رمان مسیر عشق به قلم فرشته تات شهدوست
ژانر : #عاشقانه #پلیسی #هیجانی
خلاصه :
داستان درباره ی دختری به اسم پریناز است که طی اتفاقاتی به اصرار خانواده اش مجبور میشه مدتی رو در اصفهان پیش عمه اش زندگی بکنه وبا رفتنش به اونجا اتفاقاتی براش میافته که…
فصل اول
کلیدم رو از توی کیفم در اوردم وبا خستگی در خونه رو باز کردم.بوی قرمه سبزیه مامان کل خونه رو برداشته بود.اوممممم...عجب بویی هم داشت. به به...
با صدای بلند گفتم:مامانه گله خودم سلااااام..
مامان با لبخند در حالی که میل بافتنی ویه کاموای سرمه ای توی دستاش بود به پیشوازم اومد وبا همون لبخند مهربونش گفت:سلام دخترم...خسته نباشی.
سریع کفشامو در اوردم وپریدم یه بوس گنده از لپش کردم که صداش در اومد.هیچ وقت خوشش نمی اومد کسی لپشو محکم ببوسه...به قول خودش چندشش می شد..ولی کو گوش شنوا؟
به طرف اتاقم هلم داد وگفت:برو دختر... صدبار گفتم منو اینجوری نبوس...برو لباساتو عوض کن بیا تا ناهار بخوریم.
-اااا... مگه بابا نمیاد؟
مامان همونطور که به سمت سبد کامواهاش می رفت گفت:نه.زنگ زد گفت تا شب نمیاد.اخر با این کار کردن زیادش خودشو نابود می کنه.
با خستگی به طرف اتاقم رفتم ودر همون حال گفتم:مامان جان شما که می شناسیدش.بابا جونش به هواپیماهاش وشرکتش بسته است.پس بیخودی خودتونو حرص ندید...چون بی فایده است.
مامان چیزی نگفت.برگشتم سمتش که دیدم کنار گاز ایستاده وداره فکر می کنه.همیشه همینجور بود.
بابام شرکت هواپیمایی داشت وخودش هم دو تا هواپیمای شخصی داشت که هم خودش ازشون استفاده می کرد وهم اجارشون می داد.وضعیت مالیمون میشه گفت خیلی خوب بود ..ولی همیشه کمبود حضور پدر رو توی خونه حس می کردیم.پدرم مرد اروم وخوبی بود ولی
علاقه ی خیلی زیادی به شغلش داشت ومیشه گفت یه جورایی شغلش هووی مامانم بود.حتی می تونم بگم بابا کارش رو از مامانم بیشتر دوست داشت.ولی مامان عاشق بابام بود وهمیشه این کمبود رو تحمل می کرد.بابا هم همیشه یا توی شرکتش بود ویا پیش هواپیماهاش...خلاصه خیلی کم میشد توی خونه دیدش...من که برام عادت شده بود .ولی مامان...خب به هر حال همسرش بود و نیاز داشت که شوهرش در کنارش باشه..ولی با این حال همیشه سکوت می کرد و این وسط فقط من بودم که همیشه از این سکوت عذاب اور رنج می بردم.
سرمو تکون دادم و وارد اتاقم شدم.کیفمو انداختم روی تخت ویکی یکی لباسامو در اوردم.خیلی خسته بودم..اگه ناهار قرمه سبزی نداشتیم همین جوری رو تختم ولو می شدم.ولی این شکم گرسنه که این چیزا حالیش نمیشه.
یه بلوز استین کوتاه سرخ که یه قلب اکلیلیه نقره ای روش کشیده شده بود با یه شلوار راحتی سفید پوشیدم وموهامو شونه زدم واز اتاق اومدم بیرون.به سمت دستشویی رفتم وبا زدن چند مشت اب سرد به صورتم... احساس کردم یه کم از اون حالت خستگی در اومدم.
با لبخند وارد اشپزخونه شدم که چشمم افتاد به میز غذا خوری ... قرمه سبزی بهم چشمک می زد ومی گفت:چرا معطلی ؟ د..بیا منو بخور دیگه..
سریع نشستم پشت میزو گفتم:مرسی مامانه گلم...دارم از گشنگی تلف می شم.
مامان مهربون نگام کرد وگفت:خدا نکنه عزیزم...بخور دخترم نوش جانت.
با همین حرف مامانم استارتمو زدمو با سر افتادم رو بشقابه غذام...انقدر تند تند می خوردم که تموم بشقابم رو توی 5 دقیقه برق انداختم.ولی مامان مثل همیشه اروم غذا می خورد وکمی هم توی فکر بود.برای اینکه از تو فکر درش بیارم با لحن شادی گفتم:مامانی میای عصری بریم خرید؟
با تعجب نگام کرد وگفت:چرا خرید؟تو که دیروز خریداتو کردی؟چیزی لازم داری؟
-نه..فقط گفتم بریم بیرون بگردیم ..حال وهوامون عوض بشه.
لبخند مهربونی زد وگفت:دخترم بذار یه روز دیگه امروز وفردا کلی کار دارم.
نگاهش کردم وگفتم:چکار دارید؟مگه قراره بازمهمونی بگیریم؟
سرشو تکون داد وگفت:نه ...قراره پس فردا دوست بابات با خانواده اش بیان اینجا...
مشکوک نگاهش کردم وگفتم:کدوم دوستش؟اقای سخاوت؟
با لبخند نگام کردوگفت:نه...تو نمی شناسیشون...قراره از شهرستان بیان..ظاهرا بابات توی اخرین سفرش حمید دوست دوران دانشجویش رو می بینه وبعد هم دعوتشون می کنه بیان اینجا...
-یعنی این همه راه از شهرستان فقط برای دیدن بابا میان؟چه ادمای بی کارینا...
-اینجوری نگو دخترم.خب به هر حال با هم دوست هستند دیگه ...بعد از سالها همدیگرو دیدند وحالا هم می خوان تجدید خاطرات بکنند.
با بیخیالی گفتم:حالا چند نفر هستند؟
مامان نگاه خاصی بهم کرد که منم مشکوک نگاهش کردم.
گفت: اقا حمید که دوست باباته و زنش که فکر می کنم باید اسمش سمیرا باشه وپسرشون علیرضا...اینطور که بابات می گفت ادمای خوبی هستند واز اون خانواده های خیلی ثروتمندند.
پوفی کردم واز پشت میز بلند شدم.این مامان من ...امروز یه جورایی مشکوک
می زد.بالاخره معلوم میشه که باز چه خوابای رنگی برام دیدند.
بشقابم رو توی سینک شستم وبه بهانه ی درسام رفتم توی اتاقم...
بابا ساعت 9 شب اومد خونه..چهره اش از خستگی جمع شده بود واخم ملایمی بر پیشانی داشت..
بعد از شام هر سه جلوی تلویزیون نشسته بودیم وبرنامه ی مزخرفی رو که نشون می داد رو نگاه می کردیم بحث بر سر طلاق وفرزندان طلاق ...هه... خداییش ادم مشکلات مردم رو که می بینه مشکلات خودش رو به کل فراموش می کنه..البته من هیچ مشکلی توی زندگیم نداشتم...ولی بدبختیه من از اون شب شروع شد.
بابا بی مقدمه رو به مامانم گفت:فریبا نمی خواد برای فرداشب تدارک ببینی.
مامان که سرش توی بافتنیش بود وداشت با دقت می بافت.. دستش از حرکت ایستاد و رو به بابا با تعجب گفت:اخه چرا؟مگه قرار نبود فرداشب دوستت با خانواده اش بیان؟
بابا با کلافگی که ناشی از خستگیه زیادش بود.. نگاهی به مامان کرد وگفت:قرار بود بیان که امروز حمید زنگ زد وگفت یه ماموریت خیلی مهم براش پیش اومده وتا 1 ماه دیگه نمی تونند بیان تهران.به همین خاطرهم فرداشب نمیان.
بعد هم نفس عمیقی کشید وبه تلویزیون خیره شد.معلوم بود که خیلی دوست داشته بعد از چند سال دوست دیرینه اش رو ببینه .از طرفی من هم خوشحال بودم.بهتر که نمیان...با این نگاه مشکوک مامان مطمئن بودم یه کاسی ای زیر نیم کاسه اشون هست.با حرف بابا لبخند عمیقی روی لبام نشسته بود ...ولی با حرفی که الان زد اون خنده که پاک شد هیچ به کل خندیدن هم ازیادم رفت.
بابا:دخترم تو نمی خوای فکری برای آینده ات بکنی؟
با تعجب نگاهش کردم.این حرف بابا یعنی اینکه تو نمی خوای شوهر بکنی؟منه بدبخت که فقط 21 سالمه...شوهر رو می خوام چه کنم؟
وقتی نگاه خیره ی بابا رو روی خودم دیدم سرمو انداختم پایین واروم گفتم:چه فکری باباجون.فعلا که دارم درس می خونم..بعد هم که....
دیگه روم نشد بگم حالا برای شوهر کردن فرصت زیاده...
ولی بابا مثل اینکه اون شب می خواست هر جور شده منه بدبخت رو شوهر بده با لحن قاطعی گفت:ولی اگه ازدواج هم بکنی باز هم می تونی به درست ادامه بدی.فکر نکنم ازدواج مانع تحصیلت بشه.
دیگه نمی تونستم بیشتر از این اونجا بنشینم. از جام بلند شدم وبا گفتن:ولی من شرایط فعلیم رو بیشتر دوست دارم...خواستم برم تو اتاقم که با صدای بابا همون جا میخکوب شدم.
-حمید وخانواده اش 1 ماه دیگه برای خواستگاری از تو میان...پسرش علیرضا هم مثل تو درس می خونه وهم توی شرکت باباش رییسه...خانواده ی خوبی هم هستند ومطمئن باش همه جوره علیرضا برای تو مناسبه.
وای خدا بابا چی می گفت؟علیرضا دیگه کدوم خریه؟من شوهر می خوام چکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درموندگی به مامانم نگاه کردم تا اون یه چیزی به بابا بگه ولی مامان تا نگاه منو روی خودش دید سری تکون داد وباز مشغول بافتن شد.ای خدا حالا منه بی کس وتنها چه کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب چی میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:مگه چیزی هم مونده که من باید بگم؟شما که خودتون بریدید ودوختید ...خب بیاید به زور هم تنم کنید دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا از روی مبل بلند شد وروبه روم ایستاد. با اخم گفت:معلوم هست چی داری می گی؟دختر من برای خودت میگم.اینا خانواده ی خیلی خوبین...مطمئن باش لیاقتت رو دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پایین وبا صدای گرفته ای که به خاطر بغض توی گلوم بود گفتم:ولی بابا شما شاید خانواده اش روبشناسید.. ولی نمی دونید که پسرشون هم خوب هست یانه...من نمی خوام....به خاطر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نزدیک بود بغضم بشکنه.. پس خفه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن بابا مهربون شد وگفت:ولی دخترم...علیرضا هم توی همون خانواده بزرگ شده.من بهت اطمینان میدم که جوون خوب وسر به راهیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای سربه راهیش دوبله بخوره توی سرش...من میگم شوهر نمی خوام بابام میگه طرف جوونه خوبیه....اینو دیگه کجای دله واموندم بذارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگم مگه شما اون رو هم دیدید که انقدر خوب می شناسیدش؟ولی اگه زبون باز می کردم از اون ور هم اشکام گلوله گلوله جاری می شد پس با یه شب بخیر دویدم به سمت اتاقم وخودم رو پرت کردم توش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم سرباز کرد وقطره قطره اشکام روی گونه ام جاری شد.به عادت همیشه که وقتی گریه ام می گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی رفتم جلوی اینه وبه صورت غمزده ام نگاه می کردم ..اینبار هم رفتم وروی صندلیه جلوی میزاینه نشستم وبه خودم نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخه چرا بابا با من این کار رو می کرد؟یعنی الان دیگه حکم یه سربار رو براشون داشتم؟یعنی توی خونه به این بزرگی یه وجب جا برای من نیست؟منه بیچاره که فقط 21 سالمه....حالا حالاها وقت داشتم...پس چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دستمال از روی میزم برداشتم و اشکام رو پاک کردم .باز از توی اینه به خودم خیره شدم...چشمای قهوه ای روشنم به خاطر گریه کمی سرخ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام هم به رنگ چشمام بود ولی یه درجه تیره تر...ابروهام کمونی وکشیده بود ولب و دهان وبینی متناسبی داشتم که به اجزای صورتم می اومد...صورتم گرد بود وپوستم هم گندمی بود.چشمام وموهامو از مامان به ارث برده بودم ورنگ پوستم هم از بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سینا ومامان فریبا رو خیلی دوست داشتم. ولی چرا اونا از من می خواستند بدون هیچ عشق وعلاقه ای به عقد یه پسر که تا به حال ندیدمش در بیام؟نه...نباید میذاشتم همچین اتفاقی برام بیافته...خیر سرم بزرگ شدم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی تونم برای خودم تصمیم بگیرم.شوهر شلوار وبلوز نیست که اونا به راحتی بتونند برام انتخاب بکنند...نه من به زور شوهر نمی کنم...به هیچ وجه...عمرااااااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح توی دانشگاه بهنوش رو دیدم.دوست صمیمیم بود ودخترخوب وارومی هم بود.چهره ی بانمکی داشت که وقتی می خندید یه چال خوشگل روی گونه اش می نشست.درست مثل من...ولی چال من عمیق تر بود به طوری که انگار با خنده ام لپم سوراخ میشد...البته به گفته ی دیگران ..منو به این باور می رسوند که این چال خیلی بهم میاد...نمی دونم والله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سلام واحوال پرسی.. در حالی که به سمت کلاس می رفتیم بهنوش گفت:پریناز چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونمو انداختم بالا وگفتم:نه...چیزیی نیست.(نیم نگاهی بهش انداختم وگفتم:چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روبه رو خیره شد وگفت:اخه صورتت گرفته است .انگارمثل همیشه نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم واه عمیقی کشیدم.گفتم:بعد از کلاس برات میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک نگاهم کرد و سری به نشونه ی تایید حرفم تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد حرف می زد ومنم بدون اینکه بفهمم چی داره می گه فقط بهش خیره شده بودم.انگار به جای استاد بابام وایساده بود وداشت برام سخنرانی می کرد.همه اش صدای بابا سینا توی گوشم بود که می گفت:علیرضا پسر خوبیه...لیاقتت رو داره...اونا تا 1 ماه دیگه برای خواستگاریت میان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی سرمو تکون دادم.به کل اعصابم ریخته بود به هم...ای خدا این دیگه چه جورش بود؟داشتم اروم زندگیمو می کردما.علیرضا دیگه کدوم خری بود که سر راه منه بدبخت قرار گرفت؟...واااای که دارم دیوونه میشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینیه نگاهی رو روی خودم حس کردم ووقتی چشم چرخوندم دیدم بهنوش زل زده بهم وداره نگاهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنه.وقتی نگاهمو متوجه خودش دید با سر اشاره کرد: چی شده؟منم مثل خودش سرمو انداختم بالا ویعنی :هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تک سرفه ی استاد صاف نشستم وحواسمودادم به سخنان گوهربارش...حداقل درسم رو دو دستی بچسبم در نره...قرار نیست که به خاطر یه سرخرتازه از راه رسیده از درس ودانشگاهم بیافتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کلاس تموم شدمن وبهنوش شونه به شونه ی هم از دانشگاه خارج شدیم.رو بهش گفتم:بیا سوار شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..می رسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه...امروز خونه ی خاله ام دعوتیم...باید برم اونجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس سوار شو تا یه مسیری می رسونمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه...پس بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو سوار ماشین من شدیم و به ارومی حرکت کردم.دوست داشتم باهاش درد ودل کنم.بهنوش کلا دختر ارومی بود وتا خودت نخوای براش چیزی رو توضیح بدی ..اون ازت نمی خواد...اصلا کنجکاو نبود...ولی می دونستم الان نگرانمه ودوست داره بدونه که امروزچم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی بهش کردم.با خونسردیه ذاتیش به روبه رو خیره شده بود وچیزی نمی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی مقدمه گفتم:دیشب بابام می گفت که می خواد به زور شوهرم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب برگشت ونگاهم کرد.گفت:چی ؟شوهرت بده؟اونم به زور؟اخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی به خیابون نگاه کردم وگفتم:چراشو باید بری از خودش بپرسی...به من میگه باید با پسر دوستم که تازه بعد از سالها پیداش کردم ازدواج بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا پسره چه جورادمی هست؟پسر بدیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونمو انداختم بالا وبا اخم گفتم:نمی دونم...اصلا تا حالا ندیدمش...(نیم نگاهی به چهره ی متعجبش انداختم وگفتم:باورت میشه من در حال حاضر فقط از به اصطلاح همسر اینده ام یه اسم می دونم؟ اونم...علیرضا است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنوش از تعجب چشماش گرد شده بود.خب بنده خدا هم حق داشت.کی اینجوری شوهر می کنه که منه بدبخت دارم می کنم...ولی عمرا اگه من بذارم این ازدواج سر بگیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه اینجوری که نمیشه...مگه الان عهد شاه وزوزکه که بابات می خواد اینجوری شوهرت بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده ی عصبی گفتم:نه عهد شاه وزوزک نیست...این ادما هستند که هنوز توی همون عهد موندند وبه خودشون زحمت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنوش وقتی دید دیگه ادامه ی حرفمو نمی زنم بهم نگاه کرد ..که دید نگاهم توی اینه ی ماشینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد پریناز؟چرا یهوساکت شدی؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیسسسسسس...بهنوش فکر می کنم یکی داره تعقیبم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهنوش با تعجب گفت:چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان برگشت وعقب رو نگاه کرد.یه ماشین مدل بالای مشکی که شیشه هاش دودی بود داشت تعقیبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا می دونی داره دنبالت میاد؟سرعتت رو کم کن شاید رد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..مطمئنم.از جلوی دانشگاه دنبالمه..چند بار هم سرعتمو کم کردم ولی رد نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس نگام کرد وگفت:به نظرت دنبال کدوممونه؟من یا تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ نگاهش کردم وگفتم:یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب چه می دونم؟شاید دنبال من باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه واسه ی چی باید تو رو تعقیب بکنند؟مگه کسی باهات دشمنی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کرد وگفت:نه...هیچ کس... بابای من که فرش فروشی داره..پلیس یا درجه دار نیست که بخوان دنبالم کنند.اون قدر پولدارهم نیستیم که بخوان به خاطر پول دنبالم بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخند نگاهش کردم وگفتم:پس لابد دنبال من هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه با ترس نگام می کرد خنده ام گرفته بود.اخه مگه من دختر وزیر مزیری ...چیزی بودم که بخوان دنبالم بکنند ویا بدزدنم؟بی خیال بذار بیان لابد مزاحمند.ولی یه جورایی ته دلم احساس خطر می کردم ..که دلیلش رو نمی دونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا یه جایی بهنوش رو رسوندم ووقتی حرکت کردم با تعجب دیدم اون ماشین همچنان دنبالمه...پس دنبال من بودند نه بهنوش...خیلی خب ...پس اگه تونستید حالا دنبالم بیاید....برو که رفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامو با اخرین توان روی گاز فشردم وبا سرعت زیاد توی خیابون شروع کردم به رانندگی...خدارو شکر دست فرمونم حرف نداشت.از بین ماشینا سریع رد می شدم واز توی اینه هم پشت سرمو زیر نظر داشتم..عقب افتاده بودند ولی همچنان دنبالم بودند.انقدر با سرعت رانندگی می کردم که صدای بوق ماشین های اطرافم در اومده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه...پلیس...با دیدن پلیس راهنمایی رانندگی که سر پیچ چهارراه ایستاده بود..سرعتمو کم کردم ونگاه پیروزمندانه ای به ثانیه شمار چراغ راهنمایی کردم...ای ول همینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه چراغ رو رد کردم چراغ قرمز شد واون ماشین سیاه با وجود پلیس مجبور شد توقف بکنه...با خوشحالی تو ماشین داد زدم:یوهووووو...ای ول به خودم.خدا جون مرسییییییی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر خوشحال بودم که انگار توی مسابقه ی اتومبیل رانی مدال گرفتم...ولی کنجکاو بودم که بدونم اون ماشین برای کیه ؟با من چکار داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی زود بی خیالش شدم وگفتم:بی خیال بابا...مزاحم بود و رفت پی کارش...ولی همون ماشین وادماش..مسیر زندگیه منو تغییر دادند...مسیری که ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون ذوق ناشی از حالگیری از اون ماشین مزاحم وارد خونه شدم.با تعجب دیدم بابا این موقع روز خونه است. کفشام رو در اوردم وبه سمتش رفتم.روی مبل نشسته بود ودر حالی که انگشت اشاره اش روی لباش بود ...عمیقا توی فکر بود.کنارش ایستادم وگفتم:سلام بابا...امروز نرفتید شرکت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با شنیدن صدام از فکر بیرون اومد ونگاه خسته ای بهم انداخت.از نگاهش کلافگی می بارید.با تعجب گفتم:بابا چیزی شده؟چرا انقدر پریشونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بابا فقط سکوت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم خبری از مامان نبود.یه لحظه ترسیدم که برای مامانم اتفاقی افتاده باشه.سریع رومو کردم سمت بابا وبا ترس گفتم:بابا...مامان کجاست؟اتفاقی که براش نیافتاده؟تو رو خدا اگه چیزی شده به من هم بگید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با همون نگاه خسته اش نیم نگاهی بهم انداخت وگفت:نه دخترم...مادرت حالش خوبه.کمی خرید داشت ..رفته بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اه عمیق و پر از دردی کشید وبه گوشه ای از سالن خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخه چرا انقدر ناراحت بود؟هیچ وقت بابا رو انقدر پریشون ندیده بودم.حتم داشتم اتفاق بدی افتاده که داره ازم پنهونش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنه.بابا مرد توداری بود وخیلی کم پیش می اومد از مشکلاتش توی خانواده حرفی به زبون بیاره.همیشه یه شعار داشت اون هم اینکه:مشکلات مرد باید توی دلش باشه واونا رو روی سر خانواده اش نریزه...باید خودش عرضه داشته باشه وبا مشکلاتش بجنگه نه اینکه خانواده اش رو هم درگیر بدبختیاش بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم ...من هیچ وقت با این حرف پدرم موافق نبودم.مگه یه ادم چقدر می تونه یه مشکل رو تحمل بکنه؟اینجوری بیشتر به خودش اسیب می رسونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هنوز توی فکر بود واخم غلیظی هم روی پیشونیش نشسته بود.داشتم به طرف اتاقم می رفتم که با صدای بابا ایستادم وبرگشتم سمتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریناز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بابا جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی دستی بین موهای جو گندمیش کشید وگفت:دخترم..فکرات رو کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش چی بود؟وقتی نگاه گنگ منو دید ادامه داد:منظورم همون موضوع دیشبه که با هم در موردش حرف زدیم.نظرت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا باز شروع کرد.خیلی دلم می خواست همه ی حرفام رو بدون خجالت بزنم. ولی هیچ جوری نمی تونستم ...یعنی برام سخت بود.شاید برای مامان می تونستم به خوبی دلیل بیارم.. ولی اون پدرم بود وبه طور حتم نمی تونستم اونقدر باهاش راحت باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دیدم منتظر جواب منه.لبای خشک شده از استرسم رو با زبونم تر کردم وگفتم:بابا من همون دیشب جوابم رو به شما گفتم.یادتون رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ..یادم نرفته.یعنی تو نمی خوای روش حتی فکرهم بکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن محکمی گفتم:نه بابا.من علاوه بر اینکه الان دارم درس می خونم..قصد ازدواج هم ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با اصرار زیاد گفت:اخه دخترم تو اول علیرضا رو ببین.باهاش حرف بزن. اونوقت بگو نمی خوای ازدواج بکنی یا یه حداقل دلیل منطقی تر بیار...اینجوری که درست نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم فکر کردم.این هم فکر بدی نیست.اونجوری راحت تر هم می تونستم ازش ایراد بگیرم واز سر خودم بازش کنم.به هر حال اولاد پیغمبر که نبود.می تونست یه ایرادهایی هم داشته باشه.با این فکره بکر... یه لبخند بزرگ نشست روی لبام که همزمان چشمای بابام با دیدن لبخند بی موقع ام گرد شد.حتما پیش خودش می گفت:یا دختره یه جورایی خل شده..یا برای شوهر کردن داره ناز می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه بابا..من حرفی ندارم.پس جوابم رو 1 ماه دیگه بهتون میدم.(با پوزخند مسخره ای ادامه دادم:البته وقتی اقا علیرضاتون رو دیدم وباهاش حرف زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نمی تونستم تحمل بکنم واینو نگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هنوز با تعجب داشت نگام می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع مامان کلید انداخت توی در و وارد شد.بهش سلام کردم ورفتم وخریداشو از دستش گرفتم.به بابا نگاه کردم..هنوز روی مبل نشسته بود وباز رفته بود توی فکر..به مامان کمک کردم تا سبزی هایی که خریده بود رو پاک بکنه.توی اشپزخونه نشسته بودیم وسبزی پاک می کردیم.در همون حال مامان اروم ازم پرسید:بابات به تو چیزی نگفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش حرفایی که بینمون زده شده بود روگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم چرا یه دفعه جوابت تغییر کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهامو به نشونه ی بی تفاوتی انداختم بالا وگفتم:هنوز هم این قضیه برام مهم نیست.ولی می خوام وقتی این اقااااا علیرضا رو دیدم اون موقع نظر نهاییم رو بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مثل همیشه پی گیر حرفام نشد وبه تکون دادن سرش اکتفا کرد.این اخلاقش رو دوست داشتم هیچ وقت چه در سوال کردن وچه درحرف زدن افراط نمی کرد .مگر اینکه موضوعه خیلی مهمی در بین باشه که نشه به راحتی ازش گذشت.همیشه به راحتی باهاش درد ودل می کردم واون هم با درایت خاص خودش راهنماییم می کرد وحالا هم تا این شاخ شمشاد ...سرخر روعرض می کنم... نبینم.. نمی تونستم نظری بدم...پس بی خیالش شدم .گفتم :هر چه باداباد...بذار ببینیم چی می خواد بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریناز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرمو از روی سبزی ها بلند کردم وگفتم:بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از توی اشپزخونه به داخل سالن نظری انداخت وگفت:دخترم بابات در مورد اینکه چرا امروز نرفته شرکت بهت چیزی نگفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه..ازش پرسیدم ولی جوابی نداد.می شناسیدش که... تا خودش نخواد چیزی نمیگه.به شما هم نگفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اه کوتاهی کشید وگفت:نه..صبح که ازش پرسیدم چرا نمیری شرکت؟گفت: یه امروز که حال وحوصله ی شرکت رو ندارم تو هی بگو برو.امروز رو می خوام استراحت بکنم...دیگه هم چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم وسکوت کردم.خداییش این کار بابا خیلی جای تعجب داشت.اخه اون اگه مریض هم میشد باز هم شرکت وهواپیماهاش رو ول نمی کرد.حالا چی شده بود...خدا می دونست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار نک زبونم اومد که در مورد امروز و اون مزاحما به مامان بگم.. ولی بعد پیش خودم گفتم:ولش کن..چرا بیخودی مامان رو نگران بکنم؟یه مزاحمت بود که خدا رو شکر حل شد و رفت پی کارش.دیگه که قرار نیست یه همچین اتفاقی بیافته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی...افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیابونا خلوت بود ومن هم در کمال خونسردی داشتم رانندگی می کردم. متوجه شدم یه ماشین پشته سرمه وداره برام چراغ میزنه که بایستم.وقتی دیدم راننده اش یه خانمه اروم کنار خیابون ترمز کردم. ولی از ماشین پیاده نشدم تا ببینم چی می خواد.اون هم پشت سرم ایستاد وهی چراغ می زد که پیاده بشم..به چهره اش نمیومد که بخواد برام مزاحمت ایجاد کنه...برعکس زن زیبا ومتینی به نظر می اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دودلی از ماشین پیاده شدم وبه سمتش رفتم.شیشه ی جلو سمت خودش رو پایین کشید وبا لبخند گفت:سلام.ببخشید مزاحمتون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:خواهش می کنم.چرا چراغ می زدید؟مشکلی دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش بزرگتر شد وکاغذی به طرفم گرفت .گفت:اره عزیزم. می خواستم بگید این ادرس دقیقا کجاست؟من اینجاها رو دقیق نمی شناسم. میشه کمکم کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش خیلی تعجب کردم...یعنی اون فقط به خاطر اینکه یه ادرس بهش بگم ماشین منو متوقف کرده بود؟خب اینو که می تونست از یه عابر پیاده هم بپرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم گفتم:مردم هم بی کار شدناااا...توی این سرما منو الافه خودش کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید ادرس رو ازش گرفتم و نگاهی بهش انداختم. ولی همین که خواستم نشونی رو بخونم سایه ی دو تا مرد افتاد روی صورتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذو گرفتم پایین واز نک کفشای اون دوتا نگاهمو گرفتم واومدم بالا.. تا رسیدم به صورتای خشنشون..هیکل های خیلی قوی داشتند.با دیدنشون تنم یخ بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینا دیگه کی هستند؟ به اون زنی که توی ماشین بود نگاه کردم که دیدم دیگه لبخند نداره وجدی داره نگاهم می کنه.از نگاهش احساس خطر کردم.کاغذو پرت کردم طرفش وتا خواستم برم سمت ماشینم ..اون دوتا هرکول از پشت .. دستامو گرفتند تا نتونم فرار کنم.ماشین اون زنه با سرعت از کنارمون رد شد وهمزمان براشون بوق زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا حالا چکار کنم؟به اطرافم نگاه کردم حتی محض دلخوشیم یه پشه هم اون اطراف پر نمی زد.. چه برسه به ادمیزاد...فقط یه ماشین مدل بالای مشکی بود که حدس می زدم ماله اون دوتا غول تشن باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم تند تند می زد وحتی می تونم بگم دیگه داشت از سینه ام می زد بیرون.سر ظهر بود ومسلما کسی این موقع روز با وجود این سرما از خونش بیرون نمی اومد...منه منگل هم فقط به خاطر کلاسم اومده بودم بیرون وگرنه صبح هم به زور بیدار شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جیغ بزنم که یکیشون با دستش محکم جلوی دهانم رو گرفت...صدا تو گلوم موند.اشکم در اومده بود..خب هر بدبختی هم جای من بود با دیدنه اون دوتا فیل قبض روح می شد.منم مگه چیم از بقیه کمتر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتند به زور منو به سمت اون ماشین مشکی می بردند. با همه ی توانم مقاومت می کردم.صدام که د
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irر نمی اومد ولی توی دلم از خدا طلب کمک می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از اونا وقتی مقاومتم رو دید کنار گوشم با اون صدای نخراشیده اش گفت:ببین جوجه..بهتره با زبون خوش خودت بیای توی ماشین ..وگرنه همچین می زنمت که فقط جنازه ات بمونه واون موقع خودمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بریمت.گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش از ترس چشمام گرد شد و به هق هق افتادم.ولی با وجود دست کثیف اون عوضی که جلوی دهانم رو گرفته بود صدام در نمی اومد. ....ولی ...یه فکری ناگهانی به سرم زد.سعی کردم تمرکز کنم ولی توی اون موقعیت تمرکز کیلو چند بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اون یکی ولم کرد تا در ماشین رو باز بکنه ..من هم همه ی زورو توانم رو توی پاهام جمع کردم ومحکم کوبیدم زیر شکم اونی که دستامو گرفته بود...اون هم بدون فوت وقت خم شد واز درد ناله کرد.من هم دو تا پا داشتم 10 تا دیگه هم قرضی گرفتم ودویدم سمت ماشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اون یکی رو می شنیدم که فحش های رکیکی می داد ومی خواست وایسم...ولی من عمرااااا اگه وایسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع پریدم توی ماشین وقفل های مرکزی رو فعال کردم.اون یارو هم محکم می کوبید به شیشه وناسزا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گفت.به درک.. انقدر فحش بده تا جونت از حلقت بزنه بیرون...اشغااااال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت توی خیابونا رانندگی می کردم واز اون طرف هم تموم تنم از ترس می لرزید وگلوله گلوله اشکام روی صورتم جاری بود.قلبم هنوز با سرعت نور توی سینه ام می زد ودستام هم به خاطر اضطراب شدیدی که داشتم می لرزید ونمی تونستم به خوبی رانندگی بکنم .تا یه مسیری تعقیبم می کردند ولی با سرعتی که من رانندگی می کردم توی پیچ یکی ازچهارراهها گمم کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر طوری بود خودم رو رسوندم جلوی در خونه وسریع رفتم سمت در وبا دستای لرزان زنگ رو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامان توی گوشی پیچید:کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق گفتم:باز کن...منم مامان.. تو رو خدا دررو باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تیک در به گوشم رسید ومن هم خودمو پرت کردم توی خونه وبا بدبختی کفشام رو از پام در اوردم.سرمو که بلند کردم دیدم مامانم با چشمای گرد شده از تعجب داره نگاهم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما از سرو وضعم پی به اشفتگیه درونم برده بود.اروم اومد سمتم وبا بغض گفت:چی شده دخترم؟عزیزم چرا رنگت پریده؟چرا داری گریه می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار همین چند تا جمله کافی بود تا من هم مثل بچه ها بزنم زیر گریه وخودمو پرت کنم توی اغوشه گرم وامن مادرم.زار می زدم وسرمو تکون می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کمکم کرد تا روی مبل بنشینم خودش هم نشست کنارم وسرمو توی بغلش گرفت ونوازشم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:پرینازه مادر...اخه چی شده؟من که نصف عمر شدم.اخه چرا انقدر پریشونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم روی سرمو بوسید وگفت:اروم باش دخترم.اروم باش وبگو چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق سرمو از اغوشش جدا کردم وگفتم:مامان...امروز ..امروز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم برخلافه همیشه بی صبرانه گفت:امروز چی پریناز؟بگو دخترم.تو رو خدا انقدر گریه نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد وبه اشپزخونه رفت .وقتی برگشت توی دستاش یه لیوان شربت قند بود.داد دستم ومن هم یه نفس سرکشیدم.بعد از خوردنش احساس بهتری داشتم ودیگه از اون ضعف جسمیم خبری نبود ..ولی هنوز اروم اروم اشکم می اومد.نمی تونستم کنترلشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت مامان نگاه کردم .منتظر چشم به من دوخته بود. با صدای گرفته ای که به خاطر گریه کمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخش دار شده بود گفتم:مامان..امروز که از دانشگاه می اومدم.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز رو براش تعریف کردم.توی چشماش اشک جمع شده بود.بعد از اینکه حرفام تموم شد بغلم کرد وگفت:اروم باش عزیزم.الان به پدرت زنگ می زنم تا بیاد ببینیم چکار باید بکنیم.همه چی درست میشه دخترم.دیگه گریه نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من می ترسیدم.حتی جرات نداشتم تا جلوی در خونه برم چه برسه پامو اونورترهم بذارم.وای حالا دانشگاه رو چکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با بابا تماس گرفت وفقط بهش گفت حال من خوب نیست و زود بیاد خونه.بابا هم بعد ازنیم ساعت خودش رو رسوند وسراسیمه وارد خونه شد.من توی سالن روی مبل دراز کشیده بودم که با دیدن پدرم از جام بلند شدم وسلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با تعجب داشت نگاهم می کرد.بعد عصبانی رو به مامان گفت:فریبا...پریناز که حالش خوبه.پس چرا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان حرف بابا رو قطع کرد وگفت:سینا بنشین تا برات بگم موضوع چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا مشکوک نگاهش کرد ونشست روی مبل کنار من ومامان هم اونطرفتر روبه روی بابا نشست وهمه ی ماجرای اون روز رو تعریف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی مامان جلوتر می رفت.. چشمای بابا از تعجب بازتر می شد.اخرش هم با ترس نگاهی به من انداخت وگفت:دخترم...اونا چند نفر بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:نمی دونم.. شیشه های ماشین دودی بود.من فقط یه زن ودو تا مرد رو دیدم. توی ماشین رو ندیدم که بفهمم چند نفر بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سرشو توی دستاش گرفت وچندبار تکون داد.تند تند نفس می کشید.معلوم بود حسابی عصبانیه.مرتب زیر لب زمزمه می کرد:نباید اینطوری می شد.نباید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت:سینا تو می شناسیشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا در همون حالت سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.من ومامان با تعجب به هم نگاه کردیم.پس بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی شناختشون؟اخه اونا کی بودند؟با بابا چکار داشتند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی این سوال ها رو مامان پرسید ..ولی بابا به یکیش هم جواب درستی نداد ومرتب می گفت:پریناز باید از اینجا بره...باید از تهران بره...نباید اینجا باشه...نباید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با کلافگی سرشو بلند کرد ودر حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود.. رو به من گفت:پریناز تو باید از تهران بری.می فهمی دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم نمی چرخید که بگم اخه چرا؟مگه اونا کین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ..جور منو کشید وگفت:سینا معلوم هست چی داری میگی؟اخه پریناز کجا بره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا اینبار با صدای بلند گفت:فریبا چرا نمی فهمی؟امروز می خواستند پریناز رو بدزدند.حتی امکانش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حرفشو ادامه نداد وسرشو انداخت پایین وبه شلوارش خیره شد.مامان اشکش در اومده بود.رفتم کنارش نشستم وبغلش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بابا گفتم:بابا می تونیم به پلیس اطلاع بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پوزخندی زد وگفت:پلیس؟هه...اونا از هیچی وهیچ کسی نمی ترسند..اونا...(توی چشمام خیره شد وگفت:اونا دل نترسی دارند دختر. اینو بفهم..حتی می تونند تو رو به راحتی بکشند ومطمئن باش ککشون هم نمی گزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس اب دهانم رو قورت دادم وگفتم:منو بکشند؟اخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا که دید بدجور ترسیدم ..لحنش رو مهربون کرد وگفت:نه دخترم..اونا تو رو نمی کشند..اونا هدف دیگه ای دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای ناله مانندی گفتم:مگه اونا کی هستند؟شما از کجا انقدر خوب می شناسیدشون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا دستی به پیشونیش کشید وبا اخم گفت:نمی تونم بهت چیزی بگم...فقط اینو بدون که تو نباید اینجا باشی...اینکه تو توی تهران باشی یه ریسکه بزرگه. چون مطمئن باش جونت در خطره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از اغوشم جدا شد و اشکاشو پاک کرد وگفت:سینا ...اخه مگه میشه؟دخترمو تک وتنها کجا بفرستمش؟بین این همه گرگ.. دختره جوونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق گریه اش دیگه نتونست ادامه ی حرفش و بزنه.من هم گریه ام گرفته بود.دوری از خانواده ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوونه ام می کرد.نمی تونستم یه روز مامانم رو نبینم.من دختری متکی به خانواده ام نبودم.. ولی هیچ وقت هم به دور از اونها زندگی نکرده بودم.حتی وقتی برای دانشگاه ..مشهد قبول شدم ..بابام با هزار دوندگی واینور واونور زدن.. برام انتقالی گرفت واومدم تهران ...البته این وسط کمک های اقای سخاوت دوستش هم بی نتیجه نبود اون هم خیلی کمکمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد دانشگاهم افتادم وگفتم:پس دانشگاه رو چکار بکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا نگاه گنگی به من کرد وگفت:دختر... تو این هاگیر واگیر به فکر درس ودانشگاهی؟تو الان فقط باید به فکر جونت باشی نه چیزه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این حرفش حرصم گرفت .گفتم:اصلا منو می خواید کجا بفرستید؟مگه غیر از تهران جای دیگه ای هم هست که من برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد وگفت:اره هست...تو میری خونه ی خواهرم سیمین...مدتی اونجا می مونی تا ببینیم خدا چی می خواد.بعد که اب ها از اسیاب افتاد.. بر می گردی پیشمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گریه گفتم:اخه بابا من بدون شما توی اصفهان چکار کنم؟(به مامان خیره شدم وگفتم:مامان شما یه چیزی بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با عصبانیت از جاش بلند شد وگفت:دختر مگه دیوونه شدی؟تو دیگه 21 سالته...خیرسرت بزرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدی .نباید به ما وابسته باشی.من که نگفتم برای همیشه برو اصفهان...فقط برای مدتی...همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم پایین بود وگریه می کردم.مامان هم اروم پشتمو نوازش می کرد وازم می خواست اروم باشم.رو به بابا که با عصبانیت طول سالن رو متر می کرد گفتم:باشه من میرم اصفهان...اون هم به خاطر اینکه به شما ثابت کنم من دختری نیستم که وابسته به خانواده اش باشه.من شما ومامان رو از جونم هم بیشتر دوست دارم.من میرم ...ولی یه شرط داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با تعجب سرجاش وایساد وگفت:شرط؟چه شرطی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نمی تونم از درسم بگذرم.باید برام موقتا انتقالی بگیرید تا توی اصفهان درس بخونم.اون هم به صورت مهمان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا خواست درخواستم رو رد بکنه که مامان دخالت کرد وگفت:خب راست میگه دیگه سینا...پریناز که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی تونه همه اش توی خونه بمونه...اینجوری از درسش هم عقب نمی افته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ساکت بود وداشت فکر می کرد.موبایلش رو از توی جیبش در اورد وبا دکتر سخاوت تماس گرفت وباهاش مشورت کرد.سخاوت یکی از دوستان خانوادگیمون بود که هیچ بچه ای نداشت. یعنی بچه دار نمی شدند وبا اینکه 20 سال میشد با زنش زندگی می کرد ولی همچنان عاشقانه دوستش داشت وبه قول خودش با وجود ثریا(همسرش)کمبودی توی زندگیشون احساس نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارتیش توی دانشگاه خیلی کلفت بود ومی تونست به راحتی با یه اشاره کارم رو ردیف بکنه.همیشه از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارتی بازی واین حرفا بدم می اومد .برای انتقالیم از مشهدهم هیچ پارتی بازی نشده بود وفقط جاموبا یه دانشجو عوض کردم واومدم تهران. ولی الان باید به لطف پارتی کارم جفت وجور می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا تماسش رو قطع کرد ورو به من گفت:حل شد...سخاوت گفت از فردا کاراتو ردیف می کنه.تو هم هر وقت کاراهای دانشگاهت ردیف شد میری اصفهان.پس بهتره هر چه زودتر خودتو اماده بکنی.من هم یه بلیط برات می گیرم.فکر می کنم تا هفته ی دیگه نتیجه اش معلوم بشه.(با لبخند ملایمی گفت:سخاوت کارشو خوب بلده.پس اطمینان داشته باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه دوری از خانواده ام برام خیلی سخت بود.. ولی به این هم راضی بودم که لااقل اونجا با وجود درس ودانشگاه سرم یه جورایی گرمه ومی تونم اینجوری جای خالی خانواده ام رو تحمل بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواینطوری شد که مسیر زندگیم تغییر کرد.و من در راهی قدم گذاشتم که خودم هم نمی دونستم اخرش می خواد چی بشه...ولی توکلم به خدا بود وامید داشتم هر چی که اون بخواد همون میشه وما فقط مسیر رو تعیین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کنیم...و این خداونده که هدایتمون می کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خونه ی عمه ایستاده بودم وبه خونه های اطراف نگاه می کردم.خونه هایی با سبک سنتی که خیلی هم زیبا بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ی عمه هم به همین سبک ساخته شده بود ومن عاشق اون شیشه های رنگی پنجره ودرهای خونه اش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم افتاد که توی فرودگاه چقدر در اغوش مادرم گریه کردم.اشک توی چشم های بابا سینا جمع شده بود وبا غصه نگاهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد.با مهربونی منو از بغل مامان بیرون اورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم بغلم کرد وکنار گوشم گفت:دخترگلم...خواهش می کنم گریه نکن.بهت قول میدم خیلی زود برمی گردی پیشمون.(منو از اغوش گرم وامنش جدا کرد و وقتی نگاهم به صورتش افتاد از تعجب چشمام گرد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا داشت گریه می کرد؟من تا به الان که به این سن رسیده بودم برای یک بار هم نشده بود که گریه ی بابا رو ببینم.ولی حالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اشکاش گریه ی من هم شدیدتر شد.کسانی که از کنارمون رد می شدند بعضی ها با تعجب وبعضی ها هم با دلسوزی نگاهمون می کردند.مامان هم اروم اشک می ریخت وپشتم رو نوازش می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا توی چشمام خیره شد وگفت:پریناز سعی کن دختر مقاومی باشی.نذار سختی ها ومشکلات بهت غلبه کنه.باهاشون بجنگ وبه هیچ وجه خودتو نباز...باشه دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم اشکامو با پشت دست پاک کردم وزمزمه کردم:باشه بابا...بهتون قول می دم.بهم اعتماد کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشونیم رو بوسید وگفت:بهت اعتماد دارم دخترم.سپردمت دست خدا...خدا خودش نگهدارت باشه عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بابا احساس ارامش کردم و ناخداگاه لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم گونه ام رو بوسید وگفت:دخترم مواظب خودت باش.من از جانب سیمین مطمئنم ومی دونم که توی خونه اش احساس راحتی می کنی...ولی با این حال هر وقت به چیزی نیاز داشتی بهمون خبر بده.باشه عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه ی مامان رو یه بوسه ی گنده ومحکم کردم و با لبخند گفتم:باشه مامان خوبه خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به صورتش حالت چندش داده بود وبا اخم ملایمی چپ چپ نگاهم می کرد... که با این کارش خنده ام گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد لبخند مامان وبابا لبخند بزرگی روی لبام نشست وسرمو تکون دادم.یاد بهنوش افتادم که وقتی موضوع رو بهش گفتم چقدر گریه کرده بود وبرام ارزوی موفقیت کرده بود.دکتر سخاوت توی این مدت خیلی کمکم کرد ومیشه گفت.. هر شب با بابا در تماس بود وکارهای دانشگاهم رو جفت وجور می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بهم گفت مشکلم حل شده وتا چند روز دیگه می تونم توی اصفهان به صورت مهمان درس بخونم از خوشحالی بالا وپایین می پریدم ومامان رو می بوسیدم.اینجوری حداقل اونجا حوصله ام سر نمی رفت واز درسم هم عقب نمی افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم واز توی فکر در اومدم.با لبخند زنگ در رو زدم.. که چند دقیقه بعد در باز شد وعمه توی درگاهه در ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند بزرگی گفتم:سلام عمه جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون از قبل می دونست که من میام ..تعجب نکرد. ولی با خوشحالی منو بغل کرد وگونه هامو بوسید:سلام عزیزم...خوش اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو از بغلش جدا کرد وبا ذوق گفت:نمی دونی چقدر خوشحالم کردی.(از جلوی در کنار رفت وگفت:بیا تو عمه به قربونت بره.بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم وگفتم:خدا نکنه عمه جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق وارد خونه شدم.حیاط رو ابپاشی کرده بود وبوی نم بینیم رو نوازش می کرد.باغچه ی بزرگش که حالا توی زمستون برگ درختاش خشک شده بود وبی روح جلوه می کرد ولی می شد جوونه های تازه زده شده ی روی درختا رو دید.چون نزدیک عید بود وبا اومدن فصل بهار باغچه ی عمه دیدنی بود.اون طرف تر درست وسط حیاط یه حوض مستطیلی شکل بود که عمه هر سال برای عید توش ماهی های سرخ ورنگی خوشگلی می ریخت وهر وقت من می اومدم اینجا فقط تا 1 ساعت کنارش می نشستم وبه ماهی ها که با شیطونی اینطرف واونطرف می رفتند خیره می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا نفس عمیق کشیدم واون بوی نا رو به سینه ام کشیدم.دسته عمه پشتم قرار گرفت و درحالی که منو به داخل هدایت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کرد گفت:بریم تو عزیزم...ممکنه خدایی نکرده سرما بخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهره ی مهربونش نگاه کردم وگفتم:عمه ببخشید تو رو خدا مزاحمتون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو باز کرد وبا اخم ملایم وزیبایی گفت:دختر این حرفا چیه؟تو عزیزمی..اصلا دختر خودمی دیگه دوست ندارم این حرف رو بزنی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اش رو بوسیدم وبا لبخند گفتم:باشه عمه جون...حالا اخماتون رو باز کنید که لبخند بیشتر بهتون میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف من خندید وبه داخل هدایتم کرد.خونه ی بزرگی داشت که داخلش هم به سبک سنتی ساخته شده بود وحتی تزیین داخلش هم سنتی وزیبا بود.توی طاقچه های خوشگل وکوچکی که توی دیوار کار شده بود ترمه های خوشگل و گلدوزی شده خودنمایی می کرد که من عاشقشون بودم...خیلی زیبا ولطیف بودند و از سفر اخرم به اصفهان یه جفت خوشگلش رو خریده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم اتاقت اونطرفه .همون که همیشه دوستش داشتی.می خوای اگر خسته ای برو کمی استراحت بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداییش خیلی خسته بودم وبا این حرف عمه بدون تعارف قبول کردم وبه اتاق همیشگیم رفتم.هر وقت با بابا ومامان می اومدم اینجا این اتاق متعلق به من بود.عمه با لبخند مهربونش از اتاق بیرون رفت و من هم با خستگی لباسامو عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه تنها بود وسالها قبل شوهرش رو از دست داده بود.هیچ بچه ای هم نداشت ومیشه گفت اون وشوهرش بچه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی شدند.ولی اقا محمد خیلی دوستش داشت و وقتی هم مرد.. عمه تا چند ماه به خاطر جای خالیش توی خونه اشک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم خیلی توی گوشش خوند که بیاد وتهران پیش ما زندگی بکنه ..ولی عمه قبول نمی کرد ومی گفت این خونه یادگاره محمده ومن با یادگاراش دل خوشم واصلا احساس تنهایی نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم چون هواپیمای شخصی داشت و خودش هم خلبان ماهری بود.. اکثر مواقع می اومد وبه عمه سر می زد و حالا هم با وجود من توی خونه ی عمه اون دیگه تنها نبود واینو می تونستم از توی چشما وحرفاش حس بکنم که چقدر خوشحاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه سیمین رو خیلی دوست داشتم ومیشه گفت بعد از مادرم وپدرم اون تنها کسی بود که بی اندازه دوستش داشتم و بهش احساس نزدیکی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم چشمام گرم شد و خوابی شیرین من رو در بر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تاکسی پیاده شدم وبعد از دادن کرایه ورفتن ماشین.. برگشتم وبه پشت سرم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست روبه روم دانشگاهی بود که من باید مدتی رو به صورت مهمان توش درس می خوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه به...چه جای باحالیه. واقعا نمای زیبایی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم اول رو برداشتم. ولی اولین قدمم با اضطراب همراه بود .وقتی وارد حیاط دانشگاه شدم ..با حس غریبی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطرافم نگاه کردم.حس یه دانشجویی رو داشتم که روز اول ورود به دانشگاهش رو داره می گذرونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز برام غریب وبیگانه بود.به دختر وپسرها یی که گوشه گوشه ی حیاط ایستاده بودند و گاهی حرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی زدند وگاهی هم صدای خنده هاشون توی کل حیاط می پیچید نگاهی انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم گفتم:به به ...چه خوشن اینا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در ورودی رفتم وهمین که در رو باز کردم به شدت با یکی برخورد کردم واگر من دست اونو واون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست منو نگرفته بود ..بدون شک هر دوتامون الان نقش زمین شده بودیم ومعلوم نبود چه اتفاقی برامون می افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم افتاده بود روی زمین وخودم هم نیمخیز شده بودم سمت طرف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم.. اون بنده خدا هم از ترس رنگش پریده بود وهم از تعجب چشماش گرد شده بود.دستاش که توی دستام بود یخ زده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم دستشو ول کردم وبا یک تک سرفه.. کیفم رو از روی زمین برداشتم وبعد از تکون دادنش انداختم روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشم.هنوز وایساده بود ونگاهم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو بردم جلو وبا لحنی دوستانه گفتم:سلام...من پرینازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت بهت زدگی در اومد وبا نگاه گنگش گفت:هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکتش خنده ام گرفت وبی اختیار بلند خندیدم .چه قیافه ی با نمکی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:چرا هول شدی؟من پرینازم...دانشجوی مهمانم.امروز روز اولیه که وارد این دانشگاه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زیبایی زد ودستمو که توی هوا خشک شده بود توی دستاش گرفت وگفت:اوه...ببخشید ..هول شدم.من ستاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستم.از اشنایی باهات خوشبختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم واون هم دستم رو ول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز لبخند روی لباش بود گفت:گفتی اینجا مهمانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره...از تهران میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی در کنار رفت ومن هم وارد شدم.کنارم حرکت کرد وگفت:من هم دانشجوی این دانشگاه هستم.البته توی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوابگاه زندگی می کنم.خانواده ام تهران زندگی می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق گفتم:جدا؟خیلی خوبه.خانواده ی من هم تهران هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت:واقعا؟پس تو هم توی خوابگاهی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:نه..گفتم که ..من اینجا مهمانم...برای مدتی اینجا با شما ها درس می خونم..در ضمن پیش عمه ام زندگی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چشماش می خوندم که خیلی دلش می خواد بدونه دلیل مهمان شدنم چیه..ولی نباید به این زودی همه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارونداره زندگیم رو براش می گفتم.هنوز که با هم صمیمی نبودیم...پس بیشتر توضیح ندادم وبه راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه رشته ای می خونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معماری.در ضمن 21 سالمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق دستشو به هم زد وگفت:ای وای راست میگی؟من هم معماری می خونم...فکر می کنم با هم همکلاس باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی گفتم:اگه اینجوری باشه که خیلی عالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فامیلیت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم وگفتم:ستایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هم سماوات هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطرافم نگاه کردم و گفتم:میشه منو به دفتر مدیر یا مسئول اینجا راهنمایی بکنی ؟باید کارای مربوطه ام رو انجام بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشرویی گفت:چرا که نه عزیزم.بزن بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه اون روز با کمک ستاره کارهای ورودیم رو انجام دادم واز اون روز شدم دانشجوی مهمانه اونجا در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرشته ی معماری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه با ستاره همکلاس بودم.ستاره برعکس بهنوش دختر شادی بود وامار همه ی دانشجوها واستادای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشگاه رو داشت.سر کلاس نشسته بودیم وبا ورود هر دانشجو به داخل کلاس ستاره که درست کنارم نشسته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامار یک به یکشون رو بهم می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی ها رو خیلی بامزه معرفی می کرد که ناخداگاه خنده ام می گرفت.با ورود هر کدومشون می تونستم تعجب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو توی چشماشون بخونم که از حضور من توی کلاس تعجب کردند.چند نفری هم توی گوش همدیگه پچ پچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردند.ولی از اونجایی که من دختر خیلی ریلکسی بودم به روی همه شون لبخند می زدم واونا هم با این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمل من چشماشون گشاد می شد.وا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای تقه ی ارومی استاد وارد کلاس شد وبا ورودش همه از جاشون بلند شدند وبه احترامش ایستادند.اون هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به خودش زحمت حرف زدن بده با دست اشاره کرد که بنشینیم.بهش می خورد 40 سالش باشه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوق العاده اتو کشیده ومرتب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5 دقیقه از حضور استاد می گذشت ..و اون هنوز متوجه نشده بود که یه دانشجوی جدید سر کلاسش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته...البته من اون اخر نشسته بودم واون هم هنوزمتوجه ام نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تقه ی بلندی که به در خورد توی سکوت اتاق پیچید .این دیگه کی بود؟زهرترکمون کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد با صدای جدی وخشکش گفت:بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اروم باز شد و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کلاس باز شد و ...اوه اوه...اینو ببییییییین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسری با چشمای خاکستری وبا موهای قهوه ایه خیلی تیره که دیگه رنگش به مشکی می زد ولب ودهان وبینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتناسب ومردونه وپوستی گندمی با قدی بلند وچهارشونه که هیکلی رو فرم ورزیده ای هم داشت ..توی درگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کلاس ایستاده بود وبدون اینکه حتی به بچه های کلاس نگاهی بکنه توی چشمای استاد خیره شده بود وداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی جدی نگاهش می کرد.اصلا حس پشیمونی از دیر اومدنش به کلاس...توی چشماش نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای گیرا ..ولی سردی گفت:ببخشید استاد..می تونم بنشینم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه..چه پررو.نخیر گوشه ی کلاس وایسا یه پاتم بالا...این چه وضع اومدنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی برخلاف تصور من... استاد سری تکون داد وگفت:بفرمایید اقای آریا فرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم همین که اومد در رو ببنده با صدای (بمپ) سرجاش خشک شد و در رو کاملا باز کرد.ازکسی که پشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بود همه ی کلاس به جز من از خنده منفجر شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پسر قد بلند که هم قد این یکی بود با چشمای قهوه ای وموهای مشکی جلوی در ایستاده بود وداشت با ناله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغشو می مالید که ظاهرا به شدت با در برخورد کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به آریافرد گفت:ای که الهی درد 3 ماهه بگیری پسر.زدی دماغه نازنینمو قوزی کردی.(همون طور که اروم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم دماغش رو می مالید.. با تهدید نگاهش کرد وگفت:اگه دماغم ناکار شده باشه.. اونوقت من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای تک سرفه ی استاد سیخ وایساد ودستش رو از روی دماغش برداشت وباحالت خبردار ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کاراش من هم همراه بچه ها خنده ام گرفته بود.از چشماش شیطنت می بارید.هم جذاب بود وهم شیطون...البته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جذابیت اون یکی منظورم... آریافرد نمی رسید.خداییش تیکه ای بود واسه ی خودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خشک وجدیه استاد توی کلاس پیچید:به به اقای سهیلی...شما نذر داری که همیشه با اقای آریا فرد دیر به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس میاید؟این چه وقت اومدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر که فهمیدم اسمش سهیلی.. بدون اینکه جواب استاد رو بده گفت:استاد بنشینیم یا بریم با ولیمون بیایم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها خندیدند که استاد هم لبخند ماتی زد وسرش رو تکون داد.با دست به ما اشاره کرد وگفت:بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیلی با لبخند در رو بست وهمراه دوستش آریافرد به سمت بچه ها اومدند وروی صندلی هایی که اونطرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس بود نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نگاهشون نکردم چون هم نمی خواستم زیاد تابلو کار بکنم وهم اینکه از چشمای اون پسر خوشگله زیادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرور می بارید ومن هم با آدامای مغرور کاری نداشتم.ولی قیافه ورفتارش ...ااااااا بیخیال پریناز..بچسب به درست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد خواست بحث رو شروع بکنه که نگاهش به من افتاد.چشماش رو ریز کرد ورو به من گفت:شما دانشجوی جدید هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی سرها با این حرف استاد چرخید سمت من...من هم با لبخند ریلکسی به یک به یکشون نگاه کردم و رو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد گفتم:بله استاد...مهمانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیلی با لبخند گفت:مهمون ناخونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم ولی نگاهش نکردم تا استاد ازم سوال بکنه.استاد سری تکون داد ودفتر روی میزش رو باز کرد.بعد از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکث طولانی گفت:اسمتون چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریناز ستایش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد ودیگه چیزی نگفت.حداقل یه خوش امدی می گفتی دلمون خوش باشه.عجب استاد خوش اخلاقیه...اییشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخداگاه نیم نگاهی به اونطرفی ها انداختم ..که در کمال تعجب دیدم آریا فرد با چشمای مغرورش و یه پوزخند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی لباش داره به من نگاه می کنه.خدایی این شکلی هم کلی جذاب بودا.. ولی من بهش اخم کردم وبا غیض
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو ازش گرفتم.زیرچشمی نگاهش کردم که دیدم با تعجب نگاهم می کنه وچشماش هم گرد شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواااا...این چشه؟توی این کلاس انگار هر کدوم یه چیزیشون می شه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس تموم شد وبا ستاره از کلاس اومدیم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی حیاط بودیم که ستاره گفت:در مورد همه ی بچه ها واستادا برات گفتم .. ولی این آریافرد وسهیلی رو از قلم انداختم.بذار امار این دوتا رو هم برات بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که خیلی کنجکاو شده بودم بدونم این دوتا چه جور ادمایی هستند.. دو جفت گوش دیگه هم قرض کردم وبه حرف های ستاره گوش می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نیما سهیلی.. ملقب به خیارشور.خیلی با نمکه حالا کم کم باهاش اشنا میشی.بچه های کلاس خیلی دوستش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارند.وضعیت مالیشون هم خوبه و اصلیتشون تهرانیه... ولی اصفهان زندگی می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون یکی هم که اصل کاریه ..مانی آریافرد... ملقب به کوه یخی..کلا چه پسر وچه دختر وچه استاد براش فرقی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی کنه واصلا محلشون هم نمی ذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوضعیت مالیشون هم بیسته ..خیلی مایه دارند.ماشینش هم شاسی بلنده که اگه ببینی کف می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی کلاس ودانشگاه هم کلی خاطرخواه داره.ولی به هیچ کدومشون رو نمیده.خدا فقط بهش خوشگلی داده ولی ازنظر خوش اخلاقی صفره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط با تنها کسی که توی این دانشگاه گرم می گیره وخوبه نیما سهیلی..البته اینطور که شنیدم از دوستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوادگی هستند ومیشه گفت دوتاشون با هم خیلی صمیمی اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام جالبتر شده بود.یه پسر خشک وجدی وسرد..چطور می تونه با یه پسر شوخ وشاد وسرزنده صمیمی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی باحاله...میشه گفت امکان نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پریناز تو ماشین نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم وگفتم:فعلا نه..ولی بابام قراره امروز به حسابم پول واریز کنه تا بعداظهر برم یکی بخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره سوت کشداری کشید و زد پشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:به به..داشتن پدر مایه تیله دار هم از این حسنا داره هااااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم ویکی محکم زدم روی بازوش که خیلی هم دردش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو مشت کرد تا جوابم رو بده که من هم فرار کردم وهمین که برگشتم تا جلوم رو ببینم.محکم که چه عرض کنم...به شدت خوردم به یکی وهر دوتامون پخش زمین که نه... درست روی هم افتادیم.منتها من رو بودم طرف زیر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکه شده بودم وهیچ عکس العملی هم نمی تونستم از خودم نشون بدم.وقتی سرمو بلند کردم تا ببینم روی کدوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبختی افتادم...دیدم اوه اوه...این که..این که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور با ترس توی چشماش خیره شده بودم واونم... وای وای... با چه اخمی زل زده بود بهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خنده ی بلند ستاره به خودم اومدم وبه تندی از روش بلند شدم.من هم ناخداگاه اخم کرده بودم.سرمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانداختم پایین ومشغول تکوندن کیفم شدم.امروز چقدر تصادف می کردما..اون از ستاره این هم از این کوه یخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآریافرد یا همون مانی از روی زمین بلند شد ومشغول تکون دادن شلوار وبلوزش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه ..چه خاکی هم روش نشسته بود...سرفه ام گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما هم کنارش ایستاده بود ودستشو جلوی دهانش گرفته بود و ریز ریز می خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خوب خودشو تکوند.. رو به من که همچنان اخم مهمون پیشونیم بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم داد زد:خانم مگه کوری.منه به این گندگی رو نمی بینی جلوت وایسادم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه چه توپشم پره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم مثل خودش داد زدم:اولا.. مودب باش اقای به ظاهر محترم.دوما.. من متوجه شما نشدم وگرنه شما انقدر گنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستید که قابل دیدن باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا تمسخر به قد وهیکل خوشگلش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسابی عصبانی بود واینو از صورت سرخ شده از خشمش می تونستم بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قدم اومد جلو که نیما از پشت سر گرفتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir