مذهب عشق به قلم رویا ملکی نسب
پارت ده :
رد آب پاشیده شده بر کف کوچه به مهرتا دهانکجی کرد. خیره به تاکسی زرد که در انتهای خیابان کوچک بهنظر میرسید، زمزمه کرد: یه روزی پی به اشتباهت میبری که دیگه خیلی دیره.
پیاده مسیر نه چندان دور خانۀ پدربزرگش را در پیش گرفت. سبزههای گندم و تشت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Ani
00عالیه تو محشری هم ارمانو میخام هم کاوهههه😭😂