اولویت اول به قلم سعیده براز
پارت چهل و دوم :
بعد از چند ثانیه کشمکش میانشان طاها با کف دست روی تشک می کوبد و امین رهایش می کند.
طاها در حال نفس نفس زدن از امین جدا می شود و با سوء ظن به من نگاه می کند.
ـ تو این زمانی که من دستشویی بودم بهش یاد دادی چیکار کنه، آره؟
لبخندی می زنم که تا فیها خالدون طاها را می سوزاند.
ـ مگه دستم بهت نرسه برفین.
امین که میانمان قرار می گیرد و نمی گذارد طاها دنبالم کند، می گویم:
ـ طاها خی
ماهرخ
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
عالی بنظرم برفیمن و امین بهم برسن