پارت سی و سوم :

آب میوه ام را که خوردم، حالم بهتر شد و در کنار طاها و امین راه می رفتم که با دیدن مرد معتاد کوژ پشتی که شبیه پدرم بود، رنگ از رخم پرید و در جایم خشکم زد.
طاها که در حال صحبت با گوشی اش بود، متوجه من نشد و از من فاصله گرفت اما امین به عقب برگشت و با دیدن حال و روز من نگران پرسید:
ـ چت شد؟ دوباره ضعف کردی؟
به زحمت توانستم بگویم:
ـ نه.
اما هم چنان نگاهم به معتادی بود که نزدیک و ن

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.