رمان خانزاده و خون بس به قلم شیما فراهانی
خانزاده و خون بس روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق پسری به نام یاسر و دختری به نام هیوا است که ابتدا ناخواسته و بنا بر یک رسم قدیمی سر راه هم قرار می گیرند و بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد آن چنان عاشق و دلباخته ی یکدیگر می شوند که عشقشان سالیان سال زبان زد عام خواهد بود... در نهایت فقط یک داستان است که ارزش روایت پیدا می کند، رمان خانزاده و خون بس راه طولانی را طی می کند تا نهایت از عشق سخن بگوید...
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۲۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #ازدواج_اجباری
خلاصه :
خانزاده و خون بس روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق پسری به نام یاسر و دختری به نام هیوا است که ابتدا ناخواسته و بنا بر یک رسم قدیمی سر راه هم قرار می گیرند و بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات متعدد آن چنان عاشق و دلباخته ی یکدیگر می شوند که عشقشان سالیان سال زبان زد عام خواهد بود...
در نهایت فقط یک داستان است که ارزش روایت پیدا می کند، رمان خانزاده و خون بس راه طولانی را طی می کند تا نهایت از عشق سخن بگوید...
عشق یک نیروی بی حد و حصر است، وقتی تلاش می کنیم مهارش کنیم ما را نابود می کند، وقتی می خواهیم آن را اسیر کنیم ما را بَرده ی خود می کند و وقتی تلاش می کنیم تا درکش کنیم، ما را با احساس گُم گشتگی تنها می گذارد، پس بهتر است عاشق شویم و شکست بخوریم تا این که هرگز طعم عشق را نچشیده باشیم...
1.رو به رو شدن با حقیقت و مرور خاطرات یاسر با برادرش
*داستان از زبان یاسر*
نشسته بودم روی ایوان و به حلقه های دود سیگارم که از دهانم بیرون می آمد، نگاه می کردم. صدای ناله و شیون مادر و خواهرم یک لحظه قطع نمی شد. روزهای بَدی بود؛ مثل یه کابوس تمام نشدنی. کاش می خوابیدیم و بیدار می شدیم می دیدم همه ی این ها خواب بوده، نبود برادرم در این چند روز همه ی ما را به اندازه ی چند سال پیر کرد؛ بخصوص پدرم که من و یاسین را به اندازه ی چشم هایش دوست داشت و تمام هست و نیستش را به ما سپرده بود. یاد روزی افتادم که یاسین آمد و گفت (داداش فکر کنم عاشق شدم)، چقدر آن روز به او خندیدم و عشق او را دست کم گرفتم. یاسین امروز باید برای تو عمارت را آزین می بستیم و جشن عروسیت را برپا می کردیم نه این که به جای رخت دامادی کفن بپوشی و ما هم به جای رخت جشن رخت عذا، فکر و خیال یک لحظه رهایم نمی کرد و همین طور که غرق افکارم بودم صدای نصرت را از پشت سر شنیدم...
نصرت:
ـ آقا ببخشید مزاحم شدم ارباب کارتون دارن.
به سمت نصرت نشسته چرخیدم و نگاه بی رمقی به او انداختم و گفتم:
ـ نمی دونی آقام باهام چکار داره؟!
نصرت:
ـ والا فکر کنم راجع به پسر عبدالله یه تصمیماتی دارن می خوان از شما صلاح مشورت بگیرن.
یاسر:
ـ برو به آقام بگو من حرفم رو زدم، باید خونش ریخته بشه.
نصرت:
ـ اتفاقاً فکر کنم ارباب نظرشون عوض شده.
تعجب کردم و پرسیدم:
ـ یعنی چی که نظرش عوض شده؟ یعنی می خواد از ریختن خون پسر عبدالله بگذره؟!
نصرت:
ـ فکر کنم همین طور باشه، آخه اهالی دِه یه چندتا ریش سفید و بزرگتر اومدن رای ایشون رو زدن.
با خشم از روی صندلی بلند شدم و انگار که خون جلوی چشم هایم را گرفته باشد به سمت طبقه ی پایین پا تند کردم...
2.بحث و گفتگوی یاسر و پدرش
با قدم هایی بلند و گذر از راهروهای پیچ در پیچ خودم را به اتاق پدرم رساندم و بدون این که در بزنم وارد شدم. پدرم حال مساعدی نداشت و در حالی که روی تختش نشسته بود نگاهش سمت من کشیده شد و گفت:
ـ این جوری که تو اومدی توی اتاق یعنی نصرت بهت گفته می خوام چکار کنم.
قدمی به جلو برداشتم و همچنان که نگاهم به پدرم بود رو به او گفتم:
ـ آره، آقا باورم نمیشه می خوای یه همچین کاری کنی.
جلال:
ـ وقتی میرم پایه ی آینه و به خودم نگاه می کنم مرگ رو توی چهره ام می بینم، نمی خوام آخر عمری ناله و نفرین پشت سرم باشه، من پنجاه سال بزرگ این مردم بودم اونا هم ازم توقع دارن، نمیشه خون رو با خون شست.
یاسر:
ـ شما خودت خوب می دونی که توی این بیست و هفت سالی که بچه ات بودم یکبار روی حرفت حرف نزدم؛ ولی من از خون برادرم نمی گذرم.
جلال:
ـ داری می بینی که حال و روزم خوش نیست یه روز از همین روزها باید رخت سیاه برای من بپوشی، یاسین هم که رفت زیر یه خروار خاک، بعد از من تو میشی ارباب؛ پس باید از حالا یاد بگیری که نمیشه از روی خشم و عصبانیت تصمیم گرفت.
کلام پدرم آبی شد بر آتش خشمم، کمی آرام تر شده بودم و بعد از کشیدن نفس عمیقی رفتم روی صندلی که گوشه ای از اتاق بود نشستم و بعد از یه مکث نسبتاً طولانی گفتم:
ـ تصمیم تون چیه؟!
جلال:
ـ عبدالله و هادی از دِه میرن و دختر عبدالله میاد این جا میشه خون بس.
تعجب کردم و پرسیدم:
ـ مگه عبدالله دختر داره؟!
جلال:
ـ آره یه دختر داره سیزده سالشه، عبدالله که اومده بود این جا رضایت بگیره با خودش آورده بودش، خبر فرستادم براش موافقت کرد که دخترش بشه زن تو خودش و پسرش هم از این جا برن.
پوزخندی تحویل پدرم دادم و گفتم:
ـ یه بچه ی سیزده ساله بشه زن من؟ آقا شوخیت گرفته؟!
جلال:
ـ همچین بچه هم نبود، بالاخره که چی نمی خوای زن بگیری؟ اگر فکر کردی من میزارم با دختر خاله ات ازدواج کنی سخت در اشتباهی.
یاسر:
ـ من بخاطر پریماه نگفتم میگم الان وقت این حرفا نیست، بعدش من دختره رو ندیدم.
جلال:
ـ فردا صبح می فرستم دنبال دختره یه عاقد هم صدا می کنم سر سفره ی عقد ببینش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودت این جوری زن گرفتی آقا که من این جوری زن بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم با حالت عصبانیت نشسته به سمتم چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره، همه ی ما همین طوری زن گرفتیم، من خودم مادرت و سر سفره ی عقد دیدم، الان هم برو می خوام استراحت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و بعد از کوبیدن در از اتاق خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق پدرم بیرون آمدم و تصمیم گرفتم یه سری به مادرم بزنم تا ببینم در چه حال است. این روزها تنها جایی که می شد مادرم را پیدا کرد اتاق یاسین بود. هر چند که دیگر دلم نمی خواست هیچ وقت پا توی آن اتاق بگذارم؛ چون در و دیوار آن جا تنها چیزی را که به من یادآوری می کرد نبود یاسین بود. جلوی در ایستادم و در زدم؛ ولی صدایی نشنیدم و مجبور شدم لای در را باز کنم و نگاهی به داخل بیاندازم. مادرم روی تخت خوابیده بود و پیراهن خونی یاسین را در آغوش گرفته بود، صدای هِق هِق گریه اش از این فاصله هم به گوش می رسید. جلوتر رفتم و روی دو زانو خم شدم، دستم را نوازش وار روی سر مادرم کشیدم و یک دل سیر نگاهش کردم. تنها کسی که در این عمارت من و یاسین را همیشه از هم درست تشخیص می داد مادرم بود؛ چون من و یاسین دوقلوهایی بودیم که دقیقاً شبیه یکدیگر بودیم و فقط کمی سلایق و اخلاقمان با هم متفاوت بود؛ مثلاً من همیشه عاشق خورشت قرمه سبزی بودم و یاسین دوست نداشت یا به رنگ سبز علاقه داشتم و یاسین حتی یک پیراهن هم به رنگ سبز نداشت. فقط هر دو به یک چیز اعتقاد داشتیم و آن هم عشق بود. هر دو معتقد بودیم اگر قرار است یک روز ازدواج کنیم باید اول عاشق شویم و بعد تشکیل خانواده دهیم، وگرنه تا الان صد دفعه پدر و مادرم برای ما زن گرفته بودند و الان هر کدام دوتا هم بچه داشتیم. از فکر برای لحظه ای بیرون آمدم و مادرم را صدا زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان جان خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های خیسش را باز کرد و نگاه پُر از غمی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآری تنها زمانی که مادرم من و یاسین را اشتباه گرفت همین لحظه بود، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان منم یاسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسر از پدرت خبر نداری؟ از صبح ندیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رفتم الان پیشش اونم حالش خوش نیست، فکر کنم قلبش دوباره نامیزون میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم یکم توی جاش جا به جا شد و در حالی که از روی تخت بلند می شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برم بهش سر بزنم نکنه خدا نکرده باز قلبش بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه های مادرم را گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان شما استراحت کن، آقام هم گفت می خوام استراحت کنم، خودم بعداً بهش سر میزنم باز، نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم در حالی که مجدد روی تخت دراز می کشید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فهمیدی چه تصمیمی گرفت برای اون قاتل بی شرف؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کشیدن یه آه عمیق و تکان دادم سرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نمی دونم والا این چه رسمیِ، قاتل باید مجازات بشه؛ یعنی چی که خواهرش بشه خون بس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم چشم هایش را محکم به روی هم فشرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونستی منم خون بس بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایم از تعجب گرد شد و دهنم باز مانده بود. خدایا دارم چه می شنوم؟ چطور ممکنه؟! همین طور که هاج و واج به مادرم نگاه می کردم سکوت بینمون شکسته شد و مادرم در ادامه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من از این تصمیم پدرت تعجب نکردم، می دونستم تصمیمش در نهایت همینه، این جا برای پایان درگیری و برای این که خان نشون بده که بزرگ و بخشنده است باید این کار و کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمانی ریز شده و حس کنجکاوی که هر لحظه در من بیشتر و بیشتر می شد رو به مادرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان یعنی چی که شما هم خون بس بودی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پدرت یه برادر ناتنی داشت پسر ناخلف خانواده، اون موقع پدربزرگت فوت شده بود و پدرت شده بود خان، من اون موقع ها بچه سن بودم سیزده یا چهارده سالم بود. پدرم خدا رحمتش کنه برای دفاع از ناموسش عموی ناتنی تو رو می کُشه و حالا مجبور هستش بین جونش و دخترش یکی رو انتخاب کنه، البته که پدرم منو انتخاب کرد؛ ولی اهالی روستا متقاعدش کردن که ارباب مرد خوبیِ و دخترت رو خوشبخت می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار زانو روی زمین نشستم و در حالی که سرم را پایین انداخته بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس برای همین آقام گفت منم مادرت و سر سفره ی عقد دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پدرت با من رفتار درستی داشت هیچ وقت منو به چشم یه خون بس ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به سمت مادرم چرخاندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دعواشون سر چی بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دعوای ناموسی، بهتره ندونی ولش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که حس کنجکاوی داشت من را خفه می کرد؛ ولی ترجیح دادم بیشتر از این در اینباره پرس و جو نکنم. فکرم خیلی درگیر بود، هر چه می خواستم به فردا فکر نکنم نمی شد، سر چرخاندم و به مادرم نگاهی انداختم. نفس کشیدن های منظم و چشم های بسته اش خبر از این می داد که شاید خوابیده است، منم بعد از این که پیشانی او را بوسیدم از اتاق خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3.تنهایی های یاسر و دلداری های یاسمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت نهار شده بود و به روال این چند روز هر کس داخل اتاق خودش ناهار را صرف کرد، انگار بعد از یاسین دیگر پشت میز نشستن و با هم غذا خوردن معنا و مفهومی نداشت. روی زمین نشسته بودم و به بخارهایی که از ظرف خورشت بامیه بلند می شد نگاه می کردم، جای یاسین خالی است چقدر خورشت بامیه دوست داشت. هیچ کس به اندازه ی من از نبود یاسین ضجر نمی کشید؛ چون من و یاسین فقط برادر نبودیم، ما با هم رفیق بودیم. حالا من ماندم و یک دنیا خاطره ی بجا مانده از برادری که به گفته ی مادرم شش دقیقه از من بزرگتر بود. همین شش دقیقه همیشه سوژه ی خنده و شوخی ما بود؛ چون دائم می گفت من از تو بزرگترم هر چه می گویم باید بگویی چشم، یاد بار اولی افتادم که قرار بود با پدرم به شکار برویم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فلش بک به گذشته)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حواستو جمع کن یاسین با آرامش هدف بگیر و شلیک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین بعد از یه مکث طولانی اسلحه را بر زمین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلم نمیاد آقا بی خیال من نمی تونم یه موجود زنده رو بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که با فاصله از آن ها ایستاده بودم و نظاره گر بودم کمی جلوتر رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا من که گفتم یاسین این کاره نیست دل رحمه باید به من یاد بدی نه یاسین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین به سمتم چرخید و بعد از یه نگاه طولانی رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو خودت دلت میاد اون آهو بدبخت رو بکشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ای کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس بریم جای شکار الک دولک بازی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین نیشخندی تحویلم داد و پدرم بعد از برداشتن اسلحه از روی زمین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگر جای شما دوتا یاسمن رو آورده بودم شام داشتیم گوشت آهوی کبابی رو به نیش می کشیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(حال)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز هیچ کدام از ما نتوانستیم آن آهو را بکُشیم؛ ولی ماندم چطور هادی توانست برادرم را بکُشد آن هم فقط به جرم این که عاشق دختری شده بود که هادی هم دقیقاً عاشق همان دختر بود، نامش نیلوفر بود و دختر زیبایی هم بود. یاسین درست یک سال پیش همین موقع ها نیلوفر را اولین بار در عمارت دید. مادرش خیاط بود و هرزگاهی به عمارت می آمد و بعد از گرفتن سفارش برای مادر و خواهرم لباس می دوخت. آن روز کبری خانم دخترش نیلوفر را با خودش آورده بود و بعد از این که یاسین چشمش به او افتاد در همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشقش شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فلش بک به گذشته)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اتاقم نشسته بودم و طبق معمول در حال رسیدگی به حساب کتاب های پدرم که دیدم در اتاق به یکباره باز شد و یاسین سراسیمه وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسر یه جریانی پیش اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمانی ریز شده به یاسین نگاهی انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین بعد از این که تمام قد وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم عاشق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند زدم زیر خنده و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عاشق کی؟ کدوم بخت برگشته ای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین کمی اخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خجالت بکش یاسر دارم جدی میگم دختره طبقه ی پایین با مادرش توی اتاق مامان دارن صحبت می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیه؟ این جا چکار دارن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این کبری خانم هست برای مامان و یاسی لباس میدوزه دخترشو امروز آورده با خودش خیلی هم به چشم خواهری خوشگله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چرا اگر به چشم خواهرتِ عاشقش شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر روی تخت کنار من نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توام فقط دنبال مسخره بازی و اذیت کردن باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سرش را پایین انداخت و در حالی که نگاهش به گُل های قالی بود در ادامه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به نظرت آقام میزاره برم دختر یه خیاط رو بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یه مکث نسبتاً طولانی و در حالی که منم مانند یاسین به یه نقطه خیره شده بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگر واقعاً دوستش داری راضی کردن آقا با من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین سرش را بلند کرد و همراه با یه لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قربون داداش گُلم، من برم پایین کار دارم فعلاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوخی و خنده رو به یاسین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رفتی پایین سلام ما هم به زن داداش برسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین که لبخند از روی لبش برای لحظه ای از بین نمی رفت اتاق را ترک کرد و منم به ادامه ی کارم پرداختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(حال)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی گذشته غرق بودم که صدای در مرا به خودم آورد و با صدای تقریباً بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران کمی جلوتر آمد و وقتی نگاهش به ظرف غذا افتاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا شما که به ظرف غذاتون دست نزدید بگم براتون یه چیز دیگه بیارن میل کنید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که به او نگاه کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چیزی نمی خوام می تونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران با گفتن با اجازه و برداشتن ظرف غذا از اتاق خارج شد و دوباره من ماندم و خاطراتی که مانند خنجر قلبم را تکّه تکّه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطره هایی که با یاسین داشتم تمامش مثل یه تصویر از جلوی چشم هایم رَد می شد. نمی دونم چرا امشب این گونه شده بودم، شاید دلیلش این بود که فردا قرار است با خواهر قاتلش ازدواج کنم. یاد آن شبی افتاده بودم که برای اولین بار با یاسین رفتیم کاباره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فلش بک به گذشته)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به نظرت یاسین اگر آقام بفهمه ما اومدیم کاباره چکارمون می کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به تو کاری نداره؛ ولی منو قطعاً مواخذه می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمانی ریز شده به یاسین نگاهی انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا اون وقت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چون میگه تو برادر بزرگترش بودی باید میزدی توی دهنش که این جور جاها نره نه که خودتم باهاش بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان دوتایی زدیم زیر خنده که افرادی که میزهای کناری ما نشسته بودند نگاهشان سمت ما کشیده شد و همچنان که در حال شوخی و خنده بودیم پسر جوانی به سمت ما آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا چی میل دارید براتون بیارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین زودتر از من به خودش آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه میز بچین در حَد پسرهای خان، نوشیدنی هم بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن پسر با گفتن (چشم آقا) رفت و ما هم به خواننده ای که در حال خواندن بود چشم دوختیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شب بعد از این که کلی نوشیدنی خوردیم و خندیدیم آخر شب به خانه باغی که در شهر داشتیم رفتیم و بعد از این که توی جایمان خوابیدیم یاسین به طرفم چرخید و بعد از یه مکث طولانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسر خوابیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که تازه داشت هوشم می برد چشم هایم را باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بگو چی می خوای بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دلم می خواد وقتی برگشتیم دِه به نیلوفر بگم عاشقش شدم به نظر تو چه جوری بهش بگم ناراحت نشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ والا داداش، من که می دونی توی این جور چیزا کم تجربه ام؛ ولی من میگم مرد و مردونه برو بگو خانم من به شما علاقه پیدا کردم و می خوام زنم بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه دخترهای دِه که مثل شهر نیستن ناراحت میشن میگن آقا بی خود کردی برو گمشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه ای متعجب به خودم گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عقلت کم شده یا تاثیر مستیِ؟! اون از خداش باشه بیاد بشه زن تو زن پسر خان، اون دختره بری بهش بگی از خوشحالی بال درمیاره پرواز می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو مطمئنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره بابا پس چی اون حله فقط آقا و مامان شاید سنگ اندازی کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین نفس عمیقی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس مشکل شد دوتا دختره و آقام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو را روی خودم مرتب کردم و بعد از کشیدن خمیازه ای رو به یاسین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فعلاً بگیر بخواب داداش تا بعد یه فکری بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه شبت بخیر داداشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شب توام بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(حال)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم آمدم و دیدم آسمان هم مانند دل من ابری و بارانی است. چشمان خیس از اشکم را به سفیدی دیوار دوخته بودم. هیچ چیز مرا آرام نمی کرد هیچ چیز، فقط این روزها همدم من شده بود سیگار و یه زیر سیگاری پُر از ته سیگارهایی که از صبح تا شب جلوی چشمم خودنمایی می کرد. ذهنم را کمی از فکر و خیال رها کردم و داشتم روی تخت دراز می کشیدم که صدای در مرا به خودم آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن لای در را باز کرد و سرش را داخل آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اجازه هست داداشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیا یاسی معلومه که اجازه هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع با پشت دست اشک هایم را پاک کردم و یاسمن بعد از این که کنارم روی تخت نشست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسر ما همه چشم و امیدمون به توئه، با خودت این جوری نکن داداش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه از ته دلی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی تونم با نبود یاسین کنار بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الان همه همین وضعیت رو داریم؛ ولی چاره ای نیست تو باید قوی باشی، مامان بابا رو که داری وضعیتشون رو می بینی، پس حداقل تو قوی باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از صبح ازشون خبر ندارم حالشون چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همون جوری، مامان که روحیش خیلی خرابه و آقاجون هم که دیگه خودت می دونی قلبش ناراحته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کوتاهی به یاسمن انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو حواست به مامان باشه من حواسم به آقا، آره حق با توئه باید قوی باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اجازه هست جای یاسین بغلت کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلخ خندی به روی یاسمن زدم و خواهرم را با تمام وجود به آغوش کشیدم و روی موهایش بوسه ای کاشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir4.اولین دیدار یاسر و هیوا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح بعد از این که صبحانه ی مختصری خوردیم آقام فرستاد دنبال عبدالله و دخترش و عاقد، حال روز خیلی بَدی داشتم و به شدت کلافه بودم. دلم می خواست اسبم را زین می کردم و تا جایی که امکان داشت از این جا دور می شدم؛ ولی نمی شد پای آبروی پدرم در میان بود و باید همین جا می ماندم تا این خطبه ی عقد لعنتی خوانده شود. سکوت سنگینی عمارت را فرا گرفته بود. جز صدای عقربه های ثانیه شمار ساعت هیچ صدای دیگری به گوش نمی رسید. مسلماً اگر این اتفاق نمی افتاد نه آن دختر دلش می خواست این گونه به خانه ی بخت برود نه من دلم می خواست این گونه دست زنم را بگیرم و سر زندگی ام بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیک تاک...تیک تاک...، هر یک دقیقه یک قرن می گذشت. انقدر توی اتاقم راه رفته بودم و مُشت های گره کرده ام را به دیوار کوبیده بودم که دست ها و پاهایم درد گرفته بود. همین طور که در حال راه رفتن بودم و ناسزا گفتن به هادی و تیر و طایفه اش در اتاقم به صدا در آمد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنصرت در اتاق را باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا شرمنده ارباب گفتن تشریف بیارید عاقد و عبدالله اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف کلافه ای کشیدم و بعد از برداشتن کتم از روی دسته ی صندلی به همراه نصرت از اتاق خارج شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن پذیرایی که شدم با چشم به دنبال پدرم و عاقد گشتم که گوشه ای گرم صحبت بودند. به طرف آن ها رفتم و بعد از یه سلام کوتاه روی صندلی نشستم و منتظر عروس خانم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسخره ترین عروسی که توی عمرم دیده بودم و حتی تصورش هم نمی کردم برای من رقم بخورد. یکم منتظر شدیم و بعد از چند دقیقه عبدالله و دخترش با چشم گریان وارد سالن پذیرایی شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا دارم چه می بینم!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر که...این دختر که...!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به آقام که هنوز گرم صحبت با عاقد بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا شوخیت گرفته با من؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم متعجب به سمتم چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی میگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و با تحکمی که همیشه مخصوص خودم بود رو به پدرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من حوصله ی بچه داری ندارم تازه اونم خواهر یه قاتل باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهر قاتل را هنگامی به زبان آوردم که نگاهم به عبدالله و دخترش بود. دختر بیچاره از ترسش رفت پشت پدرش قایم شد و گوشه ی کتش را محکم در دستان ظریف و کوچکش گرفت. پدرم بعد از این که به کمک عصایش از روی صندلی بلند شد دستش را بر روی شانه ام گذاشت و با آن دست های مردانه و قدرتمندش محکم شانه ام را فشرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بشین سر جات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امکان نداره آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم صدایش را صاف کرد و بعد از کشیدن نعره ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم بتمرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پدرم انقدر بلند بود که حتی چهارستون عمارت هم لرزید وای به حال چهارستون خودم، به ناچار سر جایم نشستم و پدرم بعد از نگاه کوتاهی که به عبدالله انداخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دخترت و بشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعبدالله اشک ریزان دست دخترش را گرفت و بعد از این که بوسه ای بر پیشانی او زد روی صندلی نشاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول خواندن خطبه ی عقد صدای فین فین و هِق هِق دختره روی اعصاب نداشته ام راه می رفت؛ ولی چاره ای نبود باید این وضع را تحمل می کردم. به محض این که خطبه خوانده شد و به زور نیشگون عروس خانم بله را گفت از روی صندلی بلند شدم و با گفتن کلمه ی با اجازه داشتم از سالن پذیرایی خارج می شدم که صدای پدرم مرا متوقف کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هر قبرستونی داری میری دست زنتم بگیر و ببر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پاشنه ی پا به سمت آقام چرخیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببخشید آقا می خوام یکم تنها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم از روی صندلی بلند شد و عصا زنان به سمتم آمد و در حالی که توی یک قدمی من ایستاده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تازگی ها گوشم سنگین شده چشم گفتن تو نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف کلافه ای کشیدم و رو به آن دختر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از پدرت برای همیشه خداحافظی کن و راه بیفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که آن دختر و عبدالله حسابی در آغوش هم گریه کردند دست ظریف و کوچکش را در دست گرفتم و به سمت اتاق خودم بردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی در اتاق را باز کردم دختره را با دست به داخل هل دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهتره صدای گریه اتو نشنوم وگرنه اون دهنت و پُر از خون می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره به سمتم چرخید و با چشمانی خیس از اشک من من کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا توروخدا با من کاری نداشته باشید من می ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کاری باهات ندارم، به شرطی که روی اعصابم راه نری، میری یه گوشه میشینی صدات هم در نمیاد فهمیدی یا نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده چندبار سرش را به معنی تایید حرفم تکان داد و رفت گوشه ای از اتاق نشست و زانوهایش را بغل گرفت. هم دلم برایش می سوخت هم به عنوان خواهر یه قاتل ازش متنفر بودم. کلافه و عصبی کتم را از تنم بیرون آوردم و بعد از این که روی زمین انداختم رفتم روی تخت نشستم، همین طور که سرم را با دستانم گرفته بودم و توی فکر بودم دیدم دختره از جایش بلند شد و بعد از این که نزدیکم ایستاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه چیز بگم دعوام نمی کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه من برم آب بخورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمانی ریز شده نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگر فکر فرار به سرت بزنه زنده ات نمیزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم عقب رفت و در حالی که با انگشت های دستش بازی می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بخدا تشنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خُب، مطبخ طبقه ی پایین برو از پوران خانم آب بگیر با کسی هم حرف نمیزنی فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت و من در حالی که رفتنش را تماشا می کردم به سمت پاکت سیگارم رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست دقیقه ای بود از دختره خبری نداشتم. مگر یه آب خوردن چقدر طول می کشد؟! داشتم به سمت در می رفتم که خودش در اتاق را باز کرد و داخل شد، همون موقع بود که با خشم بهش نگاهی انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه آب خوردن انقدر طول داره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده عقب عقب به سمت دیوار رفت و بعد از این که روی زمین نشست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رفتم ببینم بابام رفته یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس دروغ گفتی تشنمه، خوبه دیگه برادرت که قاتل و خودت هم که دروغگو تشریف داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچونه اش شروع کرد لرزیدن و نم اشک دوباره در چشمانش نمایان شد، بعد از کشیدن هوف کلافه ای رفتم روی تخت دراز کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه گوشه آروم میشینی صدات هم در نمیاد حال و حوصله ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا موقع ناهار یه دو ساعتی خوابیدم و وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دختره همون گوشه ی دیوار نشسته و به من زل زده، از حق نگذریم دختر زیبایی بود. ابروهای پُر پشت مشکی و موهای بلند فِری داشت، رنگ چشمانش عسلی بود و لب هایش قرمز قلوه ای، در حال تجزیه و تحلیل اجزای صورتش بودم که صدای در نشان می داد وقت ناهار است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی سر یه میز نشسته بودیم و مادرم و یاسمن با نفرت به این دختره که حتی نمی دانم نامش چیست نگاه می کردند، یاسمن بعد از این که اولین قاشق غذا را در دهانش گذاشت رو به پدرم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقاجون یعنی ما هر روز باید با خواهر یه قاتل بی همه چیز بشینیم سر یه میز غذا بخوریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم نگاه خشمگینی به یاسمن انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این بحث و تموم کنید دو ساعت داشتم با مادرت بحث می کردم حالا نوبت تو شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفگیر را برداشتم و بعد از ریختن برنج در بشقاب این دختره رو به پدرم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا من دوست ندارم هر دفعه سر این چیزا بخوایم با هم دعوا کنیم به حال ما فرقی نمی کنه من و این دختره توی اتاق غذا می خوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم نفس عمیقی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی من مُردم برید هر کجا دوست دارید بشینید غذا بخورید از امروز به بعد همه با هم سر میز میشینیم غذا می خوریم الان هم غذاتون رو بخورید از دهن افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم نگاهش را از دختره گرفت و اول برای پدرم و بعد برای خودش برنج کشید و همه در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم، در حین صرف ناهار یاسمن به دختره نگاه تمسخرآمیزی انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تا حالا پلو و مرغ خوردی؟ غذای خونه ی ارباب بپا توی گلوت گیر نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره قاشق را داخل بشقاب گذاشت و از ادامه ی خوردن غذایش صرف نظر کرد و با گفتن کلمه ی با اجازه جمع ما را ترک کرد و رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتنش آقام هم از سر میز بلند شد و رو به یاسمن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ غذات و خوردی بیا توی اتاقم کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که می دانستم قرار است یاسمن مواخذه شود از روی صندلی بلند شدم و رو به آقام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا اعصاب خودتو خورد نکن یاسمن و ببخشید بخاطر یاسین همه اعصابمون خورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توی این خونه شده تا حالا حرفم دوتا شده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم دوباره به یاسمن نگاهی انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توی اتاقم منتظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن آقام منم به سمت اتاقم رفتم و به محض این که وارد شدم دیدم دختره مجدد گوشه ی دیوار نشسته و با پشت دست اشک هایش را پاک می کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای اتاق خیلی برایم سنگین بود. دیگر جوری شده بودم نه حوصله ی خودم را داشتم نه این دختره، این شد که تصمیم گرفتم به سمت اصطبل بروم و یکم اسب سواری کنم. به محض ورودم چشمم به سوران اسب یاسین افتاد، چقدر این اسب را دوست داشت و از زمانی که کره اسب بود خودش آن را بزرگ کرده بود. جلوتر رفتم و روی یالش دستی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توام دلت برای یاسین تنگ شده نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم با سوران این اطراف گشتی بزنم. وقتی داشتم سوران را زین می کردم غلام آمد داخل اصطبل و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا شما اینجایید؟ ببخشید من بیرون بودم الان اسبتون رو آماده می کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی کوتاهی به غلام که مسئول نگه داری از اسب ها بود انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی خواد برو به کارت برس با سوران میرم، حواست هم خیلی بهش باشه این اسب یادگار برادرمِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلام دستش را روی چشمش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به روی چشم آقا، انگار بچه ام حواسم بهش هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار سوران شدم و از اصطبل خارج شدم، توی مسیر رفتن پدرم را دیدم که روی ایوان نشسته بود و داشت قلیان می کشید. از دور دستی برایش تکان دادم و او هم سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این اسب یاسین نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند طوری که آقام بشنود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا آقا سورانِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به غلام گفتم حواسش بهش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اتفاقاً منم الان بهش سفارش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجا میری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برم این اطراف یه گشتی بزنم و یه سر هم برم سر خاک یاسین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه زود برگرد گفتم امشب یه شام خوشمزه درست کنن و علل حساب فقط همین امشب رخت سیاه رو اهالی عمارت از تنشون دربیارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یعنی چی آقا هنوز چهلم یاسین نشده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقام بعد از این که دود قلیان را از دهانش بیرون فرستاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امشب شب عروسی پسر خانِ، بزن و بکوب که نمی خوایم بکنیم گفتم فقط رخت سیاه نپوشیم برو و زود برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا زشته مردم میگن چهلم یاسین نشده رفتن رخت عذاشون رو درآوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم اخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم فقط همین امشب، بعدش کل روستا الان می دونن تو امشب عروسیتِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشانه ی تاسف تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حتماً امشب اجرای مراسم تیر هوایی هم داریم، نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلال:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره، زود برگرد زنت تنهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که نفس عمیقی کشیدم افسار سوران را محکم در دست گرفتم و به سمت قبر یاسین تاختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفته بود از این روزگار، کاش زمان به عقب برمی گشت و هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد، فکرم خیلی درگیر بود، دوست نداشتم زندگی ام را این گونه شروع کنم. کاش پسر خان نبودم، کاش پدرم یه کشاورز ساده بود. خدایا چکار کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کشیدن یه آه عمیق دوباره نگاهم را به قبر یاسین انداختم، دلم برای برادرم خیلی تنگ بود خیلی تنگ، بعد از این که یک ساعتی کنار قبر یاسین نشستم سوار سوران شدم و به عمارت برگشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودم دیدم طبق دستور پدرم همه رخت سیاه از تن درآوردند و تمام خدمتکارها با عجله هر کدام مشغول کاری هستند، توی مسیر رفتن به اتاقم پوران سر راهم ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا ببخشید فعلاً به اتاقتون نرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ارباب گفتن یه نفر و بیاریم خانم کوچیک رو بَزک کنن الان نمیشه برید اون جا ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه من میرم توی سالن پذیرایی برام یه چای بیار این مسخره بازی هم تموم شد بیا بهم اطلاع بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و پوران از هم جدا شدیم و او به سمت مطبخ و من به سمت پذیرایی رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5.کشمکش بین دو شخصیت اصلی داستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته بودم پای رادیو و به ترانه ی غمگینی که از رادیو پخش می شد گوش می دادم که پوران داخل پذیرایی شد و رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا ببخشید مزاحم شدم گفتید بهتون اطلاع بدم که کِی تشریف ببرید به اتاقتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و بعد از نگاه کوتاهی که به پوران انداختم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه ممنون می تونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببخشید آقا یه مشکلی هم پیش اومده که گفتم بهتون بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم و پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این دختره داره اذیت می کنه، گریه می کنه و جیغ میزنه میگه بابام و می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کشیدن هوف کلافه ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه برو به کارت برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که رفتن پوران را نظاره کردم با خاموش کردن رادیو از روی صندلی بلند شدم و به سمت اتاق پا تند کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شدت در را باز کردم و دیدم دختره نشسته گوشه ی دیوار و گریه می کند، بعد از این که در را بهَم کوبیدم رو به او گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا صدای زر و زرتو نمی بُری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده عقب تر رفت و بعد از این که پایین پیراهن سفید رنگش را با دست مرتب کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من نمی خوام این جا باشم می خوام برم پیش بابام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم و با نگاه خمشگینی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یکبار دیگه فقط یکبار دیگه ببینم داری گریه می کنی و ضجه میزنی میگی بابام و داداش هیچی ندارم رو می خوام من می دونم با تو شیرفهم شد یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هایش را با پشت دست پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من از تو بَدم میاد می خوام برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کتک می خوای نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هر کار خواستی بکن من نمی خوام این جا باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمربند شلوارم را درآوردم و فقط به قصد ترساندنش آن را بالا بردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برای بار آخر میگم خفه میشی اسم خانواده ات هم دیگه نمیاری، مخصوصاً اون برادر حرومزاده ات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پشت سر برادرم درست حرف بزن، اونی که گفتی خودتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چی شد به خودم آمدم و دیدم در اتاق را قفل کردم و اول به قصد کُشت دختره را کتک زدم و بعد با وحشی گری بدون توجه به صدای جیغ خودش و داد و بیداد آن هایی که پشت در بودند دخترانگی اش را گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این که در اتاق را باز کردم مادرم و پوران وارد اتاق شدند و منم بعد از این که یه نگاه اجمالی به آن ها انداختم از عمارت بیرون زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر شب بود که به عمارت برگشتم و اول از همه با صورت برزخی پدرم رو به رو شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقام نگاه خشمگینی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من به تو لقمه ی حروم دادم که هار شدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا جلوی خدمتکارها درست نیست بریم توی اتاق شما صحبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پدرم وارد اتاق شدیم و پدرم به محض ورودم به سمتم چرخید و سیلی محکمی روی صورتم نشاند طوری که جای انگشتانش روی صورتم می سوخت، توی شوک بودم که پدرم رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پسره ی نفهم دختره کارش کشید به طبیب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت سرم را پایین انداختم و حرفی برای گفتن نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب را در اتاق یاسین خوابیدم و فردا صبح به محض این که چشم باز کردم با راننده به شهر رفتم و از عمارت دور شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر بود یه چند روزی از آن جا دور باشم، حتی روم نمی شد که توی چشم های آن دختر نگاه کنم. من دیروز کارم اشتباه بود و از رفتارم به شدت پشیمان بودم؛ ولی زمان را که نمی شد به عقب برگرداند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به شهر رسیدم یک راست به خانه ی خودمان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی با یعقوب و خورشید خانم که خدمتکارمان بودند به اتاقم پناه بردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر سیگار و مشروب آرامم نمی کرد. تصویر دیروز یک لحظه از جلوی چشمانم کنار نمی رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فلش بک به گذشته)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بلندش را دور دستم پیچاندم و در حالی که توی یک میلی متری صورتش قرار داشتم رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به کی گفتی حرومزاده خودتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیوا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ توروخدا ولم کن برم، من ازت بَدم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم را بالاتر بردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم به کی گفتی حرومزاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریادم انقدر بلند بود که همان موقع مادرم آمد پشت در اتاق و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یاسر چی شده؟ در چرا قفله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir