پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۲۰۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

نور آفتاب چشمانم را ریز کرد. دست روی سرم گذاشتم و نگاهم به ماشین سیاه آشنایی افتاد و بعد دو چشم سیاه نگران!

دوباره آن روز تلخ و فراموش نشدنی مقابل چشمانم ظاهر شد. نگاهم را از صورتش برداشتم. امین به طرفم آمد:

ـ حالت خوبه الهام؟

س ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.