان اول هم میدانستم که او اهل دلسوزی کردن برای دیگران نیست و فقط به منافعش فکر میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به بدنه دیوار مغازه و شیشههای شکسته شدهاش که توسط گلوله اسلحههای آن حشرات غولپیکر و عجیب آسیب دیدهاند میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چه اون حشرات و چه حتی انسانی که الان توی اون مغازس همشون... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع با خندهای تمسخرآمیز پاسخ میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درست حدس زدی دِنوِر، هر دو طرف میمیرن تا ما زنده بمونیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنگدن مسلسل مشکیرنگش را محکم عقب میکشد، نگاهی به حشرات میاندازد و با تنظیم کردن مگسک آن روی سر و بدن حشرات انگشتش را به ماشه نزدیک میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش را که پشت ماسک رادیواکتیوی پنهان شده است به دوربین اسلحهاش نزدیک و دور و اطراف حشرات را رصد میکند، سپس خطاب به من میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده باش، اون سه تا که پشت تانک خزهزده پناه گرفتن با من، اون بزرگه هم با تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانم را روی دهانم میکشم و در حالی که سعی دارم اضطراب و نگرانیام را پنهان کنم روبه او میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وایسا ببینم، چرا بزرگه رو من باید از پا دربیارم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به آرامی نفس میکشد و سعی دارد تمرکزش را حفظ کند با خنده تمسخرآمیزی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون همیشه بزرگترها باید برای کوچیکها فداکاری کنن! و از اونجا که تو از من بزرگتری پس... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان از حدقه درآمدهام را روی او قفل کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا جایی که میدونم تو به ظاهر خواهر کوچیکترم محسوب میشدی! الان که فهمیدم خواهرم نیستی نمیتونی برای توجیح کارت این حرف رو به زبون بیاری و... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه تند و خشنش من را از ادامه حرفم منصرف میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت کف دستم را به او نشان میدهم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خ... خ... خب... خب باشه... باشه آروم باش... من که چیزی بهت نگفتم، فقط میخواستم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان صدای گوشخراش گلولهها و جیغهای حشرهمانند متوقف میشود، سکوت عمیقی محیط اطرافم را تسخیر و توجهام را به خود جلب میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین این اتفاق صدای زنانه و ملتمسانهای را میشنوم که میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شلیک نکنین! خواهش میکنم شلیک نکنین! من تسلیمم! الان میام بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از حشرات به دستور مافوقش محتاطانه و در حالی که لوله مسلسل براقش را به طرف آن زن نشانه گرفته است وارد مغازه میشود، سپس به محض خروجش از مغازه با خشونت شدیدی زن را به نزدیکی همنوعانش پرتاب میکند، با یک دست دیگرش جسد خونین مرد سی و شش سالهای که لباس و شلوار مشکی به تن دارد را محکم زمین میزند و جمجمهاش را زیر پاهای نوکتیز و بلندش متلاشی میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس نزدیک به زن و در حالی که مسلسلش را روی شقیقه او قرار داده است میایستد و جیغ بلندی سر میدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رئیسشان نیشخند تلخی به دهان چنگکمانندش مینشاند، چند قدم به زن نزدیک میشود و مغرورانه میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انسانِ کجفهم! فکر کرد توانست جلوی ما ایستاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن از شدت درد ناله کوتاهی سر میدهد، بخشی از شلوار لی مشکیرنگش پاره شده و ساعد دست چپش نیز شدیداً آسیب دیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش زیر چرک و کثیفی به سختی پیداست، لباس چهارخانه آبی به همراه موهای طلاییرنگش چهره کثیف و زشتش را کمی قابل تحمل کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لکههای کهنه خون بخشهایی از کفشهای اسپورت سفیدرنگش را تسخیر کرده و کولهپشتی سبز کهنه و نسبتاً بزرگی پشت شانه و کمرش سوار شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او سرفههای کوتاهی سر میدهد، سپس با نشان دادن کف دستهای لرزان و خونینش روبه آنها با لحن ملتمسانهای میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما نمیخواستیم جلوی کسی بایستیم، نمی... خواستیم با کسی درگیر بشیم فقط... فقط میخواستیم از این شهر بیرون بریم همین... خواهش میکنم من... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفههای پیدرپی اجازه نمیدهد تا حرفش را کامل بیان کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش کمی گرفته و لرزان است و وحشت و نگرانی شدیدی از چشمانش ساطع میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشرهای که لبخند پیروزمندانه زده بود دهان عنکبوتمانندش را آرام به چهره وحشتزده و خشک زن نزدیک میکند و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کرد با احمق طرف بود؟! حقیقت را گفت یا به سرنوشت دوست دچار شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن سرفههای عمیقی سر میدهد، خون سرخرنگ را از داخل دهانش به بیرون تف میکند و با صدایی که خواهش و ناتوانی از آن موج میزند میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقیقت رو... حقی...قت رو بهتون... گ... فتم... فقط با همکارم میخواستیم از این شهر بیرون بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از حشرات که قدی بلند و بدنی سیاه و مورچهمانند دارد جیغ بلندی سر میدهد، خشمگینانه با حالتی تهدیدآمیز و به قصد کتک زدن دستش را به صورت زن نزدیک میکند و بلند فریاد میکشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ گفت به ما! ما حقیقت خواست! حقیقت گفت زود وگرنه... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن که طاقتش تمام شده است با تمام وجود فریاد میکشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقیقت رو بهتون گفتم! چندبار باید حرفم رو تکرار کن... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طنین انداختن صدای شلیک تیر هوایی خفه میشود و سرش را غمگینانه پایین میاندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشرهای که رهبرشان محسوب میشد دست از شلیک بر میدارد و با صدایی تهدیدآمیز میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال که همکاری نکرد پس با زبان دیگر با تو حرف زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت یکی از اسلحههایش را غلاف میکند، سپس به کمک دست سرخرنگ و خونینش گلوی زن را محکم میفشارد و او را از روی زمین بلند میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدن تکیده و لاغر زن با سرعت شروع به دست و پا زدن میکند، سپس پس از گذشت مدت کوتاهی آرامآرام ضعیف و ناتوان میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بدن زخمی و چهرهی روبه مرگش به خوبی پیداست که دیگر امیدی به رهایی ندارد و با تمام وجود به استقبال مرگ و نیستی میرود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به الکسیا میاندازم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوایی کاری کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا بیخیال از صحنه مقابلش نفسهای شمرده و کوتاهی میکشد، سپس با لحن نصحیتآمیزی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش برادر، باید قدم به قدم جلو بریم. هر چیزی به وقتش انجام میشه. عجله کردن ممکنه سر هر دومون رو به باد بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مضطربانه نگاهی به زن که چهرهاش از شدت خفگی سیاه و کبود شده است میاندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی سکوت میکنم، سپس نگرانتر از قبل میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم وقت رو از دست میدیم. چیزی نمونده کارش رو بسازن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا توجهی به حرفم نمیکند، انگار اصلاً برایش مهم نیست که مقابلش چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشره با لذت و خندههای دردناکی چهره روبه مرگ زن را رصد میکند، سپس او را محکم زمین میزند، بالای سر زن میایستد و پای نوکتیزش را بالا میآورد تا او را به سبک همکارش از پا درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین این کار با صدای هشدارآمیزی خطاب به زن که نفسهایش به شماره افتادهاند و به سختی میتواند بدنش را تکان بدهد میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخرین فرصت به تو داد، حقیقت گفت تا آزاد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن گریهکنان ناله بلندی سر میدهد، بدنش را با تحمل دردی شدید به سمتی میچرخاند و در حالی که سعی دارد از پای نوکتیز حشره فاصله بگیرد با لحن ملتمسانهای بریدهبریده میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقی...قت... رو... به...تون... گفتم... میخواستم از شهر خارج بش... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفههای بلندی سر میدهد، پلکهایش به آرامی بسته میشوند و بدنش لحظهای کوتاه از حرکت باز میایستد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با باز و بسته شدن ضعیف پلکهایش حشره لبخند تلخی به دهانش مینشاند و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که این طور، پس خودت خواست با تو این کار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت پایش را پایین میآورد تا جمجمه زن را سوراخ کند، ناگهان صدای انفجار گلوله در نزدیکیام گوشهایم را آزار میدهد و توجهام را به خود جلب میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض برخورد نگاهم به نوک لوله اسلحه الکسیا سرم را چرخاندم و به زن نیمهجان، حشره و افرادش نگاهی انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوراخی نسبتاً بزرگ بخشی از پای نوکتیز حشره را زخمی کرده بود و خون سفیدرنگ آرامآرام از لای زخم گلوله به بیرون سرازیر میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشره فریادزنان تعادلش را از دست داد و محکم زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض این اتفاق افرادش هر یک با سرعت پشت ماشین، تانک یا راهبندان فرسوده و ترکبرداشتهای پناه گرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخی بیهدف به سمتی شلیک کردند و برخی دیگر محتاطانه از پشت سنگرشان به منبع شلیک گلوله نگاهی انداختند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رئیسشان در حالی که سعی داشت از روی زمین بلند شود جیغ گوشخراشی سر داد و با صدای نگرانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انسانها شبیهخون زد، شلیک کرد به طرفشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از آنها که بدنی کشیده، لاغر و استخوانی داشت با سرعت روی سقف بالگرد خزهزدهای رفت و اطرافش را بررسی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به محض رصد کردن من بدون اتلاف وقت بارانی از گلوله را به سمتم شلیک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت سینهخیز شدم و در حالی که پشت راهبندان بزرگی پناه گرفته بودم بیهدف به نزدیکی پایش تعدادی گلوله شلیک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشره با سرعت مکانش را تغییر داد و نزدیک به مجسمه خراب و خزه زده که به انسان نظامی شباهت داشت ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ بلندی سر داد و لوله اسلحهاش را به طرفمان نشانه گرفت تا با کشیدن ماشه شلیک کند اما پیش از آن که موفق به این کار شود با برخورد گلوله به یکی از دستهایش از این کار منصرف شد و در حالی که فوش و ناسزا میداد مکانش را عوض کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگر از آنها خشمگینانه تعدادی از ماشینهای زنگزده اطراف را به طرفمان پرتاب کرد و در حالی که سعی داشت تا فاصلهاش را با ما کوتاه کند آرامآرام نزدیکمان شد اما در چند قدمیمان با شلیک تعداد زیادی گلوله به سر و صورتش تعادلش را از دست داد و نعرهزنان زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تقلید از الکسیا هر چند دقیقه مکان سنگرم را تغییر میدهم و برای در امان ماندن از حمله گلوله یا چاقو و قمههای تیزشان پشت ماشین یا وسیله نقلیه دیگری پناه میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا در حالی که مشغول تعویض کردن خشاب اسلحهاش است از پشت ماشین فرسوده و خاکیرنگ نگاهی به محیط مقابلش میاندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان با رد شدن قمه تیز و بزرگی از کنار صورتش و فرو رفتن آن به داخل تایر فرسوده ماشینی سوخته سرش را با سرعت پایین میآورد و دواندوان مکانش را عوض میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشرهای که برای رصد کردنمان روی سقف هلیکوپتر ایستاده بود با چابکی تعدادی از ماشینها را با ضربات دستهای نوکتیزش کنار میزند و خودش را به او نزدیک میکند تا با ضرب قمه کارش را یکسره کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با جاخالی سریع الکسیا سپس شلیک همزمان هر دویمان به شکم، بازو و چهره ترسناکش با سرعت تعادلش را از دست میدهد، روی سقف تانک فرسودهای سقوط میکند و پس از مدتی دست و پا زدن سر جایش آرام میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشره باقی مانده با مشاهده این صحنه از شدت خشم هر دویمان را به ناسزا میبندد و بیهدف به دور و اطرافمان شلیک میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای برخورد گلوله به شیشه ماشین و کامیونها یا پنچر شدن تایر پشت سر هم در گوشهایم تکرار میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی متوجه میشوم که گلولههایش تمام شده و قصد دارد خشاب تعویض کند لوله اسلحهام را به سمتش نشانه میروم و انگشتم را به ماشه نزدیک میکنم اما الکسیا زودتر از من وارد عمل میشود و با شلیک تعداد زیادی گلوله به سر حشره او را نیز از پا در میآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظهای کوتاه با عصبانیت به الکسیا نگاه میکنم، او بیتوجه به خشمم خنده تمسخرآمیزی سر میدهد و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی کند شدی برادر، به نظرم بهتره که... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به اسلحهام میکشم و میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کند نشدم فقط... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان محکم زمین میافتم، با چرخاندن بدنم دهان چنگکمانند و چهره زشت و ترسناک حشرهای که قصد کشتن زن را داشت مقابل چشمانم قرار میگیرد و موجی از خشم، ترس و نفرت را به بدن استخوانیام تزریق میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به خود گارد گرفتهام و سعی دارم صورتم را از حمله دهان زشت و ترسناک حشره دور کنم خطاب به الکسیا با صدایی آمیخته به خواهش و نگرانی میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی چر... ا... چرا وایسادی؟! زودباش به طرفش شلیک کن. هی مگه با تو نیستم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا در حالی که روی بدنه پوسیده ماشین رنگ و رو رفتهای نشسته است و به لوله اسلحهاش ور میرود روبه من با لحنی که به بیخیالی شباهت دارد میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهت چی گفتم دِنوِر؟ بزرگترها باید برای کوچیکترها فداکاری کنن. باهم قرار گذاشتیم که تو دخل رئیسشون رو بیاری و من دخل افرادش رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترضانه فریاد میکشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! ما کی همچین قراری گذاشتیم؟! تو خودت گفتی که... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست و پا زدنها و تلاشهایم برای فاصله گرفتن از دهان حشره غولپیکر مرا از ادامه حرفهایم منصرف میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا بیتوجه به من از جایش بلند میشود و میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چیزی نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمان از حدقه درآمدهام نگاه تندی به او میاندازم، لحظهای کوتاه منتظر میمانم تا شاید نظرش عوض شود و به قصد کمک به من کاری کند اما زمانی که پی میبرم نمیخواهد کاری برایم انجام دهد تقلایم را چند برابر میکنم و در حالی که سعی دارم دستم را به اسلحهام نزدیک کنم خشمگینانه فریاد میکشم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلاً گور پدرت! خودم یه کاری میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با برخورد کف پوتینهای نظامی پایم به چهره حشره برای لحظهای کوتاه فاصلهام را با او بیشتر میکنم و با برداشتن اسلحهام لوله آن را روی چهره اخمآلود حشره تنظیم میکنم تا با فشردن ماشه کارش را یکسره کنم اما پیش از آن که موفق به این کار شوم او با چابکی پایم را میگیرد، مرا به طرف خودش روی زمین میکشد و سعی میکند تا به کمک دهان تیز و چنگکشکلش صورتم را پاره کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آخرین لحظات چاقوی تیز و بزرگم را که به کنار شانهام متصل است از غلاف بیرون میکشم، سپس نوک تیز و برنده آن را محکم به داخل دهان و چشم سرخ و توریشکل حشره مقابلم فرو میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض این اتفاق حشره مقابلم ضجه بلندی سر میدهد، سپس دست و پازنان از من فاصله میگیرد و در حالی که نگاه کینهورزانهاش روی من قفل شده است بلند فریاد میکشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به زودی همدی... گه رو... دید! منتظر بود بر...رای... انتقام از انسان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض پایان سخنش پشت به من میکند، روی سقف فرسوده تاکسی سوخته و خزهزدهای میرود، بالزنان به هوا میپرد و پروازکنان در لابهلای سقف ساختمانها ناپدید میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسنفسزنان بدنم را به سمتی میچرخانم و با فشار آوردن به دست و پاهای خستهام از روی زمین بلند میشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزاق دهانم را محکم به پایین قورت میدهم و خطاب به الکسیا با لحن دلخورانهای میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون بابت کمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا بیتوجه به خشم و عصبانیتم با صدای تمسخرآمیزی میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قابلت رو نداشت برادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتوجه به تپش سریع قلبم چند قدم به اسلحهام نزدیک میشوم، آن را از روی زمین خاکخورده و ترکبرداشته برمیدارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا در حالی که مشغول بررسی کردن جسد خونین و بیجان یکی از آن حشرات خونخوار است مسلسل مشکیرنگی که نزدیک پایش روی زمین افتاده است را برمیدارد و در حالی که مشغول بررسی کردنش است با خوشحالی و لحن ذوقزدهای میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینها رو باش، این نوع اسلحهها هیچ کجای شهر پیدا نمیشن، عده کمی هستن که همچین اسلحههایی همراهشون باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سعی دارم صدایم به خوشحالی شباهت داشته باشد میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق با توئه الکسیا، فقط دقت نکردی که بعضی از این سلاحها خیلی سنگین و بزرگن؟ جز اسلحه چیزهای باارزشتری هم هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیتوجه به حرفم میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انقدر چرت نگو برادر، هر چقدر مهمات و سلاحهامون بیشتر باشه احتمال زنده بودنمون هم بیشتر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین بررسی کردن خشاب مسلسل نگاهی به پشت سرم میاندازد، وقتی رد نگاهش را دنبال میکنم با چهره زخمی، نیمهجان و وحشتزده زنی که توسط حشرات مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود مواجه میشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکهایش نیمهباز مانده و به سختی میتواند اعضای بدنش را تکان دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم‌هایی آهسته به او نزدیک می‌شوم، به محض رسیدنم به چند‌قدمی‌اش وحشت‌زده و در حالی که کف دست‌ راستش را نشان می‌دهد کوله پشتی‌اش را در می‌آورد و آن را با تمام قدرت به نزدیکی پایم پرتاب می‌کند. سپس با صدایی آمیخته به خواهش و التماس سرفه‌زنان می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جز اون کو...له... پشتی... چی...زی... ندارم که بهتون بدم. هر چی داشتم داخل اون کوله پشتیه که الان مال شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر جایم می‌ایستم و نگاهی به کوله پشتی سبز‌رنگ می‌اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را از آن می‌دزدم و روبه زن می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه تصاحب کوله پشتیت نیومدم، قصد هم ندارم بهت آسیبی بزنم فقط... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان الکسیا محکم به شانه‌ام می‌کوبد، مرا کنار می‌کشد و با خوش‌حالی به طرف کوله پشتی می‌رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع زیب‌های آن را باز می‌کند، وسایل داخلش که یک قوطی حلبی کهنه، بطری آب، عروسک خرگوش‌مانند و چراغ قوه سیاه‌رنگ است را از داخل آن بیرون می‌ریزد و با دقت جیب‌های کوله پشتی را بررسی می‌کند اما پس از مدت کوتاهی طوری که انگار نا‌امیدی و عصبانیت بر چهره و صدایش غلبه کرده باشد آن را به نزدیکی صورت زن پرتاب می‌کند و روبه او خشمگینانه می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی! توی این که چیز به دردبخوری نیست! انگار الکی گلوله‌هام رو برای توئه مردنی هدر دادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن گونه‌های خیسش را با کف دست‌های زخمی‌اش پاک می‌کند و روبه او با لحن مظلومانه‌ای می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنها وسایل ارزشمندی که داشتم همین‌ها بودن، چیزی جز این‌ها همراهم ندارم تا لطفت رو جبران کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با لحن تمسخر‌آمیزی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارزشمند؟! ببین چی میگه این احمق! ارزشمند... لطف... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه بلندی سر می‌دهد و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کردی به خاطر لطف و علاقه نزاشتم اون جونورای وحشی تو رو بکشن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن خون سرخ‌رنگ را از داخل دهانش بیرون می‌ریزد و سرفه‌زنان می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس... چ... را... من رو از دست اون... وح...شی...ها نجات دادید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به بطری آب و وسایل داخل کوله پشتی که روی زمین پخش و پلا شده‌اند می‌اندازد و با لگد محکمی عروسک خرگوش مانند، خیس و گِل‌آلود را به نزدیکی پایم پرتاب می‌کند، روبه زن می‌ایستد و در حالی که لوله اسلحه‌اش را روی شکم او تنظیم کرده است با لحن تهدید‌آمیزی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید برای این نجاتت دادم تا بیشتر عذاب بکشی! بعید می‌دونم کسی مثل تو جز این وسایل چیز با‌ارزشی نداشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن به آه و ناله می‌افتد و در حالی که سعی دارد بغضش را خفه کند با لحن و صدای غمگینی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که هر چیزی داشتم را بهتون دادم، تمام وسایلم داخل اون کوله پشتی بود که الان همشون دست شماست. آخه دیگه چی از جونم می‌خوایید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض صاف کردن عروسک و دیدن کلمه ابی که انگار با نخ و سوزن روی شکم آن حکاکی شده است لحظه‌ای کوتاه یکه می‌خورم، سریع آن را از روی زمین بر می‌دارم و ناباورانه با دقت بررسی‌اش می‌کنم. شکل و شمایل آن بسیار شبیه به همان عروسکی است که دست یکی از دختر‌هایم بود! همان عروسکی که هر دو دخترم برای تصاحبش مدام با یک‌دیگر سر جنگ و دعوا داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایم را محکم روی هم فشار دادم و با دقت بیشتری عروسک را بررسی کردم تا مطمئن شوم که خواب نمی‌بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس سرم را بالا آوردم، نفسم را محکم بیرون دادم و با عجله به میان هر دویشان رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض این اتفاق الکسیا متعجبانه نگاهی به من می‌اندازد و با لحن تندی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری چه غلطی می‌کنی؟ زود باش بکش کنار! باید کارم رو تموم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که با نشان دادن کف دستم به الکسیا سعی دارم او را از شلیک کردن منصرف کنم عروسک را به زن نشان می‌دهم و روبه او با عجله و لحن امیدوارانه‌‌ای می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمت، زود باش بگو اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با چشمانی از حدقه درآمده و ترسیده به من، سپس به عروسک کهنه و خیس نگاهی می‌اندازد و دهانش را باز می‌کند تا چیزی بگوید اما سرفه‌های شدید اجازه نمی‌دهد تا چیزی از زبانش جاری شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین این اتفاق صدای کنجکاو و متعجب الکسیا را می‌شنوم که می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم این مردنی رو برای چی می‌خوایی بدونی؟! چیزی شده که من ازش بی‌خبرم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطاب به الکسیا بی‌تابانه می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به زودی خودت می‌فهمی خواهر فقط صبر داشته باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌تابانه‌تر از قبل نگاهی به زن می‌اندازم، به او نزدیک می‌شوم و در حالی که محکم یقه‌اش را گرفته‌ام و صورتش را به چهره‌ام نزدیک کرده‌ام بلند‌تر از قبل می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هِی با تو‌ام لعنتی! گفتم اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن در میان خِس‌خِس‌های گلو و سینه‌اش بریده بریده می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِری... نا... اسمم اِریناست... اِرینا بَکرِید... از آزم...ایش...گاه منطقه ۵۰۱... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه و خِس‌خِس گلو و سینه‌اش اجازه نمی‌دهد تا حرفش را کامل بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظه‌ای خوش‌حالی سپس غم و ناراحتی به چهره‌ام نفوذ می‌کند. خوش‌حال از این که شخص مقابلم که این چنین ناتوان و زخمی در حال جان دادن است یکی از دخترانم نیست و ناراحت از این که او تنها کسی است که شاید با کمکش بتوانم دخترانم را پیدا کنم اما با وضعیتی که دارد گمان نمی‌کنم بتواند در حدی دوام بیاورد تا مرا در رسیدن به دو دختر گم‌شده‌ام یاری دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخم‌های بدنش چندان عمیق به نظر نمی‌رسند، شاید بتوانم او را درمان و از مرگی که در یک قدمی‌اش قرار دارد نجات دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که عروسک را به او نشان داده‌ام با لحنی نگران می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این عروسک، این عروسک رو کجا پیدا کردی؟ کسی اون رو بهت داده؟ هِی زودباش حرف بزن، گفتم این عروسک رو کجا پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان دهانش لحظه‌ای کوتاه از حرکت باز‌می‌ایستد و پلک‌هایش به آرامی بسته می‌شوند اما هنوز می‌توانم نفس‌های ضعیفش را که با خروج از دهان خون‌آلودش به صورتم برخورد می‌کند احساس کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل این که از شدت درد و ناتوانی بی‌هوش شده است، نگران‌تر از قبل او را تکان می‌دهم، با کف دست ضربات کوتاهی به صورتش می‌زنم و می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هِی الان وقت خوابیدن نیست... زود‌باش بیدار شو لعنتی... لعنتی بیدار شو... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مضطرب و نگران چهره‌ و بدن زخمی‌اش را بررسی و گوش‌ راستم را به سینه‌اش نزدیک می‌کنم، تپش قلبش هر چند ضعیف اما هم‌چنان فعال است، با این وجود به آرامی دارد ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید تا از دست نرفته برای نجاتش کاری کنم، او تنها کسی است که می‌تواند به من کمک کند تا دخترانم را پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسلحه‌ام را غلاف و عروسک را پشت جیب شلوارم قرار می‌دهم، با یک دست زیر شانه‌اش را می‌گیرم و دست دیگرم را زیر پا‌هایش قفل می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس با فریاد کوتاهی او را از روی زمین بلند می‌کنم و روی شانه‌ام می‌اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وزن بدنش چندان سنگین نیست و مثل پر سبک است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به آسمان ابری و تاریک که در حال غرش است می‌اندازم و روبه الکسیا که متعجبانه لوله مسلسلش را پایین آورده و به من زل زده است می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انگار دوباره می‌خواد بارون بیاد، باید یه سرپناه پیدا کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا نگاهی به من و زنی که خودش را اِرینا خطاب کرد می‌اندازد، سپس با صدایی آمیخته به تعجب و کنجکاوی می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی اسمش رو پرسیدی؟ اون عروسک... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مضطربانه نگاهی به او می‌اندازم، زبانم را روی دهانم می‌کشم و می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقت تنگه، بعداً همه چیز رو برات توضیح میدم اما الان باید خیلی سریع یه جان‌پناه پیدا کنیم و این زن رو نجات بدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا با علامت سر حرفم را تایید می‌کند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پشت به من می‌کند، دوان‌دوان به سمتی می‌رود و در حالی که از من می‌خواهد تا او را همراهی کنم و اسلحه‌اش را به دور و اطراف نشانه گرفته است می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جا رو می‌شناسم، سریع دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( چند ساعت بعد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که نگاه مضطرب و نگرانم را روی زن و عروسک گرفته‌ام خطاب به الکسیا می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی که اون دارو سریع حالش رو خوب می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا در حالی که پانسمان را روی بازوی چپ ارینا قرار داده است با صدایی آمیخته به تردید روبه من می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اطمینان نمی‌تونم بگم اما آره اگه زخم‌های بدنش زیاد عمیق نباشن احتمال داره خیلی زود‌تر حالش خوب بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلی که کنار تخت و نزدیک به ارینا قرار دارد می‌نشینم و می‌پرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالش چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا دستی به سرش می‌کشد و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظر نمیاد حالش وخیم باشه اما با این زخم‌های کهنه‌ای که به بدنش نشسته مطمئنم که بد‌جور شکنجه شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به شکمش که زیر باند سفید‌رنگ و تعدادی پانسمان پنهان شده است می‌اندازم، سراسر شکم، پهلو، گلو، گردن و صورتش را زخم‌های کهنه‌ای تسخیر کرده‌اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی‌جاها شدت عفونت و زخم‌ها به قدری بالاست که برای لحظه‌ای مرا از زنده ماندنش نا‌امید می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار شخصی دیوانه و روانی به جانش افتاده و او را تا سرحد مرگ شکنجه کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آثار فرو رفتن شیئ تیز یا کشیده شدن چاقو روی صورت و گوش چپش به آسانی قابل مشاهده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تعجب هستم که چگونه هنوز با این مقدار زخم و جراحات توانسته دوام بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الکسیا کف دستش را به پیشانی ارینا نزدیک می‌کند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تبش یکم پایین اومده اما هنوز به استراحت احتیاج داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتاپای او را بررسی می‌کند و می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.