رمان دفتر خاطرات لیلا به قلم منصوره ل طوسی
لیلا.ف زنی است ایرانی و آریایی نژاد، که همسرش را بر اثر اتفاقات غیر معقولی در بیروت گم کرده و به دنبال او میگردد. همچنین در حال فرار از مردی به نام “سامی سنمار” است و در این گریز و قرارهاست که یک روز دفترش را باز کرده و شروع به نوشتن خاطرات زندگیاش از سالهای نوجوانی تا این روزهای پریشان حالیاش میکند. او خودش را لیلا.ف مینامد چون باور دارد این بهترین نشان از شکسته حالی اوست. قصد دارد همهی حوادثی که رخ داده را بنویسد تا ارزشمند ترین نوع “عشق” را برای نسلهای بشر واگویه کرده باشد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۷ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
لیلا.ف زنی است ایرانی و آریایی نژاد، که همسرش را بر اثر اتفاقات غیر معقولی در بیروت گم کرده و به دنبال او میگردد. همچنین در حال فرار از مردی به نام “سامی سنمار” است و در این گریز و قرارهاست که یک روز دفترش را باز کرده و شروع به نوشتن خاطرات زندگیاش از سالهای نوجوانی تا این روزهای پریشان حالیاش میکند. او خودش را لیلا.ف مینامد چون باور دارد این بهترین نشان از شکسته حالی اوست. قصد دارد همهی حوادثی که رخ داده را بنویسد تا ارزشمند ترین نوع “عشق” را برای نسلهای بشر واگویه کرده باشد.
فصل اول:داستان يک مبارزه
بهار هزار و سيصد و شصت به دنيا آمدم و اين موجبات مسرت و شادي بسيار زيادِ مادر و پدرم شد چون تصور مي کردند دخترشان همان کسي خواهد بود که ظرفها را خواهد شست، شعله ي زيريِ قابلمه ي برنج را کم خواهد کرد؛ به سرعت خواهد دويد و يک سيني چاي قند پهلو خواهد ريخت، سفره ي شام را _البته که به زيبايي تام_ پهن و پس از شام نيز جمع خواهد کرد.علي رغم اينهايي که گفتم،هميشه اينطور کارها که به گردنم مي افتاد، زود "جيم" مي شدم و در مي رفتم و البته اين مي ارزيد به تحمل غر و لندي که مادر و پدرم به خاطرش به من روا مي داشتند. با اين حساب، يک روز (همين اواخر)، بالاخره فهميدم هدف از خلقت زن چه بوده است.
بگذريم،...
بعد از آن هم چيزهاي بي ارزشي را فهميدم که آن روزها برايم خيلي ارزشمند بود و همانا آن سير تکاملي زندگي انسان بود که مهمترين و سخت ترين مرحله اش"ازدواج" به نظر مي رسيد.هرگز يادم نمي رود اولين باري که به طور جدي به ازدواج فکر کردم،شعف و شاديِ پنهاني و بي پاياني از عميقترين بخشهاي روحم به سمت صورتم رسيد و در آن لحظه لبخندي به هفت رنگيِ دمِ طاووس روي لبهايم نشست.
با اين حال در هفده سالگي( که سن شيدايي و مَنگي است)،عاشق درس عربي و شاگرد شماره ي يک درس عربي در تمام مدرسه شدم آنقدر که حتي معلم دبيرستان، مرا براي کلاسهاي تقويتي استخدام کرد.او برگه هاي امتحاني درس عربي را(البته پنهاني) به من مي داد تا تصحيح و امضا کنم و گاهي براي تهيه ي سوالات امتحاني از من کمک مي گرفت.معلم درس عربي مان خانم اسدي نامي بود که با همه ي مشکلاتي که مي گفتند در زندگي شخصي اش دارد،هميشه مي خنديد و همان انرژي او بود که مرا اول به او و بعد به درس عربي علاقه مند کرده بود.
کار من به جايي رسيده بود که او ديگر از من امتحان نمي گرفت.آنقدر از عربي بيست گرفتم که در نهايت مجبور شدم جهت پاره اي توضيحات به دفتر مدرسه بروم و جلوي همه دبيران درسهاي ادبيات فارسي، زبان انگليسي، شيمي و فيزيک، تاريخ و جغرافي_حتي ورزش_ يک علت عقلي بياورم و توضيح بدهم که چه طور ممکن است دانش آموزي يکسره از عربي بيست بياورد در حالي که کارنامه ي ترم اولش به انواع نمراتي از شانزده گرفته تا نُه ِ خالي مزين است.
آن روز،آن ساعت،آن لحظه هايي که دبيران داشتند چايهايشان را درون نعلبکي ريخته و به من نگاه مي کردند،تنها دليلي که مي توانستم بياورم اين بود که من "عاشق" عربي هستم.
آن روز مدير مدرسه مان کتاب عربي پايه ي سوم را باز کرد تا چند سوال از من بپرسد.از همان دور، چشمم به باکس صورتي رنگي که زيرش عکسي از قواعد اعلال داشت افتاد و فهميدم که سوال از قواعد اعلال است.صفحه ي شصت و چهار کتاب با آن باکس صورتي مرتبط با قواعد اعلال فقط يک سوال مهم داشت و اگر مدير مدرسه مان کمي درايت به خرج داده و به پرسيدن سوالهاي داخل کتاب اکتفا نکرده بود، جلوي من که هنوز او سوالي در باره ي توضيح کامل "اجوف" نپرسيده،جواب را داده بودم؛ کم نمي آورد. سه صفحه ورق زد و قبل ازينکه سوالي درباره ي مثال يايي بپرسد به او گفتم:" خانم ما اين کتابو بلديم.الان داريم کتاب پيش دانشگاهي رو مي خونيم"
-"تو که عربي ات اين قدر خوبه، چرا درسهاي ديگه ات اين قدر ضعيفه؟تو دختر با پشتکاري هستي اما از تاريخ و بينش اسلامي و جامعه شناسي نمره هاي سيزده و يازده و هشت گرفتي.چرا وقت روي درسهاي ديگه ات نمي ذاري خانم فارسي؟"
-"چي بگم خانم حسيني!؟دوستشون ندارم!"
-"دوست داشتن ها از تمرين ها و دانستن ها نشات مي گيره خانم فارسي.تلاش کن تا ذهنت رو براي درسهاي ديگه هم باز کني تا ببيني به اونها هم علاقه مند مي شي"
حقيقت اين بود که کتاب جامعه شناسي ام را با کاغذ کاهي جلد کرده بودم چون تصوير روي جلدش، مرا به دلپيچه مي انداخت! از کتاب جامعه شناسي و تاريخ به همان اندازه اي بدم مي آمد که عاشق عربي بودم و شايد علت همه ي آن بيزاري غير معمولي که از کتاب تعليمات اجتماعي و مدني و جامعه شناسي داشتم؛يکسرش بر مي گردد به جامعه گريزي ذاتي ام.يک سر ديگرش هم بر مي گردد به اينکه خلاقيت در من چيزي در حد معمول نيست بلکه در حد ايجاد اختلال در روال عادي و روزمره ي زندگي ام است.هميشه اين سوال با من بوده است که"چرا بايد اين کار ها را بکنيم؟".
سال اول دبيرستان،مادرم،علي و دبير فيزيکمان تمام تلاش هايشان را کردند که به من بفهمانند چه طور انرژي پتانسيل به انرژي جنبشي تبديل مي شود اما تنها سوالي که آن زمان براي من مطرح بود اين بود که اصلا چرا بايد اين انرژي تبديل بشود؟!
مادرم پشت در مي ايستاد و به در اشاره مي کرد.خودش را مي زد و به من التماس مي کرد که دقت کنم!در را هل مي داد و علي که اين طرف در ايستاده بود در را يکباره مي گرفت.بعد انتظار داشتند که من از اين حرکت نمايشي معناي پتانسيل،جنبشي و k = 1/2.m.v2 را بفهمم حال آن که من فقط به اين فکر مي کردم که "چرا بايد اين کار ها را بکنيم؟"
سال چهارم دبيرستان!
واي از هجده سالگي!آدم _از نوع مونّث َش_قد مي کشد،بزرگ مي شود،غايت هاي ژنتيکي در او رشد مي کند، ابرو ها بالاتر رفته و مژه ها فر مي خورند.آدم تا يک فنجان چاي معطر از هل و زنجبيل به دست يکي مي دهد، همه مي گويند"ديگر وقتش است"...
سال چهارم دبيرستان،مادرم نمي دانست که همسايه ي قديمي مان(خانم صديقي)؛ به جاي ديدار همسايه ي قديمي، براي يک خواستگاريِ نيمه مقدماتيِ نيمه سنتي آمده است.او آمد و يک دسته گل بزرگ با خودش آورد (منظورم از دسته گل پسرش نيست!) و روي يکي از مبلها روبروي من نشست و به من خيره شد.مادرم از او احوال خانواده اش را پرسيد و او به جاي اينکه سوال مادرم را پاسخ بدهد ،يکراست پرونده ي ميلادشان را باز کرد و از ريزترين مسايل بي اهميت شخصيتي و عقيدتي او براي ما حرف زد.من نه اصل مطلب را فهميدم و نه شنيدم اما سه روز بعد مادرم به اتاقم آمد و گفت"اصل مطلب اين بوده است که خانم صديقي تو را براي ميلاد پسند و خواستگاري کرده بود.ما جواب منفي داديم"
"ما"؟...ما شامل چه کساني مي شود؟مادرم و من؟مادرم و پدرم؟پدرم و مادرش؟مادرش و مادرِ مادرم؟...
حقيقت اين بود که نسبت به ميلاد (راستش، شايد هم ازدواج) بي ميل نبودم. با اينکه آخرين تصويري که از او در ذهنم داشتم، پسر بچه ي يازده ساله اي بود که علي رغم عقلي که بايد مي داشت،بسته ي شکلات مرا گرفته و با آن"دستش ده" بازي کرده بود.شکلاتم را به سمت علي(برادرم) و علي هم به سمت سارا(يک دختر همسايه ي اکنون فراموش شده) پرتاب کرده بود. آن روز، ميلاد شلوار گشادي داشت که مادرش مجبور بود با دو بند سگک دار که از روي شانه هايش عبور مي کرد،آن را محکم نگه دارد.همان روز به او گفتم"خَر خَر خَر" و او اداي مرا که نه ساله بودم اما هنوز روسري سر نمي کردم، در آورد.دهانش را کج، چشمهايش را ريز و جمله ي مرا تقليد کرد.
با اين حال در آن لحظات به ميلاد فکر کردم.در حقيقت تلاش کردم شمايل کودکي اش را فراموش کرده و به يک تصور جديد ( و بسيار جذاب ) از او برسم.
آن روز به خودم حق مي دادم و حس مي کردم حق من ضايع گشته است با اينحال رويم نشد از مادرم بپرسم "آخر چرا؟"...
ممکن بود مادرم از آن اخمهايي بکند که بدتر از زخم.شايد هم به اميرمان مي گفت"دختره هوايي شده".که در آن صورت من باز مجبور مي شدم جلوي برادرم رفتارهايي وانمودي انجام بدهم که ثابت کنم خيلي هم زميني هستم!
اما سال آخر دبيرستان خيلي مفصل تر از اينها گذشت که بشود در باره اش فقط يک پاراگراف بنويسم.اگرچه فصل پاييز بود و من بودم و رويايي واهي از موجودي خيالي به اسم "نيمه ي گمشده" که در همه ي تصورات لحظه به لحظه ي من به شکل "ميلاد" در مي آمد، اما با شروع برفهاي سرد ديماه،به سرعت جايش را به يک نفر ديگر داد.
"او" يک معلم جوان درس عربي بود که مدرسه ي ما با او قرار دادِ شش ماهه بسته بود که درس عربي دانش آموزان را جهت تست کنکور تقويت کند. همان روز اولي که به مدرسه آمد، همه ي همکلاسيها، جنجالي که بابت جوان بودن او در دفتر مدرسه به راه افتاده بود را شنيدند.مديرمان حدس نمي زد که "دکتر رضايي" (که مي گويند) يک دانشجوي دکتراي بيست و شش ساله باشد(رعنا و خوش بر و رو)
-"فارسي؟! فارسي؟!"
-"بهت گفتم منو فارسي صدا نکن.من عربي ام عربي"
-"خُب عربي!"
-"بله؟"
-"نظرت در باره َش چيه؟"
-"به جاي اينکه نظر منو بپرسي،تلاش کن کمتر هُلم بدي، چون الآن سه تايي مون جلوي پاي خانم مهدوي مي افتيم جلوي در دفتر"
-"بگو ديگه.چه طوره؟"
-"هو غايه الجمال و نهايت القامت"
-"ناهيد مي پرسه به دردش مي خوره يا نه؟"
-"نه به درد ناهيد نمي خوره چون عينک ميزنه"
-"نگو که عينک ويفري"
-"آره.عينک ويفري"
اگرچه نيم ساعت از وقت کلاس گذشت اما نهايتاً دکتر رضايي با پوشه و جزوه و برگه و کلاسور به سمت کلاس ما راه افتاد.من، ناهيد،فاطمه و حديث به سمت کلاس دويديم.در همين حين فاطمه ناهيد را هل داد که چون من فکر کردم دارد روي زمين مي افتد،تعادلم را از دست دادم و به درِ اتاق ِ آزمايشگاه شيمي مدرسه خوردم و دندان ِ نيشم به لبم فرو رفت.ايستادم و فرياد کشيدم.ناهيد و فاطمه و حديث، بدون توجه به من به کلاس رفتند و دکتر رضايي هم از کنارم گذشت و سمت کلاس رفت و پشت ميز نشست.
از لب و دهانم خون راه افتاده بود و مجبور شدم سمت دستشويي بروم که دهانم را بشويم.وسط راه خانم مهدويان(معاون مدرسه مان) مرا ديد و به دادم رسيد.همراهي ام کرد و چسب زخمي به لبهايم زد و مرا سر کلاس فرستاد.من ديگر رويم نمي شد وارد کلاس شوم.پشت در کلاس اين پا و آن پا کردم که آيا بروم،آيا نروم، دست آخر ديدم که نمي توانم بروم!در همان لحظه اي که تصميم گرفتم به سمت دفتر مدرسه برگردم،در کلاس به رويم باز شد و معلم مو فرفريِ عينک ويفري، با صداي بلند و خشني گفت:"تعال!"
مي توانستم از لحظه ي ورود به کلاس تا لحظه اي که روي صندلي دسته دار مخصوص به خودم نشستم، لبخند هاي بي معناي ناهيد و فاطمه را ببينم و معنايش را درک کنم.
-"شما خانمِ؟"
-"فارسي."
-"خانم فارسي؟چه فاميلي خوبي! جوّ عربي کلاس رو نجات مي ده اما حالا که فارسي هستي بايد تلاش کني عربيت رو هم تقويت کني"
بچه هاي کلاس ريز خندي کردند و من سرم را پايين انداختم و به کتاب قواعد عربي پيش دانشگاهي نگاه کردم.يکمرتبه مرضيه عارفي با صداي بلندي گفت"ببخشيد استاد!فارسي، عربيش عاليه" بحث از اين شد که دبير عربي از من امتحان نمي گيرد و اين من هستم که به نوعي دبير عربي کلاسم!براي اينکه صداقت گفتار بچه هاي کلاس را محک بزند يکي دو تا سوال مسخره از قواعد اعلال پرسيد و من به جاي پاسخ دادن به او گفتم"هر کي مي فهمه من عربي ام خوبه همين قواعد اعلال رو ازم مي پرسه."
-"در اين پايه اي که شما هستين اعلال مشکل ترين مبحث تست زنيه"
-"نه!من تستهاي مبحث اعلالم صد در صده"
-"خيلي ادعات مي شه"
-"آخه من عربي ام خيلي خوبه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر چشمهايش مغرور و نفوذ ناپذير بود.ابروهايش مشکي و پرپشت و به هم پيوسته و پوست صورتش که گويي از مرمر سفيد خلق شده و مثل آينه چشم نواز بود.کاملا قابليت اين را داشت که جاي ميلاد نديده را در روياهاي تنهايي و شبانه ام بگيرد.مي شد همان همسفري باشد که مي خواستم پا به پايش از روي کُنده-درختهاي روي زمين افتاده عبور کنم.در سرماي لطيف بهاري ميان جنگل، کنارش آتش روشن کنم و در چشمهايش زل بزنم.برايم از ماه حرف بزند و از نرميِ ريزه چوبهاي خيسي که بعد از باران از درختها جدا شده و روي زمين مي افتند.دست بر سينه،سينه سطبر و استوار،پشت به تخته سياهِ کلاس،ايستاده بود و به من نگاه مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"عربي ات چقدر خوبه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اونقدر که دبير عربيمون ازم امتحان نمي گيره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس چه جوري بهت نمره مي ده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من فقط برگه ي امتحانات ترمي رو جواب مي دم.همين"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي آميخته به کمي عشوه ي عمدي زدم و سرم را پايين انداختم.همينجور ايستاده، به من زل زده، لبخندي يک وري هم روي لب هايش نشاند و سرش را آرام تکان مي داد اما ناگهان چيزي گفت که معلوم مي کرد ترکيب بندي کلمات و کليّت جملاتم خيلي به مزاقش خوش نيامده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس فکر مي کني خيلي حاليته.آره؟ ببين!بچه جون!من اگر کاري نکنم که تو به "غلط کردم" بيفتي، رضايي نيستم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان روز اول دهنش را باز کرد و شروع کرد به تحقير من!گفت از پس اين جوجه پر ادعا ها بر مي آيد و خودش خداي عربي است!گفت فکر نکنم اگر يکي دو تا نکته بيشتر از بقيه بيشتر مي دانم عربي ام خيلي خوب است.آنقدر مرا تحقير و با خاک کوچه يکي کرد که کم کم داغي چند قطره اشک کنار چشمهايم حس کردم.اشکهايم ريخت و زير پاي حرفهايش له شدم.حساب کار دست بقيه هم آمد.نه! از آنهايي نبود که بخواهد کلاس را بخنداند و جو سينه چاکي و عاشق کشي و شعر نويسي با دخترهاي دبيرستاني راه بيندازد. احتمالا به جاي کتاب تست هم با قمه ي تيز شده آمده بود.صدايش کلفت بود و از استفاده کردن از کلمات رکيکي مثل بيجا فرمودين، غلط کردين، آدمتون مي کنم و .... هم ابايي نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ي بچه ها پشت به صندلي تکيه دادند و من مجبور شدم بنا به امرش پاي تخته بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اينايي که مي گم بنويس، الرغبه ، الصداق ، من ، هؤلاء ، درايه ، زهير الشهر ، بنات . زير اونايي که معرفه هستن خط بکش."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين کار براي من زمان نمي برد چون با همان دو کلمه ي اولي که گفت فهميده بودم سوال از مبحث معرفه و نکره است و زير کلمات معرفه خط کشيده بودم.با ديدن سرعت عمل من تعجب کرد و يک سوال ديگر پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بنويس جاء الحق و زهق الباطل"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله را نوشتم و حدس زدم مي خواهد جمله را تحليل صرفي کنم که خواست و من هم کردم اما هنوز نتوانسته بودم اشکهايم را پاک کنم.همينطور که تلاش مي کرد دنبال يک سوال سخت بگردد تا از من بپرسد آرام گفت:"بسه ديگه حالا گريه نکن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به حساب خودش يک سوال خيلي سخت پيدا کرد و سوالش هم از مبني و معرب بود.جمله را نوشتم و بعد که گچ رنگ ديگر برداشتم تا کلمات مبني و معربش را مشخص کنم، اين کار را نکردم و گفتم بلد نيستم چون در آن لحظه ديگر مهم نبود که من چقدر عربي بلدم بلکه مهم اين بود که غرورم شکسته بود و غرور شکسته دست آدم را سست مي کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شد و اجازه داد که سرجايم بنشينم.هيچ کس نگفت که "آقاي رضايي! ليلا خودش مبني و معرب را به ما ياد داده! .وقتي سرجايم نشستم حديث رويش را به من کرد و گفت"اينو که ما هم بلديم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بلد بودم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چرا ننوشتي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي دقايقي به چشمهاي حديث زل زدم و گفتم:"ولش کن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رضايي کلاسش را که تمام کرد؛ بدون گفتن خداحافظ يا جواب دادن خداحافظي دختر ها، از کلاس بيرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد،دفتر مدرسه مرا احضار کرد.خانم بني اسد و خانم مهدويان نشسته بودند و مي خواستند از من سوالاتي بپرسند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اين آقاي دکتر رضايي،کارش چه جوري بود خانم فارسي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ديروز؟ازمون تست ارزيابي گرفت"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اول بگو ببينم سر کلاس چه طوري بود؟جلف بازي در نمي آورد؟بگو و بخند نمي کرد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"زهره ي ما رو گرفت!خون ما رو توي شيشه کرد خانم!به من گفت تو بيجا مي کني مي گي عربي ام خوبه!گفت من رضايي نيستم اگر کاري نکنم که تو رو با اين همه ادعا به "غلط کردم" نندازم!تازه فحشم مي ده!به جاي شما مي گه"تو"... فکر مي کنه ما الاغيم!همه اش تحقيرمون مي کنه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خب بچه ها چي؟نمي خوان دستش بندازن و باهاش شوخي کنن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مهدويان تصور مي کرد چون او جوان و خوش قيافه است، احتمال دارد جو کلاس به شعر و شاعري و عشق و عاشقي و شمع و گل و پروانه بکشد که نه تنها نکشيد، بلکه آنقدر مردک ِ خودخواه و از خود متشکر ما را تحقير کرد که ما مجبور شديم يک نامه ي دسته جمعي بيست و چهار امضايي براي دفتر مدرسه نوشته و در آن تقاضاي تعويض دبير کلاسهاي تقويتي عربيمان را بنماييم.سپس خانم مهدويان سر کلاس ما آمد و کلي با ما حرف زد تا ما را راضي کند که اولاً اين سخت گيري هاي دکتر رضايي به نفع خودمان است و ثانياً در حال حاضر بودجه و زمان اجازه ي اين کار را نمي دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه شنبه و پنج شنبه او با آن عينک ويفري سياهش سر کلاس مي آمد.آنقدر خشم و خودپرستي لابلاي ابروهايش وجود داشت که مانع مي شد کسي مثل من که در سيزده سالگي به بلوغ رسيده است، حتي براي يک لحظه از چشمهاي ميشي و موهاي جوگندمي و ريش پروفسوري اش خوشم بيايد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگچ را روي تخته مي برد و مدرسه ي ما را به خاطر کمبود امکانات و نداشتن تخته وايت برد تحقير مي کرد. موقع جواب دادن هاي شفاهي، حتي وقتي که درست مي گفتيم، سرش را تکان مي داد و اعتماد به نفسمان را خرد و خمير مي کرد. مي گفت:" صد در صد اطمينان دارم که شما دانش آموزان مدرسه ي غيرانتفاعي نجمه رتبه ي بهتر از سه هزار نمي آريد".مرتب مي گفت تلاشي که سر کلاس ما دارد بيهوده است و نهايتا ما به هيچ جا نمي رسيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:"بيا يک لقمه بخور"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحديث:"ساندويچ چيه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مرغ و خيارشور و گوجه فرنگي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خودت درست کردي يا مامانت؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سه شنبه ها و پنج شنبه ها مامانم کشيک حرمه!از صبح کارهاي خونه با منه. واسه ي امير و علي و خودم ساندويچ درست مي کنم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"راهي نداره روي اين مرتيکه رو کم کنيم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نداره عزيزم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خيلي زياد به خودش مفتِ خَره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"به نظر من که خره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"يک بار سر کلاسش فول باش، هرچي پرسيد جواب بده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من هميشه فولم اما ديدي که کار خودشو مي کنه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهيد ميان حرفهاي من و حديث پريد و گفت:"ديدي همش از برات پور سوال مي پرسه؟مي دونه اون عربي بارش نيست، از اون مي پرسه که نتونه جواب بده و ما رو دسته جمعي تحقير کنه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ساندويچم را به ناهيد هم تعارف زدم و او يک تکه کند و خورد.گفتم:"جوش نخور!ساندويچ بخور"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحديث يکبار ديگر از من تقاضا کرد حالش را بگيرم و من جواب منفي دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مثل کلاسهاي خانم اسدي!هنوز سوال رو نپرسيده، جوابشو بده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چه جوري جواب سوال تستي رو بدم قبل ازينکه سوال رو بدونم؟عجب خولي هستي تو حديث!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهيد از حرف من طوري به خنده افتاد که مقاديري از محتويات ساندويچ از توي دهانش بيرون ريخت.من و حديث بابت اين رفتار زشت و ناهنجار اجتماعي اش با او سر و صدا کرديم و دعوا گرفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همين اثنا فاطمه از دستشويي بيرون آمد و ما را جلوي پله هاي دستشويي ديد و چندشش شد و گفت:"شما سه تا از او وَخ اينجي يِن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ها"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"منتظرِ مُ بودِن ؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ها"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پشت در مبال؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ها"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خاک به سرتان بره!پشت ِ درِ خلا وا مِستن لقمه مُجُوَن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ن ِ"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سه تايي تان با هم ديوِنه رفتِن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحديث رو به فاطمه کرد وگفت:"اي مرتيکه واسه آدم اعصاب مِذِره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز پنج شنبه تقاضاي رويارويي همه جانبه با دکتر رضايي، يک تقاضاي بيست و سه نفره از طرف کل بچه هاي کلاس بود و من علي رغم اينکه پاسخ منفي دادم، تمام جمعه و شنبه به آن فکر کردم.چه طور مي توانستم رويش را کم کنم؟تنها راهش اين بود که سوالي نباشد که من نتوانم جواب بدهم.بررسي مجدد کتابهاي عربي پايه کاري نداشت. حتي از عهده ي کتاب پيش دانشگاهي هم بر مي آمدم، سختي کار من فقط در تست زني بود.روز يکشنبه بعد از ظهر از امير خواستم مرا با خودش به پاساژ مهتاب ببرد.همه ي نمونه سوالات تستهاي کنکور سالهاي قبل را، به علاوه ي چند کتاب تست تخصصي عربي پايه و پيش خريده و دو هفته از تمام درسهايم دست کشيدم.دو هفته ي بعد صداي سه نفر به آسمان بلند شده بود.نفر اول مادرم بود که از خوره اي که به جانم افتاده بود خبر نداشت.نفر دوم خانم مهدويان بود که مرا به دفتر مدرسه احضار کرد و فرمود همه ي دبيران از افت يک مرتبه اي و دو هفتگي من در عجبند.نفر سوم خودم بودم که از درد قوزِ بالاي پشتم به فرياد آمده بودم، بس که روي کتاب و ميز خم شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دو هفته ي بعد، اولين سه شنبه،ساعت سه ي ظهر، در که باز و دکتر رضايي که داخل کلاس شد، قلبم شروع کرد به تپيدن.او روي صندلي نشست و ليست اسامي دانش آموزان را چک کرد و متاسفانه آن روز فاطمه غايب بود که ببيند چه طور امروز قصد دارم در يک نبرد و رويارويي با همه ي قوايم روبروي او بايستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر رضايي کتاب تستش را در آورد و از لاي آن چند برگه ي نمونه سوال بيرون کشيد و به دست حديث داد تا بين بچه ها تقسيم کند.يک طورهايي از ما خواست امتحان بدهيم.من خودکارم را در نياوردم و کيفم را محکم توي بغلم گرفتم.همينطور نشستم و به او خيره شدم.بچه ها مشغول پاسخ دادن به سوالات شدند و دقايق بعد او متوجه شد که من به جاي پاسخ به سوالات روي او خيره شده ام.دستش را تکاني داد و با اخم و سرتکان دادن استفهامي، از من پرسش اشاره اي پرسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بلند گفتم:"من جواب نمي دم.همه اش رو بلدم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آروم صحبت کن بقيه دارن امتحان مي دن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بقيه نياز دارن.من نياز ندارم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوي دلم گفتم حتما حالا مرا پاي تخته مي کشاند و تا حالم را نگيرد دست از سرم بر نمي دارد.خودم را محکم و سور گرفتم.قلبم مي تپيد و استرس داشتم که مبادا امروز سوتي بدهم يا توي چاله و چوله هاي پرسشي اش گير بيفتم.يک ربع بعد وقت تست تمام شد و او برگه ها را جمع کرد.به من که رسيد برگه ي سفيدم را تحويل گرفت و به آن نگاهي انداخت.يک لبخند استهزا آميز زد و به من نگاهي انداخت و گفت:"لا اقل اسمت رو بنويس"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمم را روي برگه نوشتم:"ليلا.ف" چون شايد تصور مي کردم بايد امروز بالاخره يک چيزي را بشکنم.خيلي عصبي بودم و پاي چپم را مرتب تکان مي دادم.بعد از امتحان همکلاسي ها يکي يکي به من نگاه کردند و ريز خند مي زدند.حديث از رديف جلو به سمت عقب برگشت و گفت:"ديوونه!حالتو مي گيره!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بيجا کرده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"تو امروز يک کاري دست ما مي دي ديوونه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد او با آرامش خاطري که تا ان روز نداشت برگه ها را با جا به جايي دوباره بين بچه ها تقسيم کرد.برگه ي من به دست سوده اميني _که از آن دخترهاي حسودي بود که بدش نمي آمد من را ضايع کند_افتاد.او با صداي بلند گفت:"ببخشيد آقاي رضايي!اين برگه سفيده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضايي در جوابش گفت مي تواند به ازاي هر سوال بي پاسخ يک نمره ي منفي بدهد و سوده خودکار قرمزش را برداشت و با اشتياق تمام منفي دادن ها را شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چک کردن سوالها (که نگاهي سرسري به همه اش انداخته و متوجه شده بودم که هيچ سوالي در اين برگه نيست که من نتوانم جواب بدهم) رضايي نوشتن چند نکته درباره ي تستهاي مبني و معرب و اجوف يايي را شروع کرد و نزديک به نيم ساعت روي تخته نکته نوشت و نوشت و نوشت.خوش خط بود و براي نوشتن نکات هم از گچ هاي رنگي مختلف استفاده مي کرد.بر عکس هميشه آن روز خيلي آرام بود و کاري به کار ما نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهل و پنج دقيقه از کلاس گذشته بود و من نصف پوست لبم را با دست کنده بودم و حالا نوبت جويدن ناخنهايم بود که رضايي به من نگاه کرد و گفت:"دلت مي خواد چند تا سوال جواب بدي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله شما خانمِ ف!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جايم بلند شدم و سر جايم ايستادم.ابتدا دو تا سوال تشريحي از من پرسيد که مثل آب خوردن بود.بعد مرا پاي تخته سياه دعوت کرد که رفتم و سه تا سوال تستي متوسط را هم جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد گفت سه تا کلمه روي تخته بنويسم که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کدوم يکي از اين سه کلمه اسم متصرفه و اون دوتاي ديگه که غير متصرف هستن کدوم هستن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ما اينها رو نخونديم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"معلومه که نخوندين!اينها مال قواعد کتاب مبادي العربيه ي ترم اول دانشجوهاست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس چرا از من مي پرسين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چون ادعاي همه چيز داني داري!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اينا رو بلد نيستم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"روش فکر کن!شايد تونستي جواب بدي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مگر آدم مي تونه با فکر کردن به چيزي که نمي دونه، جوابشو بفهمه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراي ثانيه هايي کوتاه به من خيره شد و لبخندي يک وري و کاملا تمسخر آميز زد.به شيشه ي پنجره ي کلاس نگاهي کرد و نفس عميقي کشيد و بعد به من زل زد و گفت:"خيلي وقتها پيش مياد که آدم خيلي چيزها رو نمي فهمه اما به نظر من راهش اين نيست که برگرده و بره سر جاش بشينه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اما من نمي تونم بنويسم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"به چيزايي که قبلا خوندي فکر کن.از همه ي چيزهايي که قبلا بلد بودي استفاده کن و تلاش کن بفهمي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من نمي تونم جواب اين سوالو بدم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس تو جواب چه سوالي رو مي توني بدي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سوال از درسهايي که خونديم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کل اين کلاس که نه، اما معلومه که قواعد عربي کتاب پيش دانشگاهي براي تو آسونه.مي دونم که همه اش رو بلدي.ديگه دليلي نمي بينم که ازت امتحان بگيرم چون مي دونم نمره ات کامله"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس قبول کردين که من..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"برو بشين خانم فِ.تو هنوز بلد نيستي مبارزه کني.مبارزه اعتماد به نفسي مي خواد که تو نداري."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چه جور اعتماد به نفسي؟همه به من مي گن اعتماد به نفسم خوبه."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اوني که تو داري خودشيفتگيه.برو بشين"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام و غير عصباني به نظر مي آمد و اصلا دليلي نمي ديد که يکبار ديگر حرفي بزند که مرا سر سيخ کند.آن روز که به خانه برگشتم، حالم از کتاب عربي و کتابهاي تستي که خريده بودم به هم مي خورد.گريه مي کردم چون دو هفته خودم را براي مزخرف ترين چيزي که رخ داد آماده کرده بودم.قيد همه ي درسها و خواب و خوراک و تفريحم را زده بودم تا با رضايي مبارزه کنم و دست آخر هم حس کردم غرورم کار دستم داده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آن ديگر با او سر کل کل نگذاشتم و عين بچه هاي معمولي سرم را پايين انداختم و به حرفهايش گوش کردم.با اينکه نمرات تست همکلاسي هايي مثل حديث و فاطمه و حتي سوده اميني از صد نمره، نهايتا هفتاد مي شد و من صد نمره ي کامل را مي گرفتم، هرگز توجه ويژه اي به من نمي کرد.حتي نشد به خاطر مجاهدت و پشتکار بيشتري که نسبت به بقيه دارم، محض رضاي خدا هم که شده، لااقل يکبار اسم مرا به عنوان شاگرد نمونه ذکر کند.چهارماه ديگر هم گذشت و وقتي کلاسهاي تقويتي عربي تمام شد و ما ديگر او را نديديم، فهميدم که چقدر دلم برايش تنگ شده است.بعد از آن، ديگر آن نماي تار ميلاد نبود که روبروي من ايستاده بود، بلکه نماي واضح و شفاف رضايي بود که با آن شانه هاي پهن و قد متوسط و چشمهاي درشتش بود که روبروي من مي ايستاد و لحظه هاي تنهايي ام را از عشق و لبخند سرشار مي کرد.(پ.ن:هرگز نتوانستم او را بدون عينک تصور کنم.)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن سال،ناهيد آن رشته اي که مي خواست قبول نشد و من با رتبه ي چهل و سه در رشته ي زبان و ادبيات عرب دانشگاه دولتي قبول شدم و بعد از آن حرفهاي کنايه آميزي بود که از اين طرف و آن طرف نصيبم شد که "احمق!با رتبه ي چهل و سه رفتي عربي؟"..."خاک توي سرت،تو مگر حقوق قبول نمي شدي؟"..."دروغ مي گويد که چهل و سه است!چهل و سه ها مي رن تهران حقوق مي خونن"... و خيلي حرفهاي ديگري که اصلا برايم اهميت نداشت چون هم رتبه ي خوبم به اندازه ي کافي چشم کور کن بود و هم رشته ي تحصيلي که قبول شده بودم،همان چيزي بود که دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد که وارد دانشگاه شدم و دانشگاه را با تمام وجودم تماشا کردم،حس کردم خود دانشگاه رفتن،به قدر کافي لذت بخش هست که اصلا مهم نباشد چه رتبه اي و چه شهري و چه رشته ي تحصيلي قبول شده باشم!بخصوص که ناهيد آن روزها خانه نشين شده بود و علي رغم اينکه گفته بود قاطعانه درس مي خواند که سال ديگر قبول بشود،درها را روي خودش بسته بود و گريه مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر آن روزها زندگي به نظرم مهم بود!تمام تلاشم را مي کردم که آرزوهاي بزرگي بکنم و به آنها جامه ي تحقق بپوشانم.آرزوهاي بزرگ اين بود که درسم را تمام کنم،کارشناسي ارشدم را بگيرم،مدرک دکترايم را هم،بعد استاد دانشگاه بشوم،تدريس کنم،يک آدم مهم اجتماعي بشوم و يک همسر مناسب با اسب سپيد افسانه اي پيدا کنم که مرا به کاخ سپيد رويا ها ببرد اما داستان اين نيست.يعني قرار نيست ما نويسنده بشويم و زندگي بشود دفترچه اي که خط به خطش را بنويسيم بلکه ما شخصيت هايي مي شويم که بي خبر از همه جا داستان روي سرمان خراب مي شود.حالا اخرش خوب يا بد، مهم نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهم اين است که از امتحان سر بلند بيرون آمده باشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم:رئيس گروه ميدال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir1.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز بيست و ششم مرداد يک سال ِ هجري شمسي فارسي و هفدهم جولاي يک سال شمسي غير فارسي است که همه ي روزهايش به تيک تاک ساعت گذشت نه به دستهايي که مي توانستند سمت من دراز بشوند و دستهاي محتاجم را بگيرند.ديروز روبروي يک درخت ايستادم و به آن نگاه کردم.به او گفتم:سلام!من ليلا.ف هستم.آيا تو درخت.ج نيستي؟بعد دوباره سر عقل آمدم و گفتم درخت شهري که درخت جنگلي نمي شود پس او درخت.ج نيست بلکه درخت.ش است و درخت.ش مثل آدم.ش است.آدم.ش آدم شهري و متمدني است و عظيمترين کرامت اخلاقي او نوع دوستي است و من در ميان اين همه مکارم اخلاق توي اين شهر غريب، گرسنه و تشنه و خسته و بي جا مانده و هنوز دنبال نامزد گم شده ام مي گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ليلا ف" اسم من نيست بلکه نماد نيمه شکسته ي من است.کلمه ي کاملا به جايي نيست و شما مي توانيد به جايش کلماتي مثل "ل.فارسي"، "لا.ف"، "l.Frsi" و من دراوردي هاي مسخره ي ديگري جايگزين کنيد که در نهايت همه اش نشان دهنده ي شکستگي حال من است و حالِ من چرا شکسته است؟پاسخ اين سوال را بايد در صفحات بعد بخوانيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال هزار و سيصد و نمي دانم هشتاد و چند بود که من دانشگاه قبول شدم و رفتم که رشته ي عربي بخوانم چون باور داشتم اين تنها چيزي است که روح کنجکاو و نيازمند مرا ارضا مي کند.من بودم و قله ي بلندي که دامانش از درختهاي سبز جنگلي پر بود.هياهوي دشتي پرنده ها بر آسمانش موج مي زد و ترنّم ابرهاي لطيفش گونه هاي مرا مي نواخت.اين قله ي آرزوهاي من بود که مرا در اوجِ غرور نگهداشته بود و باعث شده بود نتوانم چيزي را ببينم که بيخ گوشم رخ داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيخ گوشم سرکوچه بود(خيلي هم بيخ گوشم نبود) اما به نسبت سن و سالي که حالا پر کرده ام و پلي که از روي آن گذشته ام، بيخ گوشم بود و آن چيست که بيخ گوش آدم است اما آدم محال است دستش را دراز کند تا به آن برسد؟قسمت!و من کجا او را ديدم؟سر کوچه مان!اتفاقي؟ خير! اتفاقي نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي بعد از دوازده سال ما اسباب کشي کرديم و از محله ي قديمي مان (بلوار هدايت) بيرون آمديم، من هرگز فکر نمي کردم اين ممکن است سرآغاز داستاني باشد که دنباله اش تا ابد توي قلبم بماند.بماند مثل گرمي و شيريني عطري که با عبورِ "يکي" از کنارت به جا مي ماند.مثل تصويري که توي ذهنت مي لرزد،ترک بر مي دارد،خاک مي خورد اما هرگز محو نمي شود.مثل رنگهاي بنفش و نارنجي و سبزي که از پنج دري ارسي روي زمين مي افتد،شايد شب که شد آفتاب از شهر ما برود اما رنگها هرگز از روي شيشه ها محو نمي شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم يک خانه ي ويلايي خريده بود و اين دقيقا همان چيزي بود که مادرم سالها بود آرزويش داشت اما مادرم هرگز فکر نمي کرد براي داشتن خانه ي ويلايي با يک حياط آنقدر بزرگ که بشود تويش تاب و باغچه و حوض ساخت،مجبور باشد از شهر خارج شده و به سمت حومه ي شهر برود.لذا پدرم مجبور شد براي قانع کردن او بگويد"عزيزم!طرقبه به اين خوش آب و هوايي!برات يک پي.کي هم مي خرم که بري و بياي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن لحظه تنها فکري که به سرم زد اين بود که نکند حالا که از شهر دور مي شويم، ديگر برايم خواستگار نيايد!کدام خواستگاري توي اين گراني و تورم و افزايش قيمت بنزين، حاضر مي شود که آدرس دختر توي حومه ي شهر را بگيرد.مگر دختر توي خود مشهد کم است؟تازه اين طوري من اگر توي دانشگاه با يکي آشنا بشوم،کمي با هم راه برويم و درباره ي خانواده هايمان حرف بزنيم و قرار بگذاريم که هم را بيشتر ببينيم،من بايد به او بگويم متاسفم!من نمي توانم با شما آقاي مهربان و دوست داشتني قرار بگذارم!بعد او مي پرسد چرا؟ و من مجبور مي شوم که بگويم آخر از اينجا تا خانه ي ما خيلي راه است و من يکساعت و نيم بايد توي راه باشم.اگر بخواهم با شما هم قرار بگذارم،دير به خانه مي رسم و مادرم مي فهمد که من با يکي رابطه پيدا کرده ام.البته خيلي هم بد نمي شد!ممکن بود او به مهرباني و نرمي درِ جلو سمت راست را باز کرده و از من تقاضا کند اجازه بدهم که مرا برساند.در آن صورت باز هم بايد کمي قبل تر از سر کوچه مرا پياده کند که اگر احياناً همسايه هاي فضول داشتند انگشت کاري مي کردند توي زندگي من، خبرچيني مرا پيشِ بابا و مامانم نکنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواي!امير و علي را بگو که اگر قبل تر از "کمي قبل تر از سر کوچه" ايستاده باشند و از دور ببينند که يک پرايد سفيد کمي قبل تر از سرکوچه نگه داشت و من در حالي که مي خنديدم پياده شدم، چي؟! خونم مباح مي شود! خب اين هم راه حل دارد ليلا جان! به او مي گويم مرا سر همان سه راهي طرقبه-مشهد-شانديز پياده کند و از آنجا به بعدش را با تاکسي به خانه مي روم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ليلا!..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله مامان؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کجايي تو؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"همينجام"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بهت گفتم پاشو چند تا روزنامه و کارتون از توي انبار بيار"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مي خواين چي کار؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"شروع کنيم ظرفاي شکستني رو جمع کنيم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينطور گيج و منگ از جايم بلند شدم و سمت انبار رفتم.جلوي در انبار نشستم و به در انبار خيره شدم.اين احتمال وجود داشت که من هم تا يکسال ديگر ازدواج کنم و ممکن بود حياط اين خانه ي جديد يک درخت بيد مجنون بزرگ داشته باشد.بنابر اين درصدي از خوش شانسي هست که من بتوانم سال ديگر اين موقع ها،دست در دست نامزد عزيزم در حياط خانه جديده راه بروم و در کنار او زير درخت بيد مجنون بشينم.همينطور که داريم به حوض نگاه مي کنيم و لبخند مي زنيم روي زمين بنشينيم و من سرم را روي شانه ي او بگذارم.حتما شانه هايش سطبر و مردانه است.شايد موهايش کمي واکس خورده اما حتما مشکي است.آن وقت من چشمهايم را مي بندم و او دفترچه اش را از توي جيبش در آورده و براي من يک شعر نو مي خواند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن وقتها اصلا از خودم نمي پرسيدم که چرا اين موجودي که اصلا وجود ندارد و من از صبح تا شب به او فکر مي کنم،اينقدر شبيه به دکتر رضايي است!شايد علتش اين بود که تا آن زمان دکتر رضايي واضح ترين تصوير از جنس مخالف( از نوع نامحرم) بود که ديده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ليلا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله مامان؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اصلا لازم نيست تو واسه من ظرفاي چيني رو جمع کني.برو وسايل اتاق خودتو جمع کن!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک هفته ي بعد ما اسباب کشي کرديم.خانه ي جديد غير قابل باور بود.يک حياط بزرگ پر از دار و درخت بود و يک حوض نيمه عميق در ميانش وجود داشت که احتمال مي رفت در تابستان بشود فواره اش را افتتاح کرد و از خوردن يک قاچ هندوانه در يک عصر تابستاني در جوار آن فواره لذت برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خيلي قشنگه حسين آقا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من که مي دونستم شما خوشت مي آد عزيز دلم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کاش وقتي جوون بوديم اينجا رو داشتيم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"تو واسه من هنوز هم جووني عزيزم.بفرمايين اين هم کليد شما"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم کليد را روي قفل انداخت و در را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرها باز شد!هزاران ذره از لبخند و شوق همراه من وارد خانه شد.تا چشم کار مي کرد حياط بود و بوته هاي باغي سبزي که قرار بود تا ابد سايه هاي آرامش بخش روي سر ما بريزند.بوته هاي بلندي که ديوارهاي سيماني حياط را به چنگ گرفته بودند و اجازه نمي دادند که سيمان وارد زندگي طبيعت بشود.آنچه در انتهاي حياط چشمک مي زد خانه اي بود دو طبقه با نماي آجر سفال و پنجره هاي آهني سياه که البته شاخه هاي شمعداني رونده، زير و بالايش را پوشانده بودند.امير و علي به سرعت سمت ساختمان دويدند.حدس زدم اگر دير برسم اتاقي نصيبم مي شود که يک نفره!آن وقت همه ي آرزوهايم به باد مي رود.پشت سرشان دويدم و درِ اتاقي که سمت چپ در اولين ورودي ديدم را باز کردم.به به عجب اتاقي بود!دلباز و پنجره اش رو به حياط بود.قشنگ يک تختخواب دو نفره و آينه و دراور تويش جا مي شد.حتي اين امکان وجود داشت که اگر مادرم قصد کند برايم جهاز بخرد،بشود توي همين اتاق نگهداري اش کرد!در اتاق را بستم و روي لبه ي پنجره که ارتفاعش از زمين يک متر بود، نشستم.يک بار ديگر دکتر رضايي را ديدم که در اتاق را باز کرد و درحالي که لبخند مي زد، وارد اتاق شد و در را بست.آرام سمت من آمد و روي همان لبه ي داخلي پنجره کمي آنطرف تر از من نشست.به باغ نگاهي کرد و گفت"جانم؟خوشحالي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اينجا تا ابد خوشبختيم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اما اينجا مال مادر و پدرته گلم!خودم حياط بغلي رو برات مي خرم.دو برابر اينجا!اونقدر بزرگ که بتوني توي اتاق خوابش يک سرويس مبلمان بچيني"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آخه با کدوم پول فرهاد جان؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مگه تو نمي دوني عزيزم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چيو؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"که من رئيس گروه ميدال هستم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"گروه ميدال چيه فرهاد جان؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به من لبخند زد و گفت به زودي مي فهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا مهم نبود که من اسم دکتر رضايي را نمي دانستم.حتي اين هم مهم نبود که يک نفر که درس زبان عربي خوانده چه طور ممکن است سرپرست يک گروه سرّي و مخوف به اسم ميدال بشود.مهم فقط اين بود که سايه ي روشن و معشوق وار "يکي" را در تنهايي هايم را حس کنم و براي وضوح اين تصوير چه بهتر از همه ي اين چيزهايي که مي ديدم و مي شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ليلا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"يکساعته دارم صدات مي کنم.چرا جواب نمي دي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نشنيدم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پاشو بيا کمک کن خونه رو تميز کنيم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه دوبلکس بود و از وسط پذيرايي کمي آنطرف تر از اوپن آشپزخانه،به سمت طبقه ي بالا پله مي خورد.انتهاي راهروي پله ها چهار عدد در بود.درهاي حمام،دستشويي و دو تا اتاق خواب که امير و علي به سرعت آنها را صاحب شده بودند.کف خانه سراميک اما پله ها پارکت تيره رنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم تميزي کابينت ها و آشپزخانه و حمام و دستشويي را بر عهده گرفت.تميزي حياط و سراميک هاي کف پذيرايي و اتاق خوابها را هم بابا،امير و علي بر عهده گرفتند.مادرم يک دستمال و اسپري شيشه شو هم به دست من داد و از من خواست که تمامِ آن روز را گردگيري کنم.يک هفته اي طول کشيد تا وسايلمان را چيديم.يک ماهي هم طول کشيد تا به قول ما مشهدي ها جا گير شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصرها تابستان دم غروب، بابا فواره ي حوض را روشن مي کرد.با مادرم يک فرش توي حياط پهن مي کرديم و چاي مي خورديم.امير و علي بدمينتون بازي مي کردند.بابا درباره ي قسطهاي باقي مانده اش حرف مي زد و مامان يکسره به اين فکر مي کرد که چه طور مي شود از شر سبزه هاي درآمده از مابين موزاييک هاي کف حياط، خلاص شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه هفته ي بعد من آماده شدم که دانشگاه بروم.روز اول بود و من درحالي که بيهوده لبخند مي زدم و به چيزهاي مختلف _که همه اش به ازدواج ارتباط پيدا مي کرد _فکر مي کردم، آماده ي رفتن شدم.روز اول علي مرا رساند و حسابي سفارشم کرد که چادرم را روي سرم محکم بگيرم و کاري نکنم که براي شأن و اعتبارم بد تمام بشود و بعد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه جاي بزرگي!خدايا چه جاي مهمي!خدايا چه جاي عجيبي!دانشجو يعني آدمهاي بزرگ و مهم که از اين طرف به آن طرف مي روند و احتمالا چيزهاي مهمي را جا به جا مي کنند و با اشخاص خيلي مهم و محترمي حرف مي زنند.کاش من هم مثل اينها بودم.يعني دانشجو و اينقدر مهم بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد وارد سالن همايشي شدم که روز ثبت نام توي کاغذي نوشته و به دستم داده بودند.سالن از آدمهاي جورواجور پر بود.آرام جلو رفتم و روي يک صندلي نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ببخشيد خانم اينجا جاي کسي نيست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مي شه من اينجا بشينم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله بفرماييد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل او و همه ي افراد ديگر به روبرويم خيره شدم.يک صندلي وجود داشت که احتمالا قرار بود يک نفر روي آن نشسته و درباره ي چيزهاي مهمي حرف بزند.بله!او مدير گروه رشته ي زبان عربي دانشکده بود و آمد و يکساعت درباره ي نحوه ي تکميل ثبت نام در سايت، جهت پرينت کارت دانشجويي،درباره ي برنامه ي درسي گروه و نحوه ي کار با کارت کتابخانه حرف زد.کمي از برنامه ي نيمسال اول گفت و استادان گروه را بر اساس ارائه ي دروس معرفي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اين اثنا يک خانم قد بلند که عينک زده بود،با يک جعبه ي شيريني به دست وارد سالن شد و از دانشجو ها پذيرايي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي همايش تمام شد من از نفر کناري ام پرسيدم:"حالا بايد بريم سر کلاس؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نمي دونم والا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"از کي مي شه پرسيد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه هايي که من داشتم فکر مي کردم بايد چه کار کنيم،يکي از پسرهايي که در رديفهاي آخر نشسته بود با صداي بلند فرياد زد"کلاس تموم شد استاد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدير گروه که آقاي دکتر حسني صدايش مي کردند،با لبخندي توام با اخم جواب داد"شما از اول هم مي تونستي بري"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعده اي از دختر ها زدند زير خنده و من هم که واقعا از اين مکالمه چيزي نفهميده بودم، همراه با جمع خنديدم.بعد دکتر حسني از سالن همايش بيرون رفت و افراد حاضر در سالن هم يکي يکي بيرون رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روي صندلي ام بلند شدم و واقعا نمي دانستم بايد چه کنم؟آيا بايد به خانه بروم؟ساعت ده صبح؟برگردم خانه و به مادرم بگويم امروز کلاس نداريم؟خب اگر داشته باشيم و من ندانم چي؟اصلا اين کلاسها کجا و چه طوري هست؟هر روز؟ساعت چند؟کجا برگزار مي شود؟بدون کارت دانشجويي هم مي شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir2.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن زمانها،من گيج و مست و منگ!هيچ کسي هم که با من دوست نبود!سرم را پايين انداخته و راه افتاده و به خانه برگشته بودم.دو سه روزي همينطوري مي رفتم دانشگاه و يک دوري دور خودم مي زدم و توي کتابخانه مي چرخيدم.سه روز بعد از خودم پرسيدم بايد چه کار کنم؟دست آخر از اين و آن پرسيدم که گروه ادبيات عرب اين دانشکده کجاست و با راهنمايي عابرين گروه را پيدا کردم.همان خانم عينکي که روز همايش شيريني آورده بود پشت يک ميز نشسته بود.جلو رفتم و به او گفتم من ورودي امسال هستم و نمي دانم کلاسهايم کـِي و کجا برگزار مي شود!به من خنديد و يک کاغذ به دستم داد که تويش برنامه ي درسي هفتگي و محل تشکيل کلاسها را نوشته بود.همچنين از من خواست بعد از اتمام کلاسهاي آن روزم،سري به اتاق سايت بزنم و وارد اينترنت شده و مراحل تکميل ثبت نام جهت پرينت کارت دانشجويي ام را انجام بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک ماهي طول کشيد تا بفهمم دانشگاه يعني يک جاي هرکي به هرکي که هيچ کي به هيچ کي کار ندارد و آدم خودش بايد دنبال کارهاي خودش بدود و اصلا هم براي هيچ کسي مهم نيست که تو صبح مي آيي يا نه!ظهر مي روي خانه يا نه!با ناخن بلند مي آيي يا نه!با شلوار کشي مي آيي يا نه!براي خودت نهار مي آوري يا نه!اصلا گشنه هستي يا نه!تا کي کلاس داري؟!چه روزي کلاس نداري؟کي درس مي خواني؟!اصلا درس مي خواني؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک ماهي گذشته بود و من هم تقريبا يک دوست پيدا کرده بودم.اسمش الهه ي صداقت بود و قد کوتاهي داشت،بدزبان،بي ادب،فحاش و عصبي بود و هنوز براي اين سوال که ملاک انتخاب دوست من چه بوده،جوابي ندارم.خوب هر وقت براي اين سوال که ملاک انتخاب همسرم چه بوده است،يک پاسخ قانع کننده پيدا کنم،شايد براي سوال قبلي هم جوابي پيدا کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خانم فارسي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله استاد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"شما چرا تشريف آوردين رشته ي عربي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"به خاطر علاقه ام استاد"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خانم فرامرزي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله استاد حاضرم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آقاي کافي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خانم گزي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خانم لطفي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله"....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام حضور و غياب، استاد پوشه اش را بست و داخل کيفش گذاشت و از کلاس خارج شد.پشت سرش عده اي از دانشجوها از کلاس خارج شدند و چند نفري هم از همديگر جزوه گرفتند.يکي دو نفر ايستادند به حرف زدن و يکهو يکنفر هم مرا صدا کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ببخشيد خانم فارسي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سلام.من هانيه هستم.هانيه براتي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله مي شناسم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"راسته که شما رتبه ي چهل و سه ي کنکور هستين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کي به شما گفته؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بچه هايي که اعلام نتايج کنکور رو از توي روزنامه خوندن حدس زدن که شما هستين"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"رتبه ي من اونقدري بالا نبوده که توي روزنامه بزنن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چرا صد نفر اول رو اعلام کرده.اينم اسم شما"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد يک روزنامه ي کاهي از کيفش در آورد و اسم من را در آن ميان نشانم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چه جالب من اينو نديده بودم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"شما چرا با رتبه ي دو رقمي اومدين عربي بخونين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بر اساس علاقه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد يکباره با صداي بلند توي کلاس داد زد"خانمها و آقايون.شاگرد اول کلاس از حالا معلوم شد".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او اخم کردم و لبخند زدم که يعني شوخي خوبي نکردي.سه چهار تا از پسرها صداي "هووووو" سر دادند و يک از دختر ها گفت"ديگه از "آزاد" که مخ تر نيست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز الهه پرسيدم:"آزاد کيه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سيامک بابا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سيامک کيه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"همون پسر سن زياده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من نمي شناسمش"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب تو خيلي بدبختي بابا!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتخت خوابم را کشيده بودم لب پنجره.راحت مي شد از لبه ي پنجره روي تخت خوابم قل بخورم و هروقت هم بخواهم دوباره بپرم لبه ي پنجره.رمانهاي فارسي که همه اش مضامين عاشقانه داشت را از کتابخانه قرض مي گرفتم و چون امتحان ميان ترم،نمرات مستمر،سوالات کلاسي و چيزهايي از اين دست وجود نداشت که مرا مجبور کند هر شب درس بخوانم،به جايش آن رمانها را مي خواندم.تويش پر بود از داستانهاي عاشقانه اي که فکر مرا از صبح تا شب به خودش مشغول مي کرد.خودش را به جاي شخصيت هاي آنها مي گذاشتم و از جريان نوراني عشقي که توي داستان قلمبه شده بود لذت مي بردم. مثلا به جاي شخصيت نگار، از دوري عرشيا اشک مي ريختم و وقتي شب مي شد و برق اتاقم را خاموش مي کردم،به جاي شخصيت نوشين با درآغوش گرفتن بالشت رويه گل گلي ام در نقش شخصيت فراز، لبخند مي زدم.سرم را(سر نوشين را) روي دست فراز(روي متکاي رويه گل گلي ام) مي گذاشتم و با او درباره ي اينکه از آخر ما را پيدا کرده و از هم جدايمان مي کنند، حرف مي زدم.گاهي با او شوخي مي کردم و سر به سرش مي گذاشتم و گاهي از ترس صداهاي وحشتناکي که مي آمد،سرم را توي سينه اش فشار مي دادم.گاهي فراز (بالشتم را مي گويم) به من خيره نگاه مي کرد و مي گفت نوشين!(يعني من) ما از اول اشتباه کرديم که اين همه سال صبر کرديم که خانواده هايمان براي ازدواج با ما رضايت بدهند.بايد از اول فرار مي کرديم تا به هم برسيم.حالا کمي دنبالمان مي گردند و بعد ما را درحالي که در آغوش هم مرده ايم پيدا مي کنند.به او گفتم(منظورم بالشتم است) فراز!مگر قراره ما بميريم؟ او گفت بله!شام امشب سرشار از سم بود و به نوعي شام آخر محسوب مي شد.آه فراز!تو چي کار کردي؟من نمي خواستم بميرم!تو چه غلطي کردي فراز؟بعد حس کردم حالم خوب نيست.دلپيچه داشتم و حالم بد بود.چيزي نگذشت که قي کردم.بلند شدم و فراز را(بالشتم را) روي دهانم گرفتم و روي آن بالا آوردم.مادرم را صدا زدم.چند دقيقه ي بعد برق اتاقم روشن شد و مادرم پشت سرم نشست و شانه هايم را ماليد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"باز تو کالباس خوردي ديوونه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آخه عصريه بچه هاي گروهمون هوس ساندويچ کالباس کرده بودن رفتن گرفتن و به منم تعارف زدن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"تو که مي دوني هربار کالباس مي خوري بعدش بالا مي آري!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد که جمعه بود،رويه ي فراز را در آوردم و توي حياط شستم.بعد آن را به مادرم دادم تا همراه لباس و ملحفه هاي کثيف شده ي تخت خوابم،توي ماشين لباسشويي بيندازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذشت دو ماه و نيم از آغاز سال تحصيلي،سيامک آزاد به کلاس آمد و او همان کسي بود که روز اول در سالن گردهمايي از خودش مزّه ريخته و دکتر حسني به او اجازه ي مرخصي داده بود.چشمهايش سبز و صورتش مردانه و جذاب بود.موهاي مشکي براقي داشت و اينفورميشن تصويري اش _اي واي!_ يکراست روي اطلاعات باقي مانده از تصوير ماتي که از رئيس گروه سرّيِ ميدال داشتم؛ نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولين روزي که به کلاس آمد با همه ي پسر ها معانقه و مصافحه کرد و بعد با همه ي دخترهاي کلاس به خوش و بش پرداخت و براي همه سر خم کرد و احوال پرسيد.همان روز اول فهميدم که از آن دسته مردهاست مهره ي مارش را محکم و ستاره اش را گرم کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر روز اول کوک شدم به او!چقدر همان روز اول نگاهش کردم.اولين بار بود که حس مي کردم يکي پيدا شده و من وظيفه دارم که از تمام هنرها و امکانات اصلي و جانبي ام بهره ببرم تا او را به چنگ بياورم.اين يک جور تفکر خلاقانه يا تفکر آينده نگر نبود.اين ذاتي ترين و غريزي ترين حسّي بود که يک روز به هر مونث شانزده سال به بالايي دست مي دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپ.ن:به من دست نداده بود؛ جفت پا آمده بود روي سينه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم: زرد رنگ ضايع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سلام آقاي آزاد خوب هستين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنونم.به جا نمي آرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ليلا فارسي هستم رتبه ي چهل و سه.شنيدم شما با رتبه ي دوازده تشريف آوردين رشته ي عربي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله همينطوره .چه طور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه همه از من مي پرسن تو با اين رتبه چرا اومدي رشته ي عربي درس مي خوني و من به همه مي گم به خاطر علاقه اي که به اين رشته دارم اما واقعا برام جاي سواله که شما چرا با اين رتبه اومدين به اين دانشگاه و اين رشته ي تحصيلي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب منم علاقه داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عربي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخير به شما!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه غلطها ليلا خانم!سيامک آزاد با آن چشمهاي قاتل و ابروهاي شمشيري اش محال است خاطرخواه تو بشود.به جاي اينکه اينقدر به چراغ سبز چشمهايش نگاه کني،يک کمي به گره ي کور اخمهايش دقت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح ها بدون کيف و کتاب و مداد مي آمد،رديف جلو مي نشست،کت زغال سنگي اش را روي تنش صاف مي کرد،چشمهايش را به زمين مي دوخت تا استاد بيايد، فقط خودش را مي ديد و استاد. اهل واکنش نشان دادن به توجهات منفي و مثبت اطرافيان نبود.کلاس هم که تمام مي شد اگر همکلاسي ها از او سوالي داشتند(که بخش اعظمش غرض ورزانه بود) مي ايستاد و جواب مي داد ،در غير اينصورت به سرعت مي رفت و من هرگز او را توي دانشکده نديده بودم که راه برود و بچرخد و چشم بچرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدجوري به سرم افتاده بود که نکند اين آدم همان نيمه ي گمشده ي من باشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي خندي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم حالا ديگر مي خندم! اما آن وقتها اين فکر فقط مخصوص به من نبود و همه ي دخترهاي کلاسمان همينطوري فکر مي کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامي سنمار مرا نديد اما همين روزهاست پيدايم کند و دخلم را در بياورد.نمي دانم آيا ممکن مي شود که همه ي خاطراتم را بنويسم يا نه.نمي دانم اين روزهايي که بدجوري در جوار مرگ مي گذرانم،آنقدري طول مي کشند که بتوانم همه چيز را بنويسم؟اين روزها حتي يک ذره آب براي شستن دست و صورتم پيدا نمي کنم.من با آن همه تميزي که از مادر به ارث برده ام،حالا ميان اين غربتستان بي پايان محتاج يک ليتر آب شده ام.چقدر مادرم تميز بود و قدر تميزي هايش را نمي دانستم.روز درميان حياط باغي به آن بزرگي را جارو مي زد و مي شست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن آن وقتها فقط روي آن تخت چوبي دو تکه اي که پدرم يک روفرشي کهنه برايش دست و پا کرده بود، نشسته و صرف و نحو مي خواندم.گهگاهي هم آلوچه و آلبالو خشکه نمک مي زدم و توي دهانم مي گذاشتم.گاهي هم پدرم ديوان حافظش را بر مي داشت؛مي آمد و آنجا مي نشست و از من تقاضاي چاي مي کرد و اين همان لحظه اي بود که من بخاطرش به دنيا آمده بودم.يادم هست آن اواخر قبل ازينکه راهي بيروت شوم،ديگر نيازي به خواهشهاي پدرم نبود بلکه خودم به طور خودجوش به آشپزخانه رفته، چاي دم مي کردم و مي ريختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاي خوردن در آن حياط باغي بخصوص يک بعد از ظهر پاييزي،روح بخش ترين خاطره ايست که اين روزها مرا سرپا نگه مي دارد.حياط باغي پانصد متري خانه ي پدري ام،پر بود از درختهاي برگ ريزي که هنوز پاييز به نيمه نرسيده_با عرض معذرت_لخت مي شدند.هميشه برگ ريزان درختهاي حياط خانه مان، مرا به ياد ترکهاي بزرگ روي ظرفهاي سفالي عتيقه مي انداخت.آن ظرفهايي که از شادياخ در مي آورند و ممکن است ناگهان در دستهاي باستان شناسان پودر شود( اين حرفم را جدي نگيريد!اين فقط تصوري است که از بچگي درباره ي ظرفهاي خيلي عتيقه داشته ام!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حياط باغي مي گفتم.از برگهايي که زرد رنگ،خشک و نيمه جان، روي موزاييک ها رها مي شدند.من روي آنها پا مي گذاشتم و از نواي خش خش آنها لذت مي بردم.آن غروبهاي دلگير پاييزي که قارقار دسته جمعي تعدادي کلاغ؛ جزو لاينفکش بود، در آن هواي سرد_ که کمي قهوه ي تلخ به کلاسش مي آمد- من روي برگهاي خشک راه مي رفتم و به آن غده ي متورم اندوهي که در ميانه ي گلويم درحال رشد بود فکر مي کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه طور مي توانم از سيامک آزاد حرف بکشم"؟خدايا چه طور ممکن است بتوانم او را مجبور کنم که به من توجه کند؟اينکه بفهمم چه طور آدمي است و بتوانم روحياتش را بشناسم.غروري که دارد را بشکنم،توجهش را سمت خودم جلب کنم،بلکم با ما بيروني آمد و بستني اي خورد و عاشق شد و خواستگاري کرد و ما هم به سر و ساماني رسيديم.آنهايي که خيلي وقت است بيست سالگي را پشت سر گذاشته اند مي فهمند من از چه چيزي حرف مي زنم.بله عشق هاي بيست سالگي :"بي آلايش،خالصانه و همه اش صرفاً به منظور ازدواج".اگرچه که خيلي هايش هم منجر به طلاق شده است(من نمي گويم،آمار نشان داده است!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره تصميم گرفتم برايش يک نامه بنويسم چون فکر کردم اين از همه چيز بهتر است!نامه هم نگو، بگو طومار خاطرات فروغ السلطنه!نامه را با ذکر کامل نام و نام خانوادگي، بعد از اتمام کلاس به دستش دادم و از او خواستم اگر وقت دارد به درخواست اين همکلاسي کوچکش پاسخ داده، يکجا بنشيند تا آن را با هم مطالعه کنيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو پشت سر من به محوطه پرديس دانشگاه آمد.اگرچه آرام و رام به نظر مي رسيد اما آن حس پنهاني و ذاتي زنانه ام مي گفت اين رخشي است وحشي که رام کردنش هزار افسار مکر و حيلت مي خواهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي نيمکتي نشست،لبخند زد و با ديدن طومار من چشمهايش گرد شد و پرسيد:"ببخشيد؟اين ديگه چيه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من نوشتم.يک نامه است"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"درباره ي چيه؟براي کي نوشتين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"براي شما نوشتم.درباره ي منه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پايين گرفت.چشمهاي زمردي اش برق مي زد و از ابروهاي هشتي و چشمهاي نيمه خمار و بادي که روي لبش افتاده بود،مي شد حدس زد متولد بهمن است.نامه را به دستش دادم و آن را باز کرد.تمام دقايقي که داشت نامه را مي خواند به صورتش خيره شدم.حدس مي زدم از کنار يا گوشه ي چشمهايش متوجه زل زدن من بشود.دقايقي بعد نامه را تا کرد و سرش را بالا آورد و گفت:"خوندم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب چي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خب يک حرفي بزنيد!يک واکنشي نشون بدين"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرش را پايين و بادي به غبغب انداخت.بعد سرش را بالا آورد و به درختهاي روبه رويمان نگاه کرد.نفس عميقي کشيد و لبهايش را توي دهانش جمع کرد.نسيمي مهرماهي؛يک دسته از موهاي مشکي بلندش را روي پيشاني اش ريخت.در آن لحظه او ستودني ترين خلق خدا به نظرم مي رسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مي شه بي پرده حرف بزنم؟ اشکالي نداره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چرا داره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که لبهايش را روي هم مي فشرد،لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خب پس توي لفافه حرف مي زنم!خوبه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بهتره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من؛ بعيد مي دونم هيچ گونه جريان عاطفي اعم از کم،متوسط يا شديد بين من و شما وجود خارجي داشته باشه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"به چه دليلي چنين حرفي مي زنيد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"شايد به اين دليل که از اين دست نامه ها زياد به دستم رسيده.اين اوليش نيست و... "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سرش را دوباره پايين گرفت و خيلي جدي و ظالمانه گفت:"و شايد آخريش هم نباشه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پايين گرفته بود و اگرچه اخمي به پيچش ابرو انداخته اما لبخندي هم روي قوس لبهايش نشانده بود.در مجموع جواب واضحي داده بود،کوبنده تر از پُتک بر چرم پهن شده روي سندان کفاشي! و بعد از آن روزِ زرد رنگِ ضايع،مگر مي شد من بازهم توي همان کلاسي بنشينم که او بود؟! فکر کنم براي همين مي گويند بهتر است دخترها در خواستگاري پيشقدم نشوند چون ما زنها (برخلاف مردها) بعد از اينطور شکستهايي به آبرو و غروري که جريحه دار شده خيلي فکر مي کنيم(چيزي که مردها خيلي به آن فکر نمي کنند).
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟شمايي که داريد دفترم را مي خوانيد يک مرد هستيد؟حرف بدي زدم؟راست نمي گويم؟کمي به گذشته تان فکر کنيد!لا اقل پيش وجدان خودتان صادق باشيد.بعد هم خيلي از حرفم ناراحت نباشيد. شمايان را خداوند اينگونه خلق کرده است که اگر قرار بود مثل ما باشيد و يکسره غم آبرو و عشق از دست رفته را بخوريد که نسل بشر به طور کل نابود مي شد.(منکر استثنائات نيستم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي گفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هر روز سرم را پايين مي گرفتم و تمام تلاشم اين بود که رويم را از او برگردانم.بعبارتي تحمل نشستن زير سقفي که او بود را نداشتم. الهه که خبر نداشت چه شده و نمي دانست من چرا به طرزي اسرار آميز از کلاس آمدن فرار مي کنم،يک روز مرا در کتابخانه دانشکده گير آورد و با من سر نصيحت و دعوا گرفت.خودش حدس زده بود چه مرگم است و وقتي از من اعتراف گرفت، دست بر سينه نوچ نوچي کرد و گفت براي من متاسف است چرا که گرفتاري هم جايي و حدي دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"احساس ها دست خود آدم نيستند الهه.شرايط اونها رو پيش مي آره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اگر اينطور باشه بشر به هيچ جا نمي رسه.احساسهايي مثل غرور و خودخواهي و نفرت رو خدا آفريده تا احساسهايي مثل افسردگي و شکست و نا اميدي رو از بين ببريم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من نمي تونم جلوي اون مغرور و خودخواه باشم و نمي تونم که ازش متنفر باشم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"عوضِ افسوس خوردن و يک جا نشستن، يک قدم اساسي بردار و براي رسيدن به خواسته ات که به دست آوردن قلب و احساس اونه تلاش کن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلابد خيلي هايتان که مونث،مجرد و شيدا هستيد الآن مي پرسيد چه طور تلاشي؟آدم براي به دست آوردن قلب و احساس نيمه ي گمشده اش بايد چه کار کند؟ليلا زود باش بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مي گويم خوب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجله نکنيد!عجله نکنيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ تفريح است.زنگ تفريح!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم:پيگماليون و گالاته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir1.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيادآوري خاطرات سالهاي دور مثل عطر گلاب توي شله زرد هاي آخر ماه صفر،ميان خاطرات بي فروغ و از دست رفته ام مي پيچد.ايام محرّم، عطر گلاب در آشپزخانه, من و تهمينه (دختر دايي ام)که يکسره مي خنديديم و از خنده ريسه مي رفتيم و اخمهاي مادر و زندايي ام.مادرم را به ياد مي آوردم که مشکي مي پوشيد و تمام تلاشش اين بود که هرچه زودتر شله زردها را توي سيني چيده و به دست امير و علي بدهد تا آنها را پخش کنند.هر از گاهي هم به من و تهمينه چشم غره مي رفت و اگرچه ما دوباره دست به کار مي شديم اما دقايقي بعد دوباره بحث شيرين ازدواج ما دو تا را به ريسه مي انداخت.تهمينه اصرار مي کرد که دست به سيني شده و يک کاسه ي بزرگ شله زرد که روي آن نوشته باشم"بحبّک" را ببرم سر کوچه و به آن همسايه اي بدهم که فلان!و همچنين به ياد مي آورم که همان سرِکوچمان، بيخ گوشم، تلالوي مرواريد هاي خوشبختي را بر اثر کوري زياد نديدم و تنها سوالي که برايم بي جواب مانده است همين است که دقيقاَ چه چيزي مرا کور کرده بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ليلا معلومه حواست کجاست؟يکساعته دارم باهات حرف ميزنم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"دارم مي شنوم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مدير کانون تئاتر ما رو مي شناسي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"امير حافظ شيرازي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چنين آدمي واقعا وجود داره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خودش هم خيلي با ترکيب نام و نام خانوادگيش مشکل داره"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"رشته اش چيه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مهندسي عمران"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"تو از کجا مي شناسيش؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"من عضو کانون تئاتر هستم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب؟حالا اين حافظ شيرازي کي هست که من بايد بشناسمش؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اينقدر تند تند راه نرو!اينطوري نمي تونيم حرف بزنيم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"عجله دارم.همينطوري حرفت رو بگو"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"از تو براش تعريف کردم.مي خواد تو رو ببينه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چرا مي خواد من رو ببينه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"صبر کن تا نمايش اين هفته مون رو اجرا کنيم،بعد بهت مي گم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"حالا نمايش چي هست؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ماجراي جدال بين دو فرشته است که روي زمين مي آن و با هم اختلاف پيدا مي کنن.يکي شون جانب مردها رو مي گيره،يکيشون هم جانب زنها رو"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کي برنده مي شه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"لو نمي دم.خودت يکشنبه عصر بيا آمفي تئاتر ساختمان انجمن هاي فرهنگي، نمايش رو ببين"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگرچه که نمي خواستم بروم اما به اصرار الهه رفتم و چون نمايش تا ساعت هشت شب ادامه داشت،از امير خواستم که دنبالم بيايد.امير هم از خدا خواسته پي.کي مادرم را برداشت و همان ساعت شش عصر، جلوي دانشکده مان، من و الهه را سوار کرد و با هم به سالن نمايش رفتيم.اسم نمايش "سايه هاي سفيد،نورهاي خاکستري" بود و تمام مدت ايفاگران نقش هاي فرشته ها داد مي زدند تا "آقاي ارژنگ" و "خانم پروانه" صداي آنها بشنوند و به خودشان بيايند.هر دوي فرشته ها خوبي هاي موکلشان را به رخ مي کشيدند و در تمام اين مدت آقاي ارژنگ و خانم پروانه بدي هاي همديگر را به روي هم مي آوردند با اينحال نمايش بي سرو تهي بود و من نفهميدم سايه هاي سفيد بهتر هستند يا نورهاي خاکستري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام نمايش، من و امير صبر کرديم تا الهه لوازم گريم گروه تئاتر را جمع کند و همراهمان بيايد تا او را برسانيم.سمت من آمد و دستم را گرفت و پيش حافظ شيرازي که نقش "آقاي ارژنگ" را در نمايش بازي مي کرد برد و گفت"آقاي شيرازي سلام.ايشون همون دوستم هستن که بهتون گفتم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سلام عليکم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"سلام عيلکم.خسته نباشين.خيلي نمايش قشنگي بود.خيلي زحمت کشيده بودين."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خلال اولين کلمات مبني بر آشنايي من و حافظ شيرازي،سالن نمايش بر اثر مبادرت تماشاچيان به برخاستن و ترک سالن،شلوغ شده بود.چراغهاي کوچک داشت روشن مي شد و من دل توي دلم نبود که مبادا اميرمان از راه برسد و من و حافظ شيرازي را مشغول گفتگو ببيند که البته اين اتفاق افتاد و اميرمان از راه رسيد اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آقا حافظ؟شما بودِن داشتِن در نقش آقاي ارژنگ مِدِرَخشيدِن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"عليکم السلام امير آقا!ديگه همي الآن باورُم رفت همزادُمي.مو اگه از صبح تا شب تو ره سه بار نبينُم فکر مُکُنُم از مشهد خارج شُدُم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مو نِمدِنستُم شمايم اينجه يي.آبجيمه آورده بودُم نمايشتان ره بيبينه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"هاااا!خانم فارسي ره مگي؟مو شينيده بودُم "خانم فارسي"!فکر نکرده بودُم خانم فارسي همشيره ي امير فارسي مِره!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"حالا وخه بيا با ما بِرِم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"وسيله دِري؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ماشين مادرُم هست"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"همو سپنده که به چشم خواهري پورشه ايه بِره خودش؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ها!همو"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامير يک ضربه ي محکم به سر شانه ي آقاي شيرازي زد و درحالي که داشت مي خنديد،به او اخم هم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"جدي تو ره خدا رسونده ها!از اي سر شهر تا او سرِ شهر مِدني ماشين گير ني ميه؟!مِخه سه کورس تاکسي بيگيرُم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو رفت و الهه رسيد و ماجراي آشنايي اميرِ ما و حافظ شيرازي را پرسيد که امير رو به من کرد و گفت"يعني تو تا حالا حافظو نديدي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"کجا؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اينها همسايه ي سر کوچه مان هستن"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامير و حافظ شيرازي جلو، من و الهه عقب ماشين نشستيم.الهه را جلوي ايستگاه اتوبوس پياده کرديم و سر کوچه مان هم حافظ شيرازي را!!!!بعد امير به سمت خانه ي خودمان رفت.من پياده شدم و در آهني بزرگ و تازه رنگ شده ي حياط را باز کردم و امير سپند ِ گلگير شکسته ي مادرم را به داخل آورد و من در را بستم.تمام شب در خانه درباره ي نمايشي که ديده بوديم حرف مي زديم.من يکسره آن را تنُک مايه، بيهوده و ضعيف قلمداد مي کردم و امير چون رفيق سرکوچه اي اش کارگردان نمايش بود يکسره از او دفاع مي کرد.مادر و پدرم از بحث هاي ما خسته بودند و از ما مي خواستند "خفه شويم ديگر".
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز دوشنبه،در خانه را باز و چادرم را روي سرم محکم کردم.بند کيفم را کشيدم و صداي مادرم را شنيدم که از پنجره ي نيمه باز شده ي آشپزخانه داد مي زد ظهر مي آيي يا نه؟يکبار ديگر به او يادآوري کردم که برنامه ي کلاسي ام روي يخچال نصب است و لازم نيست اينهمه حنجره پاره کند.از دور داد زد:"حرف زدنت رو بفهم بيشعور بي تربيت"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبي به دندان گرفتم و از حرفي که زده بودم شرم کردم با اين حال نتوانستم جلوي لبخندم را بگيرم.به سرعت در را بستم و سمت خيابان اصلي و از آنجا سمت ايستگاه اتوبوس رفتم.حافظ شيرازي در ايستگاه اتوبوس ايستاده بود!!!.از دور سري براي او تکان دادم و او هم کمي سرش را خم کرد اما اصلا جلو نيامد که صميميت ويژه اي با من برقرار کند.حتي در اتوبوس هم اصلا به روي خودش نياورد که مرا مي شناسد.خوب که نگاهش کردم به ياد آوردم که قبلاً او را چند بار ديگر در همين خط اتوبوسي که هر روز با آن دانشگاه مي روم، ديده بودم اما شب قبل بر اثر تاريکي و تاثير مواد گريم نتوانسته بودم تشخيصش دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدش خيلي بلند نبود،چهره اي معمولي داشت.پيشاني کشيده اي که بيشتر احتمال مي رفت بر اثر ريزش موهاي جلو اينقدر بلند شده باشد.موهاي نه چندان پر پشتش خرمايي روشن بود(رنگ آن خرما خشکهايي که از کربلا مي آورند.)بيني اش کشيده و بلند اما شبيه يوناني هاي باستان سربالا بود.ابروهايش بر خلاف موهايش پر پشت و بلند بود اما هيچ قوسي نداشت.فقط چشمهايش بود که مي توانست يک روز مخاطب خاصي براي تماشا داشته باشد.ريشهايش هم تداعي کننده ي جاني دپ بود (البته نه به شدت نقش جک اسپارو!).شلوارِ جين،پليور بافت ِ يقه انگليسي و تي شرتي که زير آن پوشيده بود،يکدست مشکي بود و باعث مي شد روشني مو،ابرو و ريشهايش بيشتر جلوه کند.بي هياهو و آرام به نظر مي رسيد؛خطِ واحد رسيد اما اجازه داد ازدحام جمعيت ِ پشت سرش سوار شوند و خودش در انتظار اتوبوسِ بعدي روي صندليهاي ايستگاه نشست و به درختهاي افراي آن سوي خيابان خيره شد و عينک آفتابي تيره اش را روي چشم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز صبح از الهه پرسيدم چرا ديشب مي خواستي من را به رئيس گروه تئاترتان معرفي کني؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"ديشب آنقدر حرف تو حرف آوردين که نذاشتين من حرفمو بگم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"الآن بگو"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نمايشنامه ي جديدمون پجماليونه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"آقاي شيرازي دنبال يکي مي گرده که بتونه نقش گالاته رو بازي کنه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"تو مي توني؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چرا من؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بهتره يک نفر باشه که بتونه عربي حرف بزنه ديگه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"مگه روايت توفيق حکيم رو مي خواين اجرا کنين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بله"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نقش پيگماليونو کي بازي مي کنه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خود ِ آقاي شيرازي"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خووووووووب!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"داري به چي فکر مي کني؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"به صحنه هاي داستان پيگماليون"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بيشين بابا!چه اعتماد به نفسي هم داري تو! "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خوب اگر قرار باشه من گالاته رو بازي کنم!..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"حالا مي آي با آقاي شيرازي حرف بزني يا نه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چقدر پول مي دين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بيشين بابا!مگه کسي اونجا پول مي گيره؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"يعني شما ها اونجا کار مي کنين و اصلا پولي دريافت نمي کنين؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"اونجا همه دانشجو هستن و افتخاري کار مي کنن.بايد از خدات هم باشه که بهت اين فرصت داده مي شه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلي دلم مي خواست عرصه ي تئاتر را تجربه کنم.اين مي توانست اولين تجربه ي مستقل شدن،بزرگ تر شدن و اجتماعي شدن باشد.مي توانست به من اين فرصت را بدهد تا همه ي ايده هاي تخيلي ام را از چهار چوب اتاق و پنجره و تخت خوابم بيرون کشيده و به واقعيت تبديل کنم.تئاتر،حتي اسمش برايم فريب دهنده و رويايي به نظر مي رسيد فقط نمي دانم چرا در نهايت اعتماد به نفس و درحاليکه فکر مي کردم پدرم اجازه مي دهد،کنارش نشستم و همه چيز را به تفصيل براي او شرح دادم و اجازه ي بازي در نمايش را محترمانه از او خواستار شدم.کما اينکه حدس مي زدم با مخالفت هايش که منبع آن مادرم باشد،روبرو شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت نه و من اصرار کردم و او رو به آشپزخانه کرد و مادرم را صدا زد:"زهره خانم!زهره خانم دخترتون"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بابا ديگه؟..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نه بابا ديگه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بابا چرا ديگه؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"برو ببين مادرت اجازه مي ده يا نه؟اگر اجازه داد من حرفي ندارم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"بابا ديگه توروخدا"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"عرض کردم بفرمايين خدمت مادرتون"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر مي کنيد مي توانستم بروم و از مادرم بپرسم "آيا اجازه مي دهي من در نمايشنامه ي پيگماليون بازي کنم؟" مادرم در آشپزخانه،روي يک صندلي پشت آن ميز نهار خوريِ گرد و چوبي مان نشسته بود و داشت با يک چاقوي دسته دار بزرگ،کدوهاي سبز را حلقه حلقه مي کرد.ابروهايش درهم فرو رفته، بادي روي لبهايش انداخته و هر از گاهي به من که جلوي در آشپزخانه ايستاده بودم چشم غره مي رفت.من اما لجوج و خصمانه در حالي که اخم کرده و دست به سينه ايستاده بودم،هر از گاهي به پدرم نگاه مي کردم که روبروي تلوزيون نشسته و روزنامه مي خواند.سعي مي کردم به چشمهاي مادرم نگاه نکنم علي رغم اينکه بخواهي نخواهي همه چيزم در گرو اجازه ي او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نمي پرسيد که پيگماليون چيست.براي زني به سن او پيگماليون و گالاته و حافظ شيرازي يکي بود.براي زني به سن و سال و جايگاهي که او داشت،اهميت موضوع فقط اين بود که دختري را که به اين سن رسانده،در نهايت آبرو و احترام شوهر بدهد اما اهميت براي من فقط اين بود که دنيا را فتح کنم.بزرگي و توانايي ام را به جهان ثابت کنم.بفهمم و بفهمانم که از پسِ خيلي کارها بر مي آيم و ازين دست چيزها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همين حين امير از پله ها پايين آمد و همينطور که با تعجب به من و مادرم نگاه مي کرد،سمت يخچال رفت.بي توجه به من و شرايط فوق العاده ي چشم و ابروي درهم پيچيده ي مادرم؛خم شد و از طبقه ي پايين يخچال يک انار برداشت و در يخچال را بست.براي لحظاتي به آزادي مطلقي که او و همجنسهايش هميشه داشته اند حسادت کردم و چند قطره اشک بر مظلوميت ازلي و ابدي "زن" روانه ي گونه هايم کردم.براي اولين بار در آن لحظات بود که حس کردم اشکهايم طنين انداز سالها خفتگي و خفقان است و ارزشي برابر کشته شدن در راه آرمانهاي انسانيت را دارد.حس کردم روح خفته ي کوروش کبير در نهاد آريايي ام بيدار شده و مرا به انقلاب عليه مرزهاي نا عادلانه وا مي دارد.خيلي چيزهاي ديگر هم حس کردم که حالا ديگر گرسنگي و نياز به يک لقمه نان، همه شان را از ذهنم شسته است.امير به سمت من و مادرم برگشت، متوجه وضعيت بنفش شد و به من خيره ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"چي شده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"هيچي!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"پس اي بِره چي واستاده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"خانم مي خواد بره واسه من نمايش بازي کنه!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-"نمايشِ چي؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخـــر❌شــــر
01بنظرم خلاصه جالبی نداره حتی خوده رمان هم خیلی ادم رو جذب نمیکنه
۴ سال پیشاسرا محمدی پویا
۱۳ ساله 00عالی بود کرمان خیلی قشنگی بود خیلی ممنونم
۴ سال پیشسهیلا
۲۴ ساله 12بدنبود
۴ سال پیشهانیه
80حقیقتش خلاصه اصلن جذبم نکرد بالاخره خلاصه یه چیزی که ما ازش میفهمیم خوبه که وقتمون رو بزاریم یا نه حالا بایدکه بگم من جذبم نکرد معمولا رمان هایی که ژانرشون اجتماعی هست زیاد نمیخونم
۴ سال پیشورژن نو
465455من که خوشم نیومدخیلی اسکل بود زنه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
۴ سال پیش....
433اینجا فقط باید بگید که اشکال کار کجاست نه کسی توهین کنه نه فحش بده لطفا برای نویسنده احترام قائل باشید اون زحمت کشیده تا اینو نوشته😊
۴ سال پیشاسرا
22عالی بود اینکه همیشه آدم مناسب هست مافکرمیکنم این براماکم خیلی عالی بود دست خوب سازنده
۴ سال پیش۳۰
00لطفا رمان های قوی بذارید که پشیمون نشیم که زمان گذاشتیم واسه خوندنش
۴ سال پیشDonya
2505سلام خدایی من اومدم قسمت نظرات دیدم ۲۰۰ نفر به یه رمان تازه ارسال شده رای دادن خیلی ها هم حتما دیدن ولی قسمت نظرات نیومدن یا کلا رای ندادن این نشون میده که برنامه شما چقدر مخاطب داره که منتظرن شما...
۴ سال پیش??
۲۲ ساله 53پوووف این چی بود دیگههههه😪😪😪😪
۴ سال پیشصدف
۱۸ ساله 111😒😒😒یعنی چه رمانش خیلی مزخرفه
۴ سال پیشحدیث
70اگ با بیان ساده و روان تر نوشته بود،رمان خوبی میشد من سبک نوشتاریشو دوست تداشتم ول
۴ سال پیش
...
10بعد از تایمی برای گشتن تنها و تنها این رمان بود که جذبم کرد، واقعا حرفی برای گفتن داشت و از دل زندگیای واقعی میمومد از نویسنده کمال تشکر رو دارم قلمتون مانا