تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت دوازده
زمان ارسال : ۲۸۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 17 دقیقه
***
- انقدر بهش گیر نده، این همه آدم طلاق میگیرن.
پشتم به او بود و توجهی به حرفهایش نمیکردم.
- امروز مدرسه خوب بود؟
دیگر تحمل این نقاب خونسرد را نداشتم. یک آن برگشتم و روی تخت نشستم. با اخم نگاهم کرد و گفت:
- چته حالت تهاجمی میگیری؟!
نفس عمیقی کشیدم تا بر اعصابم مسلط شوم.
- احسان من چی برات کم گذاشتم؟ کجای این زندگی برات کم بوده؟
چهره درهم کشید:
- تو زده