رمان سفید یخی به قلم فاطمه دشتی
دختر ماجرای ما یه دختر فاقد احساساته، یه دختر که بلد نیست بخنده، نمیدونه عصبانیت چیه. از غم، نگرانی، کسالت، اضطراب و دوستداشتن فقط اسمشون رو بلده. این دختر تو ماجرایی درگیر میشه. ماجرایی که اون رو تو مسیر کینه دیگران قرار میده. انتقام چیز قشنگی نیست؛ اما شاید قربانی انتقام شدن بتونه اون رو به بلوغ عاطفیاش برسونه. شاید با محبت دیدن تو لحظات تنهاییاش بتونه احساسات رو درک کنه.
ژانر : پلیسی، عاشقانه، اجتماعی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۹ دقیقه
ژانر: #پلیسی #اجتماعی #عاشقانه
خلاصه:
دختر ماجرای ما یه دختر فاقد احساساته، یه دختر که بلد نیست بخنده، نمیدونه عصبانیت چیه. از غم، نگرانی، کسالت، اضطراب و دوستداشتن فقط اسمشون رو بلده. این دختر تو ماجرایی درگیر میشه. ماجرایی که اون رو تو مسیر کینه دیگران قرار میده. انتقام چیز قشنگی نیست؛ اما شاید قربانی انتقام شدن بتونه اون رو به بلوغ عاطفیاش برسونه. شاید با محبت دیدن تو لحظات تنهاییاش بتونه احساسات رو درک کنه.
فقط قبل از شروع این رمان به یه نکته اشاره میکنم:
بیماری بی عاطفگی واقعاً وجود داره. در صورتی این بیماری اتفاق می افته که شخص دچار یه شوک روحی روانی بشه و بعد از اون، شخص نمیتونه حالات عاطفی مناسبی رو در مکان های مختلف داشته باشه و با یه شوک دیگه و البته؛ جلسات روان درمانی میتونه درمان بشه؛ اما در این رمان باید بگم که این بی عاطفگی خیلی اغراق آمیزه و البته با بیماری اصلی تفاوت کمی داره. چون فرد مبتلا به اسکیزوئید با وجود همه تشابهاش به فرزانه دارای علائم متفاوت تری هست. برای مثال افراد مبتلا به این بیماری دوست های خیالی دارن و یا با طیفی از احساسات منفی مواجهان؛ اما نسبت به اتفاقات بیرونی بی تفاوتند. پس زیاد در این مورد گیر ندین که خودم میدونم.مقدمه:
همیشه همه چیز آنطور که میخواهیم نیست. گاه زندگی سخت می گیرد.گاه کولاک روزگار قلب را منجمد میکند. گاه خطر ها در پیش روی آدمی قرار می،دهد؛ اما زندگی صحنه پیش بینی نشدههاست. گردش زمین، شب و روز را به ارمغان میآورد، همچنان که گردش روزگار تلخی و شیرینیها را. تنها چیز مهم این است که آدمی، در رهش برای رسیدن به پروردگارش، هر چهقدر دشوار، سرافراز باشد.
فصل یک:قدم به دنیای جدید
- دختر بابا خوشحال نیستی؟
- چیز مهمی پیش اومده که باید خوشحال باشم؟
- این همه تلاش کردی حالا جوابش اومده. اونم که واقعاً گل کاشتی. هر کی باشه خوشحال میشه.
درست بود. هرکی به جای من بود خوشحال میشد؛ اما آیا من هر کسی بودم؟ اصلاً خوشحالی برای من معنایی داشت؟ فاطمه وسط گفت و گوی من و بابام پرید و گفت:
-اینو وللش، فقط میشینه نگاه میکنه. وای ببین چه رتبهای آورده. کوفتت بشه ان شاءلله.
فائزه موهای قهوهای رنگ بلندش رو به پشت گوشش سر داد و با شیطنت بلند گفت:
-الهی آمین
واقعاً چرا مثل دخترهای دیگه نمیتونستم جیغ جیغ کنم و از شوق بالا و پایین بپرم؟ امیرعلی از اون طرف گفت:
-آبجی بیخیال این دوتا اعجوبه شو. خودشون رتبهشون افتضاح بود الان دارن دق و دلیشونو سر تو خالی می کنن.
شوخی می کرد مطمئناً؛ چون دو قولوها هر دو رشته علوم آزمایشگاهی می خوندن. فائزه با لحن تندی گفت:
-هوی! حواست باشه توهین نکنیا، وگرنه من میدونم و تو!
- خودت حواست باشه بچه، با بزرگترت در نیوفت.
- حالا توهم همش این دو سال و بکوب تو سره ما. حالا خوبه فقط بیست وشیش سالته
فاطمه هم اومد پشت فائزه و گفت:
-هوی آقا، حواست باشه به قل من توهین نکنی و گرنه باقی موندههاتو باید از توی بیابون صحرا (SAHARA) جمع کنن.
- اوه اوه، خشم اژدها وارد میشود.
بابام متعجب پرسید:
-امیر خشم اژدها وارد میشود یعنی چی؟ چه معنی داره؟
امیرعلی دستشو به موهای سیاه رنگش کشید و گفت:
-حالا یه چیزی پروندم دیگه.
- پسر جون آدم اول به حرفایی که میخواد بزنه فکر میکنه، بعد به زبون میاره.
بحثشون زیاد جالب به نظر نمییومد. حوصله آدم سر میرفت. البته اگه اون آدم چیزی به اسم حوصله داشت. اتاق زیادی تاریک به نظر میرسید. پرده ها بسته بودن و باریکه نور کوچیکی از کناره پرده ها روی مبل تک نفره روبروم میافتاد. رنگ بندی سیاه و سفید مبلمان هفت نفرهی راحتی خونمون آدم رو یاد گورخر میانداخت. البته مبلمان استیل اون سر سالن هم قشنگ خودشونو نشون می دادن. اصلاً نمی فهمیدم مامانم از انتخاب رنگ سفید برای مبل هایی مثل اونا چه هدفی داشت؟ درسته رنگ قشنگی داشت؛ اما زود به زود کثیف میشد. سطح زمین رو هم پارکت های قهوهای رنگی پوشش میداد. از جام بلند شدم و به طرف پنجره بزرگ خونمون رفتم که به حیاط بزرگ خونمون دید داشت. تلویزیون جلوی پرده و رو به مبل ها بود و من باید به پشت اون میرفتم تا دستم به پرده برسه. پرده ها رو باز کردم. چشمام به تاریکی عادت کرده بود و نور خورشید چشمام رو آزار میداد. فاطمه از اون طرف گفت:
-بکش پرده رو! کور شدیم.
مامان در حالی که یه سینی شربت تو دستش بود از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:
-مادر جون خوب چیکارش داری؟ خونه تاریک باشه آدم دلش میگیره.
فائزه مثل بچه های تخس و سرتق گفت:
-اصلاً یعنی چی پردههای خونه ضخیم و سیاه باشه؟ خوب یه پرده روشنتر بذارین نور ازش رد شه خوب.
بابام با لحن تندی گفت:
-لازم نکرده، شما که تو خونه لباس درست و حسابی نمیپوشی. پرده نازک بزاریم هرکس و ناکسی اومد حیاط شما رو ببینه؟
- پدر من مگه من گفتم نازک بذارین؟ من گفتم فقط روشن تر باشه که نور ازش رد شه. دومندش هم مگه تیشرت و شلوار خیلی بده؟ ملت تو خونه تاپ بندی و شلوارک میپوشن. تازشم، ما که مالی نیستیم. اونی که باید دیدش بزنن این ماست شل و وله!
و اشاره ای به من کرد. تا بابام خواست حرفی بزنه و جوابش رو بده مامانم گفت:
محمد نمیخواد با این بچه ها دهن به دهن بشی. راستی به هادی و هدی و هما گفتی؟
- بذار شربت خوشمزه الهه خانوم رو بخورم، بعد زنگ می زنم.
- همه رو هم دعوت کنیا! باید همین امشب یه جشن درست حسابی و آبرومند بگیریم.
- چشم خانوم! امر دیگه ای دارین؟
- نه آقا.
به مامانم نگاه کردم و گفتم:
-حالا نمیشه جشن نگیریم؟
مامانم با مهربونی جواب داد:
-نه قربون اون دو چشم سیاهت بشم. حقته بعد اون همه درس خوندن و تست زدن یه جشن مفصل برات بگیریم.
و بعد به بابام نگاه کرد و گفت:
-پاشو آقا. پاشو زنگ بزن به فامیل و دعوتشون کن که بیان اینجا. زود باش!
من، امیرعلی، فاطمه و فائزه همین طور به بابا نگاه می کردیم که بلند شد و گوشی رو برداشت و شروع کرد به دعوت کردن دیگران. فائزه مبهوت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالله ماشالله چهقدر هول بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی و فاطمه به حرفش خندیدند؛ اما من هیچ واکنشی نشون ندادم. من خندیدن بلد نبودم. حسی رو تجربه نمیکردم. من همین بودم، فرزانه. ساعت هشت شب بود و من آروم و صامت یه گوشه نشسته بودم و به جشنی نگاه میکردم که توش همه شاد بودن، به جز من. شب شده بود و همه مهمونا داشتن باهم خوش و بش میکردن. مهمونی ما پارتی نبود که نمیدونم از این آب شنگولیا و آهنگ دوپس دوپس داشته باشه. برای خاندانی مثل خاندان سماواتی مایه ننگ بود که همچین مهمونیهایی بگیرن. بعد اون بحث مامانم به هدفش نرسید و بابام جشن رو به فرداش موکول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یه صندلی نشسته بودم که دیدم مردی حدوداً سی و پنج-شیش ساله و لاغر اما خوشتیپ و خوش قیافه اومد و کنارم نشست. کت شلوار توسی رنگی پوشیده بود و موهای پرپشت و نسبتاً بلندشو با ژل عقب داده بود. پوستش گندمی بود و با لبخند به جلو خیره شد. عموماً با اطرافیانم تا وقتی که باهام کاری نداشته باشن کاری ندارم. میدونستم که اگه فائزه اینجا بود می گفت: «اوه اوه! چشاش سگ داره لامصب!» مرد در حالی که روش به سمت جمع شلوغ و پر غلغله مهمونا بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بانوی جوان! چرا شما تنهایید؟ اگه کسی رو برای هم صحبتی ندارید من خوشحال میشم باهاتون مصاحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی و البته نامهربانی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول اینکه لطفاً زود قضاوت نکنید. در ثانی این که از پیشنهاد شما ممنونم؛ اما من آدم پرحرفی نیستم. عموماً کسی منو به عنوان هم صحبت انتخاب نمیکنه. چون خیلی آدم کسل کننده ایم. ثالثاً من تا چیزی برام فایده ای نداشته باشه ازش خوشم نمییاد. مثل همین حرف زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد شادی به نظر می رسید. با لحنی فیلسوفانه که مطمئناً برای شوخی به خودش گرفته بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس به نظر شما این مهمونی هم چندان جالب نمییاد، درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحالت زمزمه پیش خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی دلم میخواست الان تو کتابخونهام بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چه نوع کتاب هایی علاقه دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حسی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میبخشید؛ اما من مجبورم به سؤالات شما پاسخ بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله لطفاً منو بخاطر سؤالاتم ببخشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهم نیست؛ البته من قصد توهین نداشتم؛ اما از سؤال و جواب شدن بدم میاد؛ اما سؤالی ذهنم رو الان درگیر کرده. میتونم بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته بانوی جوان. برام مهم نبود که من رو چی خطاب میکنه و بی توجه به لحن مهربون اون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این جا رو انتخاب کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کرد، البته حالت صورتش تغییر محسوسی نکرده بود. به نظر میرسید که جمله من گیجاش کرده که منظورم چیه. برای همین بیشتر توضیح دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مطمئنم که دلیلی داشته که این جارو برای نشستن انتخاب کردین. جاهایی هست که دید بهتری داره و شما اونجاها رو انتخاب نکردید. این جا جایی نیست که آرامش محض بیاره پس دنبال یه مکان آرام هم نیستین و البته اگر هم دنبال جمع باشید اینجا محل نسبتاً پرتیه. آیا دلیل خاصی داشته که اینجا رو برای نشستن انتخاب کردین؟ و اگه جواب مثبته چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورمو که فهمید، لبخند زد. انگار لبخند، عضو جداناپذیر صورتش بود. با همون لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون طور که فکر میکردم بسیار باهوش و نکته سنج هستی. میخوام از این به بعد، به عنوان یک دوست روم حساب کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم گفتم :«چایی نخورده چه پسرخاله شد!» با لحنی مشکوکانه بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما روانشناس هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرین دختر باهوش! از کجا فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه همه روانشناسا همیشه اینو به بیماراشون میگن که البته بسیار معقولانهاست. چون میخوان بیمارشون به دکتر نه به عنوان پزشک معالجش، بلکه به عنوان دوستی که میخواد بهش کمک کنه نگاه کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب صحبت معقولانه معمولاً به دل میشینه. فکر کنم به همین خاطر دکتر با تحسین نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وری گود! حالا نگفتی با من دوست میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیدونم چرا نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم و خودمو دوست خطاب کنم، حتی خودم رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع حرف زدن نگاهم بهش بود که بادقت داشت به حرفام گوش میداد. خوب باید ازم اطلاعات میکشید بیرون تا به بیماریم پی ببره. با مکثی کوتاه حرفم رو ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تا بحال این حس رو تجربه نکردم؛ ولی اونطور که میگن به زندگی رنگ و بوی دیگه ای میده. روانشناس! تا حالا مامان و بابام چهار ساله که سعی میکنن با روانشناسای مختلف من رو نجات بدن؛ اما هیچکی تا حالا نتونسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر انگاری هنوز به اون چیزی که میخواست نرسیده بود. برای همین باشک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر میکنم افسرده شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه جناب، افسردگی یعنی ناامیدی از زندگی. ولی من ناامید نیستم، فقط دلم میخواد بدونم شما سرگذشت زندگی من رو میدونین؟ راستشو بخوای تا حالا هیشکی چیزی بهم نگفته. خودم نخواستم بدونم تا خودت بهم بگی؛ اما تا حالا فهمیدم احساس شادی تو زندگی نمیکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه آقای دکتر. پدر و مادرم فکر میکنن من شاد نیستم. اما واقعیت اینه که من هیچ احساسی ندارم. ترس، خشم، نگرانی، اضطراب، ناراحتی، شادی و لـ*ـذت بردن تو فرهنگ لغاتم جایی ندارن. باید بگم که لب های من جز برای حرف زدن و غذا خوردن کش نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با شنیدن حرفام به من خیره شد. احساس نداشتم اما اینو هم مثل درس های حفظی به خاطرم سپرده بودم که چه نوع نگاهی چه معنایی داره. این درس مثل ریاضی یاد گرفتنی بود؛ اما من اونو مثل دانش آموزان نسبتاً ضعیفی که وقتی مبحثی رو نمیفهمیدند اونو حفظ میکردند تا نمره بیارند، یاد گرفته بودم که حالات رو حفظ کنم. مرموزانه تو چشام دنبال چیزی میگشت. دنبال چیزی میگشت تا شاید ردی از احساس توی من پیدا کنه و بگه: «دیدی درست می گفتم؟ تو احساس داری ولی متوجهش نبودی» اما چیزی پیدا نمیکرد. دستشو زیر چونش گذاشته بود و با چشمایی ریز بهم خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که گذشت انگار به نتیجه ای رسیده بود و در مورد حرف هام فکر کرده بود. به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید چند جلسه روان درمانی داشته باشی؛ البته به نظرم باید در معرض هیجانات قرار بگیری. مثلاً بیشتر تو جمع باشی و به سینما ها و کنسرتهابری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفتن به سینما و کنسرت کار بیهوده ایه. روانشناسای قبل هم منو فرستادن و فقط میگرنم رو با اون همه سر و صدا تشدید کردن. انواع و اقسام فیلم ها: کمدی، ترسناک، اکشن، غمگین، علمی تخیلی و... . هیچ تغییری ظاهر نشد. من دیدن مستند ها رو بیشتر میپسندم. مهم اینه که یه چیزی یاد بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از بدست آوردن علم چه هدفی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بگین از زندگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسیار خوب! از زندگی چه هدفی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اونی که به آدم قلب میبخشه خداست. شاید خدا بخواد در عوض زندگی بخشیدن به یکی دیگه، به عمر منم یه زندگی ببخشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوهوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با تحسین باز هم بر اندازم کرد. نگاهش به لباسام افتاد. یه پیراهن آستین سه ربع و بلند پوشیده بودم که علاوه بر محجبه بودن به من زیبایی هم بخشیده بود. روسریم رو مدل لبنانی بسته بودم و دستکش های بلندم سفیدی پوستمو پوشش میداد. در آخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جالبه! همسنهای تو از الان به فکر رنگ کردن موهاشون افتادن اون موقع تو کاملا محجبه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولاً اینکه زیبایی چیزی نیست که من بهش بنازم. در ثانی رک می گم که خوشگلم و نیازی به زیبا سازی ظاهری ندارم. ثالثاً من پاکیم رو بیشتر دوست دارم. رابعاً من تو خانواده ای مذهبی بزرگ شدم. خامساً خدا خوشش نمییاد. سادساً...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه انجا که رسیدم دکتر دستشو بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بابا فهمیدم، چقدر دلیل مییاری؟ با یه دلیلم قانع میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تو زندگی با منطق بزرگ شدم آقای دکتر. همه روانشناسای قبلیم که حدود ده پونزده تا هستن به علاوه جلسات روان درمانی ازم میخواستن که سفر های تفریحی با دوستان و جوونا برم؛ اما تا حالا هیشکی نفهمیده که من تو برقراری ارتباط با دیگران مشکل ندارم که بخوام با تو جمع بودن مشکلاتمو حل کنم. من چیزیو احساس نمیکنم؛ اما با عقلم حالات دیگرانو و نحوه برخورد با اونا رو یاد گرفتم. مکان های هیجان انگیز برم؟ من وقتی با چاقو یه نفرو فلج کردم درست نشدم. بدون احساس میشه زندگی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی این طوری به افسردگی مبتلا میشی. اکثر افراد مبتلا به این بیماری اگه به نقاط شدیدتر برسن افسرده میشن. به ویژه که شرایط تو متفاوتتر هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام حرفاش قابل درک نبود. ذهن و اندیشه من بیشتر به درد علومی با قوانین مشخص مثل شیمی و زیست شناسی میخورد و فلسفه و روانشناسی که توش هر کس نظری داشت، به قول فاطمه تو کتم نمیرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دکتر وقتی احساسات ندارم یعنی احساسات منفی هم ندارم و با هدف خوب بودن و خوب موندن هم میتونم زندگی کنم. افسردگی مال افراد احساساتی ایه که احساسات خوبو از دست میدن و احساسات بد واسشون میمونه. دکتر با قاطعیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو فکر میکنی که احساس نداری. من بهت نشون میدم که خدا هیچ آدمی رو بدون احساسات نیافریده. چون احساسات یکی از علت های تفاوت انسان با مخلوقات دیگه است. میتونه خاموش بشه و یا سیم کشیش قاطی کنه؛ اما از بین نمیره. من ناامید نمیشم. قانون پایستگی احساسات اثر فرهاد مقدم. حالا نگفتی باهام دوست میشی یانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی فهمیدم که عمداً داره مثل بچه ها رفتار میکنه، وگرنه هوش و درک اون خیلی بالاتر از اینا بود. خوب، میخواستم ببینم این روانشناس چیکار میکنه. برای همین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دکتر. اسمم فرزانه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب چیزی زمزمه کرد و بعد بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختم. فقط دیگه دکتر صدام نکن، من فرهادم گرفتی که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما آقای دکتر! درست نیست من با کسی که بیست سال از خودم بزرگتره این طوری راحت حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاریت نباشه! من الان پونزده ساله که تو بیست سالگی طی میکنم. از این به بعد رو من مثل یک برادر و دوست حساب باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب مثل اینکه اشتباه کرده بودم. اختلاف سنی من و اون نوزده سال بود. با چشمانی شیشه ای و خالی از هر احساسی بدرقهاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت شام شد. منم مثل بقیه رفتم و دو کفگیر برنج با یه سیخ کوبیده و مقداری هم مخلفات گرفتم و مشغول خوردن شدم. چشمم روی غذام بود. فامیل های درجه یک همه دور یه میز گرد بزرگ جمع شده بودن و باهم خوش و بش می کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین خاندان پدری من تنها عمه هما که عمه کوچیکم میشد آروم بود و بقیه زلزله های روزگار بودن. البته شوهر عمه هدی هم آدم آروم و سر به زیری بود. عمو هادی هم که هنوز مزدوج نشده بود و ما نمیدونستیم همسر آیندش یکی مثل خودش قرار بود بشه و یا مظلوم و آروم. رفتم پیش فامیل نشستم. یه دفعه جمع ساکت شد و من توجهی نکردم. یکم که گذشت دو باره عمو هادی جمعو گذاشت رو سرش و کامیار هم همش با وجود چشم غره های عمه هما، پس گردنی حواله اش می کرد. عموماً این دو دوست صمیمی خیلی سرزنده بودن و کم تر از سنشون رفتار میکردن. زیاد میشد شوخی کنن و یا کسی رو سر به سر بزارن. بعد شام که همه رفتن و خودمونیها موندن، پسرا کتشون رو در آوردن و روی مبل های راحتی ولو شدن. دخترا هم رفتن و لباسای مجلسیشون رو عوض کردن. بعد این که دخترا برگشتن، یه دفعه فائزه فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها بیاین جرئت حقیقت، هیشکی هم حق مخالفت نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به اونا پا شدم برم که فاطمه دستمو کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا مادمازل؟ شما هم تشریف بیارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو کشید و روی زمین نشست. روسری سبز روی سرش با شیطنت رفتارش جور در نمییومد. هادی بطری رو یه دور چرخوند که افتاد به فائزه و هادی. هادی بادی به غبغب انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جرئت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفائزه با لحن بدجنسانه ای پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی سری تکان داد و هانیه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل ویلا رو سه بار لی لی کنان دور بزن. بدون این که پاتو بزاری زمین، بعد اینکه اومدی هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه شو توی گوش هادی گفت و ما نفهمیدیم که چی بود. وقتی حرفش تموم شد هادی لبخند بدجنسی زد و سرش را به علامت قبوله تکان داد. هادی رفت حیاط و کل ویلا رو لی لی کنان سه بار دور زد. کامیار، بابام، فاطمه و فائزه تو دور سوم وقتی هادیو دیدن که داشت موقع پریدن بال بال میزد با صدای بلند بهش میخندیدن. خانوما و آقا محسن که شوهر عمه هدی بود هم سرشونو پایین انداخته بودن و شونههاشون تکون میخورد. وقتی که هادی رسید در حالی که نفس نفس میزد و پای راستش را می مالید جلو رفت و مشتشو برد بالای سر فاطمه و یه دفعه دستشو باز کرد. یه مشت خاک باغچه ریخت رو سر فاطمه. فاطمه که خیلی عصبی شده بود هادیو دنبال کرد و هادی هم لنگ لنگون الفرار. هادی فوری آمد پشت من که مثل ستونی وایستاده بودم پناه گرفت و چشم بسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جون بی ارزش خودت فائزه گفت. اما ناگهان آخش دراومد. فاطمه بود که از پشت یه لگد محکم حواله بخش تحتانیش کرده بود. هادی که از درد بالا پایین می پرید پشت چشمی نازک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای سو استفاده چی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه سری به معنای تعظیم پایین آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مخلصم جـ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش نصفه موند چون یه کرم گنده موقع خم شدن افتاد رو صورتش. فاطمه جیغ بلندی کشید و همه به خنده افتادن. فاطمه برای اطمینان از اینکه دیگه کرمی نیست، دستشو به سرش کشید و وقتی مشتشو وا کرد، چهار تا کرم چاق و چله خودشون رو به کف دستای فاطمه میمالیدن. جیغ فاطمه این بار بلند تر بود، بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میکشمت هادی، خفهات می...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش هادی یک پسگردنی دیگه به اون زد و با صدای زنانه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایش بیشعور، خوبه که بهت گفتم خواهر جونت امر فرمودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پشت چشمی برای فائزه که نیشش تا بناگوش باز بود نازک کرد و تا فائزه خواست چیزی بگه با لحن لاتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهرم! شما جرئت داری اون فک بی صاحابتو وا کنو دوباره چرت بگو تا اون وامونده رو بشکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفائزه نیشش رو بیشتر باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول اینکه جناب هادی سماواتی، بنده حقیر خواهر شما نبوده و برادر زاده شما میباشم. دوم اینکه این فک صاحاب با شخصیتی چونان من دارد. سوماینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی نذاشت حرفشو ادامه بده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دقیقه استپ کن با خر بریم. یکم به خودت استراحت بده. حالا که اینطوره دیگه نمیذارم برای تحقیق بیای آزمایشگاه، اون موقع میبینم پروژه کی روی زمین میمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفائزه هم با بی اعتنایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب بابا! نمیخواد پزشو بدی. مثل این که تو آزمایشگاه کارخونه بابای من کار میکنیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی لبخند خبیثی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلاً که برگ برنده دست منه، هر جایی هم کار کنم بازم من مسئولم و تو به اجازه من نیاز داری. فائزه رو درس و دانشگاهش خیلی حساس بود و هادی هم خیلی راحت از این ویژگی سوء استفاده میکرد. فائزه لب و لوچشو بست و با چشمانی نظیر خر شرک به هادی نگاه کرد که بقیه به خنده افتادن. ناگهان فاطمه جیغ جیغ کنان روی کول فائزه افتاد که باعث شد تعادلش بهم بخوره و نقش زمین بشه. فاطمه با همون صدای جیغش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه مرض داری بهش میگی خاک بریزه روم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفائزه با لبخندی حرص درآر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا تو باشی سهم منو نخوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر واقع فائزه اشاره غیر مستقیمی به ماجرای شهر بازی کرد که فاطمه ساندویچ فائزه رو از دستش قاپید و یه لقمه چپش کرد. این بار همه به خنده افتادند و فقط من بودم که نمیخندیدم و حواسم به هادی بود که درحال خندیدن داشت پاشو ماساژ می داد. بعد اینکه کلی خندیدن کامی به بچه ها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمع کنین خودتونو ببینم. عین مرده ها نقش زمین شدن، بریم ادامه بازی که من دارم ضعف میکنم برای ضایع کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کامی اشتباه نکن، ضایع کردن نه، ضایع شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بقیه حرفاشون نرسیدم چون رفتیم داخل خونه. یکم منتظر موندیم و در آخر هادی لنگ لنگان با کمک کامی در حالی که همچنان بحث میکردن داخل شدن و پیش ما نشستن. کامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فائی جان، نمیشد یه چیز دیگه به این میگفتی تا بخت شومش ما رو هم نگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفائزه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صد بار بهت گفتم اینم صد و یکمین بار، اسم منو مخفف نکن. بعدشم نگو حال نداد که من کلی خندیدم وقتی داشت بپر بپر می کرد و باغچه رو دور می زد. خودتم کلی خندیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامی پوزخند صدا داری زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بطری رو چرخوندیم و این بار افتاد به عمه هدی و کامی. کامی هم طبق معمول گفت جرئت. عمه با چشمایی که شرارت درش موج میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیری کنار دیوار میایستی و یه سیب بالای سرت میزاریم تا یکی از بچهها چاقو رو پرت کنه طرفش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار یا حضرت جرجیسی گفت و مظلوم به عمه هما نگاه کرد.عمه هم خندید و با نگاه بدجنسی که به ندرت دیده میشد، جوابش رو داد. اصولا کامیار آدم ترسویی بود و بیشتر صلح طلب بود؛ اما وقتی سر عشقش میرسید عجیب شجاع میشد. رو به عمه هدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جون سه تا بچههات بهم رحم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه هدی اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوی جناب! مگه بچههامو از سر راه آوردم که به جونشون قسم میخوری؟ برو به جون بچه خودت قسم بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامی یه دفعه ذوق کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربونش بره باباش! تا پنج ماه دیگه که بیاد من دق میکنم آخه، بعدشم مگه من مرض دارم به جون بچم قسم بخورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه هدی نوچ نوچی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گاهی اوقات یادم میره تو یه سال از امیرعلی بزرگتری. ببین چطور آقامنشانه رفتار میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهادی هم خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره آبجی راست میگی. اصلاً نباید آبجی جوونمون رو به این نره غول می دادیم. نیگا نیگا موهاش داره از دست این پسربچه سفید میشه، اصلاً داداش چرا رضایت دادی ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام هم خیلی خونسرد جوابشو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیدم تو گفتی تو آزمایشگاه خودم کار میکنه، با اخلاقه، منم جواب مثبت دادم. بعدشم فکر کنم بیست و یک سالگی زمان مناسبی واسه ازدواج یه خانوم باشه. این طور نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامیار با ذوق هم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زدی تو خال محمد آقا! اگه به من نمیدادینش که میترشید میموند رو دستتون. بعدشم یکی نیست به این هادی رو مثال بزنه و بگه تو که بیست و پنج سالته چرا انقدر بچگانه رفتار میکنی. همه دق و دلی تون رو میریزین رو سر من بدبخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا هادی دهنش رو باز کرد تا جوابش رو بده، عمه هدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از بحث خیلی دور شدیما، جناب کامیار من کوتاه نمییام. کامیار با پاهایی لرزون به سمت دیوار رفت. اون نمیدونست که بابام تو نشونه گیری چقدر قویه. چاقو رو گرفت. کامی چشماشو بسته بود و ذکر میگفت. رنگش با میت مو نمیزد. عرق از پیشونیش جاری شده بود و از لرزش بدنش می شد فهمید که حسابی ترسیده. بابام فقط بخاطر گل روی خواهرش بود که مجبور بود چاقو رو پرت کنه وگرنه این کار واقعاً یک ریسک بزرگ بود. نشونه گرفت و چاقو رو پرت کرد. تا چاقو پرتاب شد کامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یا امام زاده بیژن، غلط کردم! حلالم کنیـ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای برخورد چاقو فریاد کامی رو خفه کرد. سیب دونیم شده از روی سر کامی افتاد رو زمین و کامی با چشمانی گشاد شده که از حدقه بیرون می زد سیب رو نگاه کرد. آب دهنش رو پر سر و صدا و آهسته قورت داد و نقش زمین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم نبضشو چک کردم. هدفم از قبل پزشکی بود. برای همین از خواهر دوستم یه چیزایی یاد گرفتم و یِکَمَکی سرم میشد. نبضاش رو که گرفتم فهمیدم که چه نقشه ای تو ذهنشه. ازش فاصله گرفتم. عمه هما با صدایی لرزون پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چش شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی نیست فقط میخواد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه صدای پخ بلند کامیار اومد و نذاشت حرفم رو ادامه بدم. دخترا جیغ بلندی از ترس کشیدن و چشماشون رو بستن. پسرا هم یه متر از جاشون پریدن بالا و گوشاشونو بخاطر جیغ دخترا گرفتن و فقط من بودم که بی تفاوت کامی رو نگاه میکردم. چشمکی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیشه دیگه، میخواستی ما رو لو بدی، راستی محمد آقا نگفته بودی نشونه گیریت انقدر خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال که بلند میشدم بابام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیز قابل تعریفی نبود که بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه عمه هما که از ترس و بهت در اومده بود با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کامی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامی با شیطنت خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جون دلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نایستادم تا ببینم چی میگن. من حتی حس فضولی هم نداشتم. به سمت اتاق خوابم رفتم. اتاقی که شاید آرام ترین مکان ممکن بود. یک ساعتی مشغول خوندن کتاب تفسیر سوره حدید شدم و پس از مسواک خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************ فردای اون روز قرار شد بریم دانشگاه برای کارای ثبت نام. موهام رو برس زدم و با کلیپس محکمشون کردم.شلوار راسته کتانم رو که رنگ سبز زیتونی تیره داشت پوشیدم با یه مانتوی سفید که نه خیلی گشاد بود و نه خیلی تنگ که برجستگی های بدنم رو به نمایش بذاره پوشیدم. طول مانتوم به زیر زانوم می رسید و خیلی به روسری زیتونی مدل لبنانیم مییومد. همیشه همینطور بودم. یا روسری به این مدل یا مقنعه،همیشه رسمی، کیف لبتاپم رو که توش مدارکم رو گذاشته بودم برداشتم و به همراه امیرعلی به دانشگاه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد حیاط دانشگاه که شدیم، امیرعلی لبخند محوی روی لباش نشست و به سمت ساختمون راه افتادیم. توی راه پسرای جوون بهش متلک میانداختن که: «my friend جوونتر پیدا نکردی؟»، «داداش ما خوشگل تراشو سراغ داریما!» و بدون توجه به مسخره بازیاشون ادامه دادیم به داخل رفتیم. همون جا بهم گفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا کدوم اتاق بریم برای ثبت نام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی برای عملیات جست و جوی اتاق ثبت نام منو تنها گذاشت. چشمم خورد به مرد جوونی حدوداً بیست ساله که با دوستاش مشغول صحبت بود. رفتم سمتش. یه اخم غلیظ کردم که به سمتم برگشت و با دیدن من سرشو انداخت پایین و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله با من امری دارین خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی توجه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نشکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گردنتون رو میگم، نشکنه؟ من از نظر پوشش مشکلی ندارم که سرتون رو انداختین پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتقادم این بود که مرد جلوی نامحرمی که پوشش درستی نداره و یا کسی که دوست داره ولی بهش محرم نیست، باید سرشو بندازه پایین. برای همین دلیل سر پایین انداختنش رو نمیفهمیدم. با همون سر پایین افتادش جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو ببخشین، این طوری راحت ترم، میفرمودین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم بپرسم باید کجا برای ثبت نام برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر به زیر آدرسو داد. یه پونزده سانتی بلند تر بود.سرمو بالا گرفته بودم و با همون نگاه شیشهای و خیرهام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی ممنون. یکم که دور شدم شنیدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوف پسر، چرا همچین نگاه میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بجای این که از خداش باشه همچین لعبتی بهش نگاه کنه میگـه چرا همچی نگاه میکرد، جالبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره به دوستش تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حامد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسره که اسمش حامد بود نیشش باز شد و کش دار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببند گاله رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم، حالا که میفرمایید خفه میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون یکی دوستش رو بهش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی پویا! میگم که خیلی جوون به نظر میرسید. فوق فوقش فکر کنم پونزده شونزده سالش باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چه میدونم سینا؟ لابد با یکی از آشنا ها اومده با محیط اینجا آشنا بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی عجیب مغرور بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره! دیدی اصلاً هیچ حالتی تو صورتش نبود و خیلی بی روح و خیره به آدم نگا میکرد. حتی حس تشکر هم نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم باز هم بدون احساسی گفتم :«این دختر سال هاست که هیچ حسی نداره.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا با لحن مشکوکانه ای ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irا-صلاً بذار ببینم، چرا داریم ازدختره حرف میزنیم؟ باید بریم به ثبت ناممون برسیم، بدوین دیگه. سینا با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه پسره خنگ، این چه نونی بود که و دامن ما گذاشتی که اول سربازی بعد درس؟ ما هم که خر دنبالت راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وایسا ببینم، تو دامنت کجا بود؟ نکنه از اول دختر بودی و خودتو پسر جا می زدی که خودتو به ما غالب کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه با حرف حامد به خنده افتادن. سینا در حالی که میخندید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای، فکر کن من دختر باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز هم خندید. حامد با لحن خاصش دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره فکر کن تو با این ته ریشات و اون بینی قوس دارت، ابرو هاتو با ماژیک پیوند بدیم و یه خال بذاریم کنار دماغت. یه روسری گل منگلی هم بذاریم رو سرت و یه دست کت دامن بپوشی و لنگای دراز پر موت بیرون بمونه، کفش پاشنه بلند تق تقی هم بپوشی شماره چهل و چهار، بعد یه چادر سفیدم بندازیم رو سرت و چون قدت درازه از لنگات بمونه، همه هم وقتی دیدنت بگن:«وای چه دختر ناناسی، بعد هم بشینی سر سفره عقد و با صدای خرکیت بگی...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جاش صداشو کلفت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با اجازه بزرگترا بعله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اینکه به اندازه کافی خندیدن، پویا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه میذارین من جواب بدم. خوب برادر من خودت خواستی بیای سربازی، من که مجبورت نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِه! راستی یادت نرفت؟ بابا تو دیگه کی هستی؟ نمیدونی ترم بالایی ها چجوری نگامون میکردن، تف به ذاتت که ما رو اغفال کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس کن حامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد با شیطنت ابرو بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نچ، باید یه هفته مفتی شام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا مرموزانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حامد مثل اینکه دلت از اونا میخوادا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف حالت چهره حامد عوض شد و با ترسی ساختگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه داداش! غلط کردم! کسی که منو مجبور نکرده بود بیام سربازی. خودم خواستم، اصلاً خودم میام کفشاتو واکس میزنم. تو فقط از اونا نیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد حرفای حامد که تند تند و با لحنی ملتمسانه و طنز بود و با چشمای بسته حرف می زد، پویا و سینا زدن زیر خنده. همون لحظه امیرعلی پیداش شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نتونستم پیدا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخواد، پیدا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به سمت اتاق رفتیم. مردی میانسال حدوداً چهل و پنج ساله پشت میز نشسته بود. با ورود ما پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای ثبت نام اومدین آقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد مدارک رو خواست. امیرعلی که کیفمو برای راحتی من گرفته بود، مدارکو از کیف برداشت و به مرد داد. مرد با ابرو هایی بالا رفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم سماواتی خودشون باید حضور داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرزانه سماواتی منم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد گفت:ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شناسنامهام رو نگاه کرد. زیر لب مگه میشهای زمزمه کرد و بعد چیزی رو توی کامپیوترش سرچ کرد. احتمالاً میخواست بدونه چنین شخصی قبول شده یانه! وقتی اسمم رو دید، زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خارق العادهاس! یه دختربچه شونزده ساله با همچی رتبه و درصدی، نابغهاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعریف کردن هم برام خوش نمییومد. بعد رو به ما کرد و کار های ثبت نام رو انجام داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع برگشت، امیرعلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی نیاز نداری تا بخرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه میشه یه بسته آ چهار و دو تا دفتر صدبرگ بگیر لطفاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرعلی ترمز زد و پیاده شد و به سمت کتاب فروشی رفت. تو فکر بودم که یه دفه چیزی رو دستم افتاد و رشته افکارم پاره شد. دیدم که یه نامهاست. اطرافو نگاه کردم که ببینم کی اونو فرستاده که فرد مشکوکی ندیدم. نامه رو باز کردم و شروع کردم به خوندن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خانوم خانوما. دانشگاه قبول شدی نه؟ مبارک باشه. فقط مراقب خودت باش. شاید یه کسی چیزی واست کمین کرده باشه، قربان شما. نامه رو تا کردم و با آرامش چشمامو بستم تا راه حلی به ذهنم برسه. مطمئن بودم که از دشمنای بابان. با صدای در از فکر بیرون اومدم. امیرعلی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبجی چیزی شده؟ سرت که درد نمیکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و امیرعلی با هم خیلی خوب و جور بودیم و بیشتر از بقیه باهم ارتباط داشتیم. جوابش رو دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه داداش، سرم درد نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چی شده؟ چرا چشاتو بسته بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو نشونش دادم. چشاشو بست و نفس عمیقی کشید. میدونستم این حالت یعنی عصبانیه و داره سعی میکنه با نفس عمیق خودشو کنترل کنه. در حالیکه فرمون توی دست مشت شدهاش بود، استارت زد و راه افتاد. دستاش از فشار زیاد سفید شده بود و همه عصبانیتش رو روی گاز خالی میکرد. نفسای عصبی و عمیق میکشید. حقم داشت، دفعه قبل که دزدیدنم حسابی به غیرتش برخود. نتونست نجاتم بده و من خودم بودم که خودمو نجات دادم. حالا هم همون از خدا بی خبرا پیداشون شده بود و اون از لرز و عصبانیت نمیدونست باید چکار کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه که رسیدیم، فاطمه در رو باز کرد و با روی باز به استقبال ما اومد. با دیدن چهره سرخ از خشم امیرعلی دهنش رو بست. خیلی کم میشد امیرعلی عصبانی بشه؛ ولی وقتی میشد، کنترلش واقعاً سخت بود. باباهم در حالی که میخندید اومد و وقتی سرش رو بالا گرفت حرف تو دهنش ماسید و لبخندش رو قورت داد. ازمون پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با عصبانیت نامه ی مچاله شده تو دستشو انداخت زمین و با سرعت به اتاقش رفت. با خودم فکر کردم اگه هر دختری بود، میپرید بغلش و می گفت: «قربون غیرتات داداشی» ولی در من هیچ حسی نسبت به خشم امیر وجود نداشت. من حتی تعارف کردن هم بلد نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا متعجب و با نگاهش امیر رو بدرقه کرد. بعد با بهت به من خیره شد و بعداش نگاهی به نامه کرد. نامه رو باز کرد و خوند. با خوندن متن شدیداً عصبانی شد. با اینکه معلوم بود عصبانیه ولی آروم روی صندلی نشست و مغموم به یه نقطه خیره شد. کارش همین بود. موقع فکر کردن اینطوری میشد و هیچ چیز نمیشد و نباید تمرکزش رو از بین می برد. بی خیال به اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباس، مشغول خوندن کتاب شدم. یک ساعت بعد، بابام به اتاق اومد و بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین دخترم، میدونم میتونی از خودت دفاع کنی و یه دختر عاقل، شجاع و قوی هستی؛ اما من دیگه نمیتونم ریسک کنم. ازت میخوام قبول کنی برات بادیگارد بگیریم. باشه دخترم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم همون نگاه شیشه ای و در جواب مهربونی هاش یک تأیید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چی شما بگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام حسابی پنچر شد، انگاری بدجور خورده بود تو ذوقاش و انتظار داشت بپرم بغلش و بگم: «وای مرسی بابا جون، تو چقد خوبی» درست مثل دوقلو ها؛ اما حتی تصور این حالت در من دور از ذهن به نظر میرسید. سردی نگام، به هوای پلوتو گفته بود: «برو من جات هستم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********** دو هفته به شروع دانشگاه مونده بود و بابام تو این مدّت هشت تا بادیگارد پیدا کرده بود؛ اما همه اونا تو امتحانی که برای تأیین شایستگی تدارک دیده بودم شکست خوردن. با خودم عهد کرده بودم اگه طرف ببره به تعداد شماره طرف بهش سکه تمام بدم. فرهاد هم پیداش نبود. مثل اینکه مادرش تو خارج فوت کرده و برای مراسمات به آلمان رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفر نهم اومد تو اتاق. جلو تر که امد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هومن عظیمی هستم. بادیگارد جَـــــ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه حرفش رو تموم کنه، دستش رو ناغافل پیچوندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بادیگارد من باید همیشه آمادگی داشته باشه. اگه جای من دشمنم اینجا بود که هر دو تیکه تیکه شده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو خیلی راحت از دستم کشید؛ البته منم مقاومت چندانی نکردم، کاملاً معلوم بود که اگه واسه همچین حمله ای آماده بود، طرفش خورد و خاکشیر می شد. با لحنی کوبنده و سرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هِرری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد عصبانی شد و سمتم خیز برداشت. پریدم روی تخت و با یه شیرجه، خودم رو از پنجره انداختم پایین و روی دوپام فرود اومدم. ارتفاع زیادی هم نداشت که بگین یارو سوپر منه. بادیگارد با ترس از پنجره پایین رو نگاه کرد، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باقی امتحانت توی زیرزمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم زیرزمین و منتظر موندم. بابام زیر زمین رو تبدیل به یه سالن ورزشی کوچیک کرده بود. کیسه بکس امیرعلی سمت چپ سالن آویزون بود و کنارش، روی یه سکوی چوبی یه جفت دستکش آبی مخصوص بکس دیده میشد. سطح زمین با کفپوش تاتامی به رنگ های آبی و قرمز پوشیده شده بود. درست تو فاصله یه متری کیسه بکس، دو تا تردمیل کنار هم گذاشته شده بود. گوشه انتهایی سمت راست سالن چند تا کمد بود که توش لباس های ورزشی ما چهار تا خواهر و برادر قرار داشت. دیوار ها سفید بودن و تنها چیزی که روشون قرار داشت یه ساعت و یه آینه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه وقتی هشت ساله بودم با وجود این که استعداد چندانی تو مهارتها رزمی نداشتم، من رو به زور به باشگاه کاراته فرستادن. تا سال پیش هم ادامه می دادم؛ اما بخاطر کنکور باشگاه رفتن رو تعطیل کردم. زیاد فکر و خیال نکنید که کمر بند مشکی دارم، از این خبرا نیست. کمر بند بنفشام رو گرفتم و گذاشتم کنار. به جلو نگاه میکردم و در تفّکراتم غرق بودم که سایه کسی رو دیدم؛ اما صدایی نشنیدم. فهمیدم چه نقشه ای داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل اینکه ضربه ای بزنه فوری چرخیدم و پاش رو گرفتم و اون بیچاره سعی داشت لی لی کنان تعادلش رو نگه داره. با آرنج خواست بکوبه تو صورتم که فوری پاش رو ول کردم و دستام رو جلوی صورتم قلاب. آرنجش با قدرت توی قلابم گیر افتاد و سعی کرد انقدر فشار بده که قلابم وا شه. زوراش واقعاً زیاد بود ونمیتونستم در برابرش دووم بیارم. برای همین روی کمرم خم شدم و سرم رو پایین انداختم و دستام رو آزاد کردم. بادیگارد که تا حالا داشت فشار میآورد، با خالی شدن ناگهانی دستش به جلو پرت شد و با زانو خورد زمین. خواستم از کنارش رد شم که مثل جت بلند شد و از پشت دستام رو پیچوند. دردم گرفت؛ اما حتی صورتم رو جمع نکردم. خیلی شدید درد میکرد عضلات بازوم منقبض شده بودن. موقع درد نمیتونستم چیزی رو بروز بدم. با وجود درد شدیدم من همیشه همش رو تو خودم میریختم. عظیمی وقتی دید حرف نمیزنم و ملتمسانه نگاهاش نمیکنم، فشارش بیشتر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهان، چیه؟ چرا جیغ جیغ نمیکنی؟ هیشکی حق نداره با هومن در بیوفته، گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا از گلوم در نمییومد. در حالی که فکم از درد قفل شده بود با صدایی ضعیف بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا باید بیهوده جیغ جیغ کنم، وقتی دردی ازم دوا نمیکنه؟ در ضمن، این امتحان رو همه بادیگاردا پشت سر گذاشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دستش رو بیشتر کرد و درد تو همه دستم منتشر شد. دم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کدوم بادیگارد؟ نکنه فراریشون دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! هر هشتاشون امتحان دادن. همشون تنها چیزی که داشتن زور بود. تیر اندازیشون تعریفی نداشت، و واقعاً کم هوش و کم دقت بودن. نمیتونستن حمله های طرفشون رو تشخیص بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دستشو بیشتر کرد و صدام در نیومد. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کدوم امتحان حرف میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به وقتاش میفهمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو ول کرد. زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا عجبا! این همه خلافکار با یه فشار کوچیک اعتراف کردن، اون موقع این جوجه فسقل آخش هم در نیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم سالن تیراندازی، نشونه گیریش حرف نداشت. سرعتشم بالا بود. خوب؛ البته واسه یه پلیس عادی بود. بعد آزمایش تیراندازی بردمش یه اتاق خالی که فقط یه میز صندلی و یه لبتاپ تحت کنترل توش بود. در عرض سی دقیقه تست هوش رو تموم کرد و نشست. ضریب هوشی صد و بیست و پنج. بهش گفتم تا خودم در رو باز نکردم، نیاد بیرون. خیلی خوب بود. چهار ساعت توی اتاق موند و صداش در نیومد. میخواستم ببینم چقدر میتونه صبر کنه و تو مواقع حساس منتظرم باشه. آدم عجول ممکنه سرم رو به باد بده. به ساعت پنجم که رسید، در رو باز کردم. نگاه خسته ای بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکرکردی نفهمیدم مرحله سه، مرحله آزمایش صبر و هوش من بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«در سبک های مختلف رنگ کمربند فرق می کنه. در سبک شیتوریو رنگ کمربند به ترتیب: سفید، زرد، قرمز، آبی، سبز، بنفش، قهوه ای و سیاهه. بعد از سیاه نوبت دان های یک تا دوازدهه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آخرین ویرایش توسط یکی از مدیران: 27/7/17
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم متورم شده بود و درد میکرد؛ ولی همچنان محکم تکونش میدادم تا کسی ضعفمو نبینه. بسته رو در آوردم و بهش دادم. چشمش به مچم افتاد. خواست مچم رو بگیره و نگاهش کنه که دستم رو عقب کشیدم؛ البته دستم با سریع عقب کشیدنش تیر کشید. با ناراحتی نگاهی به مچم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدای من باید بریم دکتر، یعنی تو دردت نمییاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولاً دکتر رفتنو میریم که مفصلمو بندازه جاش. ثانیاً شما کاریتون نباشه که دردم میاد یا نه. ثالثاً منو دوم شخص مفرد خطاب نکنید لطفا. رابعاً بگیریدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس، پس چرا نگفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تصحیح میکنم، نگفتید، به خودم مربوطه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بی تفاوت و عاری از دردمو که دید بسته رو گرفت و وا کرد. نامه ی توشو باز کرد و بلند خوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هومن عظیمی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآمادگی:شصت درصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدرت:هشتاد درصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقت:نود و پنج درصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوش:هفتاد و پنج درصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبر:صد درصد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمره کل:هشتاد و دو»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکه ها رو که دید تعجب کرد. بدون توجه رفتم تو اتاق، آماده شدم و به دکتر رفتیم. سعی میکردم حد الامکان کمتر از مچم استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر با تعجب به دستم نگا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درد نمیکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا دکتر، درد میکنه. از نمره ده حساب کنم هشت تا درد میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی انقد درد میکنه و تو آروم نشستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ضریب تحملم بالاست، کارتونو بکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ میگفتم عین چی، منم دردم میومد. اونم خیلی؛ اما هیچ وقت نمیتونستم اثراش رو تو چهرم نشون بدم. قادر به حرکت عضلات صورت و پیشونیم نبودم. اگر بودم که حداقل یه لبخند مصنوعی میزدم. دکتر دستی به مچم کشید که باعث شد درد بگیره و دستم نا خوداگاه مشت بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب گوش کن ممکنه موقع انداختن مفصلت درد زیادی رو متحمل بشی. فقط تحمل کن، باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دکتر بچهام درست؛ اما پشت گوشام مخملی نیست که، خودم دانشجوی پزشکیام، هالو که نیستم که نفهمم درد داره، شما کارتو بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح دیدم که نگاه دکتر و عظیمی رنگ تعجب گرفت. دکتر خواست چیزی بپرسه که نا امید شد و کارشو شروع کرد. درد زیادی داشت. در حالی که از تو داشتم از درد میمردم؛ اما چهره من همچنان سرد و بی تفاوت بود. این سردی نمیدونم چرا از صورتم پاک نمیشد؟ کار دکتر تموم شد و از اتاق بیرون اومدیم عظیمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعاً شما امسال پزشکی میخونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیازی به توضیح نمیبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش و البته لحن سردم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثل اینکه وظایف کاریتونو باید شرح بدم، وظیفه شما همراهی و محافظت از منه و فضولی در زندگی من جزو حیطه کاری شما محسوب نمیشه. من اصلاً خوشم نمییاد که زود با رئیستون پسر خاله بشید، متوجه شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون طور که به نظر میومد مغرور نبود. روحیه کنجکاویش به غرورش غالب بود. با لکنت جواب سؤالم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بـ... بله خانوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسیار خوب، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوهفته بعد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زود پا شدم. لباسام رو پوشیدم و با عظیمی به سمت دانشگاه راه افتادیم. روپوش مشکی پوشیده بودم با شلوار دمپای کتان سرمهای و مقنعه مشکی. روز اولی بجای این که من استرس داشته باشم عظیمی دستپاچه بود. هفته قبل یه ملاقات با فرهاد هم داشتم و فعلاً به نتیجهای نرسیده بود. پنج دقیقه به شروع کلاس مونده بود. از در ورودی که نگاه میکردی تخته سمت راست قرار داشت و چهار ردیف صندلی در سمت چپ قرار گرفته بودن. دو تا پنجره هم روبرو قرار داشت. من همون ردیف اول صندلی دوم نشستم و عظیمی ردیف آخر. یکی از پسرا بهش تیکه انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِه چه جالب نمیدونستم اجازه میدن دوس دخترامونو بیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر با تشر دوستش نشست سرجاش؛ اما همون پسر فضول گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهت بر نخوره ها؛ اما من این دختر رو روز ثبت نام با یه پسر دیگه دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعظیمی هم همش یه لبخند ژکوند تحویلش میداد و اون فک مبارک رو اصلا وا نمیکرد. در آخر پسره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مثل اینکه از ذات این دختره خبر داشتی و اون دختره خودش رو آویزون تو کرده، اگه میخوای بپرونیش، بهم بگومن تو این کارا استادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همون لحظه یه دختر قد بلند وارد کلاس شد و کنار من نشست. صورت سفیدی داشت. چشماش درشت بودن و رنگ قهوه ایشون رو از دور میشد تشخیص داد. صورت بیضی شکل داشت با دماغ استخونی و کشیده. با وجود همه اینا خیلی خوشگل بود و به قول فائزه: «تیکه ای بود واسه خودش». تنها آرایشش خط چشم و ریملی بود که به چشاش زده بود و یه رژ صورتی. حالا اگه فائزه اینجا بود میگفت: «خاک توسرت که فرق صورتی و سرخابی رو نمی دونی. اصلاً تو دختری؟» با لبخند بهم سلام داد. من هم در جواب با همون نگاه خیره و کلافه کنندهام نگاش کردمو و زیر لبی جوابش رو دادم. بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی دختر، نکنه ازون عصا قورت داده هایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه به جلو بود و در همون حالت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفاً زود قضاوت نکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه دختره رو، نکنه شکست عشقی خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هرچند به سن و سالت نمیخوره. بچه سال بنظر می رسی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم محترم! هنوز پنج دقیقه هم از آشنایی ما نمیگذره. چطور میتونید به این زودی بهم اعتماد کنید و من چطور میتونم به این زودی به شما اعتماد کنم و زندگیمو بریزم رو دایره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم ناراحت شد. ولی خوب از قدیم گفتن حرف حق تلخه. خودش رو جمع و جور کرد و با خنده مصنوعی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اُ راست میگیا، گاهی وقتا خیلی فضول میشم، منو ببخشید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «اشکالی نداره، فقط من پیش پیش میگم که از سؤال و جواب شدن بدم میاد.» دهنش رو که وا کرد، تقه ای به در خورد و مردی میان سال، حدوداً پنجاه ساله وارد کلاس شد. چهره ی جذابی نداشت. نصف موهای خاکستری رنگش ریخته بود و تاس بود. صورت گردی داشت و روی پیشونیش چین و چروک افتاده بود. بسیار مؤدبانه ولی با اخم که بیانگر جذبهاش تو کلاس بود وارد کلاس شد و خودش رو معرفی کرد و از اخلاقش توی کلاساش توضیح داد. در آخر خواست خودمون رو معرفی کنیم. اول از همه همون دختر بغـ*ـل دستیم بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگین نوری هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و خواستم خودم رو معرفی کنم که بازم همون پسر فضوله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرکار جزو کلاس نیستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد با تعجب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاهی به من انداخت و یه جورایی حق رو به اون داد. پسر فضوله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این خانم my friend این آقان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت عظیمی اشاره کرد. استاد عصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه خیره، عمیق و طولانی به پسره انداختم که باعث شد خجالت بکشه و سرش رو بندازه پایین، بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما لازم نبود دخالت کنید جناب آقای محترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به استاد ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دانشجوام جناب، فرزانه سماواتی هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند سالته دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شونزده سال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرا یه اوی غلیظ کشیدن و استاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر نمیکنی الان باید تو مدرسه باشی دخترم؟ رتبه صد و هشتاد و شش کنکور چرا باید مراحلی که پشت سر گذاشته رو دوباره بخونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد نگاهی به من انداخت و به بقیه معارفه پرداخت. دهن بچه های کلاس مثل غار علیصدر باز مونده بود. توجهی به قیافهاشون نکردم و سرجام مشغول بررسی کردن کتاب شدم. داشتم اسامی رو به خاطر میسپردم که رسید بهشون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«پویا شریفی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حامد شریفی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سینا رحیمی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد به حامد و پویا نگاهی انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو قلویین؟ هرچند خیلیم شبیه نیستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد با خوشمزگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-استاد خدا نسیب گرگ بیابون نکنه کسی عین این بچه غول شرور باشه. من پشت دستمو داغ کنم شبیه این آقا پسر باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«حامد!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامدم نوچ نوچی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیبینین؟ الانم سگ اخلاقه. من نمیدونم این ننش چطور تحملش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا بی توجه به اون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه استاد. پسر عموییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامد که حسابی معترض بود دهنش رو باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِه! داشتم حرف می زدما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپویا البته با حرص:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir