قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت چهل و چهارم :
***
_مهمونیِ امشب هستی ساره؟
همزمان که پیام مریم را میخواندم گوشی به دست، گوش تیز کرده بودم به پشت در. فرزین داشت افشین را صدا می زد. افشینی که در اتاقش بود و مامان طبقهی پایین.
فرزین را از وقتی که از روستا برگشته بودم ندیده بودم. به گفتهی مامان سخت مشغول روبه راه کردن دفتر بود و رفت و آمدش سخت شده بود.
به قدری که حتی مراسم پاگشای خانوادهی مهسا، برای سوده و هادی نرس
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Eliz
00فوق العاده این واقعا. مرسی بابت توصیف ها و جزئیات دقیقتون خانوم رمضانی
دیروزم.ر
00قلمت مانا🥰
دیروزنورا
00چقدر این عادل پرویزی آویزونه... برو دیگه داداش بنظرم اونی که بعد چند سال از همه آتو گرفته و یه جا جمعشون کرده همین عادل پرویزیه
دیروزستاره
00عالی عالی قابل لمس وقشنگ مینویسی آدم همه چیاعلنن میبینه🌹🌹مام یه بتسی خانوم داشتیم پیرزن همسایمون مامانم میگفت بگوبیادظرفارابشوره😅چقدیاداون موقع هاافتادم🥹دستتون مرررسی،ساره عشق منِ اخلاقش خودمنِ❤️
دیروزاسرا
10وای مکالنه ساره مریم عالی بودفقط حیف که آدمی مثل عادل گیرسه پیچ بهش کرده🙏
۲ روز پیش
اکرم بانو
00واقعاقلم خوبی دارید،لذت بردیم،ماهم از این همسایه هاداریم😂😂😂