حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هشتاد و دوم
زمان ارسال : ۲۱۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
آنقدر از دیدنش در آن وضعیت وحشت کرده بودم که جیغ و فریادم به هوا رفت. دیگر نفهمیدم چه شد و چه کسی با آمبولانس تماس گرفت. فقط خودم را توی آمبولانس میدیدم که کنار مادرم نشستهام و دستش را توی دستانم گرفتهام و اشک تند و تند از چشمانم سرازیر است. ما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نهال
20الهی سایه هیچ پدرو مادری از سربچه هاشون کم نشه. الهی همشون سالم باشن.دلم گرفت این پارت