پارت ده :

رد آب پاشیده شده بر کف کوچه به مهرتا دهان‌کجی کرد. خیره به تاکسی زرد که در انتهای خیابان کوچک به‌نظر می‌رسید، زمزمه کرد: یه روزی پی به اشتباهت می‌بری که دیگه خیلی دیره.

پیاده مسیر نه چندان دور خانۀ پدربزرگش را در پیش گرفت. سبزه‌های گندم و تشت‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.