رمان افسانه آرابلا به قلم paniz و sedi
3سرزمین وجود داره که هرکدوم راه و رسم و رسوم خودشون رو دارن اولین سرزمین برای فرشته هاست و دومی برای شیاطین و سومی برای انسانهای عادی تولد فرشته ها و شیطان ها به اولین اشک و خنده انسانهای عادی بستگی داره…اولین خنده هر انسان یک فرشته و اولین گریه هر انسان یک شیطان رو متولد میکنه حالا اگه کسی با اولین خندش با قطره ای اشکش مخلوط بشه چی پیش میاد؟چه موجودی متولد میشه و پا به جهان هستی میذاره؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۳۸ دقیقه
!# quote==تخمین مدت زمان مطالعه رمان == ۱۰ ساعت و ۳۸ دقیقه!#
رمان افسانه آرابلا
نوشته paniz و sedi
درخواستی دوستان
اسم شخصیتا:
ارابلا(arabella)
تروی(troy)
ترانتا(teranta)
اکانتا(akanta)
انگوس(angus)
و….
همین ها شخصیت های اصلی هستندحالا خلاصه3سرزمین وجود داره که هرکدوم راه و رسم و رسوم خودشون رو دارن اولین سرزمین برای فرشته هاست و دومی برای شیاطین و سومی برای انسانهای عادی تولد فرشته ها و شیطان ها به اولین اشک و خنده انسانهای عادی بستگی داره…اولین خنده هر انسان یک فرشته و اولین گریه هر انسان یک شیطان رو متولد میکنه حالا اگه کسی با اولین خندش با قطره ای اشکش مخلوط بشه چی پیش میاد؟چه موجودی متولد میشه و پا به جهان هستی میذاره؟
مقدمه
نه فرشته ام، نه شيطان، کيم و چيم؟ همينم!
نه ز ابم و نه زآتش!
منم و چراغ خردي که بميرد از نسيمي
نه سپيده دم به دستم، نه ستاره بر جبينم
نه فرشته ام، نه شيطان، کيم و چيم؟ همينم!
منم و رداي تنگي که به جز من اش نگنجد
منم و رداي تنگي که به جز من اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستينم
نه حق حقم، نه نا حق
نه بدم، نه خوب مطلق
سيه و سپيدم: ابلق! که به نيک و بد عجينم
تب بوسه ايم از آن لب، به غنيمت است امشب
که نه آگهم که فردا، چه نشسته در کمينم
که نه آگهم که فردا، چه نشسته در کمينم
منم و رداي تنگي که به جز من اش نگنجد
نه فلک بر آستانم، نه خدا در آستينم
نزنم نمک به زخمي که هميشگي است، باري،
که نه خسته ي نخستين، نه خراب آخرينم
که نه خسته ي نخستين، نه خراب آخرينم
نه فرشته ام، نه شيطان،
به نام خدا
من...من...من...
به راستي من چه؟منِ انسان يا منِ شيطان يا منِ فرشته؟کدامشان؟
خوب؟بد؟يا معمولي؟
سفيد؟سياه؟يا خاکستري؟
دوست؟دشمن؟يا بي طرف؟
من چه؟من به کدام معنا؟
همه من اند.من هم منم.اما همه يک من دارند و من سه من!
من کدام منم؟
در زمان هايي دور سرزمين افسانه اي بود به نام "تارگاسيلوس".سرزميني که افسانه اي بودنش رو در افسانه ها مي خوندن.
اين سرزمين وسيع شامل سه سرزمين متفاوت ميشد به نام هاي:
آرچفيند لند=Archfiend land=سرزمين شيطان ها
ساينت لند=Saint land=سرزمين فرشته ها
و يوژال لند=Usual land=سرزمين مردم معمولي.
مردم سرزمين آرچفيند لند شرور و خبيث بودن و مردم سرزمين ساينت لند مهربون و خوب.و مردم سرزمين يوژال لند هم ميانه رو و معمولي.
داستان ما از اونجايي شروع ميشه که:
-آرابلا؟آرابلا؟کجايي؟
طبق معمول خانم مارتين پير بود که مدام از اتاق اشرافيش که در طبقه بالا بود صدام ميزد تا کاري رو بهم محول کنه.
-آرابلاااااا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو محکم به هم فشار دادم و مثل خودش هوار کشيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومدم خانم مارتين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمال گردگيري رو روي ميز آشپزخونه گذاشتم,دامن پيراهن بلندم رو که تا مچ پام بود,صاف کردم و دستي هم به آستين بلند لباسم کشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف پله ها رفتم.اولين قدم روشون مصادف بود با صداي قيژ قيژ شديدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا باعث مي شد فکر کنم هر لحظه پله هاي چوبي مي شکنن و من هم مي افتم.تا رسيدن به طبقه دوم کفش هاي مشکي تا روي مچ پام رو نگاه مي کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم در سبز پر از کنده و کاري شده رو باز کردم.خانم مارتين با پيراهن بلند صورتيش و موهاي خاکستري فرفريش روي صندلي روبه روي پنجره نشسته بود و تکون مي خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقش مثل هميشه پر از تجملات بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمعدان هاي طلا,تابلو هاي دست بافت و عکس هاي خاندان خانم مارتين,لباس هاي رنگاوارنگي که توي کمد بود و...همه چي منظم ولي پر زرق و برق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا بودي آرابلا؟بايد حتما داد بزنم تا بياي؟اون هم بعد يک ربع؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو آروم با حرص بيرون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عذر مي خوام خانم,داشتم آشپزخونه رو گردگيري مي کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو بالا آورد و اشاره کرد که نزديک تر برم.جلوتر که رفتم نامه اي به دستم داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين رو همين الان برسون به دست خانم جين و زود برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو گرفتم و گذاشتم تو جيب پيراهنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مارتين-الان هم مرخصي.نامه رو برسون و سريع برگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بيرون اومدم و به گوشه ترين قسمت رفتم.مکان خيلي کوچيکي که اتاق من بود.شنلم رو پوشيدم و از اتاق اومدم بيرون که باز هم صداي خانم مارتين متوقفم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سپردم با کالسکه بري که زود برگردي آرابلا.منتظرتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع پله ها رو پايين رفتم و از خونه اومدم بيرون.خونه بزرگي که در جنگل واقع شده بود و غير از خونه خانم مارتين,خونه هاي ديگه هم اون اطراف بودن.اما خونه ي خانم جين شاملشون نميشد.خونه خانم جين در دهکده بود که با کالسکه حدود بيست دقيقه راه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالسکه جلوي در بود.پامو روي پله گذاشتم و آروم خودم رو کشيدم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافسار اسب ها به صدا در اومد و به سمت دهکده حرکت کرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه مدام به تکرار درخواستم فکر مي کردم.به طرز جمله بنديش و نحوه بيانش که ياد سه ماه پيش افتادم.همون موقع که براي دومين بار درخواستم رو مطرح کردم.اون روز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم مارتين,خواهش مي کنم اجازه بدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مارتين با اخم هاي درهم نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امکان نداره.تو مي خواي بري آرچفيند لند؟من بهت اين اجازه رو نميدم.در مدتي که تو نيستي چه کسي بايد کارهاي خونه من رو انجام بده؟تازه ميگي بعدش هم مي خواي بري ساينت لند رو هم ببيني.حداقل دو ماه طول مي کشه تا برگردي اينجا..اگه تو بري کارهاي خونه ي من لنگ مي مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصاش رو محکم کوبيد رو زمين و عصبي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کافيه,گفتم نه.پس ديگه تکرارش نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ايستادن کالسکه به خودم اومدم.رسيده بوديم.سريع از کالسکه پياده شدم و به ادوارد,کالسکه چي ,گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبر کن.الان برمي گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سه پله ي خونه خانم جين بالا رفتم و زنگ در رو فشار دادم.دقايقي بعد خدمتکار خانم جين,خاله مگي, که زني تپل و مهربون بود درحالي که نفس نفس مي زد در رو باز کرد و با ديدن من لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه,آرابلا!دلم برات تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو باز کرد و بغلم کرد.واقعا زن دوست داشتني و خوبي بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همين طور خاله مگي.اين نامه رو خانم مارتين دادن براي خانم جين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو ازم گرفت و گذاشت تو جيبش و سريع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بيا تو.حتما خسته اي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به چپ و راست تکون دادم و با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشيد خاله ولي بايد سريع برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن ناراحتي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه,ولي دفعه بعد نمي ذارم بري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و خداحافظي کردم و دوباره سوار کالسکه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نگاه هاي کوتاه ادوارد توجهي نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيا ممکن بود بار ديگه خواسته ام رو به خانم مارتين بگم؟اجازه مي داد که برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي وارد خونه شدم خانم مارتين عصا به دست جلوم ظاهر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارتو انجام دادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و شروع کرد قدم زدن و اشاره کرد پشتش راه برم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فردا شب مي خوام يک مهماني برگزار کنم.نامه اي که به خانم جين دادي به همين جهت بود.بقيه نامه ها رو کالسکه چي ميدم برسونه.ولي چون خانم جين از مهمان هاي مهم بود تو رو فرستادم چون خدمتکار اصليم هستي..حالا برو تدارک مهماني فردا رو ببين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از پله ها رفت بالا.پايين پله ها ايستاده بودم.شنلم رو در آوردم و روي دستم گذاشتم.روي پله ي اول نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهماني؟مهماني؟خودشه..همينه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي کشيدم حالا وقتش بود دوباره خودم رو چک کردم"لباسي کوتاه به رنگ ابي با نگين هاي روش اين هم حتي جزء قوانين بود!!!زنان مسن بايد لباس هاي بلند و مشکي اما دختران جوان بايد لباس هاي شاد و کوتاه ميپوشيدند"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي تق تق کفش هاي خانوم مارتين رو شنيدم با خودم غرغر کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من نميدونم هدفش از پوشيدن اين کفشهاي ازاردهنده چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد خانوم مارتين با لباسي يقه باز بلند مشکي نمايان شد...نگاه خريدانه اي بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه پس اين همه طول دادي يه سودي هم داشت...زود باش بيا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه اومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادرم حسابي حالش بده و سروصداي اينجا ازارش ميده بهتره به عمارت شرقي بريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکون دادم ميدونستم مادر خانوم مارتين حسابي اين چند روز حالش بده و نميتونه حرکت کنه ولي خب اين نهايت لطف خانوم مارتين بود امکان نداشت مهموني اين ماه رو لغو کنه خانوم مارتي سرش بره مهمونياش رو لغو نميکنه!!! کمي موهام رو حالت دادم و رز سرخ رنگي روي لبام کشيدم لبم به رنگ سرخ شد و چشمان خوشرنگم رنگ سبز به خود گرفت...در رو باز کردم و از پله هاي مارپيچ پايين رفتم خانوم مارتي با ديدن من امر و نهي هايش رو شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بِلا برو ادوارد رو صدا کن کالسکه رو حاضر کنه وقت رفتنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري تکون دادم و سمت باغ بزرگ عمارت رفتم و فرياد کشيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ادي؟؟؟ادواااارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد دوان دوان از پشت بوته هاي خار نمايان شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چيزي شده بلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه نگاهش جذب لباس درخشنده ام شد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بازم مهموني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سر تکون دادم...اروم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خوشگل شدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محجوبي زدم خيره خيره نگاهم کرد با شنيدن فرياد بلند خانوم مارتي هول شدم و عقب گرد کردم و به داخل برگشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به خانم مارتي کردم که با غرور پا رو پا انداخته بود و با بادبزن پر خودش رو باد ميزد و بي تفاوت بيرون رو نگاه ميکرد تا عمارت شرقي راه زيادي نبود اين مهموني خيلي براش مهم بود چون خواهرش ماريانا در مهموني قبلش سنگ تموم گذاشته بود و امشب او هم بايد همانند خواهرش رفتار ميکرد و ابروي خانواده اش را ميخريد... اسب ها شيهه اي کشيدن و ايستادن ادوارد در کالسکه رو باز کرد و مارتين اروم با احتياط پياده شد و بعدش هم من پياده شدم ادوارد لبخندي بهم زد و دوباره سوار شد و راه افتاد...با احساس سوزش در پشتم با اعتراض بهش نگاه کردم با ديدن نگاهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه دارن نگاهت ميکنن صاف راه برو شايد يکي ازت خوشش اومد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدنم که همچنان شل و ول راه ميرفتم با غيض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صاف شو بلا ابروم رو نبر لبخند بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفي کردم و لبخند پر حرصي زدم و کاملا صاف شدم... اروم سر ميز نشستيم با اون موزيک ملايم ويلون کم کم داشت خوابم ميگرفت جمع خشک بود و اين کاملا برخلاف روحيه من بود... کمي به خانوم مارتي نگاه کردم غرق صحبت با راتا يکي از زنان فخرفروش و دوست خانوم ماري بود و توجهي به من نداشت..با ديدن اين وضعيت اروم خم شدم و از جام بلند شدم و از ميزفاصله گرفتم نفسي از سر اسودگي کشيدم بالاخره از دستش راحت شدم...اروم به پشتم نگاه ميکردم و راه ميرفتم که محکم به کسي برخورد کردم و تعادلم بهم خورد در حين افتادن بودم که لباس کسي که بهش برخورد کردم رو گرفتم و مانع افتادن خودم و باعث افتادن اون شدم با شرمندگي به دختري که جلوي پام افتاده بود نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم خودش رو تکوند و بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ايرادي نداره پانتا هستم افتخار اشنايي با چه کسي رو دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو دوستانه فشردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلا هستم،ارابلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همينطور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه تونستم بهش دقت کنم موهاي سفيد که چند تار موي صورتي و سبز ميانش خودنمايي ميکرد و چشمان کشيده اش جلا خاصي به صورتش بخشيده بود و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب بلا از ديدنت خوشحال شدم بايد برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهي کشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همينطور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم فاصله گرفت و دوباره تنها شدم روي ميز پشت سرم نشستم و سرمو توي دستام گرفتم...حوصله اين جمع خشک و نداشتم...نگاه اخرمو به مارتين انداختم لبخند مرموزي زدم و سمت در ورودي رفتم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در که بيرون رفتم صداي موسيقي ديگه شنيده نشد...تازه تونستم نفس بکشم!روي تخته سنگي نشستم ولي صداي جروبحث به گوشم رسيد واضح نبود ولي کلمات شنيده ميشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم از جام بلند شدم و با کنجکاوي صدا رو دنبال کردم صداي دختري رو ميشنيدم که ميگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي زن ديگه اي که جوابش رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستور من نيست بانو...ملکه اينطور خواستند...ايشون نگرانتون هستند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم تا بتونم صورتش رو ببينم...بالافاصله شناختمش!پانتا بود!قبل از اينکه منو ببينه عقب رفتم و سرمو به ديوار تکيه دادم لحظه اي از ذهنم گذشت فالگوش وايسادن کار زشتيه...شايد موضوع خانوادگي و خصوصي باشه...چرخيدم که برم ولي با شنيدن جملات بعديش سرجام ميخ شدم و خودمو قانع کردم که کارم خيلي هم بد نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگرانمه؟تا کي نگرانم باشه؟قرار ما اين نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صداي بي تفاوت زن رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قصد بنده فقط خبر رساني بود...بعدا ميتونيد با خودشون صحبت کنيد...با اجازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اينکه بخواد حرکتي کنه و من رو ببينه سريع راهمو کج کردم...زن تنه زد و از کنارم گذشت...با نگاهم دنبالش کردم...هيچي از مکالمشون نفهميده بودم!شونه اي بالا انداختم و دوباره خواستم به داخل برگردم قبل از اينکه مادام بياد و به زور منو ببره ولي با شنيدن صداي گريه پانتا ناخوداگاه عقب عقب رفتم و کنارش وايسادم حضورم رو حس کرد سرشو بالا اورد و به سرعت اشکاش رو پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اينجا چيکار ميکني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه لحظه هول شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دا...داشتم رد ميشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و چيزي نگفت...فهميدم حضورم اضافست!خودمو سرزنش کردم که چرا تو کارش دخالت کردم؟مگه چقدر ميشناسمش؟همونطور خشک شده سرجام وايساده بودم و دقايقي در سکوت گذشت...بالاخره پانتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ارابلا؟ارابلا بودي ديگه درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خودش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا حالا ارزويي داشتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهي کشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ارزوهايي که بهشون نميرسي بايد از بين برن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالي که سعي ميکرد کنجکاوي کلامش رو مخفي کنه،پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه ارزوت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن ناراضي گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو منو نميشناسي پانتا!من يه خدمتکار سادم و تا اخر عمرم هم کارم همين باقي ميمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حداقل ازادي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرويي بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه ازادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به خودت تعلق داري!هروقت دلت بخواد ميتوني کارايي که دوست داري رو انجام بدي...بچرخي...بگردي...بري مهموني...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده مسخره اي کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم هيچي درباره خدمتکار بودن نميدوني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالي نگاهم کرد خودم ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هيچ وقت متعلق به خودم نبودم...هميشه در جستجو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار اونم به حرف اومد و هماهنگ گفتيم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازادي بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي به حرکت ناخوداگاهمون زديم حالا که باهاش صميمي تر شده بودم کنارش نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چي؟تو از کجا اومدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان پرسوز گفت"از قصر"که نتونستم تعجبم رو اشکار نکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدمتکار ملکه اريا هستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار خنده شيريني کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يکم رابطه نزديکتري داريم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدمتکار مخصوص؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اووم پس حتما سرخدمتکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خنديد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا چرا حتما خدمتکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق به جانب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون ميگي از قصر اومدي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستانه دستي به شونم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر جالبي هستي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداشو ارومتر کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ميدوني؟!هميشه ارزوم اين بود که از اينجا برم و بقيه سرزمينها رو ببينم...دلم نميخواد زندگيم محدود باشه...ولي خانوادم دارن شانس زندگي بي محدوديت رو ازم ميگيرند...من دلم ميخواست ازاد باشم...ولي حالا با قولي که دادم...هيچ وقت نميتونم به سرزمينهاي ديگه برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوي پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه چه قولي دادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه معني داري بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يه نفر بايد همراهم بياد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حيرت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من...منظورت از اون يه نفر که من نيستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و خونسرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا که نه؟هر دوي ما در جستجو ازادي بوديم و هستيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولي...ولي من نميتونم...بايد با خانوم مارتين چيکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمي کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون که صاحب تو نيست!نميتونه برات تصميم بگيره...اگه ملکه راضي بشه همه چيز حل ميشه....البته اگه تو مشکلي نداشته باشي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکلي نداشته باشم؟خيلي هم خوشحال ميشم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ميدوني فکر کنم همسفر عالي باشي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جديت ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخر شب پيش ملکه ميريم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق سرمو تکون دادم و تشکر کردم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دلگرم کننده اي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنم ملکه قبول ميکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تشويش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اميدوارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه صداي مادام مانع مکالمه بيشترم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلا تو اينجايي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ديدن پانتا با انزجار پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين ديگه کيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا اخم کرد معلوم بود از لحن مادام خوشش نيومده ولي با بي ميلي جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من پانتا هستم دختره مندونيا و فرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن مادام بالافاصله تغيير کرد معلوم شد که پانتا رو شناخته:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه بله بله خيلي خوشحالم که تشريف اوردين اما متاسفانه مجبورم بلا رو قرض بگيرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غيض تو دلم گفتم"قرض بگيرم چيه؟راحت باش بگو کلفت کم اوردم"بعد دستم رو تقريبا کشيد ولي قبل رفتن صداي زمزمه اروم پانتا رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شب منتظرم باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط تونستم سري تکون بدم...با حرص کنار گوشم وز وز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو بايد الان از مهمون ها پذيرايي کني ميخواي ابروي چندين سال خانواده کليني رو ببري؟بعد اينجا نشستي داري خوش و بش ميکني؟نکنه يادت رفته هنوزم که هنوزه دين تو به من مونده من براي تو حق مادري داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه صداي خواهرش ماريانا باعث شد که دستم رو ول کنه و به سمتش بره تو دلم کلي از دوشيزه ماريانا تشکر کردم...قبل از اينکه دوباره عصباني بشه شربت رنگين کمان رو پخش کردم کم کم موقع رقص رسيد و پرده ميان دو سالن برداشته شد...مردان همگي با لباسي سياه نوبت به نوبت از دختران تقاضا رقص ميکردن در اين قسمت هه کار من معلوم بود بشينم و حسرت بخورم بغ کرده رو صندلي نشستم که با ديدن دستي که به سمتم دراز شده با تعجب سر بلند کردم با ديدن ادوارد تعجبم چند برابر شد در اون لباس سياه بسيار جذاب شده بود صداش رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلا،افتخار يه رقص رو بهم ميدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمي به دور و بر نگاه کردم خبري از اون پيرزن غرغرو نبود لبخندي زدم و دستم رو ميان دستاش گذاشتم احساس گرما کردم اروم به سمت پيست رقص رفتيم اين بار صداي ويلون خواب اور نبود بلکه شيرين و رويايي بود...رقص رو به خوبي بلد بودم بودن با يک خانوم اشرافي همين مزيت هارو داره...پاهام رو ضربدري حرکت دادم و اروم پريدم دوباره حرکت رو معکوس تکرار کردم چرخشي کوتاه و با حرکات دستام بهش زينت دادم ريتم اهنگ هرلحظه تند تر ميشد و به اوجش ميرسيد و حرکات من تندتر ميشد ادوارد نرم هر عمل من رو کنترل ميکرد...احساس فوق العاده اي بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام رقص زن ها و مرد ها از هم فاصله گرفتن و به هم تعظيم کردن.من و ادوارد هم اين کار رو انجام داديم.قبل از اين که ازش دور بشم تا پانتا رو پيدا کنم نگاهي بهش کردم.چند قدم جلو اومد و روبه روم ايستاد.احساس کردم که بايد ازش تشکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که در چشماي عسليش نگاه مي کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم ادوارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربوني زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب يکي از بهترين شب هاي زندگي من بود بلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو پايين انداختم و با خداحافظي زير لبي ازش فاصله گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرنوشت من اگه همين جا مي موندم چي بود؟يا اين که با ادوارد ازدواج مي کردم و يه زندگي معمولي رو شروع مي کرديم يا اين که خانم مارتين از من استفاده مي کرد و من رو به يکي از مردان ثروتمند مي داد تا از ثروتشون استفاده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهي کشيدم و دنبال پانتا گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقايقي بعد ديدمش که جلوي خانمي ايستاده بود و صحبت مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش رفتم.متوجهم شد و لبخندي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آرابلا...اوه راستي تو کدوم رو بيشتر مي پسندي؟بلا يا آرابلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر دوست داشتني بود.بهش لبخند زدم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-براي من فرقي نداره.هر طور که راحتي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا-من بلا رو ترجيح مي دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ي کوتاهي کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اولين کسي نيستي که اينو مي گه,همه بلا رو ترجيح مي دن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو گرفت و روبه خانم شيک پوش روبه روش که غرور از چشمانش فرو ميريخت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادر,اين آرابلاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد روبه من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلا,اين هم مادر من مندونيا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمندونيا حرف دخترش رو تصحيح کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بانو مندونيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو سمتش دراز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختم خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اين که بهم دست بده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر و مادرت کي هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفت.در اين شهر حتما بايد با اصل و نسب باشيم تا مورد احترام قرار بگيريم.حالا من بايد از کدوم پدر و مادرم مي گفتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو آروم پايين آوردم و مشت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من براي خانم مارتين کار مي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که اين طور.پس دختر مهربون و زيبايي که براي اون زن پير کار مي کنه تويي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمندونيا چشم غره اي به پانتا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ميرم پيش خانم جين.بهتره زياد با هم صميمي نشين پانتا درباره اين موضوعات باهات صحبت کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا دستم رو فشار داد و با شرمندگي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من واقعا عذر مي خوام بلا.مادر من اخلاق تندي داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقصير اون نبود.براي اين که بيش تر احساس شرمندگي نکنه کمي خنديدم و موضوع رو عوض کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالي نداره,راستي فکر مي کني ملکه آريا نيمه شب ما رو مي پذيره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگران نباش.مگه نميدوني مادر من خواهر کوچک تر ملکه س و من مي تونم هر وقت خواستم به اونجا برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام از تعجب گرد شد.داشتم شاخ درمياوردم.من نمي دونستم.چه طور من همچين چيزي رو نميدونستم؟يعني پانتا از خانواده سلطنتي بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا هم بعد از ديدن حالت من با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمي دونستي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم و خواستم بهش احترام بذارم که سريع شونه هام رو گرفت و اخم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هي هي اگه ميدونستم با فهميدن اين موضوع اينجوري ميشي هيچوقت بهت نمي گفتم.من و تو دوستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستاشو برداشت و يه دستشو به سمتم آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوستيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني خواهر زاده ي ملکه با من دوست بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش دست دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ وقت فکر نمي کردم کسي از خاندان سلطنتي اينقدر خون گرم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوازنده ها با ويولن آهنگ شادي رو نواختن.خانم مارتين از کنار خواهرش جم نمي خورد و مغرورانه کنارش نشسته بود و با چاپلوسي از بانو مندونيا که کنار خانم جين جوان نشسته بود پذيرايي ميکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جا شلوغ شده بود و همه مي رقصيدند و جمع کاملا از حالت خشک دراومده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن بودم بعد از اتمام مهموني نمي تونم با پانتا پيش ملکه برم چون خانم مارتين بهم يه عالمه کار مي سپرد که قطعا تميز کردن اين عمارت بزرگ هم جزوش بود, پس فرار از دستش غير ممکن بود...ملکه تنها اميد من بود کسي که ميتونست من رو از اين قفس و زندگي اجباري نجات بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشايد الان بهترين زمان بود در هر حال خواهرزاده ملکه با من بود و اين پوئن مثبتي براي من ميشد...اما...اما اگر نشد چي؟رفتار خانم مارتين به شدت با من تند تر و بداخلاق تر ميشد ولي...نگاهي به خانم کردم نااميدي رو از ذهنم دور کردم جاي من اينجا نبود من ميتونستم به تمام ارزوهام برسم بايد يه ريسک ميکردم همين...بايد ريسک مي کردم و براي رسيدن به آرزو هام حرکتي مي کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم به پانتا که کنارم نشسته بود و با لبخند رقص رو نگاه مي کرد،نگاهي کردم.خيلي عجيب بود چون هيچ درخواست رقصي رو قبول نکرده بود شايد منتظر ادم خاصي بود و شايدم نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پانتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم الان بهترين زمان براي صحبت با ملکه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا-چه طور؟فکر نميکنم مادر الان اجازه رفتن رو بهم بده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون همه مشغولن و هيچ کس متوجه نبود ما نميشه و بعد از تمام شدن مهموني هم من نمي تونم جايي بيام چون خانم مارتين به دقت مراقبم خواهد بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهي کشيدم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته اگه بانو اجازه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفم رو ادامه بدم با شيطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نيازي به اجازه ي اون نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و لبخند مرموزي زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه.بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست از روي صندلي بلند شه ولي ناگهان دوباره نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببينم تو نمي خواي دست از خانم گفتنات برداري؟حداقل وقتي مارتين پيشت نيست بهش نگو خانم.من که نمي تونم اون زن رو اينقدر مؤدب صدا بزنم تازه مادر من بدترين رفتار ممکن رو باهات کرد و تو همچنان بانو صداش ميکني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه عادت کردم.سعي مي کنم ديگه بهش نگم خانم.اما بانو مندونيا مادر تو و خواهر ملکه است و من به ايشون نميتونم بي احترامي کنم.مطمئنن تو هم دوست نداري به مادرت بي احترامي بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو به نشانه تأييد تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم بلند شديم.حواس خانم مارت...نه , فقط مارتين به رقص بود.از عمارت شرقي اومديم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد به کالسکه تکيه داده بود و به شئ که تو دستش بود نگاه مي کرد.اگه نمي فهميد بهتر بود.دوست نداشتم اون مورد بازخواست مارتين قرار بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا تو گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با کالسکه من ميريم.امن تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالسکه ي اون تقريبا نزديک کالسکه ادوارد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نذار ادوارد من رو ببينه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش متوجه ادوارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهش اعتماد نداري؟جاسوس مارتين عجوزه اس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صفتي که به مارتين داد خندم گرفت واقعا برازنده اش بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو به هم فشار دادم و آروم تر از قبل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من بهش اعتماد دارم ولي نمي خوام تو خطر بيفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست حرفي بزنه که سريع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بريم دير شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنلش رو گذاشت روم.کلاه شنل رو کشيدم پايين تا صورتم ديده نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف کالسکه رفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوارش شديم و کالسکه به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيعني ممکن بود؟يعني شدني بود؟ استرس داشتم اولين بار بود که ميخواستم ملکه رو از نزديک ببينم و باهاش حرف بزنم...يعني بانو مندونيا اجازه همسفري من با تک دخترش رو ميداد؟يعني ملکه...همين افکار تا قصر ملکه تمام مغزم رو مشغول کردم چيزي از مسير نفهميدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ايستادن کالسکه از افکار نااميدانم بيرون اومدم.کالسکه چي در رو باز کرد.پياده شديم.پانتا بهم نگاه کرد و شايد اضطرابم رو حس کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نترس بلا.هيچ اتفاق بدي نمي افته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين که حرفش حتي کمي هم آرومم نکرده بود اما بهش لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقصر بزرگ و بلند سفيد رنگي بود.باز هم پر از تجملات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم قدم شديم و به سمت ورودي قصر رفتيم.نگهبان هاي کنار در بزرگ به پانتا احترام گذاشتن.در بزرگ سفيد رو باز کردند.فرش قرمز طويلي زير پامون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلومون در ديگه اي بود.اون هم باز کردن و وارد شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن بزرگي بود که دو تخت با شکوه در انتهايي ترين قسمتش بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه پله پايين رفتيم.با ديدن پانتا که کمي خم شده بود هول شدم و من هم تعظيم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتيم و تقريبا جلوي تخت ها ايستاديم.زن زيبايي با لباس فاخر طلايي روي تخت کوچک تر نشسته بود و نگاهمون مي کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا باز هم تعظيم کرد ولي اين بار کمرش رو بيشتر خم کرد.با کمي تأخير من هم کارش رو تکرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي ملکه باعث شد هر دو به حالت اول برگرديم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پانتاي عزيزم و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوي به من نگاه کرد.سريع خودم رو معرفي کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آرابلا هستم بانوي من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه بله.و آرابلاي جوان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به پانتا نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين وقت شب بايد کار فوري باشه که اومدي من رو ببيني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا سرش رو به نشانه تأييد تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بانوي من.در جريان هستيد که من قصد دارم به سرزمين هاي اطراف سفر کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه دستش رو زير چونش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خبر دارم و بهت گفته بودم تنهايي و بدون يک همراه قدرتمند امکان نداره بذارم بري.اين شرط رو هم فقط به خاطر اصرار زيادت گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدرتمند؟يعني پانتا مي خواست من رو به عنوان همراه قدرتمند معرفي کنه؟مني که حتي دل کشتن کوچکترين موجود رو نداشتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا-درسته سرورم.من همراهم رو انتخاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زير چشمي به من نگاه کرد و لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه هم لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جدي؟خب اين همراه کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه نگاه زير چشمي پانتا به من شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.لحظه اي خشک شد و بعد درحالي که اخم کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که منظورت از همراه قدرتمند اين دختر نيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پانتا پررنگ تر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دقيقا بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه ناگهان بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوخي مي کني پانتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا-من جرئت شوخي کردن با شما رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه-يعني چي؟اين حرف ها چه معني ميده؟اين دخترک رو به من نشون ميدي و ميگي همراه قدرتمندته؟اين دخترک از چند متري داد مي زنه که حتي توانايي کشتن يک مورچه رو هم نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پايين.شايد حق با ملکه آريا بود ولي درست نبود ناتوان بودنم رو جلوم به رخم بکشه.شايد ضعيف بودم اما حداقل مي تونستم از مغزم استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشايد پانتا افکارمو شنيد چون يک قدم جلو رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همه چي که زور و بازو نيست بانو.تا وقتي که عقل نباشه زور و بازو به چه درد مي خوره؟درسته که بلا قوي نيست اما باهوش و بااستعداده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار ملکه کمي نرم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برفرض من قبول کردم,پرنس چارلي رو چي کار ميکني؟ميدوني اگه بفهمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا اخم کرد و ناخواسته حرف ملکه رو قطع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مي بخشيد ملکه.ولي ازدواج من و پرنس چارلي فقط نظر و درخواست شماست و اون تا حالا هيچ درخواستي از من نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه چيزي نگفت ولي ناگهان انگار چيزي يادش اومد با اخم نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسيدم.چرا اين جوري نگاهم مي کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسيده بودم چون ترسناک نگاهم ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه-بگو ببينم,پدر و مادرت کين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم اون سؤال هاي هميشگي,باز هم اصل و نسب.خسته شده بودم از اين پرسش تکراري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداقت جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من براي خانم مارتين کار مي کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاش بيش تر درهم شد و پوزخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که اين طور,آرابلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرابلا رو با لحن خاصي تلفظ کرد.به پانتا نگاهي کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس تو مي خواي يه خدمتکار رو با خودت همراه کني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تقريبا فرياد کشيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به يک خدمتکار ميگي باهوش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم نه هر خدمتکاري,خدمتکار اون کفتار پير؟؟اونو نميشناسي؟به ازاي همسفر کردن اين دختر بي خاصيت با تو ميدوني ممکنه چه قدر از ما باج بگيره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم بد شده بود.چه طور؟چه طور مي تونست به من بگه بي خاصيت؟اون حتي من رو نمي شناخت.وجودم پر از نفرت شده بود از اين آدماي مغرور و فخر فروش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه دستش رو محکم کوبيد روي دسته ي تخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اجازه نداري پاتو از يوژال لند بيرون بذاري,فهميدي پانتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپانتا با صورت خيس از اشک و چشم هايي پر از شرمندگي نگاهم کرد.ولي من گريه نمي کردم.نمي خواستم گريه کنم.من قبل ها هم زياد تحقير شده بودم.لبخند کوچکي بهش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملکه داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگهبانا,اين دختر رو به خانم مارتين تحويل بدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان ها دويدن سمتم و دستامو گرفتن و منو به سمت خروجي قصر بردن.مقاومت نمي کردم چون نيمي از وجودم مطمئن بود من به آرزوم نميرسم.ولي حداقل تلاشم رو کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پانتا هم نگاه نکردم.نمي خواستم بيشتر خودش رو سرزنش کنه.حتي خودم رو هم سرزنش مي کردم.چون باعث شده بودم به کلي نتونه به سفرش بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت انداختنم تو کالسکه.کالسکه حرکت کرد.خودم رو براي تنبيه آماده کرده بودم..براي بدخلقي و بداخلاقي,براي کارهاي سخت و طاقت فرسا.واقعا چرا؟چرا از هر راهي مي رفتم بن بست بود؟چرا ملکه هم بهم کمک نکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالسکه با تکان هاي شديدي ايستاد.در کالسکه باز شد و نگهباني منو کشيد بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ خونه رو زد و منتظر ايستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز در باز نشده بود که صداي دويدن رو از پشتم شنيدم.برگشتم و ادوارد رو ديدم که به سمتم مي دويد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي من رو در دستاي نگهبان اسير ديد ايستاد و با نگراني نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بلا؟کجا بودي؟چه اتفاقي افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاهش کردم و چيزي نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي باز شدن در رو که شنيدم برگشتم ولي به محض برگردوندن صورتم پرت شدم روي زمين.شدت سيلي مارتين علت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادوارد به طرفم اومد و بلندم کرد و دستشو انداخت دور شونه هام.از بينيم خون ميومد.دستمو گذاشتم روش و به چهره خشمگين مارتين خيره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو تا الان کدوم گوري بودي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان جاي من جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترتون همراه بانو پانتا پيش ملکه آريا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتين با خشم به نگهبان نگاه کرد و داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون کلفت دختر من نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دستاي ادوارد روي شونم بيش تر شد.درسته که اون حرفها من رو مي سوزوند ولي هميشه از درون.هيچوقت نميذاشتم کسي بفهمه با اين حرفش آتيش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارتين-پيش ملکه چه غلطي مي کردي؟هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir❄️❄️
00عالی 🌸💐
۳ ماه پیشRaia
۲۱ ساله 10من رمان های زیادی خواندم و میتونم بگم یکی از رمان خیلی خوبی بود که خواندم واقعا پیشنهاد میدم حتما بخونین
۵ ماه پیشمهرسا
۱۳ ساله 00خیلی عالی بود ❤️
۵ ماه پیشنجوا
00نویسنده تو رسما زندگی رو با داستانت بهم برگردوندی محشر بود
۶ ماه پیشمهسا
۲۵ ساله 00سلام خداقوت نویسنده عزیز واقعا خیلی هیجان انگیز بود و من عاشق اون لحظه ای بودم که آرابلا برای نشان دادن بانتر بودنش تبدیل شد به فرشته 🥰 وایییی من عاشق این رمان😍
۸ ماه پیشZahra
00رمان بسیار زیبایی بود
۹ ماه پیشفاطی
00رمانشش عالی بود خیلیی قشنگ بودش اما اگه یکم قدرت ارابلا بیشتر میکرد عالی تر میشد💜😍ولی بازم عالی بودد
۱۰ ماه پیشبانو
00اگه بخوام صادق باشم فصل اولش یکم طول کشید و حوصله سر بر بود اما از فصل دو به بعد عالی و به بهترین نحو نوشته شده بود داستانه عالی بود پیشنهاد میکنم بخونید
۱۲ ماه پیشravis
00سال ها پیش این اولین رمان تخیلی بود که خوندم و بسیار زیبا و دلنشین بود. و هیچ وقت از دوباره خوندنش سیر نمیشم😇 ممنون از نویسنده خوش ذوق💜
۱۲ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 10به نظر من این یکی از بهترین رمانهای تخیلی هست که تا به حال خوندم ممنون از نویسندگان عزیز بابت رمان زیبا 🌟🌟🌟🌟🌟
۱ سال پیشپریناز
۱۴ ساله 00به نظرم بعد از رمان لامیا و مدیس سانچز این بهترین رمانی بود که توی عمرم خوندم و هیچ نقصی نداشت ولی کاش سرنوشت تانیا هم خوب میشد
۱ سال پیشنرگس
00سلام به نظر من این رمان خیلی قوی وعالی بود وعاشقش شدم قبلاً یکبار خونده بودم و آنقدر قشنگه که دوباره دارم میخونم در آخر دوست دارم به نویسنده بگم که من منتظر فصل دوم هستم و در فصل دوم بچه های اینا باشن
۱ سال پیشRaven
22این فاکی ترین داستانیه که میخوام حداقل به صورت کامیک یا فیلم ببینمش:))))
۱ سال پیشلیلا
۲۱ ساله 00حرف نداره فقط نمیدونم چطوری بقیش و بخونم
۱ سال پیش
زهرا
00من الا تا فصل 10 خوندم ولی دیگه قصد ادامه دادن ندارم چون نگاه اولش واقعا قشنگ بود خیلی خوب ولی بعدش نه انگار ارابلا و تروی خود در گیری داشتن و اینکه خیلی فصلاش زیاد بود