رمان هویدا به قلم Nelson
ژانر : #عاشقانه #معمایی #هیجانی
خلاصه :
انوشه زندگیِ آرامی داشت. اما کابوسی که از چهار سال پیش او را آزار می دادناگهان بُعدی حقیقی پیدا می کند و زندگی انوشه را تحت تاثیر قرار می دهد.
پایان خوش
به نامِ او
مقدمه:
آن ها
خود بريدند
دوختند
و به تن ما كردند
اما بانگ رسوايي اش
از آنِ ماست ...
«بخشِ اول»
به بهشت زهرا نمی رم؛ هیچ وقت. چون می دونم اون کسایی که من دنبالشونم، تو بهشت نیستن.
2
دکتر به دستاش نگاه کرد و گفت:
ـ متاسفم!
خودمو روی صندلی پرت کردم.
"آقای دکتر ... من متاسف نیستم!"
با صدای چرخشِ چرخ ها سرم رو بلند کردم. می دونستم کسی که اون رو خوابیده؛ دیگه چشم نداره.
مسببش هم من بودم.
***
آدم خسته باشه، دیوونه می شه. دیوونه باشه، فکر و خیالای احمقانه، اذیتش می کنن.
پس آدم خسته باشه، فکر و خیالای احمقانه اذیتش می کنه.
ولی من خسته نبودم ولی فکر و خیالای احمقانه اذیتم می کرد.
انصاف دنیا ستودنی بود.
تکیه ام رو از چارچوب پنجره گرفتم و به جلو خم شدم. چرتی که زده بودم، به جای این که سرحالم بیاره، حالم رو بدتر کرده بود. دم غروب بود و هوا سرد؛ پنجره هم باز. تمام صورتم یخ کرده، دهنم خشک شده و گردنم هم درد می کرد.
با دو دستم پیشونیم رو ماساژ دادم. خوابی که دیده بودم؛ آشفتم کرده بود. سری تکون دادم و بدنم رو صاف کردم و صدای استخوان هامو به جون خریدم. تک سرفه ای زدم. پاهامو تو بغلم جمع کردم. خمیازه ای کشیدم و سرم رو به قاب فلزی پنجره تکیه دادم. بعد هم، به سیگاری زل زدم که لب پنجره نیمه سوخته افتاده بود.
باد سردی اومد و بیشتر تو خودم جمع شدم. لبه ی سویی شرت الیاس رو به هم نزدیک کردم. ذهنم از صبح بی خودی مشغول بود. چشم بسته، بدون تقویم هم می دونستم امروز چه روزیه. فلاکت چیزی بود که تو زندگی من به راحتی می شد پیداش کرد. زندگی احمقانه ای که یهویی به هم ریخت. همه چیزش تو خالی و پوچ شد.
با انگشت اشاره ام، روی خاک های سطح بیرونی پنجره، آروم خط کشیدم. انگشتم رو برداشتم و آروم یه خط دیگه هم کنارش کشیدم. یازده. کاش یازده ساله بودم. دنیام کوچک بود و خوشحالیام بیشتر. یازده سالگیم رو به یاد نمیارم؛ روزهای سختی بودن؛ پر از در به دری و بحث و دعوا. پر از قسط و چک های وصول نشده. یازده سالگیم رو به یاد نمیارم چون خاطره ای نه از یازده سالگیم دارم، از نه هیچ سال دیگه ای؛ خوشی هام زودگذر و تنها بودن. حتی کوچک ترین عضو خانواده هم، پنج سال از من بزرگ تر بود. هیچ هم صحبتی نداشتم. تمام هیجان های من به نظر اون ها لوس و تکراری بود.
دو بار آروم سرم رو به چارچوب فلزی پنجره ی بی حفاظ کوبیدم. کش و قوسی به بدنم دادم و از لبه ی پنجره پایین پریدم و سیگار رو با همکاری انگشت اشاره و شستِ دستِ راستم، پرت کردم پایین. پنجره رو بستم و پرده رو کشیدم و مرتب کردم. هوا رو به تاریکی رفته و اتاق حسابی تاریک شده، مخصوصا وقتی که پرده رو کشیدم، تاریک تر شد. ولی حوصله ی چراغ روشن کردن رو نداشتم.
سیاه که باشی از روشنایی متنفری.
به پشت سویی شرت دست کشیدم و مرتبش کردم. آستین های بلندش رو دوباره با حوصله تا زدم. کِش موهام رو از روی زمین برداشتم و موهام رو سفت بستم.
برگشتم که جعبه ی سیگار و فندک رو قایم کنم، چشمم به خودم توی آینه ی قدی افتاد. سویی شرت به تنم زار می زد و دست هام، مثل دو تا گوشت اضافه ازم آویزون شده بودن و این ذهنیت رو برای بیننده ایجاد می کرد که خمیدگی شونه هام، به خاطر وزن اضافه ی دست هامه. موهام کدر شده بود و توی چشمام، وحشتی بی نظیر فریاد می زد. با تاسف به زنِ بیچاره ی درون آینه خیره شدم.
چشمام رو به زحمت از تصویر رنجور خودم گرفتم. از نردبون تکیه داده شده به تخت بالا رفتم و با احتیاط تشک رو بلند کردم. جعبه ی مقوایی رو که با مهارت لای نرده های فلزی تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و فندک و جعبه ی سیگار رو توش انداختم.
تشک رو مرتب کردم و از نردبون پایین پریدم. با پشت دست چند بار روی چشمام کشیدم. از روی میز کوچک کنج اتاق، شونه ام رو برداشتم و کش موهام رو باز کردم. موهام رو بی حوصله و با عجله شونه کردم. بعد هم با پشت دست آروم چند بار روی گونه ام زدم تا شاید رنگی بگیره. ابروهام رو با دست صاف کردم و نفس عمیقی کشیدم. چشمام درشت کردم و شونه هام رو صاف. از حالت دردمند و رنجور قبلم بهتر شده بودم.
کمی در فضای محدود و باریک بین تخت خواب ها و آینه ی قدی قدم زدم. چند بار جلوی کتابخونه ایستادم ولی دست و دلم به انجام هیچ کاری نمی رفت؛ ذهنم حول و حوش خوابی که دیده بودم در آخر، برای منحرف کردن ذهنم، تصمیم گرفتم که روی زمین، درست زیر لوستر، دراز بکشم. همین که چشمام رو بستم، در اتاق بی هوا باز شد و بعد چراغ اتاق روشن. چشمام رو بستم و محکم روی هم فشار دادم. حوصله ي هيچ كدومشون رو نداشتم.
ـ چرا روی زمین خوابیدی عزیزم؟
صدای همیشه آروم و متین انوشیروان، باعث نشد که چشمام رو باز کنم. سوال خوبي پرسیده بود؛ اما حوصله ی جواب دادن و دیالوگ هایی که امکان داشت بعد از جواب من به وجود بیاد رو نداشتم. سعی کردم ذهنش رو با یه سوال مسخره و سریع، منحرف کنم؛ پس پرسیدم:
ـ انوشيروان ... اگه اين لوستر سقوط كنه، دقيقا رو كدوم عضو بدن من ميفته؟
سوال بيخود و مسخره اي بود. یه تلاش ناکام.
ـ حالت خوبه؟
سريعا كنارم زانو زد و دست سردم رو گرفت.
چشمام رو باز کردم و از لوستر گرفتم. چند بار پلک زدم تا وضعیت بینایی م به حالت سابق برگرده و بعد هم نیم خیز شدم. نگران ولی بی هیچ حرفی خیره خیره نگاهم می کرد. به چشماي همیشه نگرانش نگاه کردم. چيزي شبيه شك و ترديد توي گودال هاي عميق و خالي چشمش دو دو مي زد. انگار یه جورایی می دونست که چه خبره و این اصلا خوب نبود. اصلا و ابدا! می دونستم توی چشماش چیزی بیشتر از این هاست، اما نمی خواستم بخونمشون. بتی که از انوشیروانِ مهربون و شکست ناپذیر توی ذهنم ساخته بودم، نمی خواستم نابود شه. نگاهم رو سُر دادم روي پيشوني بلند و موهاي جوگندميش.
از موقعی که به خونه برگشته بودم، شاهد خیلی چیزهای دردناکی بودم که فکرش رو هم نمی کردم. قبلا دانشگاه می رفتم و سرم به کارهای خودم مشغول بود. ولی با برگشت دوباره به خونه، بعد از اون ماجرای "فضاحت بار"، فهمیدم دنیایی که برای خانوادم تصور می کردم، رویایی بوده. انوشیروان اون کسی نبود که من فکر می کردم. مسخره و تهوع آور بود.
با تکونی که خوردم، متوجه شدم مدت زیادی بهش خیره موندم. لبخندی بهش تحویل دادم و در مورد سوالش فکر کردم؛ از صبح حالم بد بود. می دونستم چه روزیه و برای همین، دلم پیچ می خورد. اون بالا، توی سرم هم فکرا همین طوری پیچ و تاب می خوردن. عذاب وجدان داشت خفم مي كرد؛ درست بعد از چهار سال. ولي اصلا لزومي نداشت كه انوشيروان، يا الياس و از اون بدتر، ادريس در مورد ماجراي چهار سال پيش چيزي بدونن.
البته مي شد از الياس فاكتور گرفت. از بس بیخیال بود. فکر کنم اگر هم می فهمید، واکنشی نشون نمی داد.
آهی کشیدم. کمی کنارم جا به جا شد. بی هیچ حرفی، منتظر شدم خودش سر بحث رو باز کنه. زیاد هم منتظر نموندم؛ لبخند زد و گفت:
ـ انوشه کم کم داری زیاده روی می کنی.
برای شروع یک بحث جالب بود. پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بوی سیگار می دی دوباره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق نقشه، به سویی شرت الیاس اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تقصیر من نیست؛ لباسِ الیاسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بوی دهنت هم از الیاسه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک غافلگیری بزرگ! لبم رو گاز گرفتم و با خجالت بهش خیره شدم. چپ چپ نگاهم کرد و آهی کشید. پاهاش رو کنارم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دکتری که تو باشی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فقط دو پک زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای تاثیرگذاری بیشتر، چشمام رو گرد کردم و با دستم عدد دو رو نشون دادم. نق زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه تو رو خدا! یه پاکت کامل بکش لطفا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من حتما بی عرضه ترین برادری هستم که در تاریخ بشریت وجود داشته! چند بار بگم سیگار نکش؟! تا با هم درگیر نشیم نمی شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو به سمت دیوار رو به رو سُر دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می دونم بده. می دونم. یه زمانی خودم به همه هشدار می دادم که معتاد نشن و این جور چیزا. ولی می دونی؟ دیگه نمی شه. به آرامش احتیاج دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آرامش با سیگار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره حرفی نزدم. ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبه ... خیلی خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت و با توپِ پر نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به فکر خودتون نیستید، به فکر بچه های بیچاره ی من باشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم. پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا الیاس می تونه ولی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانوشیروان از کنارم بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اولا، الیاس سی و هفت سالشه. کارش رو تایید نمی کنم ولی به نظرم مسخرس به اون امر و نهی کنم. دوما، اون مَرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کرد و بعد با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گرچه این موضوع که تو زنی و اون مَرده هیچ تغییری در اصل ماجرا ـ یعنی سیگار کشیدن ـ ایجاد نمی کنه؛ ولی حالا متاسفانه یا خوشبختانه جامعه دید خوبی نسبت به زنای سیگاری نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو باز کردم تا چیزی بگم که حرفش رو بلندتر ادامه داد و با انگشت اشاره اش توبیخم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودت هم خوب می دونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو توی حدقه چرخوندم و بی حوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خب. قبول! من تسلیمم! عصبی نشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانوشیروان کمی خیره نگاهم کرد و چیزی نگفت. می دونستم برای چی زیاد سر به سر الیاس نمی ذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای کشیدم. انوشیروان پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جای شکرش باقیه که امروز تو خونه ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره. تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهان چیزی یادم اومد. با حیرت تکونی خوردم. باورم نمی شد که یادم رفته باشه! امروز هم قرار نبود تو خونه باشم؛ با نسترن قرار داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت سر انوشیروان گردن کشیدم تا ساعت رو ببینم. ساعت پنج بود و ما پنج و نیم قرار داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور ناگهاني بلند شدم كه باعث شد سرم گيج بره و تلو تلو بخورم. سریع تکونی خورد زير بغلم رو گرفت. با سرزنش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هولی دختر؟! حالا ناراحت نشو. من فقط صلاح شما رو می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بار هزارم خميازه اي كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برای اون موضوع ناراحت نیستم انوشیروان. در هر حال بحث یکی دو روز که نیست! یه عمر اینطوری زندگی کردیم! من مي رم پيش نسترن. باهاش قرار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کنم سقم بدجور سیاهه که تا گفتم تو خونه ای، یادت افتاد بری بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم. کمی شکم دراورده بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سق تو سیاه نیست، حافظه ی من ضعیفه. می تونم ماشین رو ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرم خنديد و بغلم كرد. به نظر می رسید که از موضع قبلیش پایین اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئني حالت خوبه انوشه؟ قرارت رو كنسل كن؛ يه روز ديگه هم مي توني ببينيش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالم خوبه انوشيروان. باور كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم كمي فاصله گرفت. با ته خنده ای که توی صداش بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو ولي زود بيا. گيتي قراره براي شام املت مخصوصش رو درست كنه. ادريس هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي آينه وايسادم و دوباره موهامو برس كشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ امروز كشيك نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه خوشبختانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم. دلیل فرار کردنش از فضای خونه برام خیلی واضح بود. سوت آرومی زدم. بدنم رو کشیدم و رژ لبِ نیمه تمومم رو از توی کشوی کنج اتاق بیرون آوردم. از انوشیروان که بلاتکیف پشت سرم وایستاده بود پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بچه ها كجان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دارن تو اتاق ما بازي مي كنن. رفتي مي گم بيان اين جا. نگران بودم مزاحمت بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيواي هشت ساله و هادي شش ساله چه مزاحمتي مي تونن داشته باشن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لازم نيست اذيتشون كني. من با ديدن بازيشون شاد مي شم. در ضمن پیش اونا نمی تونم سیگار بکشم، برام بهتره در کل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینطوری احساس یه آدم جذامی رو می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از ابروهاش بالا رفت. مطمئن بودم به این جنبه ی بودن هیوا و هادی نگاه نکرده بود. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینطوری بهش فکر نکرده بودم. ولی دوباره بهت می گم انوشه؛ تمام کارهای ما، تمام حساسیت هامون و شاید، تمام بی خیالی هامون به خاطر خودته. امیدوارم یه روزی بیاد که بتونی درک کنی که چقدر عزیزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همین الانشم درک کردم چقدر عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توي آينه چشمكي بهش زدم. لبخندی زد و بي هيچ حرف ديگه اي، روي سرم بوسه اي زد و بيرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هامو تو آینه کج کردم. می دونستم چقدر عزیزم ولی کارهاشون رو درک نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از آینه گرفتم و رژ رو بدون مصرف کردن، توی کشو پرت کردم. جوراب هام رو از زیر تخت در اوردم و پوشیدم. نگاهی به لباسام انداختم. فقط لازم بود شلوارم رو عوض کنم، بلوزم که زیر مانتو دیده نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تعویض شلوارم، اون رو به سمت طبقه ی آخر تخت پرت کردم و مانتو و روسري مورد علاقم رو از تو كمد بيرون كشيدم و از اتاق بيرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيتي پشت ميز ناهارخوري شش نفره، داشت برگه صحيح مي كرد. الياس پشت كامپيوتر مشغول كار بود. صداي انوشيروان هم از توي اتاق ميومد. بعد از مدتي بچه ها با سر و صدا به طرف اتاق هجوم بردند ولی انوشیروان نیومد بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختره ي قرتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالياس بود. از حرص دادن من لذت مي برد. اخم كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چيه پسره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طوري كه سرش تو مانيتور بود، نچ نچي كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ادبت كجا رفته؟ آدم با داداشش كه ده سال ازش بزرگ تره اين طوري صحبت مي كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالکی بهش چشم غره رفتم؛ کار بیهوده ای بود، چون سرش توی کامپیوتر بود، چشم غره ی منو نمی دید در هر حال. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کیف سی دی هام رو از تو اتاق میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای موزیانه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی دونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله دستی به موهام کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واجبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکامل به سمتم برگشت و عینک دسته کائوچوییش رو روی بینی اش بالاتر داد. با نگاهی عاقل اندر سفیه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی دوست دارم بدونم که خودت چی فکر می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو برگشت سمت مانیتور. از نادیده گرفته شدن، مخصوصا وقتی که کاری باهام داشتن، اصلا خوشم نمیومد. دندون قروچه ای کردم. عکس العملی نشون نداد. می دونستم هر لحظه که لج بازی کنم، در واقع دارم وقت خودم رو تلف می کنم؛ ولی در برابر الیاس نمی شد کوتاه اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوتاه اومدن در برابر اون، مساوی بود با غلام حلقه به گوش شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی سینه ام حلقه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من فکر می کنم واجب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس من هم در کمال تاسف باید بگم که دیگه فکر نکنی بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و نگاهش کردم. بعد از مدتی برگشت و با صدایی زیر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوز که این جا وایسادی! برو! زود باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابایی گفتم و پوفی کشیدم و رفتم توی اتاق مشترکش با ادریس. از الیاس می ترسیدم و می دونستم هر چی کمتر باهاش بحث می کردم، بهتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به کمرم زدم و نگاهی اجمالی به اتاق انداختم. ادریس آدم منظمی بود اما الیاس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه جورابش تو ظرف غذاش پیدا می شد هیچ کس تعجب نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از گشتن ها و زیر و رو کردن همه جا، بالاخره کیف سی دی هاش رو زیر تپه ی لباساش پیدا کردم. با عجله از اتاق بیرون اومده، کیف رو تو بغلش انداختم و خداحافظی کرده، نکرده کفشامو پوشیدم و با حرص در رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که از پله ها پایین می رفتم به این فکر می کردم که پنج دقیقه ای با مترو می شد به انقلاب رسید؟! بهترین کار این بود که به نسترن می گفتم برام صبر کنه. موبایلم رو از جیبم در اوردم و با نور ضعیف راهرو، اس ام اسی بهش فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه ی راه رو دویدم تا به مترو برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو مترو سرم تکیه داده بودم و فکر می کردم. به همه چیز و به هیچ چیز. ولی اصلا به ذهنم خطور نمی کرد تو این روز نحس، دوباره زندگیمون دچار نحسی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی یه رسم عجیبه و آدم، یه موجودِ عجیب تر که توی پنج ثانیه، می تونه گندی بزنه که تمام زحمات پنج ساله اش رو از بین ببره، طوری که توی پنجاه سالم نتونه جمعش کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی خانواده ی ما، عجیب بود. هیچ وقت آن طور که باید و شاید آرامش رو حس نکرده بودیم. اتفاقاتی که همیشه توی داستانا در بدترین شرایط می افتاد - و در اکثر مواقع ختم به خیر می شد - همیشه برای ما جزو اتفاقات روزمره بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش هیچ وقت از سر قرار با نسترن، به خونه برنمی گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهامو جمع کردم و توی خودم مچاله شدم. همه جام درد می کرد ولی درد سرم وحشتناک تر از همشون بود. تمام حوادث چهار سال پیش، مثل یه فیلم سینمایی، از جلوی چشمم رد می شدن. می دونستم کار کیه، کاملا مطمئن بودم. چهار سال پیش هم همین اتفاق افتاد، البته نه برای من. اون موقع من یه حامی بزرگ داشتم که نذاره اتفاقی بیفته؛ که اگر هم اتفاقی افتاد، با کمترین حادثه و دردی برای من خاتمه پیدا کنه ولی الان توی این میدون جنگ به راه افتاده، تنها بودم. دشمن هم، همون حامی چهار سال پیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و دستم رو به پیشونیم تکیه دادم. تمام پوست کنارِ ناخنام زخم شده بود و می سوخت. سر و صداهای اونا از توی هال میومد ولی اصلا دلم نمی خواست برم بیرون؛ فی الواقع دلم می خواست کر باشم، کور باشم و نه هیچی بشنوم و نه هیچی ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق به آرومی باز شد. با صدای دورگه و نخراشیده ام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نیا تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس بود. کمر خشک شده ام رو صاف کردم و زیر پتو خزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرو رفتن تخت فهمیدم که نشسته. عروسک شیر هادی رو دستم گرفتم و فشارش دادم. سرم رو توی یال های نارنجی رنگش فرو بردم. بوی شامپو بچه می داد. دستش رو روی بدنم احساس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب ندادم. پلکامو روی هم فشار دادم و قطره های اشک، آروم از کنار چشمم سُر خوردن و رفتن توی یال های نارنجی شیر کوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جواب نمی دی؟ انوشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغ بامزه ی شیر رو به دهنم فشار می دادم تا هق هقم رو نشنوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب مثل این که ... بی خیال! این الان کجاته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپهلوم رو گرفت. چند بار بهش ضربه ای زد و بعد هم محکم فشار داد. جیغم هوا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پهلومو ول کن عوضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شروع کردم به لگد انداختن. با یه دستش از رو پتو، پاهام رو مهار کرد و با دست دیگه اش، دستامو. سرش رو چسبوند به جایی که فکر می کرد گوشمه ولی در اصل گردنم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هیس انوشه! آروم باش عزیزم! آروم ... هیــــــش ش ش ش ش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر رو کنار زدم و گریم شدت گرفت. خیس شدن پتو رو که حس کرد، پتو رو از روم کنار کشید و بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم نچ نچی کرد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختره ی دیوونه ...! چه بلایی سر چشمات آوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچونه اش رو گذاشت رو سرم. آروم و ناشیانه موهام رو ناز کرد. آروم دمِ گوشم سوت می زد؛ آهنگِ فیلم Kill Bill. می دونست با این روشِ به ظاهر احمقانه، آروم می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقم که یه خرده آروم تر شد، سوت زدن رو کنار گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن باش که اون جاش بد نیست. من می شناسمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه ام شدیدتر شد. با صدای گرفته ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اوینه! اوین!! شوخی که نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو خاروند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته؛ ولی مهم اینه که ما می دونیم اون بی گناهه. در ضمن؛ من داداشم رو خوب می شناسم. الان زندان اوین رو کرده هتل هیلتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم بد بود. بهتر بود دست از لودگی هاش بر می داشت. با مشت به سینه اش ضربه زدم. نچ نچی کرد و دستام رو گرفت. جیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وقتی بمیره چه فرقی داره بی گناه باشه یا با گناه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمی میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو آزاد کردم و با آشفتگی شروع کردم به شکوندن مفصل هام. با هق هق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همه مدارک علیهشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو گرفت و انگشتامو از هم بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مدارک غلط کردن! مدارک دست نشونده ی آدمان، از آدما هم که شل و ول تر و چلمن تر وجود نداره! پس مطمئن باش اون جونور میاد بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همه حال بد دهنی عصبی خودش رو داشت. حالتی که بعد از اون اتفاقا دچارش شده بود و به همه چیز فحش می بست. دستمو گرفت و از رو تخت بلندم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا هم بیا غذا بخور! مطمئن باش اون با غذا نخوردن تو آزاد نمی شه. تو این جا به اعتصاب خود زندانیا بهایی نمی دن، چه برسه به خاندان زندانیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من هیچ جا نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چون ... چون ... همش تقصیر منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هاش رو تنگ کرد و با دقت بهم خیره شد. سعی کردم نگاهم با نگاهش برخورد نکنه. پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا تقصیر توئه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و چشمامو بستم. اشک آروم از زیر پلک های بستم می ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ داری یه چیزی رو از ما پنهون می کنی. درسته انوشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من هیچی رو از شما ... از شما پنهون نمی کنم. اگه ... اگه فقط یه کمی دقت داشتید می فهمیدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پشت دستم اشکامو پس زدم. دستم می لرزید. خراب کرده بودم. کمی سکوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من منظورت رو نمی فهمم انوشه. ولی امیدوارم مسئله ی خیلی مهمی نباشه ... وگرنه من واقعا عصبانی می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارم بلند شد. به چهره ی متفکر و عصبانیش نگاه کردم. خطوط چهره اش توی تاریکی گنگ بودن. دستی به صورتش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گریه رو بس کن انوشه. بلند شو و برو دست و صورتت رو بشور. بعد هم بیا شام بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهمیتی به حرفش ندادم. صدای نفس عصبانیش رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم بلند شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید به حرفش اهمیتی نمی دم؛ دستش رو انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد و در عین بی حیایی، جلوی هادی، هیوا، گیتی و انوشیروان، برد تو دستشویی و دست و صورتم رو شست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهاشو دراز کرده بود رو چمنا و دستاش رو ستون کرده بود و بهشون تکیه زده بود. سرش رو بالا گرفته بود، انگار داشت به آسمون نگاه می کرد. گهگاهی صدای زمزمه اش شنیده می شد که آهنگی رو زیر لب می خوند. صدای خوبی داشت انصافا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالی که آزاد انداخته بود، کامل از سرش افتاده بود و موهای هایلایت شده اش، حسابی تو چشم می زد. عینک آفتابیش هم روی سرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهنگش که تموم شد، رو چمنا دراز کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ داری به چی فکر می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکونی خوردم. دوست داشتم بازم بخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به این که من مطمئنا اون روز از حال می رم، می برنم بیمارستان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید. سرش رو به سمتم برگردوند. تکه ای از موهاش روی پیشونی بلندش افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بابا! یعنی تمام مدت داشتی به این فکر می کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ادامه هم داره! بعد که منو می برن بیمارستان؛ به هوش که میام، می بینم که یکی یه شاخه گل رز با یه روبان سیاه کنار تختم گذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقوه تخلیم جای ستایش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه ای زد و با دستش محکم زد رو کتفم. دستش خیلی سنگین بود. اخمام تو هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که می خندید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدا وکیلی قیافش از شبح اپرا بهتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شدت خنده اش بیشتر شد. شونه هاش می لرزید و اشک از چشماش روون شده بود. نمی دونستم این قدر طنز پرداز باحالیم. سرم رو به عقب بردم و به پشت سرم نگاهی انداختم. باغبون پارک رو که دیدم، بهش اشاره ای دادم که بلند شه. خودم زودتر بلند شدم و دستش رو گرفتم. پشت مانتوم رو تکوندم و سمت یکی از نیمکت های پارک رفتم. اونم سلانه سلانه پشت سرم می اومد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو چه می دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من دیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به سرعت چرخوندم طرفش که چشام سیاهی رفت. عاقل اندر سفیه نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه این که من ندیدمش! منظورم اینه که تو چه می دونی شبح اپرا زشته؟ اون فقط یه کتابه و خیال نویسنده الزاما درست نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش شد یه لبخند ملیح. همیشه همین طور بود. بر عکس من که سر یه چیز خندم می گرفت، تا یه هفته بعدش هم می خندیدم، خیلی راحت می تونست خنده اش رو کنترل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاش رو پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب نویسنده این طوری خواسته! اونم بنده ی نویسندشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این باعث نمی که حتما "شبح اپرا" زشت باشه. حوصله ی بحث نداشتم، هیچی نگفتم و به درختای خشک خیره شدم. سه روز دیگه محاکمش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ... عددی که حتی هادی شش ساله هم می تونست با انگشتاش نشون بده. جو خونه خیلی بد بود. حتی گاهی انوشیروان هم گریه می کرد. از حال و روز ادریس چندان خبری نداشتم ولی می دونستم که خوب نیست. اونو چه به اوین؛ چه به این گرفتاری ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قارقار کلاغی از روی درختای سرو به گوشم می رسید و توی مغز خالیم پژواک می شد. هر چی سعی کردم کلاغه رو پیدا کنم؛ نتونستم. درخت بلند بود و شاخه ها فراوان. برگ هاشم استتار جالبی ایجاد کرده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چقدر ساکت بودیم که نسترن تنش رو به سمت من متمایل کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یادته اولین روزی که منو دیدی چند سالت بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج بهش نگاه کردم. چه سوال بی ربطی! گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهم بگو چند سالت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هفت سال! ولی این ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو با شتاب قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من چند سالم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پونزده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب! من ازت چی پرسیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پرسیدی چه کاری رو بیشتر از همه دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه جوابی دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه ربطی داشت؟ گیج گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اینا الان چه ربطی به موضوع داره نسترن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جوابم رو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم ... دوست دارم انگشتمو بکنم تو چشم الیاس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید. خب من هفت سالم بیشتر نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این که کسی حماقت ها یا حرفای مسخره ای که توی دوران کودکی زدم، رو به روم بیاره؛ هیچ خوشم نمیاد. باعث می شه احساس ضعف کنم و یادم بیاد که چقدر با حرفای احمقانه ای که اون دوران به نظرم کاملا منطقی میومدن، همه رو خندوندم! این موضوع هم استثنا نداشت و نداره و مطمئنا نخواهد داشت. چند باری هم انوشیروان این کار رو کرده بود و من با جدیت و شاید هم کمی گستاخی، بهش هشدار داده بودم. حتی با ادریس هم سر این موضوع دعوا کردم. نسترن هم می دونست ولی این رو به عنوان یه ضعف به حساب نمی اورد. معتقده هر کسی تو دوران کودکی خودش کارای احمقانه ای کرده. قبلاها برای دلداری همیشه می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو چون از همشون سنت کم تره و ته تغاری هستی، به نظرت همه حرفات مسخره است ولی مسخره نیست. این حرفا رو وقتی زدی که پاک بودی، موقعی که هنوز دور زدن و پیچوندن رو بلد نبودی و الکی ژست نمیومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته علاوه بر یادآوری حماقت های دوران کودکی، از نصیحت های شعارگونه هم بدم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین جور که حدس می زدم، شونه بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هیچی! می خواستم از این حال و هوای افسرده درت بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم مثل همیشه داد و بیداد راه نندازم. بلند شدم و خیلی مختصر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دم ماشین منتظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صبر نکردم جوابش رو بشنوم، رو پاشنه ی پام برگشتم و به سمت ماشین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو می شنیدم که صدام می زد. برگشتم و همونطور که عقب عقب می رفتم بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اسمش دوران کودکیه. اسمش حماقتای دوران کودکیه. پس برای الان نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس چرا با خاطرات چند سال گذشته خودت رو عذاب می دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال خوبی بود؛ اما جواب خوبی نداشت. من با فکر کردن به چند سال پیش، مازوخیسم درونیم رو ارضا می کردم. کودکی پاک بود و یادآوریش، آدم رو حرص زده می کرد اما چند سال پیش من، یه غمنامه ی سراسر سیاه بود. شاید بهتر بود با آب طلا می نوشتم و می زدمش دم دروازه ی شهر و طبل دستم می گرفتم و جار می زدم تا مردم عبرت بگیرن. تا مردم هم چند سال بعد از اشتباهاشون مجبور به صدمه زدن به خودشون نشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیل زیادی به فرار کردن داشتم. از همون روز اولی که با اون حال پریشون به خونه اومدن و گفتن چه اتفاقی افتاده، نیاز به فرار کردن رو در خودم احساس کردم. این حس با فهمیدن این که همه ی این ماجراها و زندون افتادن اون به دلیل قتل عمد، زیر سر کیه، بیشتر شد. الان هم که فقط سه روز مونده بود تا دادگاه، واقعا یه نیاز می دیدم فرار کردن رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه اشکالی داره به همه چیز پشت پا بزنم و فرار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که اون برادرم بود ... با این که اون برادرم بود و علاوه بر یه برادر، برای من یه اسطوره و نماد تیزهوشی و نابغه بودنه، ولی من توانایی و پای موندن رو نداشتم! این که بشینم رو صندلی دادگاه و اون رو ببینم که با سر افتاده اون جا ایستاده و هی می گه من کاری نکردم و اون نسخه رو من امضا نکردم، ولی همه ی مدارک علیهشه، کار من نبود. من دل دیدن لبخندِ " اسمشو نبر " رو نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسترن بهم رسید. بی هیچ حرفی سوار ماشینش شدم و بعد از کمی مکث هم اون نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا ابری بود. یه ابر دلگیر کننده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سیگاری که تو دستم می سوخت، نگاهی انداختم. یک پک بهش زدم و پاهام رو دراز کردم. از ضبط صدای only time میومد. دو روز از محاکمه گذشته بود و انوشیروان فقط داشت دور خودش می چرخید. وقت گرفته بود ولی خودش هم می دونست که دویست سال هم از دادگاه وقت بگیره، باز هم کارساز نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه برادری فکر کردم که داشت پشت میله های زندون زجر می کشید. ادریسی که مثل شاهزاده ها رفتار می کرد، لباس می پوشید، رفت و آمد می کرد؛ حالا توی اون دخمه باید پیش یه مشت قاتل جانی می موند. شاید هم پیش اون ها جونش رو از دست می داد. چه کسی می دونست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا حالا زندون نرفته بودم. فقط یه بار توی پاسگاه، دو ساعت بازداشت بودم. توی پارک با دوست پسرم سعید گرفته بودنم که اون فرار کرد. البته کار با چهار تا اشک تمساح و یه امضای الکی تموم شد و رفتیم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی همون دو ساعت، خیلی عجیب غریب بود. برای من، کسی که با رتبه ی عالی دانشگاه سراسری قبول شده بود، با یه زن خیابونی همسطح شدن عجیب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم میاد خیلی برام دیدن بازداشتگاه جالب بود. دو زانو نشسته بودم و هی گردن می کشیدم و نوشته های مسخره ی رو دیوار رو می خوندم. سه نفر دیگه بودن. دوتاشون زن خیابونی بودن و اون یکی هم مثل من، غافلگیر شده بود. ولی شانس اورده بود و یارش تنهاش نذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره خیلی ترسیده بود. می لرزید و هی گریه می کرد. می گفت باباش می کشتش. خب وقتی باباش حساسه، مگه مرض داشته که چنین کاری کرده! وقتی این رو بهش گفتم، جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از محدودیتاش خسته شدم ... می خواستم یه کمی مثل دخترای دانشکدمون باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم واسش سوخت. ازم پرسید چرا نمی ترسم که بهش گفتم پدرم مرده. اونم دلش واسم سوخت. ازش پرسیدم چرا دلت برام می سوزه در حالی که از بابات خوشت نمیاد. خندید و گفت هر گلی یه بو داره. دانشجوی ادبیات بود. دروغ چرا، ازش خوشم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بهش گفتم که دانشجوی پزشکیم. مثل داداشم. خندید و گفت داداشت رو دوست داری؟ گفتم هر سه تاشون رو! خیلی تعجب کرد. گفت دوست داری کدومشون بیاد دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال سختی بود. اگه ادریس میومد، غیرتی می شد و می تونست حالیِ اون سعید کوفتی کنه که تو این شرایط نباید کسی رو تنها گذاشت. اما بازم منو سرزنش می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه انوشیروان میومد، فقط سرش رو می نداخت پایین. هیچ حرفی نمی زد، سرزنش نمی کرد. فقط با چشماش می پرسید چرا. و این از هر دادی بدتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اما الیاس ... اگه الیاس میومد، کلی سر به سرم می ذاشت و دختر بازداشتی صدام می کرد. شاید هم شام می بردم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم داداش وسطیم، الیاس. گفت چرا، گفتم چون هیچ چیزی نمی گه، سرزنش نمی کنه، غیرتی نمی شه و با سکوتش آدم رو نمی کشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت شاید واسش مهم نیستی. بهش گفتم برای الیاس هیچی مهم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو واقعا هم همین طور بود! از وقتی نامزدش، مینا، ترکش کرد و رفت خارج از کشور، روی همه چیز خط کشید. دیگه واسش مهم نبود چه لباسی به چه کفشی میاد و چه ادکلنی جذابش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون موقع ها با خودم فکر می کردم الیاس الکی همه ی این کارها رو می کنه. الکی رو همه چیز خط کشیده. مگه آدما چقدر مهمن که براشون خودمون رو داغون کنیم؟ فکر می کردم ترک کردن، رفتن و خط زده شدن، آدم رو زیاد اذیت نمی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگارِ تموم شده رو از پنجره به بیرون پرت کردم و از توی پاکت، یکی دیگه بیرون کشیدم. وضع دندونام خراب بود. پنج تا پر کرده داشتم و یکی رو هم عصب کشی کرده بودم. کم کم هم داشتن زرد می شدن. ولی من دست بردار نبودم. سیگار پشت سیگار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیتی هم رفت. با بچه ها هم رفت. شوهرش رو تنها گذاشت و رفت همدان، پیش مادر و پدرش. انوشیروان رو توی این منجلاب تنها گذاشت؛ انوشیروان خودش خواست که گیتی با بچه ها بره. با این که مهر بود، با این که بچه ها مدرسه داشتن ولی بهتر بود برن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا هم رفت. ولی الیاس نمی خواست بره. یه روز جمعه که خانوادگی نشسته بودیم جلوی تلویزیون و داشتیم فوتبال می دیدیم، یا حداقل تظاهر می کردیم که داریم فوتبال می بینیم، حلقه اش رو خیلی راحت دراورد گذاشت کف دست الیاس و گفت خداحافظ. انوشیروان دچار حمله ی قلبی شد و الیاس نزدیک بود با ماشین بره تو دیوار ولی اینا باعث نشد که مینا برگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مینا برگشت، سه سال بعد از اون حادثه، یعنی چهار سال پیش. اما خودش برنگشت، جنازه اش بود. گویا یه ماه قبل از این که با الیاس به هم بزنه، شک کرده بود ایدز داره. دو هفته قبل از این که به هم بزنه هم مطمئن شده بود ایدز داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس وقتی فهمید، آروم رفت تو اتاقش. نیم ساعت بعد اومد بیرون. ما رو برد شام. می خندید و ما رو می خندوند و خنده هاش تماما عصبی بودن. گهگاهی هم موقع خنده از چشماش اشک سرازیر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب، وقتی برگشتیم خونه، مادر خوابید و صبح بعدش، که مراسم چهلم مینا بود، دیگه بیدار نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو دور زانوهام حلقه کردم و به پایین زل زدم. توی اتوبان ترافیک بی داد می کرد؛ تا جایی که چشم کار می کرد، ماشین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه سیگار دیگه از توی پاکت بیرون کشیدم. گازِ فندکِ الیاس داشت تموم می شد. معمولا نمی رفتم بگم فندکم رو شارژ کنید، یکی دیگه می خریدم. این طوری فکر می کردن فندک مال بابام یا شوهرمه و بد بهم نگاه نمی کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه با چاقو دخل یکی رو در میاوردم، بهتر از موقعی که فندک و سیگار می خریدم نگاهم می کردن. چه جرمی داشت نمی دونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگار رو با انگشت شست و اشارم نگه داشتم و به بینیم نزدیک کردم. چند بار بوش کردم. بوی نیکوتین می داد. از بوی نیکوتین خوشم میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین این جا چی داریم! یه دختر سیگاری تنها، لب پنجره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای ده ثانیه خشک شدم. خشکِ خشک، مثل یک یه مجسمه ی چوبی. بعد هم یه نفسِ عمیق کشیدم و سرم رو برگردوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیاس، با ابروهای بالا رفته به چارچوب در تکیه داده بود و با لبخندِ کجی نگاهم می کرد. یه نفس عمیقِ دیگه کشیدم و سعی کردم فندک رو قایم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیش رو از در گرفت و آروم آروم به سمتم اومد. دستِ لعنتیم عرق کرده بود و فندک از دستم لیز می خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم خم شد و دستِ چپِ ناکامم رو گرفت. سعی کردم دستم رو طوری مشت کنم که فندک کامل توی دستم پنهون بشه ولی یکی از بدی های کوچیک بودن دست، اینه که چیزای دراز ازش می زنن بیرون. خیلی راحت فندک رو کشید بیرون. آب دهنم رو قورت دادم و یه لبخندِ کج و کوله ی احمقانه بهش تحویل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که بهم نگاه کنه، چند بار فندک رو بالا پایین انداخت و گرفت و در نهایت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چجوری نگاهت می کنن که هیچ وقت نمی ری بخری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"هیچ وقت" هم نبود ... گاهی اوقات فقط! البته بیشتر اوقات! دستامو تو هم قلاب کردم و از لبه ی پنجره بلند شدم، جلوش ایستادم. خیلی ازم بلندتر بود و این باعث می شد احساس ضعف کنم. نبردمون، نابرابر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته هنوز اتفاقی نیفتاده بود ولی من یه حس شومی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از الیاس و رفتارای غیر قابل پیش بینیش می ترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که به فندک نگاه می کرد، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حداقل یه چیزی قبلش بگو! سر خود چرا می ری برداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم، "به امید خدا"یی تو دلم گفتم. اگه می تونستم، برای محکم کاری یه صلیبم می کشیدم. بالاخره زبون باز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بیام بهت بگم فندکت رو می دی داداش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی نگاهی بهم انداخت. وقتی حالت مضطربم رو دید، خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه، بگو آتیش داری دادا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن داشتم سکته می کردم، اون می خندید! قبل از این که اعتراضی کنم، صداش رو صاف کرد و جدی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ما برای خودت می گیم انوشه. تو آینه به خودت نگاه کردی؟ اگه نگاه نکردی؛ اول کفاره بده و بعد نگاه کن! چند وقت دیگه باید به جای انوشه، عجوزه صدات کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی شدم. اول که دقّم می داد، بعدش مسخرم می کرد و در نهایت بهم توهین می کرد! خیلی سریع حرفش رو ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه انوشه، عصبانی نشو! خودتو دیدی؟ اینه حقِ آدمی که با بهترین معدل از بهترین دانشگاه فارغ التحصیل شده؟ این که درسش رو ادامه نده، بشینه گوشه خونه و غصه بخوره؟ هی سیگار بکشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهترین معدل، بهترین دانشگاه؛ چند سال پیش بود؟ دو سال پیش! یعنی چند سال بعد از اون حادثه ی لعنتی؟ دو سال! هنوزم صدای خشن و بی احساسش تو گوشم چنگ می ندازه؛ وقتی حرف بهترین معدل میاد. وقتی حرف دانشگاه و اون کلاس لعنتی و اون عکسای لعنتی تر میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادآوری این حجم وسیع و دردناکِ کابوسام، باعث می شه اشک به چشمام بشینه. اشک تو چشمای اونم نشسته و بدنش داره می لرزه. با صدایی لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من پامو دیگه تو اون دانشکده ی لعنتی نمی ذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اونم می لرزید. ترسیدم. حمله های عصبی الیاس وحشتناک بود. با قدم های لرزون عقب رفتم و سکوی پای پنجره رو گرفتم. چشماش قرمز شده بود و بیهوده می چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم. تمام حالت هاشو حفظ بودم. تا چند دقیقه ی دیگه دهنش کف می کرد و تازه دیوونگی هاش شروع می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب پاتو تو اون دانشکده نذار ... مگه تو این مملکت کم دانشگاهه؟ برو یه جای دیگه. برو یه جای دیگه! از این جا برو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفه ای کرد و کف سفید رنگ از گوشه ی لبش بیرون ریخت. حالت تهوع داشتم و بدون این که بخوام کاری کنم، به سکو چسبیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستی تو سرش کوبید. دستش رو محکم مشت کرد و به سینه اش کوبید. از صداش لرزیدم. دنده هاش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگو من چی کار کنم؟ بگو چی کار کنیم که بفهمیم چه مرگته؟ فکر کردی خریم؟ فکر کردی با یه مشت خر زندگی می کنی؟ هان؟!! ما رو چی فرض کردی؟! یه مشت خر که هر وقت دلت خواست پالونشون می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره محکم زد تو سرش. از سکو جدا شدم و رفتم سمتش. دستاش رو گرفتم. هلم داد. محکم زمین خوردم. از صدای زمین خوردنم، ترسیدم ولی بلند شدم. درد داشتم ولی اون مهم تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونی که وسط اتاق نشسته بود و خودش رو می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداروهاش کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کنان خودم رو پرت کردم روش. سرش رو بغل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کردی نفهمیدم که از چهار سال پیش سیگاری شدی؟ فکر کردی نفهمیدم وقتی مینا مرد، تو سیگاری شدی؟ غم مینا کم بود، تو هم اضافه شدی؟ می خواید به کجا برسید؟ نه بگو، کجا؟؟! می خواید الیاس رو هم بکشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزار زدم. چرا همه چی رو می دونست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگ زد به صورتش. سعی کردم دستش رو بگیرم. چنگ زد به پشتِ دستم. دل و دستم با هم سوخت اما آخ نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فکر کردی نفهمیدم چرا مینا ایدز گرفت؟ فکر کردی فقط خودت همه چیز رو فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر زار زدم. سرش رو محکم تر گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نمی دونی برادر من ... هیچی نمی دونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی فکر کردید؟ تو و ادریس چی فکر کردید؟ انوشیروان رو می بینی؟ داره می میره! بچه هاش، زنش چند کیلومتر ازش دورن؟ چقدر متلکای فردوس رو تحمل کنه؟ شما چی فکر کردید؟ فکر کردید طرف رو بکشید ماجرا حل می شه؟ مینا زنده می شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم خفش کنم ... اما داشت خفه می شد. صورت همیشه رنگ پریدش، کبود شده بود. لبای همیشه سفیدش سیاه شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت می مرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفای نگفته داشتن خفه اش می کردن ... داشتن می کشتنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رفته نسخه ی اشتباهی برای طرف نوشته ... آخه به اون چه؟ مگه مریض اون بوده؟ می دونسته که می میره، چرا این کارو کرده؟ می دونسته به پنی سیلین حساسیت داره، چرا تجویز کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو آزاد کرد و محکم زد به دیوار اتاق. داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه به اون چه! به اون چه مینا مرده! به اون چه ربطی داشته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو دوباره گرفتم و به صورتش چنگ زدم. پلکام می پرید و از پشت اشک تار می دیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام می ریخت رو صورت کبودش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اون این کارو نکرده ... ادریس اونو نکشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکونش دادم و جیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ادریس اونو نکشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حالیم نبود دارم چی کار می کنم؛ یقش رو گرفتم و تو صورتش جیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ می فهمی؟ ادریس اون لجن رو نکشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش داشت از حدقه بیرون می زد. تمام رگ های بدنش باد کرده بودند. داشت کم کم از حال می رفت. دوباره جیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودتم می دونی! مگه خودت نگفتی؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکف سفید از گوشه ی لبش ریخت روی پیراهن سفیدش. از پیشونیش عرق می ریخت و تو چشماش می رفت. بعد هم با اشکای خودش و اشکای من قاطی می شد. از روی لباش لیز می خورد و از چونش می گذشت و از یقه ی باز لباسش، می چکید رو سینه اش. نفس نفس می زد، منم همین طور. انگار صد کیلومتر دویده باشیم و به هیچ جا نرسیده باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوانگی مگه غیر از این بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقش رو کشیدم که سرش افتاد رو سینه ام. چنگ زدم تو موهاش. حالت هام همه هیستریک بودن. سست لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گیریم که اون نسخه رو تجویز نکرده ... به مرگشم فکر نکرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش رو هم افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ این اسمش کشتن نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir11
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعين بچه هاي دو ساله، پامو زمين كوبيدم و داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعني تو اين خراب شده، استامينوفن و آسپرين كه هيچي، يه كُلد اِستاپم پيدا نمي شه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم درد مي كرد؛ به قدري كه توي چشامم احساس درد مي كردم. شقيقه هامو گرفتم و محكم فشار دادم. ديگه تحملم داشت تموم مي شد، بهتر بود مي رفتم از داروخانه يه برگ استامينوفن مي گرفتم. ناله كنان، در حالي كه سرم رو گرفته بودم و به همه ي عصبها و مویرگهای سرک بد و بیراه مي گفتم، به اتاق رفتم و بي حوصله، ژاكت سورمه اي رنگم رو از تو كمد بيرون كشيدم كه به گوشه ي چوب لباسي گير كرد و نخ كِش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو بستم و داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وااااي خدا! منو بكش!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرغركنان محل حادثه رو بررسي كردم كه خوشبختانه صدمه ي چنداني بهش نرسيده بود. شال مشكي هم برداشتم و موهامو با يه كش دم اسبي بستم. يه يادداشت كوتاهم براي انوشيروان يا الياس نوشتم كه اگه اومدن خونه نگران نشن. كيف پولم رو برداشتم و زدم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهميشه وقتي سردرد داشتم، چشام سياهي مي رفت و اين فاجعه بود چون بايد هفت طبقه رو بدون آسانسور مي رفتم پايين و اگه چشام يهويي سياهي مي رفت، قطعا شادروان مي شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنق نق كنان از پاگرد طبقه ي چهارم گذشتم. طبقه اولياي عوضي پول نمي دادن براي نصب آسانسور. البته حق هم داشتن، طبقه ي اول رو چه به آسانسور! شايد سالي يه بار براي تنظيم كولر يا دوستان بالا پشت بومي (!) ميومدن طبقه ي هفتم. چرا الكي پول مي دادن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر شيشه اي ورودي رو باز كردم و رفتم بيرون. باد سردي ميومد. كاش سويي شرت الياس رو مي پوشيدم. شال رو جلوي دهنم مرتب كردم و دستامو تو جيبام فشار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي حالت بد باشه، همه ي راهها و مسيرها طولاني تر و سخت تر به نظر مي رسن، يه جوري مي شن كه انگار تمومي ندارن. داروخونه هم انگار اون سر دنياست. با اين كه تابلوش رو مي تونستم ببينم، ولي انگاري روي تردميل راه برم، حس مي كردم بهش هيچ نزديك نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت شيشه هاي داروخونه مي تونستم آقاي ملكي و پويا رو ببينم. دستگيره رو توي دستم فشار دادم و در رو كشيدم. هواي مطبوع داروخونه باعث شد حالم بهتر شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرسري با نازيلا كه سمت محصولات آرايشي بود، سلام و احوال پرسي كردم و سمت آقاي ملكي رفتم. احساس مي كردم اگه كمي صبر كنم، چشمام خونريزي مي كنه. شقيقه هام بي وقفه مي كوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو به پيشخون تكيه دادم و خودمو بالا كشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يه بسته آسپرين، چهار برگ كُلد اِستاپ، يه پنج برگيم استامينوفن و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت اشارم سرم رو خاروندم و چيني به دماغم انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يه برگم ژلوفن بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي ملكي با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چيز ديگه اي لازم نداري دخترجون؟ نسخه ي دكتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو گرد كردم و تو حدقه چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من خودم دکترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپويا با خنده سري تكون داد و مشغول مهيا كردن سفارشاي من شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي ملكي از بالاي عينكش نگاهي بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سرم درد مي كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قيافه ي بدبخت بيچاره ها رو به خودم گرفتم. كمي براندازم كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميگرن نباشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپويا نايلون قرص ها رو جلوم گذاشت. بهش يه اسكناس ده تومني دادم. تا اضافه اش رو بهم برگردونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مي شه يه ليوان آب به من بديد؟ سرم خيلي درد مي كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقاي ملكي خنديد. برگشت و رفت آب بياره. وقتي مي خنديد دوست داشتني مي شد. با اون شكم گنده كه مي لرزيد و صورت سرخ، شبيه هاردي مي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به یاد بیارم که هاردي چاقه بود يا لورل ولی به نتیجه ی خاصی نرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود یه مشتری، نازیلا و پویا خنده هاشون رو جمع کردن و جدی مشغول کارشون شدن. محیط آروم داروخونه رو دوست داشتم، آرامشبخش بود. وجودِ آقای ملکی آدم رو آروم می کرد و وجودِ نازیلا و پویا، انرژی بخش بود. از بگو مگوهاشون خوشم میومد. البته صحبتاشون بیشتر حولِ داروخونه و داروها بود و من تخصصی درباشون نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی در کل لذت می بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن قرص، شروع كردم با پويا گپ زدن تا اثر كنه. بالاخره بعد از نيم ساعت، دل كندم و بعد از خداحافظي هاي فراوان، از داروخونه زدم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردردم بهتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاريك شده بود و به احتمال زياد، انوشيروان و الياس خونه بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحله ي ساكتي داشتيم؛ گهگاهي صداي رد شدن ماشيني سكوتِ عجيبش رو مي شكوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم كوچه اي كه به كوچه ي ما راه داشت، چندتا كارگر ايستاده بودند. راهمو كج كردم. كمي ديرتر ممكن بود برسم ولي کسی متلك بهم نمي گفت. باد سردي ميومد و چتري هاي من كه از گيره بيرون زده بودن، توي صورتم پخش شده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir