حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۲۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
نور آفتاب چشمانم را ریز کرد. دست روی سرم گذاشتم و نگاهم به ماشین سیاه آشنایی افتاد و بعد دو چشم سیاه نگران!
دوباره آن روز تلخ و فراموش نشدنی مقابل چشمانم ظاهر شد. نگاهم را از صورتش برداشتم. امین به طرفم آمد:
ـ حالت خوبه الهام؟
س ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آ
00سلام اولین نظریه هست آخه اندیشه شروع کرده بودن به خواندن واقعا عالی ممنون ای کاش بقیه هم قفل نداشت تا بتونم بخوانم عشق گناه نیست خیانت وعذاب وجدان آدم رو نابود میکنه اگه شخصی بی تقصیر بود اون هم فقط