پارت چهل و دوم :

بعد از چند ثانیه کشمکش میانشان طاها با کف دست روی تشک می کوبد و امین رهایش می کند.
طاها در حال نفس نفس زدن از امین جدا می شود و با سوء ظن به من نگاه می کند.
ـ تو این زمانی که من دستشویی بودم بهش یاد دادی چیکار کنه، آره؟
لبخندی می زنم که تا فیها خالدون طاها را می سوزاند.
ـ مگه دستم بهت نرسه برفین.
امین که میانمان قرار می گیرد و نمی گذارد طاها دنبالم کند، می گویم:
ـ طاها خی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ماهرخ

    30

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • لیلا

    10

    عالی

    ۲ ماه پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    ممنون لیلا

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.