خاطرات عزیز به قلم معصومه اسدی
پارت ششم
زمان ارسال : ۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
کنار ساحل، با حس سردی آبی که به کف پام رسید و تمام بدنم را به لرزه انداخت، چشمهایم را باز کردم. امیدوار بودم هیولا مرا خورده باشد. از ترس اینکه ناامید شوم و آن اتفاق خواب بوده باشد، سرم را بلند نکردم.
کمی که گذشت، انگار آب عقل و حافظهام را ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما