پارت بیست و نهم :

ـ تو بگو کجام درد نداره!
با خودم در حال جنگم که حرفم را بازگو کنم یا نه، که با دیدن اخمی که از شدت خستگی روی پیشانی اش نشسته، دلم را به دریا می زنم.
ـ می خوای ماساژت بدم؟
طاها ناباور چشمانش را باز می کند.
ـ واقعا؟؟
ـ اگه این قدر تنت خسته اس، مگه چی میشه
ـ به مولا خیلی با مرامی، دلم نمیاد به مامان و بابا بگم اونا سنی ازشون گذشته، دستشون درد می گیره.
طاها خیلی با ذوق رو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • P

    00

    عالی بود

    ۳ روز پیش
  • الی

    00

    خوب

    ۵ روز پیش
  • ستاره

    30

    ممنون از نویسنده مهربون به ماهدیه میدن سپاس فراوان🌹کل کل این دوتاخییلی قشنگه ،،چراپس فک میکنم به هم نمیرسن و امین بیشتربهش میادتاطاها،زن داییش خیالش راحته که میذاره باطاهاراحت وتنها باهم باشن

    ۷ روز پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    شاید حس شما قویه ولی کی میدونه آخرش چی میشه

    ۷ روز پیش
  • رقیه

    10

    خیلی عالیه عاشقش شدم

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.