داستان درباره دختریه به اسم روژان تو یکی از روستاهای ایران زندگی میکنه ، که بخاطر یه رسم قدیمی که هنوز در بعضی مناطق پابرجاست محکوم به قربانی شدن میشه فقط به یک جرم دختر بودن..

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴ دقیقه

مطالعه آنلاین عروس خون بس
نویسنده : مریم و نازنین

خلاصه داستان :

داستان درباره دختریه به اسم روژان تو یکی از روستاهای ایران زندگی میکنه ، که بخاطر یه رسم قدیمی که هنوز در بعضی مناطق پابرجاست محکوم به قربانی شدن میشه فقط به یک جرم دختر بودن..

چه کسی بود نگاه معصومت را ببیند،وقتی به جرم دختر بودن ،همچون بره قربانی تو را به مسلخ میبردند،برادرانت پدرت مردان طایفه ات کشتند،تو را به بردگی فرستادند ،به جایی که به خونت تشنه بودند ،خودشان پشت سر تو به تماشا ایستادند زنده به گور شدنت را.چه کسی بود که کمر خم شده تو را ،از این همه بی عدالتی ببیند.تو ای مرد ایرانی ،تو که پر از ادعای ناموس پرستی هستی ،آن لحظه که خواهرت را دخترت را به دست دشمنت سپردی هم ادعای مردانگی داشتی؟

این کتاب مخاطب خاص ندارد.تنها برای همدردی با دخترانی از جنس من وتو که قربانی خون بس شدند

تقدیم به تمام دختران خون بس

************************************************** ************************************************

هوا گرگ ومیش بود. روستا در سکوت غریبی فرو رفته بود .تنها صدای گرگ هایی که اطراف روستا پرسه می زدند هر از گاهی سکوت کوچه ها را میشکست. و نور ضعیفی از بعضی پنجره های خانه ها به بیرون میتابید که نشان از سحرخیزی اهل روستا می داد.

زن بیدارشده بود و نگاهی به بچه هایش که معصومانه خوابیده بودند انداخت.یه دختر و سه پسر حاصل زندگی آرام وساده شان بود.به طرف شوهرش رفت در خواب عمیقی بود.زمستان بود و به قول شاعر هوا بس ناجوانمردانه سرد بود.زن به طرف چاه رفت آب یخ زده بود. به طرف سطل های آبی رفت که قبلا پر کرده بود یخ روی آب را شکست به طرف اجاق برد آتش را روشن کرد آب را روی آتش گذاشت تا گرم شود. سرما به تمام بدنش نفوذ کرده بود ولی وظیفه اش را به خوبی بلد بود نه تنها او بلکه وظیفه تمام زنان روستا بود.آب گرم شده بود سطلها رو به طرف اتاق برد کتری را پر از آب کرد و روی چراغ نفتی که وسط اتاق بود گذاشت .بعد از این کارها شوهرش و بچه ها را بیدار کرد تا نمازشان قضا نشود. خانواده شش نفریشان دور سفره نشسته بودند.مشغول خوردن صبحانه بودند که صدای تیر تفنگی بلند شد.دل زن در سینه لرزید

همه اهل روستا با شنیدن صدا از خانه هایشان بیرون آمدند. مردان روستا با عجله به طرفی میدودند.صادق شلوارش را پوشید و همگام با مردان روستا به طرف محل حادثه رفتند. به محل حادثه که نزدیک شد دلشوره عجیبی به سراغش امده بود مثل حیوانی که وقوع زلزله را قبل از زلزله احساس میکند. پاهایش یارای رفتن نداشت.

برادرش سعید تفنگ به دست بالای سر پسری جوان غرق درخون ایستاده بود.باورش نمیشد قدرت هیچ کاری را نداشت دستهایش را برسرش کوبید و روی زمین نشست.مردان ده که متوجه او شدند زیر بغلش را گرفتند. هیچکس نمیدانست باید چه کار کنند. همه ان جوان را که غرق در خون افتاده بود میشناختند .جوانی بود از روستای پایین سعید دلباخته خواهرش شده بود ولی به دلیل اختلافات چندین ساله اهالی روستا هیچکس راضی به این ازدواج نبود.اما هیچکس دلیل این حادثه ناگهانی را نمیدانست.

**

به ساعت نکشید که اهالی روستا پایین با تفنگ و چماغ و چوپ به روستای آنها سرازیر شدند.سعید در خانه تنها برادرش نشسته بود و پشیمان از کاری که کرده بود سر بر زانو گذاشته بود.هیچ صدای نمی آمد بچه ها سر فروبرده به زیر منتظر وقوع حوادث بعدی بودند.تنها زن خانه هر از گاهی نگاهی به دختر نورسیده خود میکرد و از فکری که به سرش می آمد تنش به لرز میفتاد.

در خانه به شدت کوبیده می شد. بالاخره رسیده بودند سعید نگاه غم زده خود را به روی برادرش انداخت .صادق بلند شد برادرش را به طرف پشت بام فرستاد تا فرار کند اگر در باز میشد برادرش را زنده نمیگذاشتند.مردم عصبانی همچنان بر در میکوبیدند.صادق به طرف در رفت آن را باز کرد اولین کسی که وارد شد پیرمردی عصبانی چوپ به دست با مشت به سینه صادق کوبید او را به عقب هل داد وارد حیاط شدند

-برادر نامردت کجاست همین الان تحویلش بده تا خانه ات را به آتش نکشیدم

-سعید اینجا نیست

پیرمرد اب دهانش را روی زمین ریخت بی توجه به حرف صادق به طرف در خانه رفت آن را به شدت باز کرد و همزمان صدای جیغ زن و دخترصادق بلند شد و تنها پسر بزرگ صادق که هشت سالش بود مردانه دستش رو باز کرده تا خواهر ومادرش وبرادران کوچکش را در پناه خود بگیرد.و با خشم به پیرمرد عصبانی نگاه میکرد.پیرمرد وقتی دید سعید انجا نیست نگاهی به بیرون کرد با اشاره او دو پسر جوان به داخل اومدند با کفش داخل خانه شدند وارد تک اتاق خانه شدند همه جا را زیر ورو کردند.ولی سعید را انجا پیدا نکردند کنار پیرمرد ایستادند صادق هم داخل اومده بود و کنار زن و بچه هایش ایستاده بود.

-من که گفتم سعید اینجا نیست

پیرمرد نگاهی به طرف دختر لرزان صادق کرد و بیرون رفت صادق پشت سرشان بیرون رفت حیاط خانه پر بود از آدم از هر دو روستا و آماده درگیری

-صادق با زبون خوش سعید رو تحویل ما بده تا خون بیشتری نریخته

-تحویلش بدم که جنازه تیکه تیکشو تحویلم بدی؟نمیدونم کجاست میدونستمم بهت نمیگفتم

-خب خودت خواستی صادق هر خونی بریزه مقصر تو هستی .زندگیت رو به آتش میکشم

صادق ترسیده بود نمیدونست باید چیکار کنه برادرش تحویل بده یا منتظر عواقب بعدی باشه

-ما میریم دنبال برادر نامردت میگردیم پیداش میکنیم. پیداش نکردیم میام سراغ تو وخانوادت

پیرمرد که پدر پسر کشته بود بیرون رفت و مردانی که با او آمده بودند بیرون رفتند نیمی از مردان به طرف کوه رفته بودند تا سعید را پیدا کنند ونیمی دیگر خانه های روستا را میگشتند.ولی اثری از سعید نبود.

***

در ده پایین در خانه پسری که کشته شده بود صدای جیغ و گریه از هر طرف بلند میشد. مادر و خواهرانش بر سر و صورت خود میزدند و قاتل پسرش را نفرین میکرد.دختر جوانی گوشه ای از اتاق سر بر زانو گذاشته بود و بی صدا در غم برادرش گریه میکرد هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.چرا سعید عباس را کشته است جز دلینا و سعید.

دلینا سعید را وقتی با دخترای روستا از چشمه بر میگشتند دیده بود بعد از اون چندبار همدیگرو دیده بودن و سعید مصمم شده بود برای خاستگاری دلینا برود.بارها به خاستگاری رفته بود ولی پدر و برادرای دلینا راضی نبودند.هر دو سخت بهم علاقه داشتند تا اینکه سعید پیشنهاد فرار را به دلینا داد.شبی که قرار بود با هم فرار کنند دلینا چندتا لباس و مقدار پول و طلایی که داشت تو یه بقچه گذاشت و منتظر بود تا زمان فرار برسد.غافل از اینکه تقدیر چیز دیگری رقم زده است.هوا تاریک شده بود همه اهالی خواب بودند و تنها چشمان نگران دلینا باز بود و البته غافل از بیخوابی برادر جوانش زمان رفتن فرا رسیده بود آرام بلند شد تا در را باز کند و پشمان متعجب برادرش را بر روی خود ندید.پایش را که از خانه بیرون گذاشت سعید را منتظر دید به طرف سعید رفت و با سرعت باد از کوچه بیرون عباس که این صحنه رو دیده بود چاقویی از خانه برداشت به دنبالشان رفت با سرعت میدوید تا گمشان نکند بالاخره به چند قدمیشان رسید آرام پشت سرشان میرفت نزدیکای روستا سعید بودند .سعید ناگهان برگشت وقتی شبحی را در تاریکی دید به خودش لرزید و دلینا هم او را دیده بود شبح جلوتر آمد برادرش بود و عصبانی در حد مرگ.عباس چاقوش رو بیرون آورد به طرف سعید رفت زور جسمانی سعید بیشتر بود مچ دست عباس رو گرفت چاقو از دستش افتاد .در حین درگیری عباس مشتی به صورت سعید زد.سعید روی زمین افتاد عباس از موقعیت استفاده کرد چاقو رو برداشت به طرف خواهرش رفت

-اول باید تو رو بکشم دختر هرزه میخوای آبروی ما رو ببری میکشمت

تا خواست چاقو رو بالا بیاره صدای تیری شنید و کمرش سوخت و بعد ازچندلحظه روی زمین افتاد.دلینا باورش نمیشد سعید جلو چشمانش برادرش راکشت.سعید از جا بلند شد

-باید بری دلینا نباید کسی تو رو اینجا ببینه برو

دلینا هیچ کاری نمیتوانست بکند دستش را جلوی دهانش گرفته بود تا جیغ نزد سعید دستش رو گرفت او را به طرف جلو هل داد

-برو الان همه میان برو خونه تا دیر نشده تو هیچی ندیدی برو

دلینا به خودش آمد و با سرعت باد به طرف روستا رفت بدنش میلرزید چندباری به زمین خورد بلند شد بالاخره به خانه رسید کسی تو کوچه نبود.در خانه باز بود داخل خانه رفت پتو را روی سرش کشید و تا کسی متوجه بیداریش نشود.نیم ساعت نگذشته بود که در خانه شان کوبیده شد و خبرشوم را رساندند.

دو روز بود که همچنان به دنبال سعید در کوه بیابان آواره بودندولی اثری از سعید نبود. تمام مردم هر دو روستا نگران بودند که دعوای بزرگی بشود و کسی کشته شود.بزرگان روستا دور هم نشستند تصمیم گرفتند به خانه صادق بروند.صادق و خانوادش سر در گریبان چشم به در منتظر خبری بودند از سعید و با هر کوبه در دلشان در سینه میلرزید.

صدای در بلند شد صادق چشمان نگرانش را به زنش دوخت و بلند شد تا در باز کند با دستان لرزان در را باز کرد و ریش سفیدان ده را دید انها را به داخل دعوت کردهمه دور هم نشسته بودند که یکی از ریش سفیدان به حرف آمد

-صادق میخوای چیکار کنی تا سعید رو پیدا نکنند دست بردار نیستند. اگه سعید رو هم پیدا کنند و بکشند جوانای ده ساکت نمیشین باید یه فکر اساسی کرد.مادر که سرش را به در چسبانده بود دلش را ریخت احساس خوبی نداشت .صادق سرش پایین بود داشت فکر میکرد.نمیدانست باید چه تصمیمی بگیرد.بالاخره سرش رو بالا گرفت و به حرف اومد

-حاج علی من نمیتونم سعید رو تحویل بدم با دست خودم بذارخودشون بگیرنش من به همه جوونا میگم لازم نیست کسی دعوا کنه سعید یه کاری کرده باید تقاص پس بده

-اونوقت نمیگی مردم پشت سرت چی میگن؟

-چی میگن؟

-میگم برادرش کشتن ککشم نگزید

-شما میگی من چیکار کنم؟

همه ساکت شدن سکوت عجیبی بود تا اینکه یه نفر از حاضرین سکوت را شکست

-خون بس

رنگ صورت صادق پرید.نفسای زنش بالا نمیومد شانس آورد دخترش به در نزدیک نبود تا صداها را بشنود.صدای صادق بلند شد

-چی میگین یعنی میگی تنها دخترمو بسپارم دست اون گرگا

-چاره ایی نیست صادق خودتم میدونی این تنها راه نجات سعید خانوادت و آبروی خودت

***

ساعتی از رفتن آنها میگذشت هیچکس حرفی نمیزد روژان هنوز از بلایی که قرار بود به سرش بیاید خبر نداشت.مادرش گریه میکرد.صادق با وجود سرمای هوا بیرون نشسته بود سیگار میکشید بغض بزرگی راه گلوش بسته بود دخترش یه طرف بود برادرش یه طرف نمیتوانست تصمیم بگیرد سیگارشو خاموش کرد رفت تو خونه به دخترک معصوم و زیبایش نگاه کرد که با سن کمش رفتار خانمانه اش همه رو تحت تاثیر قرار میداد.دخترش چند ماه دیگه پانزده ساله میشد و مجبور مصیبت به اون بزرگی رو به گردن بکشه

بالاخره صبر خانواده دلینا تمام شد و به سوی روستا حرکت کردن.بزرگان روستا که خبر دار شدن جلو روستا ایستادن و انها رو به ارامش دعوت میکردن.بزرگ ده همه رو به خانه اش دعوت کرد و کسی را دنبال صادق فرستاد.همه ساکت نشسته بودن منتظر صادق بعد از چند دقیقه صادق پیدایش شد داخل اومد سرش انداخت پایین نشست.بعد از کمی حرف زدن حاج علی بزرگ ده رو به صادق کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب صادق فکراتو کردی از این به بعد هر چی پیش بیاد مسئولش تو هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اینقدر درگوش صادق خواندند که رضایت داد تنها دخترش را به عنوان خون بس ،به خانواده عباس بدهد.صادق چشمانش بر روی پسران اورنگ (پدر عباس) انداخت،پسر بزرگش حسین جوان 28 ساله ای بود با چهره ای آرام و موقر نشسته بود،هرچند مخالف این کار بود اما چاره ای جز همراهی پدرش نداشت ،سال ها پیش با دختر زیبایی به اسم مینا ازدواج کرده بود،چشمش در چشم پسر دومش مهیار افتاد جوان 23 ساله ای که با چشمان سیاه خشمگین خود خصمانه به صادق نگاه میکرد،باید دخترش را دست این پسر خشمگین میداد.مهیار پسر دوم اورنگ بود او هم مانند برادرش با این رسم مخالف بود نه به دلیل دل رحمی به خاطر اینکه دختردایی و نامزد خود را از دست می داد،اما چاره ای جز قبول کردن نداشت ،قرار ها گذاشته شد،قرار بود فردا برای بردن روژان به روستا بیایند،صادق با کمری شکسته به سوی خانه رفت و از آنطرف اهالی روستا پایین با خوشحالی به سمت روستا حرکت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درخانه صادق پشاپیش عزای دخترش را گرفته بودند. ماهگل، زن صادق وقتی از ماجرا باخبر شد از حال رفت باورش نمیشد شوهرش بخاطر برادرش دخترش را به خون بس بفرستد.درخانه دلینا وقتی خبر رسید که فردا دختر صادق به خون بس آورده میشود، زنان با تمام ناراحتی که داشتند شروع به کل کشیدن کردن و مردان تفنگهایشان رو به طرف بالا گرفتند و شلیک کردند گویی از فتح بزرگی برگشته اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صادق که از غصه دیوانه شده بود با فریاد رو به زنش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس آبغوره گرفتن بلند شو لباسای این دختر جمع کن فردا صبح میان میبرنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک بیچاره از وقتی خبر را شنیده بود، همچون جنازه ای گوشه خانه افتاده بود؛ در گوشه ای از این روستا پسری جوان ،دور ازچشم همه برای عشق از دست رفته اش اشک میریخت،آزا پسر دایی روژان که قرار بود در آینده نزدیک به خاستگاریش برود،یه اشتباه سرنوشت چند نفر را عوض کرد ،شایدم از اول سرنوشتشان همین بوده است.سعید که فرار کرده بود و به شهر رفته بود بی خبر از تمام اتفاقات منتظر آینده نشسته بود،عذاب وجدان رهایش نمیکرد می دانست که خانواده برادرش را به خطر انداخته است ولی جرات برگشت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا داشت روشن میشد هیچکس تو کوچه نبود در خانه صادق باز شد و سایه کوچک دختری روی در افتاد، روژان بود که با بقچه کوچکی در دست از خانه بیرون آمدو به طرف کوه رفت .با خودش فکر کرد تا همه با خبر بشوند جایی در کوه پیدا میکند تا نتوانند پیداش بکنند؛ هوا سرد بود دستان ظریفش از سرما یخ زده بود.مادرش که برای لحظه ای توانسته بود بخوابد وقتی چشمانش را باز کرد جای دخترش را خالی دید نگران شد همه خانه را نگاه کرد نبود شوهرش بیدار کرد و هر دو یک فکر در سرشان بود،مادرش نمیدانست خوشحال باشد یا ناراحت نمیدانست تو این سرما دخترش کجا رفته هوا روشن شده بود که در خانه را زدند. ترس همه وجودشان را گرفته بود.همه داخل آمدند کسی را هم آورده بودند تا صیغه عقد را بخواند .صادق ناچار یکی از بزرگان را به کناری کشید و ماجرا را گفت ؛وقتی همه با خبر شدن عصبانی شدند به خیال اینکه صادق دخترش را فراری داده است، وقتی صادق قسم خورد خبر ندارد کمی آرام شدند.مهیار جوان ها را خبر کرد فتفنگ هایشان را برداشتند با اسب به طرف کوه حرکت کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک از سرما میلرزید ولی از ترس اینکه به دست آنها برسد،به راهش ادامه میداد.هوا داشت روشن میشد و به نیمه های کوه رسیده بود صدای گرگها عصبیش کرده بود.هر آن ممکن بود گرگی بهش حمله کنه پشت تخته سنگی نشست و دستهایش را در بغل گرفت و سرش را درگریبانش فرو برد.هیچ چیزی جز یک خنجر برای دفاع از خودش نداشت،بااینکه میدانست با این وضعیت هر آن ممکن است پیداش کنن ولی خوشحال بود که خودش را راحت تسلیم نکرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار و جوان های ده همچنان از کوه بالا میرفتن،ولی اثری از دخترک پیدا نمیکردن قرار بر این شد از هم جدا شوند هر کسی از مسیری برود.مهیار عصبی شده بود در دلش برای دختر بیچاره خط و نشان میکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر احمق دستم بهت برسه میدونم چیکارت کنم اون از عموی نامردت اینم از خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش پایین بود که صدای خرناس شنید از ترس قلبش از حرکت ایستاده بود. گرگ سیاهی روبرویش ایستاده بود و خرناس میکشید، خنجرش رو تو دستش فشار داد ،هیچ حرکتی نمیکرد میدونست فرار کنه تحریکش میکنه گرگ حرکتی به خودش داد دیگه طاقت گرسنگی نداشت؛روژان چشم هایش را بست با خودش گفت :یه لحظه هست بعد تمام راحت میشم بهتر از این یه عمر تحقیر بشم،ناگهان صدای تیری در کوه پیچید نفسش را حبس کرده بود آزاد کرد گرگ سیاه در یه قدمیش افتاده بود و پسر جوانی روبروش بود نمیشناختش،جوان جلو آمد. قد بلند و چهارشونه بود.چشم و ابروی مشکی داشت که چشمای عسلیشو قشنگ تر نشون میداد اما فک منقبض شده و محکش نشان از سرسختی وغرور صاحبش می داد،روژان در فکر جوانی که روبرویش بود، که پسر با یه حرکت مچ دستشو گرفت بلندش کرد دستشو بلند کرد و روی صورت روژان فرود آورد.روژان به خودش آمد گوشه لبش پاره شده بود حالا میدونست او از مردانی هست که به دنبالش آمده اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار از دوستانش که جدا شد به طرف بالا حرکت کرد. نزدیکیای تخته سنگی بود که متوجه گرگی سیاه شد که به جایی خیره شده وخرناس میکشید مطمئن بود کسی اونجاست و ممکنه اون دختر باشه آروم از اسب پیاده شد و حالا پشت سر گرگ بود و دختری رو دید با چشمان بسته در لحظه ایی که گرگ به طرف دختر حمله کرد شلیک کرد.دختر چشمانش را باز کرد و مهیار دختری رو دید با صورت ظریف و رنگ یریده که چشمان درشتش از ترس درشتر شده بود میدانست اون کسی نیست جز روژان تمامی زیباییش رو نادیده گرفت. اونم جزیی از اون خانواده بود که فرار کرده بود.جلو روفت با دستش به صورت دخترک زد و بی توجه به خونی که از لبش میومد دستش رو گرفت دنبال خودش بردش بقیه جوان ها از صدای تیر تفنگ به اون سمت رفتن و مهیار دیدن که دست دختری رو گرفته و خوشحال از اینکه تونستن پیداش کنن تفنگاشون بالا بردن تیراندازی کردن .کسانی که پایین کوه بودن از صدای تفنگا فهمیدن روژان پیدا کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار روژان روی اسب نشوند خودش دهنه اسب گرفت و به طرف پایین به راه افتادن. پسرعموی مهیار از اسب خودش پایین اومد به مهیار گفت سوار شو زود برید پایین منم با بچه ها میام .مهیار سوارشد و نیم ساعت بعد به پایین کوه رسیدن کسانی که پایین بودن از دور مهیار و روژان رو دیدن که سوار بر اسب پایین میان صادق و زنش از غصه دلشان گرفته بود. ولی زنان خانواده مهیار با دیدن آنها دستمال های رنگی خود را بیرون آوردند و شروع به کل کشیدن کردن.مردان تیر اندازی میکردن و صادق آرزو میکرد کاش یکی از ان تیرها به قلب او میخورد.مادرش با دیدن لبهای خونی روژان دلش به درد اومد او را برای آخرین بار در آغوش گرفت.مادروخواهرای مهیار با نفرت به او نگاه میکردن تنها دلینا بود که دلش برای این دختر معصوم میسوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صیغه عقد خوانده شد.و روژان دختری که هزاران آرزو داشت با دلی شکسته صورتی کبود شده بله گفت.صادق رفت جلو دخترش رو بغل کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منو ببخش روژان چاره ای نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان چیزی نگفت نمیتونست پدرش وعموش و تمام مردانی که او را قربانی کردن ببخشد.سرش را بالا گرفت و به همه نگاه کرد چشمانش در چشمان به خون نشسته آزا گره خورد.سرش را پایین انداخت وقت رفتن بود.برای اخرین بار نگاهی به مادرش کرد ورفت. به ده پایین که رسیدن زنان ومردان جلو ده ایستاده بودن و منتظر ادامه نمایش بودن.کسی نبود به آنها بگوید شمایی که اینگونه به تماشای قربانی شدن دختری بی گناه چشم دوخته اید مانند عنکبوتی هستید که طمعه خود را به تور انداخته و از دست و پا زدنش لذت میبرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار سرش را بین جمعیت به گردش در آورد و چشمش به دختر ی افتاد که قرار بود به زودی زنش شود. چشمان دختر به اشک نشسته بود و با تنفر به روژان نگاه میکرد.مهیار هم تنفرش از روژان بیشتر شد.به خانه رسیده بودند اهالی خانه داخل شدند و هر کسی پی زندگی خودش رفت ولی برای روژان این اول ماجرا بود.اورنگ سه پسر و سه دختر داشت یکی از پسرانش را از دست داده بود. یکی ناخواسته مجبور به ازدواج با دختر برادر قاتل پسرش شد. سروناز یکی از دخترانش بود که ازدواج کرده بود.دلینا و دنیا در خانه بودند.در بسته شد.هیچکسی حرف نمیزد هوا سرد بود.صنم در را از کرد و رفت داخل پشت سر او همه رفتن .روژان گوشه ای از حیاط ایستاده بود مهیار نگاهی به دنیا کرد و اشاره کرد بیاردش داخل دنیا با تنفر به سمت روژان رفت به سمت جلو هلش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا وایسادی که چی میخوای فرار کنی دوباره راه بیفت برو داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد.روبرویش دختری با قد و اندام متوسط صورتی آفتاب سوخته با چشم و ابروی مشکی لبهای زیبا خوش حالت که از زور خشم بر هم فشارشان میداد.زیبا بود ولی هیچ رحمی تو چشمای کشیده اش نبود.روژان بی هیچ حرفی کفشش را در آورد رفت داخل کسی تعارفش نکرد بشیند همونجا وایساد و مثل محکومی که منتظر رای قاضی سرش را پایین انداخت هر چند رای قبلا صادر شده بود حبس ابد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اورنگ نگاهی به روژان انداخت.به یاد پسر ناکامش افتاد.نگاهی به مهیار انداخت که نتوانست عروسش را باخوش قدمی به خانه بیاورد؛نه با زور و گریه و اسلحه.هرچه به اینها فکر میکرد ،تنفرش نسبت به روژان بیشتر میشد،صدایش را بلند کرد و رو به روژان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکن عموی نامردت جان سالم به در برد تو هم راحت میشی از حالا بدبختی تو شروع میشه هر لحظه رو برات زهر میکنم تا به گوش بابات و عموت برسه صبر کن ببین.دیگه حق نداری پای نحست تو این اتاق بذاری.باید تو انبار گوشه حیاط زندگی کنی مهیارم هر وقت کار داشت میاد همونجا تو اتاق سراغت.صورتش از خجالت سرخ شد میدونست منظور اورنگ چیه سرش را بالا نیاورد.ولی صدای معترض مهیار رو شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من با این دختر کاری ندارم خودتون میدونید برای چی عقدش کردم اینقدر تو اون انبار بمونه که گیسش مثل دندوناش سفید بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ساکت بودند حرفی برای گفتن نبود ولی عجیب تر از همه سکوت صنم بود.مادری داغ دیده که در سوگ پسر جوانش بی صدا اشک میریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اورنگ بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلینا بلند شو انبار نشونش بده بره بمیره اونجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا بلند شد در باز کرد رفت بیرون روژان هم پشت سرش رفت بیرون میدونست این دختری بود که سعید دوست داشت.نگاه دقیقتری بهش انداخت اونم مثل خواهرش دنیا زیبا بود حتی زیباتر از اون هر غریبه ای میتوانست خواهر بودنش را تشخیص دهد اما درچشمان دلینا رحم ومروتی را دید که در چشم هیچکدام نبود.بدون هیچ حرفی به سمت انبار رفتن در انبار باز کردن یه انبار کوچیک 10 متری که پر از وسایل بود. روژان نگاهی به اتاق انداخت باید عمری رو اینجا زندگی میکرد.اشک به چشماش نشست.دلینا نگاهی بهش انداخت دستشو گرفت روژان با تعجب نگاش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونم اینجا اذیت میشی ولی باید بهشون مهلت بدی با این جریان کنار بیان هر چی لازم داشتی به خودم بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان چیزی نگفت خداروشکر کرد لااقل کسی هست که دلش به رحم اومده.در انبار بسته شد و اون بود تو اون سرما و تاریکی انبار فکر کرد اگه دو روز تو این اتاق باشه میمیره از سرما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا داخل اتاق برگشت هر کی تو فکر خودش بود.گوشه اتاق نشست صدای پدرش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلندشید ناهار بیارین بخوریم به هیچ کاری نرسیدیم .سفره رو انداختن همه دور سفره بودن دلینا بشقابی برداشت برنج کشید خورشم ریخت روش کاسه ماستم برداشت و بلند شد.با صدای پدرش ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غذا بدم به این دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لازم نکرده بگم بهتون کسی حق دلسوزی برای این دختر نداره اون برنج بذار تو سفره یه تکه نون برمیداری با ماست میذاری جلوش میای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا بشقاب رو گذاشت تو سفره نون و ماست برد تو انبار در انبار باز کرد.روژان رو دید که گوشه ای از سرما تو خودش جمع شده و میلرزه از خودش و خانوادش بدش اومد.نون و ماست برد گذاشت جلوش روژان سرش رو بالا آورد.نگاهی به دختر روبروش انداخت و نگاهی به ظرف ماست و با خودش گفت به کدامین گناه ؟خواست از دلینا تشکر کنه ولی رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا برگشت تو اتاق بغض سنگینی تو گلوش بود.اولین قاشق رو بالا برد نتونست بخوره قاشق رو زمین گذاشت با چشمانی خیس داخل اتاقی رفت که شب ها اونجا میخوابیدن اگه اون سعید رو ندیده بود قبول نکرده بود فرار کنه حالا برادرش زنده بود سعید تو روستاش بود و این دختر بیگناه کنار خانوادش شاد بود.ولی اتفاق افتاده بود و تنها با کمک به این دختر میتونست از بار گناهش کم کنه.در باز شد خواهرش بود سروناز اومد کنارش نشست.سروناز خواهر بزرگشان بود.فرزند اول اورنگ وصنم سالها پیش ازدواج کرده بود یک دختر وپسر داشت.برعکس خواهرانشان از زیبایی و اندام چهره بهرره زیادی نبرده بود.دختری با قد متوسط روبه کوتاه مثل پدرش صورتی تیره که مثل تمام دختران روستایی بر اثر افتاب سوخته بود.و مسئولیتهای زندگی خطوطی را بر روی صورتش نشانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده دلینا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما اون دختر ندیدن تو اون انباری سرد چه جوری داره میلرزه مگه اون چیکار کرده مگه اون باید تاوان اشتباه بقیه رو پس بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نشنیدی بابا چی گفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این دختر تا فردا زنده نمیمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سروناز خانم تو هم دختر داری هم خواهر بترس از روزی که به سر تو هم بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درباز شد مهیار اومد تو اتاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سروناز برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروناز نگاهی به دلینا کرد و رفت بیرون.مهیار در بست اومد جلوی پای خواهرش نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلت برای این دختر میسوزه چون دختر برادر سعید فکر میکنی نمیدونم کشته شدن سعید بخاطر تو ؛دلت میخواد تو رو هم بندازم کنار اون دختر تو انبار که دلت نسوزه دیگه همدرد بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشد از اتاق بره بیرون دوباره برگشت سمت دلینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه بفهمم کمکش کردی دلت سوخته کاری کردی براش میکشمت فدلینا حالا بلند شو مثل یه دختر خوب ناهارتو بخور زود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا میدونست که مهیار همیشه رو حرفش وایمیسه بلند شد قبل از اینکه مهیار بره گفت وایسا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه میخوای زجرش بدی به دو روز نمیکشه انباری سرده تا حالا نمرده باشه شانس اورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه یه فکری براش میکنم فقط بخاطر تو حالا بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب بود که مهیار با یه چراغ نفتی و یه فانوس رفت تو انباری در باز کرد دلش لرزید از صحنه ای که دیدیه دختر که تو خودش جمع شده بود از سرما یادش رفت که از خانواده قاتل برادرش کاپشنش در آورد رفت نزدیک روژان صداش زد بر خلاف قیافه و اخلاقش دل نازکی داشت اماغرور وخشمش اجازه نمیداد نسبت به اون دختر ملایم باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر هی دختر بیداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان به سختی چشماشو باز کرد ترس نشست تو چشماش خودشو کشید عقب مهیار دست یخ زدشو گرفت تو دستاش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ازچی میترسی؟فعلا کاری ندارم باهات برات چراغ نفتی آوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتش رو که بیرون آورده بود انداخت رو شونه روژان بلند شد رفت سراغ چراغ نفتی روشنش کرد.فانوسم روشن کرد گذاشت رو طاقچه نگاهی به اطراف کرد .خواهرش حق داشت به اون حال افتاده بود.در انبار بست با اینکارش قلب روژان داشت از سینه بیرون میزد.مهیار برگشت نگاش کردو ترس رو تو چشماش دید هیچوقت فکر نمیکرد یه روز به این حد پست بشن که به یه آدم اینجوری ظلم کنن ولی خودش رو هر جوری قانع میکرد که حق داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه چرا مثل میت شد رنگت ؟لال شدی هی نکنه اصلا لال هستی از صبح که تو کوه دیدمت حرف نزدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدم بابات زود تو را داد به ما نگو جنسش بنجل بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش شکست از این همه بی رحمی از این همه حقارت باید جوابش رو میداد به هر قیمتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اونم مثل تو و مردای دیگه همتون مثل هم هستید اگه این اتفاق برای ما افتاده بود سعید کشته شده بود خواهر تو الان تو خونه یکی از پسرای فامیل ما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز حرفش تمام نشده بود که احساس کرد دهنش پر از خون شد مهیار با تمام قدرتش زده بود تو دهنش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردم ادمی خوبی بهت نیومده تو هم از قماش همونایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از در انبار بیرون رفت.یکساعت بعد در انبار باز شد دلینا اومد داخل نگاهی به قیافه داغون روژان انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام روژان چه بلایی سرت اومد ؟کار مهیار؟ پسر دیونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از اتاق بیرون رفت روژان نگاهی به بشقاب کرد نون خالی همینم خوبه درانبار باز شد روژان با یه دستمال و ظرف آب اومد داخل دستمال و زد تو طرف صورت خونی روژان پاک کرد انبار گرم تر شده بود.خیالش راحت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون دلینا تو خیلی خوبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا سرش پایین انداخت و رفت نمیدونست مسبب بدبختیش دلینا هست شامش خورد به دیوار تکیه داد به مادرش به برادراش فکر کرد که یه روز بزرگ میشن میان میبرنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار تو اتاق نشسته بود.به دختر توی انبار فکر میکرد به دختری که باعث شد عشقش از دستش بره .شام خوردن و تک چراغ خونشون خاموش کردن و خوابیدن.یه دفعه مهیار بلند شد رفت بالای سر پدرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این دختر نصف شب فرار نکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش بلند شد نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب برو در انبار قفل کن در حیاط محکم ببند یه چی بذار پشتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار بلندشد تو حیاط باد سردی میومد یه نگاه به آسمون کرد میدونست تا یکی دو ساعت دیگه برف شروع میشه رفت پشت در انبار در باز کرد روژان دید که به دیوار تکیه داده چراغ نفتی رو هم کشیده نزدیکش کاپشن مهیارم کشیده روش اونا تو خونه با چندتا چراغ و پتو سردشون بود این دختر چه جوری میتونست تحمل کنه رفت در حیاط محکم بست ورفت تو اتاق گدرش خواب بود عادت داشت تا سرش میذاره رو بالشت خوابش ببره.پتوی خودش با یه بالشت برداشت رفت سمت انبار چراغ نفتی رو کشید کنار بالشت گذاشت کنار روژان خواست بخوابوندش که روژان بیدار شد ترسید میخواست جیغ بزنه که مهیار دستشو گذاشت جلو دهنش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته منم برات بالشت و پتو آوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش برداشت روژان نگاه به پتو کرد چشماش از خوشحالی برق زد.مهیار کاپشن داد دستش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بپوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان از ترس اینکه کتکت نخوره سریع پوشیدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه حالا بخواب و پتو هم بکش فکر فرار به سرت نزنه که فرار کنی پیدات میکنم خودم میکشمت فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخواب دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان دراز کشید مهیار پتو رو کشید روش و نگاش کرد چقدر معصوم به خودش اومد بلند شد رفت در انبارم محکم بست نیمه های شب بود که در انبار باز شد سایه ایی روی در افتاد.روژان از باد سردی که بهش خورد چشماش باز کرد چشمم به سایه خورد از ترس زبونش بند اومد.به فکرش رسید جیغ بزنه که سایه پرید جلو دلینا بود.نفسشو رو آزاد کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اینجا چیکار میکنی دلینا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برنج اوردم برات زود بخور ظرفش قایم کن صبح میام میبرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سریع از اتاق بیرون رفت.گرسنش بود بشقاب رو برداشت تند تند خورد و با خودش کر کرد دلینا آخر کار دستشون میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف غذا رو قایم کرد و خوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ضربه هایی که به پاش میخورد بیدارشد چشماشو باز کرد نمیدونست کجاست یه ضربه دیگه به پاش خورد نگاه کرد صنم بود با خشم ونفرت نگاش میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلندشو اینجا نیومدی که بخوری وبخوابی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان سریع از جاش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینارو کی برات آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام پسرتون آورد دیشب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کم حرف بزن بلند شو کلی کار داریم میری اجاق روشن میکنی آب گرم میکنی صدام میزنی تا بیام بعدم برف رو کنار میزنی تا راه باز بشه بتونیم بریم بیرون فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان کاپشن مهیار رو چسبوند به خودش رفت تو حیاط برف سنگینی اومده بود اجاق رو به سختی روشن کرد یخ سطل رو شکست تا آب زودتر گرم بشه دستاشو گرم کرد یه بیل گوشه حیاط دید برداشت و برفا رو کنار زد آب گرم شده گذاشتشون جلو در صدای صنم زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار از صدای روژان بیدارشد رفت درباز کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه اول صبحی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آب گرم کردم مادرت گفت صداش بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار نگاهی به حیاط کرد که برفا جمع شده بودن ونگاهی به دستای قرمز روژان صدای مادرش بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آب گرم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه برو فعلا کاری ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان به سمت دستشویی رفت از دیروز دستشویی نرفته بود .بیرون اومد رفت دستاشو بشوره اجاق خاموش بود رفت کنار یکی از سطلا یخشو شکست با همون آب دستشو شست انگار هزارتا سوزون همزمان تو دستش فرو کردن سریع رفت تو انبار و مهیار از پشت پنجره شاهد تمام کاراش بود.دستشو رو چراغ گرفت نور چراغ کم شده بود نفتش داشت تمام میشد.رفت زیر پتو تا گرم بشه.همونجا خوابش برد.چشماشو باز کرد یکی داشت تکونش میداد.دنیا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگیر کوفت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لیوان شیر داغ بود با نون با ولع میخورد دنیام نگاش میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکن نفهمیدم دیشب اون دلینا احمق برات برنج آورد.بشقاب رو بده ببرم از این به بعد خودم برات غدا میارم کوفت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرفارو برداشت رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار و پدرش بخاطر برفی که اومده بود نمیتونستن برن سرزمین ناچاری تو خونه موندن هر کی به یه کاری مشغول بود .اورنگ سرش رو بالا آورد صنم ندید.رفت تو آشپزخونه صنم رو دید که سرش به دیوار تکیه داده گریه میکنه و اسم پسرش زیر لب صدا میزنه اشک تو چشماش حلقه زد هیچکاری نمیتونست بکنه ولی چرا یکی بود که میتونست عقدهاشو خالی کنه به سمت در رفت به شدت بازش کرد دلینا با ترس بهش نگاه کرد مهیارم تو اتاق دراز کشیده بود متوجه رفتن پدرش نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انبار با شدت باز کرد خورد به دیوار صدای بدی داد روژان از جاش پرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کمربندشو بیرون کشید به سمت روژان حمله برد ضربات کمربند رو تن نحیفش پایین میومد و صدای التماس و جیغش رفت بالا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار خوابیده بود که صدای جیغ روژان شنید با سرعت به طرف حیاط رفت همه خانوادش جلو انبار بودن خودش انداخت تو انبار روژان دید که زیر دست پدرش داره کتک میخوره و التماس میکنه رفت جلو دست پدرش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس پدر کشتیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید بمیره همونجور که خانوادش دل ما رو خون کردن باید دلشون خون بشه تو اشکای مادرت دیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای امروز بس روزای دیگه هم هست بیا بریم سکته میکنی پدرش برد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچکس حق نداره بره تو اون اتاق جز مهیار هر کی بره قلم پاش خرد میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از ترسشون رفتن تو خونه .حالا همسایه ها فهمیده بودن صدای جیغ دختر بیچاره رو این خبر به زودی به گوش صادق و خانوادش میرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا لیوان آبی برای پدرش آورد مهیار شونه هاش ماساژ می داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید میذاشتین میکشتمش تمومش میکردم چیه شده آیینه دق مهیار بیا طلاقش بده بره گمشه دیگه کی میاد اینو بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا زود پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی انبار سرد روژان از درد به خودش میپیچید هیچکس نبود مرحم درداش بشه همه نمکی بودن روی زخمش نمیتونست نفس بکشه تمام بدنش کبود بود جلو چشماش تار شد افتاد کف انبار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش آرومتر شده بود صدای در حیاط اومد.در باز کرد عموش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عمو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام جوون چه خبر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبری نیست عمو بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اومدم دنبال بابات بریم قهوه خونه میدونم تو خونه بشینه بدتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد پدرش و عموش رفتن .با خیال راحت رفت تو انبار روژان دید بیهوش افتاده دوید سمتش صداش زد ولی جواب نمیداد انبار سرد شده بود.بغلش کرد بردش تو اتاق.همه با تعجب نگاش میکردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادر بیهوش شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شده که شده سریع ببرش همونجا مثل سگ جون بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی نداریم اون نبری من میرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلینا چراغش نفت نداره یکی از اینارو بیار تو انبار اون نفت کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا سریع بلند شد پشت سر برادرش رفت.روژان خوابوند پتو رو کشید روش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلینا یه لیوان آب قند بیار زود باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اب قند رو با قاشق میریخت تو دهنش نفساش منظم شده بود ولی هنوز بیهوش بود.صدای مادرش اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلینا بیا ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا رفت بیرون به چهره رنگ پریده روزان نگاه کرد پیشونیش کبود شده بود کمربند به صورتش خورده بود پتو رو زد کنار آستین لباسشو زد بالا تمام دستش کبود بود گردنش پاهاش کاش گذاشته بود تو کوه گرگ کارشو تمو میکرد.حالا اینقدر زجر نکشه شاید حق با پدرش طلاقش میده.ولی ته دلش راضی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکساعت بعد پسرعموش اومد خبر داد پدرش تا غروب نمیاد خونه برای کاری میرن شهر.طهر بود که روژان چشماشو باز کرد همه بدنش درد میکرد گریه اش گرفته بود سرش بلند کرد مهیار دید کنارش تکیه داده به دیوار چشماشو بسته مهیار از سنگینی نگاهی چشماشو باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیدارشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درد دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تحمل کن خوب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحمل کن خوب میشی دوباره میاد سراغت شاید اینبار من نباشم و راحت بشی تحمل کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلینا ...دلینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوپ بیار بخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتونست قاشق دستش بگیره با هرحرکت اشک تو چشماش جمع میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بده به من قاشق رو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاشق رو گرفت و تمام سوپ رو بهش داد بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه حالا دراز بکش کمکش کرد بخوابه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سردت نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به دلینا میگم بیاد بهت سر بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از انبار بیرون رفت. داخل اتاق که شد مادرش نگاش نکرد اونم اهمیتی نداد ناهارش خورد دراز کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان به این فکر میکرد چرا مهیار مهربون شده ولی دلیلی پیدا نمیکرد.شاید دلش سوخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب که شد دلینا بشقاب سوپی پرکرد و برای روژان برد.کمکش کرد بخوره.این دلگرمی بود براش وجود مهیار و دلینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه محکمی به پایش خورد نفسش تو سینه حبس شد از درد چشماش باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو بس استراحت به کارات برس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با زحمت بلند شد رفت اجاق رو روشن کرد.برفای ریز روی لباسش نشسته مینشست.داشت یخ سطل میشکست در باز شد اورنگ بود.رنگش پرید عقب عقب رفت .خورد به یه سطل افتاد رو زمین.اورنگ پوزخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سگ چه بزنی چه بترسونیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت سمت دستشویی. داشت آب گرم میکرد اورنگ اومد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سطل آب بیار بریز رو دستم. با عجله دسته سطل رو گرفت داغ بود ولی ولش نکرد اورنگ دستش شست رفت داخل. سطلارو گذاشت پشت در صنم رو صدا زد.اومد سطلارو برد.امروز پارو رو دید کنار حیاط برداشت تا راه باز کنه که در باز شد مهیاراومد بیرون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داری چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برف پارو میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این دستت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب شدم آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار نزدیکش رفت دستش فشار داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که خوب شدی پس کار کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه از اون حادثه ها گذشته بود. همه فراموش کرده بودن دختری بود به اسم روژان که خون بس برده شد.فقط مادری مظلوم بود که هر از گاهی صورتش میپوشوند میرفت جلو در خونه ای که دخترش اونجا اسیر بود.هنوز از سعید خبری نبود.بعضیا میگفتن اهالی روستا پایین همون موقع کشتنش و چیزی نگفتن که دختر صادق به خون بس ببرن همین حرفا بود که کمر صادق خم میکرد.سعید تو شهر داخل یه کارگاه نجاری مشغول کار شده بود وبراش مهم نبود و نمیدونست دخترک بیگناهی به پای اشتباه اون تاوان پس میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان دیگه عادت کرده بود به زندگی که نه به زنده موندن تو اون خونه.از صبح کارایی که مربوط به حیاط بود انجام میداد هوا بهاری شده بود. کارای اونم بیشتر ولی راضی بود.که کتک نخوره ولی کار کنه.غروب بود داشت طبق معمول حیاط رو جارو میکرد.درباز شد مهیار با چشم به خون نشسته اومد داخل جارو ازش گرفت پرت کرد یه گوشه دستشو کشید برد تو انبار انداختش رو زمین همه اهل خونه از پشت پنجره نگاه میکردن ولی جرات بیرون رفتن نداشتن در انبار بست نگاه پر نفرتش به روژان انداخت. رفت جلوتر نشست رو زمین یقه اشو گرفت تکونش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داره ازدواج میکنه از دست دادمش بخاطر تو بیشعور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر اون عموی کثیفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا سیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا عقدش میشه مال یه نفر دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تا سیلی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشماش پر اشک بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارتا سیلی صورتش کبود شده بود داد نمیزد جیغ نمیزد اشکاش اروم میومد پایین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوسش داشتم لعنتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دستای پر زورش کوبند رو دهان روژان طعم آشنای خون اومد تو دهنش عادت کرده بود شده بود کیسه بوکسی که اهل خونه عقدهاشون رو اون خالی کنن.دستای مهیار شل شد کف انبار نشست سرشو گرفت تو دستش روژان عقب عقب رفت گوشه انباری که مرتبش کرده بود نشست .با دستش جلو دهانش گرفت که صدای گریه اش مهیار جری تر نکنه. مهیار از خونه زد بیرون زد به کوه تا نباشه وقتی دختری رو که دوست داشت مال یکی دیگه میشه.همه نگرانش بودن و پیامد این نگرانی دو روز گشنه موندن روژان بود.دیگه نمیتونست بمونه طاقت نداشت بارها به فکر خودکشی افتاد ولی نتونست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه بود که اسیر بود فقط هر ده روز حق داشت برای حمام بیرون بره .بیرون میرفت با شانه های خم شده با صورتی درهم غافل از اینکه زنی از دور هلاک یه لحظه دیدنش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار اومد با چهره ای خسته و داغون صدای فریادش همه خونه رو برداشته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من چه گناهی داشتم چرا من باید میگرفتمش چرا من نباید مثل همه خلق زمین عروسمو میبردم تو اتاقم نه تو انبار من نمیخوام ببینمش باید از اینجا بره اون اینجا باشه من نمیمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه پسرم اروم باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوام اروم باشم اون دختر نحس حالم ازش بهم میخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان دستاشو رو گوشش گذاشت تا نشنوه میترسید هر لحظه در انبار باز بشه و همه به قصد مرگ بیان سراغش چشماشو بست فکر کرد به اون روزا که آزاد بود با دخترای ده میرفتن چشمه فکر کرد به آزا که همیشه بود و با چشمای مهربونش حمایتش میکرد.صدای چشمه رو میشنید بوی گلای دشت رو حس میکرد.لبخند اومد رولبش چشماشو باز کرد همه جا سیاه بود تاریک بود.صدای چشمه نبود در عوض صدای ناله مهیار میومد و صدای نفرینای صنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تنها چیزی که به ذهنش رسید همین بود به کدامین گناه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خواست مهیار دیگه نذاشتن جلوش آفتابی بشه. هر روز مثل یه زندانی تو انبار میموند براش آب ونون میبردن و گاهی دلشون میسوخت یه لیوان شیر.یکماه بود که زندگیش تو انباری ادامه داشت.یکماه تو یه سلول انفرادی بدون هیچ همدمی صبح تا شب میرفت تو خیال خودش فکر میکرد امروز در باز میشه آزا با اهالی روستاشون میان اورنگ میزنن اون ازدست مهیار نجات میدن میبرن.ولی روزها میگذشت و خبری نبود.بعد از 5 هفته مهیار آروم شد یه روز که میخواست بره بیرون چشمش خورد به در انبار خیلی وقت بود ندیده بودش در باز کرد نور خورد به چشماش دستشو گرفت جلو نور در بسته شد.دستشو از جلو چشماش برداشت.مهیار نگاش کرد باورش نشد اون همون دختریه که توی کوه پیدا کرد تنها چیزی که آشنا بود چشمای درشتش بود که همیشه از ترس درشتر میشد.باخودش گفت خدایا ما چیکار کردیم چه جوری جواب پس بدیم این دختر ما رو میبخشه؟معلومه که نه شکنجه روحی شکنجه جسمی گرسنگی کار چرا اون تاوان کار نکرده رو پس بده ما چیکار کردیم خدا؟پدرش صداش زد رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت خونه سرخورده داغون پشیمون.هفته آینده محرم شروع میشد از جلو تکیه رد شد با خودش گفت من میتونم دوباره بیام اینجا با چه رویی بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار از فردا بیاد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور چشماشو اذیت میکرد ولی خوشحال بود از آزادی. خونه شلوغ بود خانواده سروناز و حسین اونجا بودن کم کم نبود عباس عادی شده بود.داشت تخم مرغ جمع میکرد.صدای خنده اهل خونه بلند بود.خوشبحالشون یعنی الان خانواده منم خوشحال هستن منو فراموش کردن ولی من که نمردم خفه شو روژان تو هم مردی همون تو کوه مردی گرگه بهت حمله کرد.تو مردی تخم مرغارو جمع کرد تو دامنش اومد برگرده یکی پشت سرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ روژان شکستن تخم مرغ و خنده پسرک حسین هم صدا شد همه اومدن بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر دست وپا چلفتی ببین چیکار کردی خاک برسر بی عرضه ات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا با حقارت نگاهش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان خودت ناراحت نکن ولش کن بیا بریم تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی چی بریم تو ده تا تخم مرغ شکسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مهیار اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا چیکار کنه میخوای از حقوقش کم کنی یا اخراجش کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش مسخره بود همه زدن زیر خنده بغض گلوشو گرفت که صدای صنم شنید نه ده روز که شام نخورد حواسش جمع میکنه پسرک حسین پشیمون از کارش نگاهش دوخت به چشمای خیس روژان فکر کرد چقدر سخته ده شب شام نخوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونست قبلشم شامی در کار نبود.همه رفته بودن تو خونه روژان نشسته بود پوستای تخم مرغ جمع میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روژان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گریه نکن خودم برات از خونمون شام میارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش گرفت چقدر حقیر بود که مثل گداها باهاش حرف میزدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخواد صنم خانم شوخی کرد بهم شام میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوستارو جمع کرد سطل آب اورد اون قسمت شست. تمام شد دنیا اومد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی عرضه بو حیاط برداشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو برو بمیر که ما راحت بشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صنم به قولش وفا کرد ده شب شام یا همون نون خشک وماست بهش نداد.روزها میگذشت دیگه کسی کاری به کارش نداشت بود و نبودش اهمیتی نداشت و این براش بهتر بود.هر از گاهی دلینا براش برنج و گوشت میبرد تا بیشتر از این ضعیف نشه رنگ و روش بهتر شده بود.که غم جدیدی به غمش اضافه شد امشب خاستگار میاد برای دلینا تنها همدش میخواد بره.تو انبار نشسته بود صنم اومد داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلندشو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلندشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امشب برای دلینا خاستگار میاد مهیار خواسته تو هم باشی نمیدونم چرا ولی اینم زده به سرش با دنیا و دلینا میری حمام این لباسم میپوشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس داد دستش ورفت.باورش نمیشد مهیار خواسته باشه اونم تو جمع باشه .با دخترا رفت حمام .وقتی اومدن خونه بهش اجازه دادن بره تو اتاق پا تردید رفت تو کسی نبود یه آیینه تو طاقچه بود خودش نگاه کرد خوشکل شده بود لپاش گل انداخته بود.درباز شد برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلی...نا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار اومد داخل همینجور زل زده بود به روژان که دلینا اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه چایی بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من کار دارم روژان تو بهش چایی بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد از تو آشپزحونه یه استکان آورد از تو سماور کنار اتاق چایی ریخت برد گذاشت جلو مهیار خواست بلند شه مهیار دستش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیش دلینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون کار داره بشین همینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس عجیبی داشت قلبش تند تند میزد بعد از چند ماه تحقیر شدن حس خوبی بود که چندان پایدار نبود. در باز شد صنم اومد داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اینجا چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو غلط کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلندشو ببینم دختر چش سفید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست بلندشه مهیار نذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشمم روشن دیگه چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگم دیگه چی؟دیگه اینکه اونموقع باید فکر اینجارو میکردی که من مجبور کردی دست به همچین کاری بزنم تو گوشم خوندی روناک به پات میشینه میریم برات میگیرمش نه حالا چه توقعی از من داری تا آخر عمر یه مرد زن دار بی زن باشم یا توقع داری شب تا شب برم تو انبار صبح بیام پسر تو بشم .نه بگو من آدم نیستم من دل ندارم چرا من نباید مثل حسین خوش باشم چرا باید حسرت همه چی تو دلم بمونه کدوم دختری حاضر میشه زن دوم من بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هرکدوم از حرفای مهیار خنجری تو قلب روژان فرو میرفت صدای مهیار پر بود از نفرت و چنان تو عصبانیت بود که نفهمید تمام مدت مچ دست دخترک رو تو دستش فشار میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو مادر بگو جواب منو بده بعد هرچی تو بگی قبول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای چیکار کنی بیاریش تو خونه زنت بشه مادر بچه هات ؟بعد به بچه هات چی میگی میگی مادرتون خون بس برادر من که عمو شما باشه رو عموش کشته اصلا جواب فامیل چی میدی جواب پدرت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستای مهیار شل شد.روژان دستش کشید.بلند شد به سمت انبار رفت نشست با دل راحت گریه کرد.با صدای در سرشو بند کرد دنیا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهیار گفت لازم نیست شب بیای همینجا بمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه کسی برایش نون و ماست اورد نه ازش کاری خواستن دوساعتی از ظهر گذشته بود در انبار باز شد دنیا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلند شو حیاط جارو کن بعدم آبپاشی کن میوه ها رو هم میارم تو حیاط بشوربذار تو سبد تا بیام ببرم بعدم بیا خونه رو جارو کن یه گردگیرم بکن زود باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق دستور حیاط رو تمیز کرد میوه ها روشست داد به دنیا بعد رفت تو اتاق اورنگ و مهیار نبودن .صنم تو آشپزخونه بود.دلینا و دنیا تو اتاق.هال رو جارو کرد بعد یه دستمال برداشت قاب عکسا و آینه شمعدان روی طاقچه رو تمیز کرد.کارش تمام شده بود رفت تو آشپزخونه صنم داشت قند میشکوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صنم خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اینجا چیکار میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دنیا گفت هال جارو بزنم تمام شد کاری دیگه ندارید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا این قند بشکن کمک من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کنید دستمو بشورم میام رفت تو حیاط دستشو شست برگشت و نشست روبروی صنم و شروع کرد به شکستن قند تند تند میشکست و مرتب برق تحسین تو نگاه صنم نشست پیش خودش گفت کاش اون اتفاقا نیفتاده بود دلینا اگه زن سعید میشد روژانم میگرفتم برای عباس ولی غمی بزرگ به چشمش برگشت نگاهی به دختر ضعیفی که روبروش بود انداخت.که با سن کمش بار سنگینی به دوش داشت.اخرین کله قند را میشکستن که اورنگ و مهیار اومدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا هستن اینا دلینا دنیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بابا خسته نباشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه چایی بده دختر بخوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا رفت استکان بیاره از دیدن روژان کنار مادرش تعجب کرد ولی قند هارو که دید پوزخندی زد و رفت بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناهار بیار بخوریم ضعف کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه ناهار نخوردی بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترتو صحرا و بیابان ناهار کجا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا دوباره به آشپزخونه رفت قابلمه غذا رو برداشت یخ کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر بلند شو اجاق روشن کن گرم کن بیار زود باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان بلند شد قابلمه رو گرفت رفت بیرون مهیار از دیدنش تعجب کرد.همینجور نگاش کرد تا رفت بیرون.بوی غدا بلند شده بود دلش ضعف میکرد.نگاهی به قابلمه انداخت گوشت های کنجه شده بهش چشمک میزنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا فقط یکی برمیدارم دارم ضعف میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو برد جلو تا یکی از گوشتارو برداره غافل از اینکه صنم و دنیا از پنجره نگاش میکنن لحظه آخر دستشو عقب کشیدو دست به قابلمه زد گرم شده بود.دنیا که منتظر بود یه سوژه پیدا کنه پکر شد.قابلمه رو با یه پارچه گرفت تا دستش نسوزه برد تو اتاق سفره انداخته بودن همه چی بود ترشی ماست سبزی دوغ قابلمه رو داد دست دنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من برم کاری ندارید دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه برو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-و با خودش گفت اشکال نداره فکر میکنم روزه هستم داخل انبار رفت.هوا داشت تاریک میشد معده اش میسوخت ولی کاری نمیتونست بکنه.سروناز و حسینم اومدن .حسن پسر حسین در انباری رو باز کرد رفت داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام روژان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام حسن خوبی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چرا همیشه اینجایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بریم خونه ما اتاق زیاد داریم یکیش مال تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من باید اینجا باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مریضی روژان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا مثل مریضا حرف میزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسن دست کرد تو جیب شلوارش مشتش گرفت جلو روژان بازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا این شکلات مال تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داییم بهم داد تو راه که میومدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چندتا بهت داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکی گفت بعد برام بیشتر میاره گفتم برای تو هم بیاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روژان تو چشمای پسرک نگاه کرد میدونست چقدر سخته برای یه بچه از شکلاتش گذشتن دستشو برد جلو دست حسن بست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسن من نباید شکلات بخورم برام خوب نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم یه بار که رفتیم شهر دکتر گفت نباید بخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق شادی تو چشمای حسن نشست شکلات باز کرد و خورد.روژان لبخند تلخی زد کاش ادما همیشه بچه می موندن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روژان میای بازی کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه بازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلاغ پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول من میگم گنجشک پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلاغ پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خر پر و زد زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عقاب پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روژان پر و دوباره خندید روژان که پر نداره خودش خبر نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و روژان فکر کرد به حرف حسن آره پر وبال روژان رو چیدن کردن تو قفس روژان نمیتونه پرواز کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مینا مادر حسن میومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسن کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجام تو انبار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انبار باز کرد و نگاهی به روژان که رنگ پریده نشسته بود کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مینا خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام حسن اومدی اینجا چیکار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای روژان شکلات آوردم گفت دکتر گفته نباید بخورم خودم خوردمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بلند شو بریم عمو کارت داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعی که میخواست در ببنده نگاهی به دخترک انداخت دلش سوخت.دوباره رفت تو انبار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روژان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی لازم نداری برات بیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی سخت خدا بهت صبر بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون که به فکرمی ولی عادت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا رنگت پریده چیزی شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه هیچی خوبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب من برم کاری داشتی بهم بگو تو که گناهی نداشتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت.روژان میترسید بگه چیزی نخوردم میترسید از برخورد تند اورنگ مهیار صنم دنیا.بالاخره مهمانا اومدن صدای خوش امدگویی بلند شد.و صداها یواش تر شد همه رفتن داخل .گرسنگی دیونش کرده بود اسید معده اش اذیتش میکرد ولی چیزی برای خوردن نبود. صدای خداحافظی مهمانا بلند شد. دیگه نمیتونست تحمل کنه چشماش سیاهی رفت و افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاستگارا رفته بودن جواب هر دو طرف مثبت بود.شام آماده بود سفره شام انداختن.همه نشسته بودن.مشغول خوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای حسن همه بهش نگاه کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان روژان کجا اشپزی میکنه غذا میخوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچکس جوابی نداشت تازه یادشون افتاده بود که از صبح چیزی براش نبردن.دلینا رو به دنیا کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دنیا براش ناهار بردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه یادم رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این دختر صبحانه هم نخورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دیدم رنگش پریده تو انبار ولی هیچی نگفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اورنگ بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به درک که نخورده شامتون بخورین اون دختره پوستش کلفت تر از این حرفاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا از خودش بدش اومد اون زندگی این دختر خراب کرده حالا راحت کنار خانوادش غذا میخورد.حسین نگاهی به مهیار کرد که چیزی نمیگفت با غذاش بازی میکرد.هیچکس حرف نمیزد و صنم به این فکر میکرد چه دختر مقاومیه که دست به یه تیکه گوشتم نزد.دختر هفت ماه بود که اونجا بود ولی هیچوقت اعتراض نکرد.شام خورده شد سفره رو جمع کردن چایی آوردن.دلینا بشقابی برنج با خورش برداشت رفت سمت در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-براش غذا میبرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی گفت ببری ؟بعدم کی گفت برنج ببری اون نون خالیم از سرش زیاد برو بذارش زمین نون ببر ماستم نمیخواد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا برگشت یه تکه نون با یه لیوان آب برد تو انباردر که باز کرد دید روژان خوابیده صداش زد جواب نداد رفت نزدیکش دستش گرفت. سرد بودن فهمید بیهوشه با داد مهیار صدا زد همه با عجله ریختن تو انبار.صحنه رقت انگیزی بود.دختری بی پناه کف انبار بیهوش افتاده بود.مهیار جلو رفت صداش زد ولی تنش سرد بود و خوابش عمیق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حسین-بابا باید براش دکتر بیاریم نکنه بمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-روژان چشمات باز کن روژان دلینا آب قند بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلینا آب قندرو با قاشق ریخت تو دهان روژان ولی فایده نداشت.بهوش نمیومد .مهیار با عجله از خونه زد بیرون رفت طرف درمانگاه .دکتر از خواب بیدار کرد براش توضیح داد چی شده وبا هم به سمت خونه رفتن.دکتر روژان رو معاینه کردو سرمی رو که با خودش آورده بود بهش وصل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وضعش خیلی بد اگه دیرتر پیداش میکردید مرده بود.چرا اینجاست ؟ چراغذا نخورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقشه دکتر باید میذاشتیم میمرد تقصیر این پسر نفهمه هم خودش راحت میشد هم ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    ۲۵ ساله 00

    الان سال ۱۴۰۳ هس. درسته سالها میگذره از زمان نوشتنش ولی همچنان زیباس. مشکل اینجاس ک خیلی غم انگیز برای من تموم شد. من انتظار داشتم با مهیار ازدواج کنه. این پایانش شدیدا منو اذیت کرد.

    ۳ روز پیش
  • Maryam

    ۲۹ ساله 00

    رمان جالبی بود ، بیچاره مهیار

    ۲ هفته پیش
  • الیس

    00

    عالی

    ۲ هفته پیش
  • Fatemeh

    ۲۵ ساله 00

    بشدت رمان پر باری بود به امید روزی که رسم و رسومات غلط از بین بردن و همه راحت زندگی کنن

    ۲ هفته پیش
  • لی لی

    ۴۰ ساله 00

    قشنگه

    ۳ هفته پیش
  • هدی

    00

    عالی بود

    ۳ هفته پیش
  • ۴۹ ساله 00

    عالی بود

    ۳ هفته پیش
  • رضایی

    ۴۵ ساله 00

    عالی

    ۴ هفته پیش
  • فائزه

    00

    عالی بود

    ۴ هفته پیش
  • فاطمه

    00

    خوب بود

    ۴ هفته پیش
  • ارغوان

    00

    خیلی قشنگ بود

    ۴ هفته پیش
  • صابری

    ۳۵ ساله 00

    قشنگ بود

    ۴ هفته پیش
  • نهری

    ۵۰ ساله 00

    متاسفانه واقعیت های زندگی قدیم بوده

    ۱ ماه پیش
  • فاطمه عفیفه

    ۴۲ ساله 00

    عالی

    ۱ ماه پیش
  • Parva

    00

    عالی بود خیل خوشم اومد ممنونم از نویسندت رمان

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.