پارت سیزده :

صدای قدم‌های کسی را توی اتاقش شنید ولی ابدا کنجکاوش نکرد که صاحب قدم‌ها را ببیند؛ برای همین فکر کرد مصاحب پیشینش است!
- من واقعا قهوه نمی‌خوام آقای محترم!
صاحب قدم‌ها به او گفت:
- آقای کوئین؟ من هستم. ولادیمیر!
به سرعت چانه‌اش را بالا گرفت و با دیدن دوست کوچکش از فکری که به ذهنش رسید؛ چهره در هم کشید و با بدخلقی گفت:
- خدای من! کی همچین کاری کرده و به دوست کوچولوی من تبدی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    خداروشکر جادوش نکردن🥰 واقعارمانت عالیه آزاده جون اصلا ازش خسته نمیشی هردفعه بایه اتفاق جدیدروبرومیشی

    ۱۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    قربونت که وقت می‌ذاری و می‌خونی😍💚

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.