پارت سی و نهم :

***
آن یک هفته که قصد کرده بودم در روستا بمانم تا ذهنم را آرام کنم و به روال قبل برگردانم، خیلی سریع سپری شد. به قدری که وقتی با خاله و مامان درنا راهی شدیم، یک روز قبلِ حنابندان خواهرم بود.
سوده از دستم دلخور بود ولی به خاطر اینکه عروس بود و باید لبخند می زد و خوش اخلاق باقی می‌ماند، امکان بروز دادن دلخوری اش فراهم نبود.
در عوض مامان چشم غره هایش عمیق شده بود و از هر فرصت که دستش

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    00

    کاش ساره پیامشونو گوش نمیکرد

    ۲ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰

    ۵ روز پیش
  • اسرا

    00

    پدرساره چکارست پارتهای اولیه وقتی دنبال ساره می گشتن گفتن قاضی ولی الان ساخت سازداره🙏

    ۲ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    سلام عزیزم.. اونی که قاضی بود از اقوام دور ساره اینا هستش.. پدرشون از اول ساخت و ساز داشتن

    ۲ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    سلام عزیزم.. اونی که قاضی بود از اقوام دور ساره اینا هستش.. پدرشون از اول ساخت و ساز داشتن

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.