پارت سی و ششم :

از شوک حضور عادل پرویزی، کنار کشیدم و خودم را مشغول جمع کردن محتویایت میزم نشان دادم. در حد یک سلام چشم در چشمش شده بودم و بعدش حتی به چشمم اجازه نمی دادم برای دیدن دوباره نگاهش کند.
یاد قول هایم به فرزین باعث شد عرق سردی از پشت موهایم جان بگیرد. همزمان هم تک تک کلمات و نوشته هایی که با صدایِ الانِ عادل متصور می شدم، بیشتر راغب شدم آنجا را ترک کنم.

وقتی هم راننده زنگ زد و گفت خان

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    عالی بود 👏👏

    ۲ هفته پیش
  • نصیبه رمضانی | نویسنده رمان

    🥰🥰🥰

    ۲ هفته پیش
  • زهرا

    00

    من که لذت میبرم از خوندن این رمان عالی دسته نویسنده عزیز درد نکنه قلمت مانا

    ۳ هفته پیش
  • م.ر

    00

    ممنون از تون نویسنده عزیز پارت طولانی میزارید 😍😍❤️

    ۳ هفته پیش
  • ستاره

    00

    خیلی عالی💐 کسی آدرس ساره رانداره به من بده😂😂دارم توعشقش میسوزم شبامیادتوخوابم همینجوری باهم کل کل میکنیم وخوش میگذرونیم

    ۳ هفته پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 10

    ساره خیییلی باحال و همزمان قوی و هدفمنده..دمش گرم

    ۳ هفته پیش
  • ؟؟

    20

    😂😂😂

    ۳ هفته پیش
  • عبدی

    20

    واااای چقدر ساره رو دوست دارم

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.