اولویت اول به قلم سعیده براز
پارت سی :
با این حرفش تمام وجودم پر می شود از حس خوب اما دلم می خواهد اذیتش کنم.
ـ ولی من مدال نمی خوام.
طاها با تعجب می پرسد:
ـ چرا؟
ـ من کمربند طلاتو می خوام.
طاها در حالی که پاهایش را جمع می کند، چشمکی حواله ام می کند.
ـ خیلی زرنگی به مولا، ولی باشه. من محاله ممکن کار هایی که تو برام کردی و یادم بره.
بعد خیلی سریع خم می شود و بوسه ای روی دستم می زند و از اتاق خارج می شود.
حا
لیلا
10عالیه