پارت چهل و سوم :

برخلاف صبح، عصر که از سرِ زمین همراه مریم برگشتیم خاله پشت تراکتور نشسته بود و صورت خسته‌ی مریم پر از رضایت بود.
خاله که وقتی تعارف زدم من بشینم خسته ‌ای، پشت فرمان نشست و گفت:
_معلوم نیست چجوری اومدی که نتیجه‌ی داییِ مامان هر ساعت یه بار نگران برگشتمونه.
ابروهایم بالا رفتند و به مریم گفتم:
_مریمی نمی خوای از دست فرمونم چیزی بگی؟
مریم خندید و گفت:
_داداش هول کرده بو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    اخ این پسر چقدر سیریش ولکن نیست امیدوارم ساره بتون به فرزین هرچه زودتر ماجرا بگه دردسر نش براش🦋

    ۲ روز پیش
  • ستاره

    00

    ساره رابه***کسونش نمیدم به عادل که اصاوابدا...بازمحمدمنصوره صداقشنگ خانواده داره خواهرش مریم شااایدبهش فکرکنیم والاااا😉

    ۳ روز پیش
  • اکرم بانو

    10

    عالی،چرااین عادل ول کن نیست؟چقدسیریشه

    ۳ روز پیش
  • نورا

    10

    انقدر پارت ها بلنده، قشنگ می چسبه به جونم :) یه سوال! ساره یه ترمش مونده یا دو ترمش؟ قبلا همه جا می گفت یه ترم دیگه مونده

    ۳ روز پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 10

    دمتون گرررم خییییلی عالی بود ..واقعا هر پارتتون اندازه ۳ پارت بقیه رمانهاست..ممنونم

    ۳ روز پیش
  • م.ر

    10

    💞💞

    ۳ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.