گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت پنجاه و پنجم :
-من فرار کردم و از اتاق رفتم بیرون. دنبالم اومدن، باهام درگیر شدن و...
سرفهاش حرفش را برید.
کیانی چشم به او دوخت و پرسید:
-ازت چی میخواستن؟
گلویی صاف کرد تا راحتتر بتواند سخن بگوید و لب زد:
-نمیدونم.
-میخواستن به تو آسیب بزنن یا فقط قصد دزدی از خونه رو داشتن و وقتی دیدن مقاومت میکنی، این بلا رو سرت آوردن؟
بزاق تلخی که در دهانش انباشته شده بود را قورت داد و آ
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.