پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۱۲۵۷ روز پیش

عسل مقابل آینه ایستاد و شال قهوه‌ای رنگ را روی سرش انداخت؛ نگاهی به چهره‌ی رنگ و رورفته‌ی خودش انداخت. چشم‌های رنگی‌اش یخ‌زده،سرد وبی‌روح بود و کمی فرو رفته؛ لب‌هایش بدون هیچ طراوتی، خشکیده و پوسته پوسته بود. نگاهش به رژ هلویی رنگ روی میز توالت افتاد؛ رژ را برداشت و با ترد
1393
277,797 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرستو

    ۲۲ ساله 51

    خب خب دیشدیری دیدین ماشالله دیشدیری دیدین ماشالله 💃💃فک کنم یار مهدخت هم پیدا شددددد

    ۳ سال پیش
  • یاس

    21

    هامین یا حامین؟! ولی انگار یه بوهایی ب مشامم میخوره😁 کاش بهزادم خوب بشه

    ۳ سال پیش
  • غزل

    91

    مستحکم ترین عشقا با نفرت شروع میشه😐😂

    ۳ سال پیش
  • ژلوفن

    ۱۶ ساله 141

    فکر کنم شخصیت جدید وارد شده🤔🤔🤔🤔🤔ببینیم اگه خوبه برای مهدخت دست و پاش کنیم ( من نمیدونم ما چه گیر دادیم که باید یه نفر بیاد مهدخت و بگیره)😂😂😂😂😂😁😁😁😁😁😁

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید