دختر شاد و شوخ و سرحالی ، به نام نگین ستوده ، سال سوم گرافیک که خانواده ای چهار نفره داره … نگین روزی متوجه می شه که شرکت پدرش و شریک پدرش ورشکست شده … اوضاع خانوادگیش بهم می ریزه و همه در تکاپو و اضطراب هستن که پدر نگین و شریکش ، امید شمس ، تصمیم می گیرن تا از دوستی تقاضای کمک کنن . امید شمس ، پسری جدی ، سرد و خشک که از هر موقعیتی برای تمسخر استفاده می کند … او پسر صمیمی ترین دوست.....

ژانر : عاشقانه، کلکلی، ازدواج اجباری

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۵ دقیقه

مطالعه آنلاین دو نقطه متقابل
نویسنده : زهرا طباطبایی

ژانر : #عاشقانه #کلکلی #ازدواج_اجباری

خلاصه :

دختر شاد و شوخ و سرحالی ، به نام نگین ستوده ، سال سوم گرافیک که خانواده ای چهار نفره داره …

نگین روزی متوجه می شه که شرکت پدرش و شریک پدرش ورشکست شده … اوضاع خانوادگیش بهم می ریزه و همه در

تکاپو و اضطراب هستن که پدر نگین و شریکش ، امید شمس ، تصمیم می گیرن تا از دوستی تقاضای کمک کنن .

امید شمس ، پسری جدی ، سرد و خشک که از هر موقعیتی برای تمسخر استفاده می کند … او پسر صمیمی ترین دوست.....

از دانشگاه برگشتم خونه ....

خسته بودم اما به قول مامان بازم خستگی ناپذیر .... امروز بعد از عمری یادم مونده بود که با خودم کلید بیارم . در رو باز کردم و از پله های حیاط بالا رفتم و به در خونه رسیدم .

پوفی کردم و دررو باز کردم و وارد شدم ؛ با صدای بلندی گفتم :

- سلــام بر اهل خانه ... بابا زحمت نکشین ، نیاین استقبال ...

هیچ صدایی نیومد . همیشه وقتی این طوری وارد می شدم مامان از آشپزخونه جوابم رو می داد اما حالا خونه ی توی سکوت فرورفته بود ... البته مثل همیشه صدای گوم گوم ساب ظبط نگار ، خواهر کوچکم ، خونه رو پر کرده بود ...

وارد پذیرایی شدم و پشت سر هم گفتم : مامامامامامامــان .... کوشی ؟! کوشی مامان ؟!

که یهویی بابا رو روی مبل دیدم که افتاده بود و سرش رو گرفته بود .

عادت نداشتم این موقع روز بابا رو خونه ببینم ... نزدیک شدم . حس کردم وضع خوبی حاکم نیست که شوخی کنم .

سلام آرومی دادم و روی مبل کناری بابا نشستم که مامان با لیوانی وارد پذیرایی شد . لیوان پر از گلگاوزبون بود ؛ باز نتونستم خودم رو کنترل کنم که گفتم :

- مامان آمد . با لبخندش که چه عرض کنم با اخمش گلگاوزبان آورد ...

هیچ جوابی نشنیدم . واااا ؟! اینا چشون بود ؟! ..... با تعجب پرسیدم :

- چیزی شده ؟! ... چرا حرف نمی زنید ؟!

مامان با کلافگی گفت : وااای نگین ، تو رو به خدا فقط یه لحظه زبونتو نگه دار ....

نه دیگه واقعا یه چیزی شده بود . به بابا نگاه کردم که زبون باز کرد و با خودش گفت :

- اصلا نمی دونم چرا این طوری شد ... اصلا نمی دونم چی شد ...

مامان - حالا اینو بخور ، یه فکری براش می کنیم .

- مامان ، بابا نمی خواین چیزی به فرزند ارشد خونه بگین ؟!

مامان - بابات ورشکست شده ... تمام چک های بابا برگشت خورده ...

یه لحظه خشکم زد . مثل فیلم ها شده بود . حتما زمان برام متوقف شده بود و بقیه به کارهاشون رو می کردن و من خشک شده بودم .

حالا چی می شد ؟! ... نکنه ... حتما می خوان یه روز بابا رو با دستبند ببرن و بندازن زندان ! یا مامان و منو نگار پشت طلبکار ها راه بیفتیم و طلاهامو رو بفروشیم ... !

دیگه هیچی نگفتم و انقدر گیج بودم فقط به حرفای مامان و بابا گوش می کردم .

بابا چند جرعه ای از گلگاوزبونو خورد و گفت : راستی امشب امید میاد این جا ... باید با هم حرف بزنیم ... کارش دارم ...

مامان هم قبول کرد . آقا امید ، تک فرزند یه خانواده ی خرپوله که باباش با بابای من دوسته ... این آقا امید با بابای من توی شرکت مهندسی شریکه و تقریبا هشت ، نه ساله که ندیدمش ... از وقتی دبیرستانی شد دیگه تو مهمونی ها شرکت نمی کرد و اگر هم شرکت داشت ، من این ور و اون ور قرار داشتم و نمی دیدمش .

پسر غد و یه دنده و سردی بود که دقیقا نقطه ی متقابل من بود و با هم از زمین تا آسمون فرق داشتیم و از همون بچگی هم همش در حال دعوا بودیم و از هم خوشمون نمیومد .

دیگه به زور از جام بلند شدم و از پله ها بالا رفتم . داخل اتاقم شدم که احساس کردم صدای آهنگ نگار حسابی رو مخ بود . از جام بلند شدم و با عصبانیت از در زدم بیرون . در اتاق نگار رو محکم کوبیدم و بدون اجازش رفتم تو . بلند به حالت عصبی گفتم :

- می خوای همسایه ها بشنون یا خودت ؟! مگه عروسیه خالته ؟! ...کم کن اون لعنتی رو ..

نگاهی به اتاقش انداختم که از شل*خ*تگیش می خواستم بالا بیارم . دوباره گفتم :

- وقت کردی این اتاقت رو هم جمع کن ... بو گند همه جا رو برداشته ...

حالا بی چاره فقط یکم اتاقش به هم ریخته بود ... بو گند رو از کجا درآورده بودم ؟!

و بعد پریدم تو اتاقم و روی تخت ولو شدم . ...

من نگین ستوده ...دانشجوی سال سوم گرافیک ؛ همه از من و نمره هام انتظار داشتن که حتما خانم دکتری ، مهندسی ، چیزی اما من به همه فهموندم که بـــعــــله ...

یه آبجی کوچک دارم به نام نگار که الآن سوم دبیرستانه و از من تقریبا پنج سال کوچک تر بود . بله ، دختر شاد و شنگولیم و از پا نمیوفتم ولی خدا نکنه که اعصاب نداشته باشم مثل الآن ... خدا رحم کنه ... همچنین بسیار وسواسی و تمیز هستم .

مثل همیشه ساعت شش از خواب بیدار شدم . می دونستم امشب امید شمس میاد و اون رو بعد از هشت نه سال می بینم . نمی دونستم باید منتظر چی باشم اما هرچی که بود نمی خواستم غافلگیر شم و یا کم بیارم ... پس یه شلوار تنگ شیری با بلوز آستین بلند قهوه ای پوشیدم . جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاهی کردم ... یه صورت گندمی داشتم که روی چونه ام یه تو رفتگی کوشولو بود ... چشمای درشت عسلی داشتم که مژه هام تقریبا بلند بود ... بینی و لب عادی داشتم و ابروهام هم یکم پهن بود ... یکم به خودم رسیدمو سرمه و رژ لبی هم زدم ... موهای قهوه ای تیره ام رو هم با کش بالای سرم بستم و چتری های بلندم رو هم کنار صورتم ریختم . خیلی شیک و مجلسی حالا آماده بودم که جلوی اون مغرور حاضر شم ... اون موقع ها که امید رو می دیدم پسر تقریبا جالبی بود اما نه خیلی و همه رو از بالا نگاه می کرد .

رفتم پایین که همه پایین جمع بودن و داشتن ناخن می جویدند که من هم به گروهشان پیوستم. روی مبلی نشستم که زنگ خانه به صدا دراومد . نگار از جاش پرید و گفت :

- آخ جون ، امیده ...

و به سمت آیفون دوید . نگار دختر جدی بود ، پس خوب تونسته بود با امید کنار بیاد . می دونستم که الآن امید باید فوق لیسانش عمران داشته باشه و پسر بزرگی شده باشه و ....

یــا خــدا ،،، اینه ؟! ... یعنی درست می دیدم ؟! ... نه ! واقعا بزرگ شده بود و خیلی فرق کرده بود !

هیکل چهار شونه ی تو پری داشت اما همون هیکل لاغر اندام پسرونه رو داشت و واقعا جذاب بود . موهای قهوه ای کمرنگی داشت و به اون صورت گندمی و چشمای سبز زمردیش خیلی میومد .

چه با من هم ست کرده بود . فقط او شلوار قهوای و پیراهن شیری رنگی داشت که آستین هایش بالا بود .... وارد شد و با نگار دست داد و حال و احوال کرد . صداش همون جور کلفت بود و سرد اما حالا مردونه تر ...با بابا و مامان هم همین طور ...

فقط من موندم که به استقبالش نرفته بودم . با تعارف های بابا و مامان به سمت حال بالایی اومد . هنوز منو ندیده بود که یک دفعه جلوش ظاهر شدم ...

لحظه ای روم خیره شد ... البته نه از اون نگاه های متعجب و شروع عشق که شما فکر می کنید ، از اونایی که به آدم می فهموند می زنم ، می کشمت بود .

مجبور به سلام بودم ... آخه شانسا من میزبان بودم ... نگاهی از بالا بهش انداختم و گفتم :

- به ... سلــام آقای شمس کوچک ... شبتون به خیر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن چنان نگاه خشمگینی بهم انداخت که لال شدم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه ، سلام نگین خانم بزرگ .... شب شما هم به خیر و خوبی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده حرفش رو زد اما خنده ای تو چشماش نبود . بعد از حرفش خنده ای سرسری کردم تا کسی متوجه جدال بین ما نشه و باعث شدم که بقیه هم بخندند . آخرش هم از اون نگاه های سردش بهم کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراه مادر به سمت آشپرخونه رفتیم که مامان شربت درست کرد و داد دستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون بردم و به پدرو امید و نگار تعارف کردم . وقتی جلوی امید گرفتم ، چشمای روباهیش رو تنگ کرد و ترسناک شد و بهم نگاه عصبانی انداخت که نزدیک بود خودم رو خیس کنم ؛ البته نه از اون نظر ... بلکه سینی رو برگردونم رو خودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار نگار نشستم که امید با درماندگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والا نمی دونم عمو جان ... ولی مطمئنم که اگه این درخواست رو از پدر بکنم ، حتما شرطی می ذاره ... شما که بهتر از من پدر رو می شناسین ... می گه خربزه خوردی پای لرزش بشین ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم - ولی امید جان شنیدن شرط پدرت ضرری هم نداره ؛ شاید بتونیم عملیش کنیم . شما یه روز با پدر تشریف بیارید این جا با هم صحبت کنیم ؛ اصلا کی وقتشون خالیه ؟! من دعوتشون کنم ؟ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - پنجشنبه ی این هفته فکر کنم وقتشون خالی باشه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ادامه ی صحبت ها ... بعد هم که امید رفت و با من خداحافظی نکرد . من نمی دونم واقعا چه پدر کشتگی با هم داریم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیده بودم که این درخواست همون درخواست پوله ... امید و بابا می خواستن از آقای شمس پول قرض بگیرن . یعنی آقای شمس می خواست چه شرطی بذاره ؟ ... شاید شرطی بذاره تا یکی از شرکای شرکت باشد یا مثلا این که امید برای یک سال هر روز کفش های آقای شمس رو واکس بزنه و یا ... از فکر های خودم خندم گرفت بود ... لبخندی زدم و همونطور که لب پنجره نشسته بودم و به کوچه ی عریض و خلوت نگاه می کردم در باز شد و نگار اومد داخل ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشم میومد هیچ کس توی این خونه معنای در زدن رو نمی فهمید ، به خصوص خودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد و کنارم روی زمین نشست ... پنجره ی اتاقم تقریبا تا زمین می رسید و برای همین با نگار هم سطح بودم . داشتم طرحی رو می زدم که گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه ؟! چته ؟! ... چرا تا الآن بیداری ؟! مگه فردا امتحان نداری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش رو توی هم قفل کرد و گفت : نگین ، به نظرت آخرش چی می شه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخر چی ، چی میشه ؟! کدوم سریال ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار- سریال زندگیمون . این که الآن وضع بابا و امید چی می شه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه اوه چه ادبی ! سریال زندگیمون ! دهنت پاره نشد حرف گنده زدی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگار - اااَه برو بابا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بلند شد که بره که دستش رو گرفتم و نشوندمش و گفتم : ببین بچه ! زیاد به این چیزا فکر نکن ... مطمئنا بابای امید بهمون پول قرض می ده تا همه چی درست شه ، فقط شرط می ذاره که امید باید تا یه سال هر روز یا دستشویی های خونه رو بشوره یا کفش ها رو واکس بزنه و یا ماشین مامان و باباش رو بشوره و یا اصلا دامن چین دار بپوشه و بابا کرم بر*ق*صه .... چه شود ؟! ........ حالا هم برو بگیر بخواب ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده شب به خیری گفت و گونه ام رو ب*و*سید و رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از عمری پنجشنبه ی این هفته رسید . قرار بود شب آقای شمس و امید بیان به خونه ی ما تا بابا امید باهاش حرف بزنن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار یه تونیک سفید و سرمه ای پوشیدم و از زیر سینه ام تا بالای زانوم سرمه ای و بالاش سفید با دکمه های سرمه ای ... موهای قهوه ایم را هم شل بافتم و روی شانه ام انداختم و چتری هام رو کنار صورتم ریختم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پایین رفتم . مهمان ها در پذیرایی بالا بودند و دیده نمی شدند . به سمتشان رفتم و آقای شمس یا عمو حمید با امید رو که روی مبلی نشسته بودن دیدم . سلام و احوال پرسی جانانه ای با عمو حمید کردم . من یکی خیلی عمو حمید رو دوست داشتم . و بیشتر وقت ها کمکم می کرد ... خیلی قبولش داشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان من و نگار رو صدا کرد تا وسایل پذیرایی رو ببریم . نگار شیرینی رو برداشت و من چای ها رو ... وقتی داشتیم از راهرو می گذشتیم تا به پذیرایی برسیم نگار برگشت و رو به من گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه خواهر ، ایشاا... مراسم خواستگاریت ! چقدر چای تعارف کردن بهت میاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سقلمه ای بهش زدم و بهش فهموندم که خفه شه ... نه که دختر جدی بود ، کلا نمی تونست شوخی های بامزه بکنه . از این شوخی های مسخره اش بدم میومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی خدایی چرا دروغ ؟! یه لحظه فکر کردم که حتی یک درصد امید بیاد خواستگاریم و ما با هم ازدواج کنیم ؛ خونه حکومت نظامی میشه با اون اخلاق گندش و قانون می ذاره که فقط روز های زوج حق خندیدن داریم ... پسره ی ... کوه یخ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای و شیرینی رو تعارف کردیم و می خواستیم بنشینیم که بابا با اشاره فهموند که بریم تو اتاق هامون ... دست نگار رو گرفتم و بالا رفتیم . نگار رو انداختم تو اتاقش و خودم سر پله ها نشستم و گوش ایستادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حمید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین فرهاد جان ، من از بچگی به امید یاد دادم که کاری کردی یا اشتباهی کردی منتظر عکس العمل زندگی باش ... الآن هم امید یه اشتباه بزرگ توی حساب کتاب های شرکت کرده و باید منتظر این جاهاش هم می بود .حالا من هم نمی خوام پول رو ازش پس بگیرم اما باید کاری کنه تا من درعوضش بهش پول رو قرض بدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم - خب حمید جان ، اگه من ازت قرض بخوام چی ؟! بازم برای امید شرط میذاری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عموحمید - نشد دیگه فرهاد . هم تو ، هم من و هم امید ، خوب می دونیم که تقصیر امید بوده و از سر لجبازی با افراد توی شرکت ؛ تو هم بی تقصیر نبودی اما امید خراب کرده ... پس بذار من گوش این پسره ی غد و یه دنده رو بپیچونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - آخه پدر ، راستش امروز عمو فرهاد شما رو دعوت کردن تا ما شرط شما را بشنویم . می خوایم ببینیم می تونیم شرط شما رو اجرا کنیم یا نه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو حمید - نه ! این جوری نه ! باید فکر کنم تا بتونم از اون شرطای سختم بذارم ، دو روز بهم مهلت بدین ، یک شنبه شب ، جلسه خونه ی ما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم - فقط هر کار می کنیم سریع تر ؛ همین روزاست که اول منو ببرن بعد هم امید رو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم . فکر شرط عمو حمید خواب رو از سرم پرونده بود .دیگه از فکر های مسخره ام هم بگذرم واقعا نمی دونستم چه بلایی قراره سر امید بیاد . آخـی ، دلم براش سوخت ... ااااَه یکی نیست بگه تو نمی خواد واسه اون پسره دل بسوزونی .... بگیر بکپ دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اون دو روزی که عمو حمید وقت گرفته بود اوضاع خونه خیلی بد بود . بابا هر روز آشفته تر از دیروز میومد خونه و پشت بندش ماها هم آشفته و عصبی بودیم . دو سه بار هم چند نفر اومدن دم در خونه و یکم داد و بیداد کردن و بعد رفتن . انگار توی اون دو روز اقبال روی خودش رو از ما گرفته بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکشنبه شب رسید . بابا حاضر و آماده به سمت در رفت . ای کاش بابا منو می ذاشت تو جیبش و با خودش می برد تا حس فوضولیم رفع شه . ( نه که خیلی کوچولو و لاغر بودم ) رفتم توی اتاقم . روی صندلی نشستم و به گل سرخی که توی یه لیوان آب گذاشته بودم نگاه می کردم . این گل سرخ که نماد عشق و دوست داشتن بود رو امروز صبح از یکی از پسرا ی دانشکده گرفتم ... تازه فهمیده بودم که یه حس خاصی بهش داشتم که نسبت به بقیه نداشتم . هیکل لاغراندام اما چهارشونه و با قیاقه ای کاملا ساده و عادی ...اسمش علی هست ، علی طهماسبی ... صندلی های عقب کلاس هم می نشست . می خواست بیاد خواستگاریم اما من بهش گفتم که وضع خانوادگیمون اصلا خوب نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر تشنگی از خواب بیدار شدم . به ساعت روی میز نگاه کردم که ساعت 1 نصفه شب رو دیدم . آروم از پله ها پایین رفتم که صدای پدر رو می شنیدم که می گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیچاره امید ! وقتی شرط باباش رو شنید تا بناگوشش از خجالت سرخ شد . داشت از خجالت آب می شد می رفت تو زمین .اصلا من نمی دونم این چه شرطیه که حمید گذاشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه رسیده بودم طبقه ی پایین که بابا متوجه حضور من شد و حرفش را قطع کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کوتاهی دادم و رفتم سمت آشپزخانه ... دیگه صدای بابا در نمیومد . آب رو خوردم و داشتم برمی گشتم تو اتاقم و توی راه پله بودم که صدای بابا به گوشم خورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا نمی دونم حمید خجالت نکشید گفت باید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان - هـیــس ...! آرومتر ، بچه ها می شنون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الهی سلامت بمونی مامان جان ! خب بذار حرفش رو بزنه ... هرچی گوش هام رو تیز کردم نتونستم چیزی بشنوم که رفتم خوابیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرفای ظهر از خواب بیدار شدم . نگاهی انداختم ، نگار مثل همیشه تو اتاقش کپیده بود و بابا هم سر کار ... اما مامان جون من که منبع اطلاعاته ... توی حیاط که نبود ، توی پذیرایی هم نبود ، پس تو آشپزخونه س .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از فوضولی می مردم ، باید می فهمیدم دیشب چی شده و چی گذشته که امید شده بیچاره و تا بناگوش سرخ شده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل آشپزخونه شدم که صدای فین فین مامان رو شنیدم . سلامی دادم که با سلام من به خودش اومد و سریع گریه اش رو قطع کرد . نشستم پشت میز ... حتما داشت برای وضعیت جدیدمون گریه می کرد ... صبحانه رو جلوم چید و دوباره مشغول کارش شد که باحالت بچگانه ای گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من ، چرا می گریی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان - طوری نیست مامان جان ، صبحونت رو بخور ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری به خاطر ورشکستگیه بابا گریه می کنی ؟! ... بابا بیخیلی ، نگران نباش ، خدا بزرگه ، همه چی درست می شه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان - می گم صبحونت رو بخور ؛ به خاطر اون نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به خوردن صبحانه کردم . می دونستم که مامان آخرش بهم می گه ... این یکی از خصلت های بارز مامان هاست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نمی خوای با من درد و دل کنی ؟! ... نمی خوای بگی چی شده ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی مامان تغییر کرد و با حرکتی کماندویی پشت میز پرید و روبه روی من نشست .بغضش رو فرو داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه من که به غیر از تو کسی رو ندارم تا براش درد و دل کنم ... شرط عموحمیدت داره رنجم می ده .اصلا رو اعصابمه ... اصلا به چه حقی ؟!؟!؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زده بودم به خال سیبر ... از فرصت استفاده کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب مگه چه شرطی گذاشته ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با فین فین گفت : گفته به شرطی پول می ده که امید با تو ازدواج کنه ، یهو بگه نمی خواد بده دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یهویی چشاش چهار تا شد و دستش رو محکم کوبید رو دهنش و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ وا .... خاک بر سرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا دوباره من خشک شده بودم و دهنم ده سانت بازمونده بود و سوسک می رفت توش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی ؟! یعنی الآن که چی ؟!آخه واسه ی چی ؟! آخه این چه شرطیه ؟! به دیشب که بابارو توی اون حالت دیدم فکر کردم و تازه علتش رو فهمیده بودم . واقعا لحظه ی بدی بود ... انقدر افکارم مغشوش بود که نمی فهمیدم دارم به چی فکر می کنم مامان تکونم داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دهن در نره ها ... بابات گفته بود که بهت نگم ... من دیوونه از دهنم در رفت ... دهن لقی نکنی جان مامان ها !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان دادم که مامان شروع به صحبت کرد اما من چیزی نمی فهمیدم و فقط سر تکون می دادم .الآن که داشتم فکر می کردم ، پیش خودم می گفتم ، خانواده ی ما 4 نفر و امید هم که باشه ، می شه 5 نفر ... 2 به 3 ... اگر دو نفر بدبخت شن بهتره یا 5 نفر ؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک می ریختم و فکر می کردم ... من بدبخت می شدم بهتر از این بود که نگار هم که تازه اول کارشه بدبخت شه ... من بدبخت می شدم بهتر از این بود که مامان و بابا توی این سن توی کلانتری ها دنبال طلبکارها باشن ... اصلا فکر این هم که نگار از اون طرف و مامان و بابا هم از طرفی ، مغزم سوت می کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو توی بالش فشردم و داد زدم : ای نگین بدبخت .... قبوله .... قبول می کنم .... قبول می کنم با امید که نقطه ی متقابل منه ... با اون پسره ی غد و مغرور و جدی ازدواج کنم ... خودمو بدبخت کنم به خاطر خانوادم ... به خاطر نگار ... مامان ... بابا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور خودم رو جمع و جور کردم و آبی به دست و صورتم زدم و از اتاقم خارج شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای داد و بیداد های عصبی بابا رو می شنیدم که به مامان می گفت چرا شرط عمو حمید رو به من گفته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا رو شکر نگار خونه نبود و اِنه اون خانم به اصطلاح جدی ، گریش می گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم پایین پله ها ایستادم که فهمیدم بابا و مامان تویذیرایی بالا هستن و متوجه من نیستن . بابا همین جور داشت عصبی حرف می زد و نگرانیش رو نشون می داد . ... انگار خودش هم می خواست زود تر از بدبختی خلاص شه اما نمی تونست شرط رو بپذیره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پذیرایی و چرخی زدم و از دو پله بالا رفتم و وارد پذیرایی بالایی شدم ... بابا که تازه متوجه من شده بود ، سکوت کرده بود ... همه ی غم هایی که داشتم رو فرو دادم و آروم رو به روی مامان و بابا روی مبل نشستم ... و محکم و با اراده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می خوام با امید ازدواج کنم ... من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم ادامه بدم که بابا از جاش بلند شدم و مقابل من ایستاد ، من هم سریع بلند شدم و مقابل بابا ایستادم ... نمی خواستم غم و ناراحتیم رو از چشمام بخونه برای همین محکم زل زدم تو چشماش که بابا هم از خجالتم دراومد و محکم خوابوند زیر گوشم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق سه فاز از سرم پرید ... دیگه محکم نبودم و پاهام شل شده بود ... تا من باشم دیگه نخوام محکم و با اراده باشم ... اشم تو چشمام حلقه زده بود و بغض داشت خفم می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاحالا از بابا سیلی نخورده بودم که خوردم ... صدای قدم های محکمش رو شنیدم که از من دور شد ... به مامان نگاهی انداختم ... صورتش خیس اشک بود ؛ لبخند تلخی زدم و به سمت اتاقم رهسپار شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا صبح بیدار مونده بودم . اصلا حال خوشی نداشتم و خوابم هم نمیومد . هر فکری توی دنیا بود به سر من هم هجوم آورده بود ... همش فکر می کردم چرا ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا من ؟! چرا با امید ؟! چرا بابا ؟! چرا این شرط ؟! اصلا چرا این زندگی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید طلوع کرده بود که در اتاقم زده شد ... و بعد باز شد ... پدرم داخل شد ... قیافش آرومتر بود ... انگار باز این مامی ما رفته بود ر. مخش ... خدایی بگم اگه کشیده ای که بابا بهم زد درد داشت در حق اون کشیده ظلم کرده ام ... هم صورتم اتیش گرفته بود و هم دلم ... جلوی تخت در حالی که پشتش به من بود روی مبل راحتیه تخت نشست . خیلی از دست بابایی دلخور بودم اما بازم ... بابام بود و من عاشقش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و ناراحت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه زدم ... به خاطر دردی بود که گرفتم ... فکرش رو بکن ، یه عمر واسه ی بچه ات که همه ی زندگیته آرزو داشته باشی و کلی خط و نشون براش بکشی و بعد آخرش ... این طوری شه ... عذاب نمی کشی ؟! ... ،،، حالا واسه چی می خوای با امید ازدواج کنی ؟! واسه چی می خوای به این بدبختی تن بدی ؟! ... تو که گ*ن*ا*هی نداری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با خودم فکر کردم که من هم از این خانواده ام ... اگه من بدبخت شم که شاید نشم و برخلافش خوشبخت هم بشم به جاش سه چهار نفر دیگه راحتن و خوشبخت ... یک نفر بهتر از پنج نفره ... بدبختی من بهتر از نگاره و شما ها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سکوت کردم ... لعنتی بغض مجالم نمی داد ، ول کنم که نبود ... سکوتی حاکم شد که بابا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که تصمیمت رو گرفتی ... چند روز دیگه هم به من فرصت بده ... شاید وضع بهتر شه یا خودت نظرت عوض شه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف بابا سری تکون دادم که گونه ام رو ب*و*سی و از اتاق بیرون رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امتحان آخرم رو هم دادم و از کلاس خارج شدم ... به سمت ماشینم راه افتادم که موبایلم زنگ خورد ... موبایلم رو ازجیبم خارج کردم و شماره ی شرکت بابا رو دیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع جواب دادم : بله ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم ستوده ؛ حالتون چه طوره ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ... ممنون ... شما ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ااااِم ... شمس هستم ... امید شمس ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم اداش رو درآوردم و گفتم : شمس هستم ... لوس ... خب مثل آدم بگو امیدم دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها ... بله آقای شمس ، امرتون .. ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - راستش زنگ زدم بگم که همین چند دقیقه پیش پدرتون رو بردن کلانتری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای خاک بر سرم ... کجا ؟! چرا ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - به خاطر برگشت خوردن چک ها ... آدرس رو یادداشت کنید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع آدرس رو نوشتم و استارتو زدم و بزن بریم که دیره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کلانتری رسیدم و امید رو دم درش دیدم . اخم کردم و رفتم سمتش ... بدون سلامی با عصبانیت گفتم : بابا رو اوردن کلانتری ، شما هم هیچ کاری نکردی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون آقای غرور همون طوری موند و فقط یکم نگاهش به سمت پایین رفت که با حالت ناراحتی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی کار می کردم نگین خانم ؟! ... کاری از دستم برنمیومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحالت عصبی چرخی دور خودم زدم و گفتم : خب الآن باید چی کار کنیم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید با حالت سرد همیشگیش تو چشمام زل زد و گفت : هیچی ... هیچ کاری از دستمون بر نمیاد که بکنیم ... طلبکار ها پولشون رو می خوان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف امید تنم یخ کرد . فکرم به هزار جا رفت ... آروم روی نیمکتی که گوشه ای بود نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم ... واقعا هیچ کاری نمی شد کرد ... از فکر این که مهلت بابا تموم شده بود سرم به دوران افتاد . خدایا ، امید ؟! آخه چرا ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو بلند کردم و پرسیدم : می تونم بابا رو ببینم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید فکری کرد و گفت : نمی دونم ، شاید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جامون بلند شدیم و باهم به سمت کلانتری راه افتادیم ...نمی دونستم ، یعنی من به این شنگولی باید تا آخر عمر این کوه یخ رو تحمل می کردم ؟! ... از طرفی می گفتم که چند ماهی باهم ازدواج می کنیم و بعد هم طلاق اما اونجوری شرط عموحمید چی می شد ؟! اونجوری نمی تونستم تو روش نگاه کنم . شرط عمو برای یه عمر بود نه چند ماه ... الهی که نگین بمیره هم خودش و هم بقیه از دستش راحت شن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی بابا نشسته بودم . با کلی خواهش و التماس گذاشته بودن بابا رو ببینم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت سردی که تاحالا از خودم ندیده بودم گفتم : حالا باید چی کار کنیم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بهم زل زدو بعد از مکث طولانی دستش رو توی موهاش فرو کرد ... آخـــی ! غیرتش جریحه دار شده بود ... عصبی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی دونم ، ... هرکاری صلاح می دونی انجام بده ... هیچ وقت ، توی هیچ کاری مجبورت نکردم ، این دفعه هم مجبورت نمی کنم .... فقط می گم ، به اینده ی خودت هم فکر کن ... بهش اهمیت بده ... حرومش نکن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توی چشمام حلقه زد ... بابا اون ها رو دید ... سریع از جاش بلند شد و رفت . اشکی روی گونم چکید . دوباره سرم به دوران افتاده بود ... از فکر امید داشتم دیوونه می شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق رفتم بیرون ... دیدم که شاکی ها ریختن سر امید و دارن باهاش دعوا می کنن . باید همه چی رو تموم کی کردم . نمی تونستم بابا رو توی اون وضع ببینم ... لعنتی بد به غرورم برخورده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت امید و شاکی ها و بلند گفتم : آقایون .... آقایون .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که یهویی همه برگشتن سمتم ... یـــا خـدا ؟! دهنم خشک شد ... حالا مردی حرف بزن ... با من و من گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ... من ... من دختر آقای ستوده هستم ... می خواستم بگم شما که انقدر صبر کردید ، یه هفته ی دیگه هم به ما مهلت بدین ... خدا رو شکر پول داره جور می شه .... فقط یه هفته ی دیگه دندون رو جیگرتون بذارید ... پولتون رو پرداخت می کنیم ... ممنون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شاکی ها نگاه کردم که باهم پچ پچ کردند و بعد سری از روی تأسف تکون دادن و رفتن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داغون شده بودم ... هیچ راه برگشتی نداشتم ... نشستم روی صندلی که امید هم کنارم نشست . سرش رو به دیوار تکیه داد و با تعجب پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدرتون گنج پیدا کردن ... ؟! ایشون که گفتن صفره صفرن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب درسته ... نه پولی درکاره و نه گنجی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید با حالت تمسخر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهــــا ، شما می خوای این یه هفته رو خودت کار کنی و تقریبا دو میلیارد پول در بیاری .... آره ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خیر ... ! میخوام .... می خوام ... شرط پدرتون رو عملی کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای یک تک نفس تند از او شنیدم و فهمیدم که از تعجب دهانش کف کرده و فکش روی زمین پخشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کن یه دختر به یه پسر بگه : می خوام باهات ازدواج کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خجسته ای بشه اون پسر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چی به روال خودش برگشته بود . عمو حمید بعد از شنیدن پذیرفتن شرطش تعجب کرد اما دوباره به حالت عادی برگشت ... عمو پول رو به همه ی طلبکار ها داد و بابا از کلانتری دراومد ... قرار بود روزی به خانه ی ما بیایند تا قرار و مدار نامزدی و عروسی را بگذاریم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه دور هم نشسته بودیم و من و امید تنها کسایی بودیم که سرمون پایین بود . من یکی که هیچ علاقه ای به این گفت و گو ها نداشتم ... یه ست کت و دامت صورتی پوشیده بود مه دامنش تنگ بود و تا پایین پاهام میومد . بالای موهام رو هم طرح دار بالا بردم و یه گل سر صورتی بهشون زدم که عالی شده بود . امید هم یه کت و شلوار مشکی بدون کروات به تن داشت . ای کاش یه کروات داشت تا با اون خفش می کردم ، پسره ی حکومت نظامی ... موهای قهوه ایش رو هم به صورت فشن درست کرده بود و حالا دیگه چشماش به رنگ سبز زمردی نبود ، بلکه حالا سبز و*ح*ش*ی بود ... یه حسی بهم می گفت دارم خودم رو بهش تحمیل می کنم ... اما چرا ؟! تازه داشتم نجاتش هم می دادم ، چون بعد از بابا نوبت این اقا بود ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مادرم که به من سقلمه می زد و آروم می گفت چای ببرم از جا پریدم . به سمت اشپزخونه رفتم ... شانسا برای اولین بار در عمرم چای را خوب دم کرده بودم ... چای ها رو ریختم و خارج شدم ؛ اول عمو حمید ، بعد زنش و بعد مامان و بابا و بعد آقا داماد مجلس ... وقتی چای رو مقابلش گرفتم ، چشماش رو دوباره که مثل روباه بود ریز کرده بود و به چشمام خیره شده بود ؛ داشت دنبال چی می گشت ؟! خوشحالی ؟! .... می خواستم بهش بگم ، گشتم نبود نگرد نیست .... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه قرار شد برای دو هفته ی دیگه مراسم نامزدی باشه ... مهریه هم داشتم و 300 سکه تمام بود ... وقتی بابا این مقدار رو گفت همه از جا پریدن ولی به قول بابا همین که بابا رو از زندون نجات داده بودن بس بود . من که راضی بودم .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلم به صدا دراومد ... سریع جواب دادم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو ، سلام امید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام نگین خانم ، من پایین منتظرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم میام پایین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز باید می رفتیم آزمایش خون می دادیم ، آیینه و شمعدون می گرفتیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشم میومد به اجبار با هم مزدوج شده بودیم ولی داشتیم همه ی رسم و رسومات رو انجام می دادیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین رفتم که دیدم امید دقیقا جلوی در خونه توی بنز مشکی رنگش نشسته و منتظر منه ...سوار شدم و سلامی بهش دادم ... پسره ی ایکبیری ...البته نه خدایی ایکبیری هم نبود .. امروز هم که خوشگل تر شده بود ... تازه که داشتم توجه می کردم حس کردم که چقدر قیافه ی جدی و اخموش جذابه ... اگه نمی شناختمش شاید برام پسر جالبی می بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی افکارم بودم که حس کردم دستم آتیش گرفت ... به دستم نگاه کردم که دیدم دست امید رو دستمه ... چقدر دستش داغ بود ... کوره ی آجر پزی بود خدایی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم که عینک آفتابیه ریبنش رو برداشت و گفت : خوبی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــا ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پزخندی زد و گفت : هیچ ...اخه صدات زدم جواب ندادی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهــــا ، تو فکر بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوتی زد و گفت : اوکی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساختمان آزمایشگاه انداختم و دلم قیری ویری رفت ؛ داشتم سکته می کردم ... از اون آدمایی بودم که حاضر بودم دوماه آنفولانزا و سرما خوردگی رو تحمل کنم و یه بشکه قرص بخورم اما آمپول نزنم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین باری که آمپول زده بودم سه سال پیش بود که اون هم مسکن بود و یادمه مامان و بابا و نگار تو خونه افتاده بودن دنبالم آخر هم مامان دم اتاق منو به جون نگار قسم داد که اومدم بیرون ... آخه یه هفته داشتم از درد دندون عصب کشی شده می مردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رو از ساختمون گرفتم و به جلوم چشم دوختم و مثل کارتون تام و جری مثل جری آب دهنم رو قروت دادم و به سختی شروع به نفس کشیدن کردم که صدای امید دراومد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمسخر گفت : از ازدواج پشیمون شدی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم و دیدم با اون چشمای خمارش منو نگاه می کنه و قیافش شیطونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت گفتم : منظورت رو متوجه نشدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت : آخه بابات ... گفت که مواظب باشم از آزمایشگاه فرار نکنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تمسخر زل زد تو چشمام و من هم که حرصم حسابی دراومد بهش نگاه کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه هه هه ، ها ها ها ... با نمک شدی اقا امید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون شیطنتش داشت قورتم می داد که گفت : ای بابا ، مادرمون جدیدا شبا ما رو تو خیار شور میخوابونه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخــی ، من همیشه فکر می کردم تو مربا می خوابی ... آخه یکم شیرین می زنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی شد و زل زد تو چشمام ؛ اما من داشتم منفجر می شدم ... نتونستم خودم رو کنترل کنم و می دونستم الآن لبخند محوی رو لبمه ... همون طور که زل زده بود عینکش رو از تی شرتش آویزون کرد و محکم گفت : پیاده شو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پیاده شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــــخــخ ، کنفیدی .... !؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد پیاده شدم ... راه رفتن هام سست شده بود ... داشتم سکته می کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو امید کنار هم نشستیم و منتظر موندیم ... داشتم تند تند نفس می کشیدم ... امید خم شد و کنار گوشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه نفس عمیق بکشی همه چی حله ... آروم بابا ، مگه تا الآن آمپول زدی مردی ؟! فقط یکم درد داره ... همین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد عادی نشست ...دو دقیقه بعد صدامون زدن .. آروم بلند شدیم ... می خواستیم از هم جدا شیم تا آزمایش بدیم که یه لحظه دستم رو محکم فشرد و بعد چشمکی زد و رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااااااای خدایا .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشک و آه از اتاق بیرون اومدم ... به سالن رفتم که دیدم امید لم داده روی یکی از صندلی ها و دست به سینه س و چشماش هم بسته س ... کنارش نشستم که چشماش رو باز کرد و آروم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور بود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب مماخم رو بالا کشیدم و گفتم : مثل همیشه مزخرف ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پوزخندی که زد معلوم بود که داشته منفجر می شده و اما خودش رو کنترل کرده و بعد با حالت خنده گفت : گریه کردی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش کردم که لبخند تمسخر آمیزش رو دیدم که ازم گرفت و جدی شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تو ماشین بودیم ... دستمالی رو جلوم گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشک هاتو پاک کن ، اصلا بهت نمیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از حرفش بهش چشم دوختم که بی تفاوت عینکش رو زد و ماشین رو راه انداخت ... عجب آدمیه ها ! ... بد می ذاره تو خماری ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه داشتم حس می کردم که میگن زندگی به اندازه ی یه چشم به هم زدنه ، یعنی چی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود با امید قرار داشتم ... سوار ماشین شدم و بدون صحبتی منو رسوند آرایشگاه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو آرایشگاه بودم که یه لحظه به ذهنم زد ، خوب همه چی رو می فروختیم و پول طلبکار ها رو می دادیم اما یهویی به یاد آوردم که تقریبا دو میلیارد پول بوده ... از طرفی همه چیه بابا که یه عمر واسشون زحمت کشیده بود به باد می رفت و من اصلا نمی تونستم تحمل کنم که موهای بابام سفید شه ... اصلا دختری گفتن ، غیرتی گفتن ... والاّ ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی خدایی رفتار امید خیلی برام سنگین تموم می شد . اصلا عادت نداشتم که باهام این طوری رفتار شه ... توی این یه چند روزه تا عقدمون یا به مسخره باهام حرف زده و یا می خواسته جلوی مامان و باباهامو فیلم بازی کنه ... خدا یه این زندگی رحم کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خودم اومدم فهمیدم آرایش تموم شده و همه ی کارها انجام شده ... لباس نامزدی قشنگی داشتم ، فقط ای کاش با دل خوش می پوشیدمش ... یه دکلته ی نباطی رنگ بود که بالا تنه اش به کتی وصل می شد که پشتم رو می پوشوند و استین هایی تا یکم پایین تر از آرنج داشت ؛ بالا تنه و پایین تنه اش هم کلی منجق دوزی شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای قهوه ایم رو هم پشت سرم ساده جمع کرده بودن و گنبدی شکل بود که دورش رو گل های سفید رز وصل کرده بودن و از پایین و بالاش تور سفیدی هم وصل شده بود که جلوی صورتم هم میومد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ زده شد که آرایشگر بعد از جواب دادن به سمت من چرخید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مبارکا باشه ... شاهزاده ی سوار بر اسب سفید اومد دنبالت ، پاشو که پایین منتظره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم ، می خوای برم موهای طلاییم رو از پنجره ی قصر بندازم پایین تا شاهزاده بیاد بالا و منو از دست اژدها نجات بده ؟! ... دختره ی ... دیوونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردن که امید دم آرایشگاه ایستاده بود . دسته گلی که پر از گل های ریز قرمز بود و دورش با ربان سفیدی پیچیده شده بود رو در دست داشت . با دیدن من به سمتم اومد ، با اون اداهای پسرونه اش عینکش رو برداشت و لبخندی را که ای کاش نمی زد به روی لب آورد و دسته گل را به سمتم گرفت ... لبخندش رو دوست داشتم اما وقتی دسته گل رو گرفتم یهو فهمیدم آقا واسه چی لبخند زدن ، نگو دارن ازمون فیلم می گیرن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این دو هفته بلاخره مثل آدم دستم رو گرفت و با هم به سمت ماشین رفتیم . دستاش مثل قبل کوره ی آتیش بود یا من خیلی یخ کرده بودم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشین نشستیم که زن فیلم بردار اشاره کرد باهم بحرفیم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه ما دوتا به هم چی می گفتیم ؟! ... روبهش کردم و با خنده ای زورکی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا دستات انقدر داغه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : فکر کنم دست های شما بیش از حد سرده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شما و درد ... شما و مرگ ... لال شی ( الهـی ) . مجبور به خنده بودم . خوب زده بود تو حالم ، نه ؟! ... می دونم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه دستی تکون دادیم و راه افتادیم ... توی راه بودیم که حس کردم می خوام حرف بزنم ... آخه بی سابقه اس که نگین ستوده بیش از 3 دقیقه سکوت کنه ...با ذوق پرسیدم : خوب شدم امید ؟! خوشگل شدم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - ها ؟! ... آره ... خوب شدی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا تنکیوشون رو متشکرم ! باشه خودم رو می خورم اما نمی گم چقدر دوست داشتم شوهرم مثل همه ی شوهر ها بهم بگه چقدر خوشگل شدی عزیزم ... یا وقتی بهمون می گن الکی حرف بزنین ، بگیم : همه حرفا رو زدیم ، چی داریم بهم بگیم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هم از سرنوشت ما ... دو نقطه ی متقابل ... آره دو تا نقطه ی متضاد و متقابل به هم گیر هم افتادیم ... حالا باید تا آخر عمرم تحملش کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد عکاسی شدیم و شروع کردیم ، یک ساعتی اون جا بودیم و یک ساعتی رو به سلامتی گذروندیم و کار های شاخدار نکردیم که وارد باغ شدیم ... کنار یه صحنه ی عشقولانه وایستادیم که عکاس جوون مرگ شده به ما گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب حالا آقا داماد ، دست چپت رو بزار روی کمرش و ژست ب*و*سیدن بگیر ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااااای ، خوب شد حالا نگفت بب*و*سش و انه همون جا غش می کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید یه نگاه به من و یه نگاه به عکاس انداخت و آروم به من نزدیک شد ... دستش رو با لرزه گذاشت پشتم ... وقتی دستش رو کمرم بود ، هنوز لرزشش رو حس می کردم ... از این هم بگذریم وقتی دستش به کمرم خورد ، نوبت ویبره ی من بود ...خودش رو بهم نزدیک کرد که با عث شد نفسم بند بیاد ؛ صورتش رو آورد نزدیک ، دیگه داشتم می مردم که استوپ کرد .... آخــی !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو به خدا می بینی ! زنا از ب*و*سه ی شوهرشون خوششون میاد ، حالا من چی ؟! ... می ترسم ... خاک بر سرم با این سرنوشت مزخرفم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم سالن و دوباره فیلم بازی کردن شروع شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل در سالن سه پسر ایستاده بودند که با رسیدن ما نیششون تا بناگوششون باز شد . امید توقف کرد و سریع پیاده شد و رفت سمت آن سه ... دستش هم درد نکنه ، بنده رو ساقه ی کرفسی بیشتر به حساب نیاوردن ... اما من که کوتاه بیا نبودم ، باید خود امید در ماشین رو برام باز می کرد ؛ پس نشستم و خیره شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید به سمتشون رفت و با شادی غیر وصفی ب*غ*لشون کرد و روب*و*سی کرد ... انگار هزار ساله ندیدتشون ... بعد از پنج شش دقیقه تازه به یاد من افتاد ... به شوخی به سرش زد و چیزی به پسرا گفت که همشون ریسه رفتن و بعد به سمت من اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار داشت جلوی اون ها هم فیلم بازی می کرد ... در رو برام باز کرد و دستش رو جلوم گرفت ... با تعجب از کارش دستم رو روی دستش گذاشتم و با کمکش راحت پیاده شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در سالن رسیدیم که مادرها و پدرهامون رو به انتظار دیدیم ... تک تک ب*غ*لمون کردن و سعی در خوشحالی داشتند اما از قیافه ی هریک غمی سرازیر بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه شب مزخرفی بود اون شب ... بعد از سلام و احوال پرسی با فامیل و آشنایی با دوستان امید به سمت سالت عقد رفتیم ... دوستای امید عبارت بودند از : امیر و همسرش بنفشه ، شایان و همسرش نیلوفر و در آخر حامد و همسرش عاطفه ... دوستای امید واقعا آدم های سرحالی بودن ، دقیقا برعکس امید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سالن عقد شدیم ... راستش امید اصلا باهام حرف نمی زد ؛ وقتی نشستیم پای سفره و تصویر هردومون افتاد تو آیینه ، یه لحظه شوکه شدیم ؛ شاید انتظار نداشتیم که همدیگه رو انقدر کنار هم ببینیم . دقیقه ای به هم توی آیینه نگاه کردیم که یه لحظه به خنده افتادیم ... واقعا شاید دیوونه شده بودم ، چون زده بودم زیر خنده و ریز ریز می خندیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقد جلومون نشست که امید منو مخاطب قرار داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگین ، من خیلی اضطراب دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت جدی که سعی کردم خنده توش نباشه ، گفتم : اضطراب چی ؟!... از هیچی نترس ، جوابت بله س ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید کامل به سمتم برگشت و با حالت تمسخر گفت : جــان ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم پرو پرو بهش ل زدم و گفتم : جانتون سلامت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید شکست خورده ی بحث - آها ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقد برای اولین بار خطبه رو خوند که نگار گفت : حاج آقا عروس رفته گل ها رو آب بده و بیاد ... آآآ نه نه ... منظورم اینه که رفته گل بچینه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

. . : : این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (www . 98ia . com) ساخته و منتشر شده است : : .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که همه ریز خندیدند که امید زیر لب زمزمه کرد : ای بابا ، گل به این خوبی این جا نشسته ، کجا رفته گل بچینه بیاد ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااااااای ، عجب حرص دربیاری بودا ... بزنی کچلش کنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای بار دوم که خونده شد ، نگار گفت : عروس رفته کاشان گلاب بگیره و بیاد ، تو راهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که امید دوباره زمزمه کرد : اااااِ ، از این کار ها هم بلده ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم حرصم دراومد ... خلاصه زیر لفظی رو گرفتم و بله رو دادم ... حالا وقت بالا دادن تورم بود که امید حالت نشستنش رو عوض کرد و من هم به سمتش چرخیدم ... آروم دستش رو جلو آورد و لبش رو می گزید ... معلوم بود که استرس داره ... تو چشمام خیره بود که تورم رو بالا داد و دستاش از دوطرفم پایین اومد ... وقتی داشت دستاش رو برمی گردوند آروم با انگشت اشارش گونه ام رو نوازش کرد و لبخندی زد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم داشت مثل گنجشک می زد .... ، آخــی ! واااای ، چه رمانتیک ! ... اصلا به امید نمیومد ... با اون قیافه ی حکومت نظامیش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه مادر امید اومد و ظرف عسل رو گرفت جلوی امید که امید انگشتش رو زد و گذاشت دهنم ، می خواستم اسگل بازی دربیارم و انگشتش رو گاز بگیرم اما خب جنبه نداشت بچه مون و حالا نوبت من بود ... یوهو ... صبر کن آقـ امید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتم رو به عسل زدم و حواسم رو پرت نشون دادم و انگشتم رو به جای دهنش زدم به گونش که جمع منفجر شد ... امید هم سعی می کرد که از عصبانیت منفجر نشه و هی حالت عاشقانه می گرفت ... خنده دار بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه ها رو آوردن که من حلقه رو برداشتم و آروم دستش کردم ، بعد حلقه رو برداشت و دست منو محکم گرفت و تک تک از انگشت چپم شروع کرد و هی می کرد توی انگشت های دیگم و خلاصه بعد از عمری کرد توی انگشت دومم ... با این حرکتش دیگه می خواستم بزنمش یا به اون موهای فشنش دست بکشم . ( آموزش رایگان حرص دربیاری پسر ها ، در خدمت استاد مجرب ، خانم نگین ستوده )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم جشن که ما دوتا اصلا با هم نر*ق*صیدیم و هیچ کس اعتراضی نکرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از عروس کشون هم امید منو خونه ی مامان و بابا گذاشت و خودش رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دو سه روز بعد از مراسم امید رو ندیدم اما امید الکی زنگ می زد خونه و چون می دونستم حرفی نداره بزنه ، می دویدم تو اتاقم و وقتی هم که امید تماس رو قطع می کرد ، یک ساعت بعد می رفتم بیرون تا بگم آره ... داشتم با نامزدم می حرفیدم ...؛ بد داشتم خودم رو از تو می خوردم ، ای کاش فقط یکم امید درکم می کرد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز تلفن رأس ساعت همیشگی زنگ خورد و نگار با صدای بلندی که تو خونه اِکو شد و پیچید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااااای ... خب نگین بیا خودت بردار دیگه ... آقا نامزدته دیگه ، رأس ساعت 2 ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگار رو نگاه کردم و گوشی رو برداشتم ... و به سمت اتاقم رفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام امید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - سلام ... خوبی نگین خانم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب نکنین ... پسره ی بیشعور و حکوت نظامی عادت داره نگین خانم صدام کنه ... اَه اَه اَه ... لوس ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربان شما ... چه خبرا ؟! ... خودت چطوری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - سلامتی ، خبری نیست ... منم خوبم ... راستی زنگ زدم بگم فردا که جمعه اس با بچه ها قرار داریم بریم کوه ، گفتم بدونی فردا میام دنبالت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعوتش هم به کوه رفتن اجباری بود ؛ اصلا نظرم رو نخواست ... با صدایی گرفته گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه ... پس من فردا ساعت 5 منتظرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید - اوووه ، پنج ؟! ... من شش اینا میام دنبالت .... خب کاری نداری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه می خواستم کلش رو بکوبم تو دیوار ... پسره ی عجوبه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مرسی ، خداحافظ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم از دست اون عجوبه سریع قطع کنم که عجوبه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی نگین ، قطع نکن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه ؟! ... بازم چیزی می خوای بگی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید با حالت پرسشگرانه ای گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببینم ، مگه ما هر دفعه با هم چقدر صحبت می کنیم ؟! ، بیش تر از پنج دقیقه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور مگه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید- هیچی ، آخه الآن که می خواستم بهت زنگ بزنم ، بابات گفت حرفای شما دوتا تمومی نداره که یک ساعت ، دو ساعت با هم حرف می زنید ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه اوه ... یا ابوالفضل ... داشتم لو می رفتم ... با مکث کوتاهی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان ... نــــه ! راستش من هر دفعه که قطع می کنم ، توی اتاق کاری برام پیش میاد که بابااینا فکر می کنن داریم با هم حرف می زنیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره امید از اون آهــــان های حرص دربیارش گفتو تکرار کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری برات پیش میاد ، هان ؟! ... اوکی ، کاری باری ...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیست ، خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم ، اصلا بفهمه ، به درک ... دیگه نمی تونیم خودمون رو هم گول بزنیم که عاشق همیم ، در حالی که نیستیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی مغرور ... فکر می کنه کیه ! ... اصلا ازم نپرسید میام کوه ، نمیام ... به قول نگار بزنی شطکش کنی که تشتکوآز بپرونه ، پسره ی غد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 6 بود که همه بیدار بودن و من هم حاضر و آماده ، منتظر امید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه شلوار مشکیه ورزشی ، یه مانتوی سفید مشکی و شال سفید مشکی روی مبل نشسته بودم و منتظر امید خان بودم که زنگ خونه زده شد ... رعیت هم نبود ، چه برسه به خان ... اَه اَه اَه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم برم دم در که بابا پا شد و گفت : بشین من باز می کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم از طرفی منو صدا کرد تا برم و صبحونه بخورم ... پشت میز نشستم که چند دقیقه بعد امید هم کنارم جای گرفت . دستم روی میز بود که باز امید در فیلممون در نقش یک نامزد خوب دستم رو روی میز فشر و آرام به طوری که همه بشنون گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام ، چطوری خانمم ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این نقش بازی کردن ها حالم بهم می خورد ... همیشه دختر رک و راستی بودم و فیلم بازی نمی کردم که حالا ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داستان من اصلا شبیه رمان هایی نبود که خونده بودم ؛ پیش خودمون دو سه دقیقه بیشتر حرف نمی زد و حتی نمی پرسید بریم کوه یا نه ، بعد جلوی مامان و بابا شدم براش خانمم ... الهی که خانمت کچل شه ...ااااِ نـــه ، یعنی که الهی خودت کچل شی ، چرا من ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحونه رو خوردیم که مامان رو به من و امید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها بعد از کوه هم نهار بیاید این جا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید نگاهی به من کرد و رو به مامی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادرجون ، ولی فکر نکنم واسه نهار برسیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم پشت بندش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس ما برای شام حاضر می شیم و منتظرتونیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید هم با این حرف مامان یه لحظه انقدر خوب نقش داماد های خوب رو بازی کرد که خوشم اومد ... رو به همه با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر زن جان ، ما که از خدامونه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور از صبحانه دل کندم و بلند شدم . به همراه امید می خواستم از در خانه خارج شم که مامان از پشت سرمون گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها مواظب خودتون باشید ... امید جان مواظب این دختر حواس پرت من باش که از کوه پرت نشه پایین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید به من نگاهی کرد و گفت : خدا نکنه مادر جون ... اصلا ب*غ*لش می کنم و از کوه می برمش بالا ... چطوره ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خـدا نکنه عجوبه ... حاضرم از دره پرت شم پایین خدایی نکرده و بازم خدایی نکرده مغزم پخش زمین شه اما تو ب*غ*لم نکنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید به چشمام زل زده بود . انگار منتظر بود که تعارف شابدالعظیمیش رو رد کنم که لخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نگران نباش ... بار اولم که نیست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ... آهنگ توی ماشین پخش می شد و امید و من سکوت کرده بودیم و خدایی کرده انگار لال بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو حال خودم بودم و داشتم این چرت و پرت ها رو می گفتم که امید بعد از قرنی آهنگ رو کم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه ؟! ... چرا گرفته ای ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعتقاد داشتم یه لبخند زدن ، آسون تر از اینه که تو گوش خری مثل امید یاسین بخونیو بگی که چته ، برای همین لبخندی زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست ، فقط یکم خوابم میاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست بردمو آهنگ رو دوباره زیاد کردم و به امید فهموندم : ای حکومت نظامی ، سکوت کن و اِنه شطکت می کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پررو ... والا ، انگار من ازش خواستم با من ازدواج کنه ... خوبه حالا اگه من نبودم الآن باید می رفت زندان یا دامن چیندار می پوشید و بابا کرم می ر*ق*صید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دوباره به یاد این چیزا افتادم یهویی خندم گرفت و منفجر شدمو بلند خندیدم ... بعد از خندم به امید نگاه کردم تا بهتر توی دامن تصورش کنم که دیدم با چشمای چهار تا شده داره نگام می کنه ، با نگاه من دوباره جدی شد و اخم کرد و روش رو برگردوند ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَی بزنی بکشیش ها ... من هم روم رو برگردوندم و ایـش بلندی گفتم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی با امید کنار هم می رفتیم ، بچه ها از دور نمایان شدن ؛ حواسم به بچه ها جمع شد که یهویی حس کردم تمام بدنم گر گرفته.... به دستم نگاه کردم که دیدم دستم رو گرفته ... باتعجب بهش نگاه کردم که منو نگاه کرد و یه لبخند تصنعی زد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بچه ها رسیدیم که شایان بلند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به افتخار شاه داماد ، بزن کف قشنگ رو ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد همه دست زدن که نیلوفر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ اِ ، این طوریه ؟! ... پس بزن به افتخار عروس خانم خوشگل که یوغ بندگیه آقا امید رو به دست داره !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد دخترا شروع کردم و محکم و سریع دست زدن ... خندم گرفته بود که امید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیلوفر خانم ، شما با شایان دعوا داری ، تو رو به خدا رابطه ی ما رو بهم نزن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم جمع شد ... رابطه ؟! ... می خواستم از امید بپرسم : عذر خواهی می کنم آقای یخ ، مگه رابطه ای هم بین ما هست ؟! ... حکومت نظامیه خوشگل ... ( باز این نگین به امید فحش داد !! )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم به سمت بالا حرکت کردیم ... توی جمع تنها زنی بودم که ناز نمی کردم و بدون کمک شوهرم اِینَهو چی می رفتم بالا ... در آخر خسته شده بودم که از بچه ها عقب افتادم و روی تخته سنگی نشستم که امید که جلو بود اصلا متوجه من نشد و واسه خودش خجسته می رفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهام درد گرفته بود ... داشتم پاهام رو می مالیدم که چند نفر از کنارم رد شدن و با چشمای هیزشون منو خوردن که وقتی از پشت سرشون نگاهشون کردم تا فحشی از سر تا پاشون نثارشون کنم ، امید رو دیدن که مثل عجل معلق بو گندو ظاهر شده بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه از اون نگاه های هیولاییش رو به اون ها انداخت و به سمت من اومد ... بعد هم با عصبانیتی که در حال انفجار بود به من نگاه کرد . از دست کارهاش خسته بودم که روم رو برگردوندم ... بالای سرم ایستاد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این جا نشستی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه تلخ و ناراحت بهش انداختم و دوباره سرم رو پایین انداختم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاهام درد گرفته ... خسته شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زانو به حالت آماده باش نشست و دست هام رو کنار زد و خودش پاهام رو مالید ... بهش گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امید نمی خواد ... زشته ... دوستات می بینن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگام کرد و گفت : ببین ، اهمیتی برام نداره ؛ ... زنمی ، مشکلیه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب بدبختیه ها ... محبتش هم با بداخلاقی بود ... دوباره بلند شدم که کیفم رو ازم گرفت و دستم رو محکم تو دستش گرفت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم بالا و روی تختی نشستیم که حامد با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب این آقا امید ما عاشق شد ؛ دیگه با یارگلستانش میاد کوه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید با ناراحتیه ساختگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حامد یه جور می گی ، انگار من مزاحم بودم ... ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر - نبودی ؟! هوای دو نفره ی ما ها رو خراب می کردی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم ، شاید تنها کسی بودم که نخندیدم ...بعد از مدتی عاطفه به شوخی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین این نگین با امید چه کرده ؟! .... ببینم آقایون ، الگو و اسوتون برای یه مرد واقعی همین امیده خودمونه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد همه ی دخترا زدن زیر خنده که پسرا به امید نگاه کردن و شایان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاک بر سرت امید ، ما روت حساب کرده بودیم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین موقع بود که دعوا شروع شد و بعد امید گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقایون ، خانم ها صبر کنید ... هرچقدر دعواکنیم و ما آقایون هرکاری کنیم ، یوغ بندگیمون دست شماست و شما خانم ها هم هرکاری کنید باز مردا آقا بالاسرتون می شن و اگه هم نشن ، بهتون می گن ترشیده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی آیا واقعا یوغ بندگیه امید دست من بود ؟! ... معلومه که نه ... انگار فقط امید بود که آقا بالا سر من بود و حتی یوغ من هم دستش بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کوه پایین رفتیم ... ساعت تقریبا دو سه بود ... داشتیم سوار ماشین هامون می شدیم که بر گردیم ... عاطفه دستی به شونه ی امید زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنت خیلی دختر خوبیه ها ! .... از ایناست که صداش در نمیاد و مظلومه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید منو به خودش چسبوند و با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاطفه خانم ، اینو این طوری نبین ... یه زلزله ایه واسه خودش که نگو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرفی نیلوفر هم به سمتمون اومد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگین از طرف ما هم حساب این الگوی مردونگی رو برس و سر به راهش کن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند عمیقی به نیلو گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش نیلو جون ، کارم رو از روز اول نامزدی شروع کردم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم . مدتی در سکوت بودیم که امید همون طور سرد و بی روح پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز چرا انقدر بی حال بودی ؟! مثلا اومده بودیم کوه ، شاد باشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در پاسخش خالی بندی کردم و شیش تایی اومدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب مجبور بودم یه طرح مهم رو بزنم ... یه نفر ازم خواسته بود ... تاصبح بیدار بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید- پس چرا همون روز که گفتم میام ، نگفتی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه اجازه دادی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید هم با طعنه گفت : زیاد هم که بهت بد نگذشت ...خیلی خودتو آروم و خوب نشون می دادی ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بگم : مگه تا حالا بدی هم بهت کردم ...؟! ولی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب بــــودم ، شما از بدیه خودت بود که نفهمیدی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب هم به طوری که بشنوه گفتم : از خود راضی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که با تعجب گفت : شما چیزی گفتی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روم رو به سمت بیرون کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیریم گفته باشم ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و زیر لب که باز بشنوه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم اینه که تو می شنوی و به روی خودت نمیاری ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونه رسیدیم ... داخل شدیم که نگار دوید سمت امید و محکم ب*غ*لش کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امید بیا اتاقم کارت دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید به من نگاه کرد ؛ شاید می خواست حسودیم رو ببینه که دید . آبجیم بهتر از من می تونست با شوهرم رابطه برقرار کنه ... روم رو از امید گرفتم و به آشپرخونه رفتم ... مادرم اومد و ب*و*سه بارونم کرد و تند تند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر هنوز پرت نشدی پایین ... پس امید مراقبت بوده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترش رویی و بداخلاقی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وااا یعنی چی مامان ؟! ... یعنی امید نبود من از کوه پرت می شدم پایین ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان - آره دیگه ، اون دفعه یادت نیست تو کوه خورده بودی زمین ؟! امید بوده نذاشته شیطنت کنی دیگه ، مراقبت بوده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بگم آرررره ...خیلی هم مراقبم بود ، همش جلو تر از من راه می رفت . عصبی به مامان گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جان یعنی من که سن خر کد خدا رو دارم ، نمی تونم از خودم مراقبت کنم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید به صورت پابرهنه - مادر جون از پایین کوه ب*غ*لش کردم تا بالای کوه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Eli

    ۳۵ ساله 00

    آبکی و قلم ضعیف

    ۲ هفته پیش
  • ghazal

    ۱۵ ساله 00

    خیلی عالی بود دست خوش نویسنده

    ۴ هفته پیش
  • حمیده

    ۲۸ ساله 30

    به نظرم یکم نسبت به رمان های ازدواج های اجباری زود وا دادن و فورا علاقه مند شدن/از حس دوران بارداری که شیرین ترین دورانه هیچی نگفت/مرد ها با هوس ازدواج میکنن و بعدا عاشق میشن/نگاه نویسنده دوست نداشتم

    ۱ ماه پیش
  • Solale

    ۲۰ ساله 00

    خوب بود فقط کاش نینی شون به دنیا میومد😭

    ۲ ماه پیش
  • ارنواز

    00

    قشنگ بود

    ۳ ماه پیش
  • متین

    ۱۹ ساله 10

    چی بگم والا بدک نبود فقط غمگینیش خوب بود

    ۳ ماه پیش
  • یاس

    ۱۴ ساله 10

    رمان خیلی خوبی فقط اخراش خیلی حرص خوردم و ناراحت شدم و حتی گریه کردم 😂ولی خداروشکر خوب تموم شد

    ۴ ماه پیش
  • مانلی

    ۱۹ ساله 00

    بد نبود ولی خوب هم نبود

    ۵ ماه پیش
  • درسا

    ۱۹ ساله 31

    خانم یا اقایی ب ت چ ه چققققققددددد غلط املایی داری شما جای نظر دادن درس میخوندی ک حداقل درست نظرتو بنویسی خجالت اوره.با چه کسایی شدیم ۸۰ میلیون نفر🤦 ♀️🤦 ♀️

    ۱ سال پیش
  • ستایش اریامهر

    00

    همون درسته یکم تقلید کرده بود ولی قرار نیست نویسنده رو کلا نا امید کنید ایشاالله رمان های بعدی زهرا جان

    ۱۱ ماه پیش
  • درسا

    ۲۸ ساله 00

    عالی بود خداقوت

    ۷ ماه پیش
  • حسینا

    ۱۴ ساله 00

    خوب اما مسخره این یعنی چی میگی طلاق میگیری بعد دوباره میری خواستگاری ک دوباره ازدواج کنی و اصلا نفهمیدم امید ک ار ایران رفت چی شد چطور شد واسه چی شد ک دوباره اومد اصلا نتعریفید او قسمتوووووو

    ۸ ماه پیش
  • هانی

    00

    موضوعش بدنبود..اما داستانش مضخرف بود عجله عجله همش..

    ۸ ماه پیش
  • تو رو سننه

    00

    داستان رمان خوب بود ولی نویسندش بعضی از جاهای رمان رو نذاشته بود نویسنده انگار میخواسته سریع تمومش کنه برا همین اونجور که باید خوب نبود

    ۹ ماه پیش
  • نگین

    ۱۵ ساله 00

    پایانش خوب هست یا بد؟

    ۱۰ ماه پیش
  • ستایش

    01

    انقدر بد بود بعضی وقتی خوابم میبرد😶

    ۱۰ ماه پیش
  • مهنا

    ۱۸ ساله 00

    به نظرم خیلی جا داشت بهتر باشه و فقط ارزش اینو داره وقتت بگذره به هر حال خسته نباشی نویسنده

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.